مسیر جاری :
دعايي که به سرعت مستجاب شد
گاوچراني به هنگام چراندن گاوها، گوسالهاي را در مرغزار گم کرد. گاوچران نذر کرد که اگر دزدِ گوساله خود را بيابد، بزغالهاي براي زئوس قرباني کند. وقتي به جستوجوي گوساله قدم به جنگل گذاشت، شيري را
چه طرفه موجودي است آدمي!
آوردهاند که زئوس جانوران را در برابر چشمان انسان ميساخت و آنها را با تواناييهاي گوناگون از زور گرفته تا سرعتِ دويدن و پريدن، مجهز ميکرد. انسان همچنان که در برابر زئوس برهنه ايستاده بود گله کرد که...
جز اميد چيزي نماند
زئوس تمام خوبيهاي زندگي را درون سبويي ريخت، در سبو را بست و آن را به مردي مطمئن سپرد. مرد که کنجکاوي امانش را بريده بود، براي اطلاع از آنچه درون سبو بود، در سبو را گشود. ناگهان هرچه در سبو بود
تو را چه به قضاوت
مردي کشتي شکستهاي ديد، دستهايش را به آسمان بلند کرد و به بيدادگري خدايان اعتراض کرد. او به خدايان گفت: «چرا بهخاطر يک خدانشناس در کشتي، همهي سرنشينان آن را به کام مرگ فرستادهايد؟»
خرده فروش بيايمان
روزگاري مردي مجسمهاي چوبي از هِرمِس ساخت و آن را براي فروش به بازار برد. از آنجا که پس از مدّتي خريداري به سراغ او نيامد، مرد براي جلب توجّه مردم با صداي بلند شروع به تبليغ کرد. او فرياد کشيد آنچه
راه رفتن با شکم
شکم و پاها با هم بگومگو ميکردند که کداميک قويترند. پاها اصرار داشتند که آنها قويترند چرا که شکم را با خود به اينسو و آنسو ميبرند.
رانده شده
به هنگام ازدواج زئوس، هر جانوري هديهاي درخور توان خود براي او برد. مار نيز گُلي به دهان گرفت و با آن به آسمان خزيد، امّا زئوس به محض ديدن او گفت: «من هديههاي تمام جانوران را ميپذيرم امّا از دهان تو...
از کاه کوه ساختن
هرکول از کورهراهي ميگذشت که چشمش به چيزي شبيه سيب افتاد. او پايش را روي آنچه ديده بود، گذاشت تا آن را له کند، امّا آنچه زير پايش بود، دو برابر قبل بزرگ شد. هرکول با پا و سپس با چماق خود محکمتر
تابستان و زمستان
زمستان، بهار را سرزنش ميکرد و به او ميگفت: «وقتي تو از راه ميرسي هيچکس لحظهاي آرام ندارد. برخي به چمنزارها يا به جنگلها ميروند و مشغول چيدن گلها و گياهان ميشوند. آنها گلهاي سرخ را ميکنند و...
هنر ظريف ترغيب
خورشيد و باد شمال بر سر زور و قدرت خود بگومگو ميکردند. آن دو سرانجام به اين نتيجه رسيدند که هرکس بتواند لباسهاي مسافري را از تن او بيرون بياورد قويتر از ديگري است. ابتدا باد پيشقدم شد امّا وزش تند...