مسیر جاری :
هرگز به جان فرا نرسي بيفروتني
هرگز به جان فرا نرسي بيفروتني شاعر : اوحدي مراغه اي خواهي که او شوي تو، جدا گرد از مني هرگز به جان فرا نرسي بيفروتني زيرا که بيخ خويشتنست آنکه ميکني زنهار ! قصد کندن...
اي روزهدار، اگر تو يک ريزه راز داري
اي روزهدار، اگر تو يک ريزه راز داري شاعر : اوحدي مراغه اي دست و زبان خود را از خلق بازداري اي روزهدار، اگر تو يک ريزه راز داري يک ماه خويشتن را بيبرگ و ساز داري با...
گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاري
گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاري شاعر : اوحدي مراغه اي بر خاک نازنيني کردم گذر به زاري گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاري ديگر ز سر گرفتم آيين سوکواري نزديک او چو رفتم،...
به چه سنجد گناه صد چون ما؟
به چه سنجد گناه صد چون ما؟ شاعر : اوحدي مراغه اي در ترازوي چون تو غفاري به چه سنجد گناه صد چون ما؟ برنيامد ز دست من کاري کردم انديشه تاکنون باري رتبتي يافت خوب کرداري...
عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟
عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟ شاعر : اوحدي مراغه اي چارهي کاري نميکني، به چه کاري؟ عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟ گريهي بيهوده چيست در شب تاري؟ روز بيهوده صرف کردهاي،...
بر کوفه و خاک علي، اي باد صبح، ار بگذري
بر کوفه و خاک علي، اي باد صبح، ار بگذري شاعر : اوحدي مراغه اي آنجا به حق دوستي کز دوستان يادآوري بر کوفه و خاک علي، اي باد صبح، ار بگذري تازان هواي معتدل پيش هواداران بري...
اي رنج ناکشيده، که ميراث ميخوري
اي رنج ناکشيده، که ميراث ميخوري شاعر : اوحدي مراغه اي بنگر که: کيستي تو و مال که ميبري؟ اي رنج ناکشيده، که ميراث ميخوري درياب کز تو باز نماند چو بگذري او جمع کرد و...
چو بد کني و نداني که : نيک نيست که کردي
چو بد کني و نداني که : نيک نيست که کردي شاعر : اوحدي مراغه اي معاف باش و گر عاقلي معاف نگردي چو بد کني و نداني که : نيک نيست که کردي که فتنهي چمن لاله و حديقهي دردي ...
صد دام نفاق گستريده
صد دام نفاق گستريده شاعر : اوحدي مراغه اي گه نالهي دور از آتش دل صد دام نفاق گستريده پشتت به نماز اگر شود خم گه گريهي بيسرشک ديده گفتي که : شراب شوم باشد آن...
دلخسته همي باشم زين ملک بهم رفته
دلخسته همي باشم زين ملک بهم رفته شاعر : اوحدي مراغه اي خلقي همه سرگردان، دل مرده و دم رفته دلخسته همي باشم زين ملک بهم رفته يک خواجه نميبينم بر صوب کرم رفته يک بنده...