مسیر جاری :
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در راسخون
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در مقالات
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در فیلم و صوت
#اوحدی مراغه ای #شعروادب پرسش و پاسخ
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در مشاوره
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در خبر
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در سبک زندگی
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در مشاهیر
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در احادیث
#اوحدی مراغه ای #شعروادب در ویژه نامه
بخت يار ما باشد گر تو يار ما باشي
بخت يار ما باشد گر تو يار ما باشي شاعر : اوحدي مراغه اي از ميان بنگريزي، در کنار ما باشي بخت يار ما باشد گر تو يار ما باشي غم چو فتنه انگيزد، غمگسار ما باشي دل چو در...
تو از رنگي که بر گردي کجا همرنگ ما باشي؟
تو از رنگي که بر گردي کجا همرنگ ما باشي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي که ما را ميرسد رندي و بيباکي و قلاشي تو از رنگي که بر گردي کجا همرنگ ما باشي؟ جوالي موي در پوشي و مشتي پشم...
جهد بکن تا که به جايي رسي
جهد بکن تا که به جايي رسي شاعر : اوحدي مراغه اي درد بکش، تا به دوايي رسي جهد بکن تا که به جايي رسي خيز و برو، تا به نوايي رسي بر سر آن کوچه بسي برگهاست کي ز بر او...
باز آمدي، که خونم بر خاک در بريزي
باز آمدي، که خونم بر خاک در بريزي شاعر : اوحدي مراغه اي توفان موج خيزم زين چشم تر بريزي باز آمدي، که خونم بر خاک در بريزي دوداز دلم برآري، خون از جگر بريزي هر ساعتي به...
هزار بار بگفتم که: به ز جان عزيزي
هزار بار بگفتم که: به ز جان عزيزي شاعر : اوحدي مراغه اي اگر چه خون دل من هزار بار بريزي هزار بار بگفتم که: به ز جان عزيزي اگر تو بر سرم آن خاک آستانه ببيزي مرا سريست...
عالمي را به فراق رخ خود ميسوزي
عالمي را به فراق رخ خود ميسوزي شاعر : اوحدي مراغه اي تا خود از جمله کرا وصل تو باشد روزي؟ عالمي را به فراق رخ خود ميسوزي چون به دل کينه کشي، پس به چه مهر اندوزي؟ دل...
دل من دردمند تست درمانش نميسازي
دل من دردمند تست درمانش نميسازي شاعر : اوحدي مراغه اي دلت بر وي نميسوزد به فرمانش نميسازي دل من دردمند تست درمانش نميسازي عجب دارم ز کيش تو که: قربانش نميسازي؟ تنم...
ز برنا پيشگان آموز و رندان رسم سربازي
ز برنا پيشگان آموز و رندان رسم سربازي شاعر : اوحدي مراغه اي گرت سوداي آن دارد که: عشق آن پسر بازي ز برنا پيشگان آموز و رندان رسم سربازي که مقصود از جهان عشقست و باقي سر...
بر من نمينشيني نفسي به دلنوازي
بر من نمينشيني نفسي به دلنوازي شاعر : اوحدي مراغه اي بنشين دمي، که خون شد دل من ز چاره سازي بر من نمينشيني نفسي به دلنوازي تو رخ که بر فروزي و سر که بر فرازي؟ همه سر...
او شوي چو خود را تو از ميانه بر گيري
او شوي چو خود را تو از ميانه بر گيري شاعر : اوحدي مراغه اي در بها بيفزايي، تا بهانه بر گيري او شوي چو خود را تو از ميانه بر گيري پا و سر چو گم گردد سنگ و شانه برگيري ...