مسیر جاری :
دل سقيم شفا يابد از اشارت عشق
دل سقيم شفا يابد از اشارت عشق شاعر : سيف فرغاني اگر نجات خوهي گوش کن عبارت عشق دل سقيم شفا يابد از اشارت عشق دو کون از سر راهت به يک اشارت عشق چو غافلان منشين، راه رو...
من ز عشق تو رستم از غم خويش
من ز عشق تو رستم از غم خويش شاعر : سيف فرغاني ور بميرم گرفتهام کم خويش من ز عشق تو رستم از غم خويش لمن الملک بشنو از غم خويش در درون خراب من بنگر بدر دارد هلال در...
چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش
چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش شاعر : سيف فرغاني ماه رقاصي کند چون ذره در پيرامنش چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش دست در آغوش او بيزحمت پيراهنش از لباس بخت عريانم و...
چو شد به خنده شکر بار پستهي دهنش
چو شد به خنده شکر بار پستهي دهنش شاعر : سيف فرغاني شد آب لطف روان از لب چه ذقنش چو شد به خنده شکر بار پستهي دهنش که هست همچو شکر مغز پستهي دهنش از آنش آب دهن چون جلاب...
آنچه ز تست حال من گفت نميتوانمش
آنچه ز تست حال من گفت نميتوانمش شاعر : سيف فرغاني چون تو بمن نميرسي من به تو چون رسانمش آنچه ز تست حال من گفت نميتوانمش هر چه به من رسد ز تو دولت خويشن دانمش هر نفسم...
ترکي است يار من که نداند کس از گلش
ترکي است يار من که نداند کس از گلش شاعر : سيف فرغاني او تندخو و بنده نه مرد تحملش ترکي است يار من که نداند کس از گلش ز آن پسته پر شکر طبق روي چون گلش پسته دهان که در...
شبي از مجلس مستان برآمد نالهي چنگش
شبي از مجلس مستان برآمد نالهي چنگش شاعر : سيف فرغاني رسيد از غايت تيزي به گوش زهره آهنگش شبي از مجلس مستان برآمد نالهي چنگش ز چشم ژالهي اشک وز گوشم نالهي چنگش چو...
قند خجل ميشود از لب چون شکرش
قند خجل ميشود از لب چون شکرش شاعر : سيف فرغاني قوت دل ميدهد بوسهي جان پرورش قند خجل ميشود از لب چون شکرش کام دلم خوش کند پستهي پر شکرش زهر غمش ميخورم بوک به شيرين...
آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست
آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست شاعر : سيف فرغاني گر نيايد، مطلب ور برود، بگذارش آنچه داري به کف و آنچه نداري جز دوست مردهاي باش اگر جان ندهي در کارش سيف فرغاني...
جرعهاي مي نخورده از دستش
جرعهاي مي نخورده از دستش شاعر : سيف فرغاني بيخودم کرد نرگس مستش جرعهاي مي نخورده از دستش توبه گر سنگ بود بشکستش هر که از جام عشق او ميخورد مرغ از دام و ماهي از...