چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش

چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش شاعر : سيف فرغاني ماه رقاصي کند چون ذره در پيرامنش چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش دست در آغوش او بي‌زحمت پيراهنش از لباس بخت عريانم و...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش
چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش
چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش

شاعر : سيف فرغاني

ماه رقاصي کند چون ذره در پيرامنشچون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنش
دست در آغوش او بي‌زحمت پيراهنشاز لباس بخت عريانم و گرنه کردمي
گر بگيرد پاي او گردم به سر چون دامنشدست بختم برفشاند آستين تا ساق عرش
حال بلبل بين و با گل عمر ضايع کردنشنرگس اندر بوستان رخساره‌ي او ديد و گفت
گر طبيبم احتما فرمايد از غم خوردنشراستي جز شربت وصلش مرا دارد زيان
افتد از بام فلک خورشيد اندر روزنشز آرزوي او همي خواهد که همچون ماهتاب
دست او در گردنم يا خون من در گردنشوصل و هجر دوست مي‌کوشند هر يک تا کنند
يا به جاي خويش بنشان يا ز بستان برکنشبا قد و بالاي آن مه سرو را اي باغبان
آن که هر ساعت کند پيراهني پر گل تنشدامن دلهاي ما پر خار انده کرد باز
ز آفتاب روي او چون روز گردد روشنشگر ملامت گر نداند حال شبهاي مرا
اي صبا هر صبحدم مي‌بر سلامي از منشسيف فرغاني بدو نامه نمي‌يارد نوشت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط