باز آمدي، که خونم بر خاک در بريزي شاعر : اوحدي مراغه اي توفان موج خيزم زين چشم تر بريزي باز آمدي، که خونم بر خاک در بريزي دوداز دلم برآري، خون از جگر بريزي هر ساعتي به شکلي، هر لحظهاي بينگي در پاي خويش ريزش،روزي اگر بريزي گر تشنهاي به خونم، حاکم تويي،وليکن چون ديده بر تو دوزم، نور از نظر بريزي مانند آفتابي، کز بس شعاع خوبي لعل تو گر بخندد، شهري شکر بريزي در شهر اگر نماند شکر، چه غم؟ که روزي گر خنجرم چو باران بر فرق سر بريزي بالله که...