مسیر جاری :
هر گردي، گردو نيست
سگي که شيفتهي خوردن تخممرغ بود، روزي صدف بزرگي را با تخممرغ اشتباه گرفت و در يک چشم بههم زدن آن را درسته بلعيد. سگ که سنگيني صدف معدهاش را به درد آورده بود با خود گفت: «حقّم است! تا من باشم
حد خود را بدان
مردي سگي مالتي و پشمالو و يک الاغ داشت. مرد عادت کرده بود که با سگ خود بازي کند و هربار که بيرون غذا ميخورد چيزي هم با خود به خانه ميآورد و بهمحض آنکه سگ به پيشوازش ميرفت و برايش دم
خر در پوست شير (2)
خري پوست شيري را به پشت خود انداخت. انسانها و جانوران او را به جاي شير گرفتند و از ترس پا به فرار گذاشتند. امّا همينکه بادي وزيد و پوست را از پشت او به زمين انداخت، همه برگشتند و با چوب و چماق به
خر در پوست شير (1)
خري پوست شيري ار پوشيد و براي ترساندن جانوران وحشي راه افتاد. وقتي خر به روباهي رسيد، سعي کرد او را هم مثل جانوران ديگر بترساند، امّا روباه که تصادفاً صداي او را شنيده بود، به او گفت: «باور کن اگر
هوش سرشار
الاغي با بار نمک از رودخانهاي ميگذشت که ناگهان تعادل خود را از دست داد، به داخل آب سرنگون و بار نمکش در آب حل شد. الاغ همينکه احساس کرد ديگر باري بر پشتش سنگيني نميکند، از جا برخاست. يکبار
کنَد هم جنس با هم جنس پرواز
مردي که قصد خريد الاغ داشت، الاغي را به شرط امتحان خريد و حيوان را جلوي آخور و ميان الاغهاي ديگر خود، رها کرد. الاغ به همهي الاغهاي ديگر، جز حريصترين و تنبلترين آنها پشت کرد و درست پشت سر
سگ در آخور
سگي که در آخور رفته بود، نه خودش ميتوانست علوفه بخورد و نه به اسبي که آنجا بود، اجازهي نزديک شدن به آخور را ميداد.
کارگر ناشي
کارگري ناشي همچنان که پشم گوسفندي را ميچيد، پوست و گوشت او را هم ميبريد. در همانحال گوسفند به او گفت: «اگر پشم مرا ميخواهي اينقدر از ته نچين. اگر هم گوشت مرا ميخواهي يکدفعه مرا بکش و اينقدر
خشم و غوغا، کاري از پيش نميبرد
شيري و الاغي شريک شدند و به شکار رفتند. وقتي به غاري رسيدند که تعدادي بز وحشي در آن بودند، شير به انتظار بيرون آمدن آنها جلوي غار ايستاد و الاغ به درون غار رفت تا با صداي عرعر خود آنها را بترساند.
هر کار به وقت خويش نيکوست
بز جواني که لنگلنگان در عقب گلّه حرکت ميکرد، گرگي را در تعقيب خود ديد. بز بهسوي گرگ برگشت و گفت: «خوب ميدانم که مرا خواهي خورد، امّا دلم ميخواهد طبق رسوم و سنّت بميرم. حالا لطفاً نيلبک بزن تا