مسیر جاری :
اي صبا قصهي عشاق بر يار بگو
اي صبا قصهي عشاق بر يار بگو شاعر : سيف فرغاني خبري از من دلداده به دلدار بگو اي صبا قصهي عشاق بر يار بگو به گلستان چو درآيي سخن خار بگو از رسانيدن پيغام رهي عار مدار...
چو هيچ مينکني التفات با ما تو
چو هيچ مينکني التفات با ما تو شاعر : سيف فرغاني چه فايده است درين التفات ما با تو؟ چو هيچ مينکني التفات با ما تو چو در ميانه مسافت همين منم تا تو براي چيست تکاپوي من...
به رنگ خود نيم زان رو وز آن مو
به رنگ خود نيم زان رو وز آن مو شاعر : سيف فرغاني که گل را رنگ بخشد مشک را بو به رنگ خود نيم زان رو وز آن مو نگارستان فردوس است يا رو دو چشمم خيره شد دروي ندانم ندارد...
مرغ دلم صيد کرد غمزهي چون تير او
مرغ دلم صيد کرد غمزهي چون تير او شاعر : سيف فرغاني لشکر خود عرض داد حسن جهان گير او مرغ دلم صيد کرد غمزهي چون تير او شير سياه است عشق، با همه نخجير او باز سپيد است...
اي لب لعلت شکرستان من!
اي لب لعلت شکرستان من! شاعر : سيف فرغاني وي دهنت چشمهي حيوان من! اي لب لعلت شکرستان من! جمع نشد حال پريشان من تا سر زلف تو نديدم دگر گر نکند وصل تو درمان من درد...
اي چشم من از رخ تو روشن
اي چشم من از رخ تو روشن شاعر : سيف فرغاني چشمي به کرشمه بر من افگن اي چشم من از رخ تو روشن شد چشم چو آب ديده روشن، اکنون که به ديدن تو ما را در عشق تو چون دو چشم يک...
اي شکر لب نظري سوي من مسکين کن
اي شکر لب نظري سوي من مسکين کن شاعر : سيف فرغاني ترک يک بوسه بگو کام مرا شيرين کن اي شکر لب نظري سوي من مسکين کن تو از آن پسته مرا طوطي شکرچين کن دهن و قند لبت پستهي...
بپوش آن رخ و دلربايي مکن
بپوش آن رخ و دلربايي مکن شاعر : سيف فرغاني دگر با کسي آشنايي مکن بپوش آن رخ و دلربايي مکن به روي چو مه دلربايي مکن به چشم سيه خون مردم مريز به هر مجلسي روشنايي مکن...
عشق را حمل بر مجاز مکن
عشق را حمل بر مجاز مکن شاعر : سيف فرغاني جان ده ار عاشقي و ناز مکن عشق را حمل بر مجاز مکن ممني بيوضو نماز مکن با خودي گرد کوي عشق مگرد به سوي قبله پا دراز مکن ...
بگشاي لب شيرين بازار شکر بشکن
بگشاي لب شيرين بازار شکر بشکن شاعر : سيف فرغاني بنماي رخ رنگين ناموس قمر بشکن بگشاي لب شيرين بازار شکر بشکن آن شربت هجران را تلخي به شکر بشکن چون چشم ترم ديدي لب بر لب...