قند خجل ميشود از لب چون شکرش قند خجل ميشود از لب چون شکرششاعر : سيف فرغاني قوت دل ميدهد بوسهي جان پرورشقند خجل ميشود از لب چون شکرشکام دلم خوش کند پستهي پر شکرشزهر غمش ميخورم بوک به شيرين لبانچشمهي آب حيوة رشحهي لعل ترشلذت قند و نبات چاشنيي از لبشدر قدمش مشک بيخت زلف پريشان سرشاز دهنش قند ريخت لعل شکربار اوهر که بهشتي بود آب دهد کوثرشدل شده را قوت جان از لب لعل وي استمعني خورشيد داشت صورت مه پيکرشپرده ز رخ بر گرفت دوش شبم روز کرديار شما خرگهيست خيمه بود چادرشاز کله و از قبا هست برون يار ماما چو گدايان کوي نان طلبيم از درشدر بر او ديگري ميخورد آب حيوةگر چه نگويد دروغ هيچ مکن باورشدعوي عشق تو کرد سيف و به تو جان بداد