مسیر جاری :
چرا بر زورمندي تند گردي؟
چرا بر زورمندي تند گردي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي که گر تندي نمايد کند گردي چرا بر زورمندي تند گردي؟ اگر مجنوني از ليلي چه رنجي؟ چو سنگ از آب هر سيلي چه رنجي؟ ...
بدان آتش رخ آوردند چون دود
بدان آتش رخ آوردند چون دود شاعر : اوحدي مراغه اي حقيقت نکتهاي آتش اندود بدان آتش رخ آوردند چون دود چنين باشد جواب تندگويي به خشم از سر گرفت آن تندخويي رسي از آفت انگيزي...
تو از من چون به زودي سير گشتي
تو از من چون به زودي سير گشتي شاعر : اوحدي مراغه اي مرا روباه ديدي،شير گشتي تو از من چون به زودي سير گشتي
دل از ما بر گرفتي، ياد ميدار
دل از ما بر گرفتي، ياد ميدار شاعر : اوحدي مراغه اي جفا از سر گرفتي، ياد ميدار دل از ما بر گرفتي، ياد ميدار به مويي در گرفتي، ياد ميدار به دست من ندادي زلف و بامن...
همانا، ديگري داري، نگارا
همانا، ديگري داري، نگارا شاعر : اوحدي مراغه اي که دور از خويش ميداري تو ما را همانا، ديگري داري، نگارا چرا بايد که روي از من بتابي؟ تو، خود گيرم، که همچون آفتابي بدين...
دل عاشق بدان فکرت چو برخاست
دل عاشق بدان فکرت چو برخاست شاعر : اوحدي مراغه اي زبان خامه را پاسخ بياراست دل عاشق بدان فکرت چو برخاست بدين سان نکتهاي تازه و تر رقم زد بر بياض نامه چون زر ...
جواني خار کن بر خار ميخفت
جواني خار کن بر خار ميخفت شاعر : اوحدي مراغه اي کسي گل بر سرش کرد، آن جوان گفت جواني خار کن بر خار ميخفت گل اندر خاطرم کمتر گذشتست مرا تا خار دامن گير گشتست همان...
از آن دلدار هر جايي چه خيزد؟
از آن دلدار هر جايي چه خيزد؟ شاعر : اوحدي مراغه اي که او هر ساعت از جايي گريزد از آن دلدار هر جايي چه خيزد؟ برون از حسن خيلي چيز بايد چو صورت هست معني نيز بايد نباشد...
بريد دوست چون آورد نامه
بريد دوست چون آورد نامه شاعر : اوحدي مراغه اي دريد آن عاشق از اندوه جامه بريد دوست چون آورد نامه حديثي سر به سر جنگ و ملامت سلامي ديد، دور از هر سلامت فراغ خاطر خود...
نخواهم با تو پيوستن به ياري
نخواهم با تو پيوستن به ياري شاعر : اوحدي مراغه اي تو خواهي گريه ميکن، خواه زاري نخواهم با تو پيوستن به ياري