0
مسیر جاری :
که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت سیف فرغانی

که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت

که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت شاعر : سيف فرغاني که خسته نيستش از نيش هجر يار انگشت که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت زديم در عسل وصل آن نگار انگشت اگرچه زد مگس هجر نيش،...
آن خداوندي که عالم آن اوست سیف فرغانی

آن خداوندي که عالم آن اوست

آن خداوندي که عالم آن اوست شاعر : سيف فرغاني جسم و جان در قبضه‌ي فرمان اوست آن خداوندي که عالم آن اوست کيت عز و علا در شان اوست سوره‌ي حمد و ثناي او بخوان شکر او مي‌کن...
دنيا که من و تو را مکان است سیف فرغانی

دنيا که من و تو را مکان است

دنيا که من و تو را مکان است شاعر : سيف فرغاني بنگر که چه تيره خاکدان است دنيا که من و تو را مکان است از بهر عذاب زندگان است پر کژدم و پر ز مار گوري در حسرت حال مردگان...
برون زين جهان يک جهاني خوش است سیف فرغانی

برون زين جهان يک جهاني خوش است

برون زين جهان يک جهاني خوش است شاعر : سيف فرغاني که اين خار و آن گلستاني خوش است برون زين جهان يک جهاني خوش است چو بلبل که در بوستاني خوش است درين خار گل ني و ما اندرو...
بيا بلبل که وقت گفتن تست سیف فرغانی

بيا بلبل که وقت گفتن تست

بيا بلبل که وقت گفتن تست شاعر : سيف فرغاني چو گل ديدي، گه آشفتن تست بيا بلبل که وقت گفتن تست کزين پس راستي در گفتن تست به عشق روي گل قولي همي گوي جوابي داد کاين صنعت...
گر سايه‌ي جمال تو افتد بر آفتاب سیف فرغانی

گر سايه‌ي جمال تو افتد بر آفتاب

گر سايه‌ي جمال تو افتد بر آفتاب شاعر : سيف فرغاني فايض شود ز پرتو او بي مر آفتاب گر سايه‌ي جمال تو افتد بر آفتاب پيش رخ تو سجده‌ي خدمت هر آفتاب وآنگه ز روي صدق کند وز...
عشق سلطان کرد بر ملک سخن راني مرا سیف فرغانی

عشق سلطان کرد بر ملک سخن راني مرا

عشق سلطان کرد بر ملک سخن راني مرا شاعر : سيف فرغاني ز آن کنند ارباب معني بنده فرماني مرا عشق سلطان کرد بر ملک سخن راني مرا ز آنک بر زر سخن شد سکه سلطاني مرا خطبه‌ي شعر...
ديده تحمل نمي‌کند نظرت را سیف فرغانی

ديده تحمل نمي‌کند نظرت را

ديده تحمل نمي‌کند نظرت را شاعر : سيف فرغاني پرده برافگن رخ چو ماه و خورت را ديده تحمل نمي‌کند نظرت را ملک دو عالم بهاست يک نظرت را نزد من اي از جهان يگانه به خوبي ...
الا اي شمع دل را روشنايي سیف فرغانی

الا اي شمع دل را روشنايي

الا اي شمع دل را روشنايي شاعر : سيف فرغاني که جانم با تو دارد آشنايي الا اي شمع دل را روشنايي ميان جان و تن رسم جدايي چو دل پيوست با تو گو همي‌باش به تو از خويشتن...
تو قبله‌ي دل و جاني چو روي بنمايي سیف فرغانی

تو قبله‌ي دل و جاني چو روي بنمايي

تو قبله‌ي دل و جاني چو روي بنمايي شاعر : سيف فرغاني به طوع سجده کنندت بتان يغمايي تو قبله‌ي دل و جاني چو روي بنمايي که در تو خيره شود ديده‌ي تماشايي تو آفتابي و اين هست...