صد دام نفاق گستريده
صد دام نفاق گستريده شاعر : اوحدي مراغه اي گه نالهي دور از آتش دل صد دام نفاق گستريده پشتت به نماز اگر شود خم گه گريهي بيسرشک ديده گفتي که : شراب شوم باشد آن هم به ريا شود خميده اين خود گويي، ولي به خلوت وآن کس که شراب را مزيده تا کي گويي : فلان چنين گفت؟ هم درد خوري و هم چکيده تو راه بري، اگر بداني اخبار ز ديده کن، ز ديده از پرده برون نيامدي هيچ نه راهبري، نه ره بريده آن سينه، که جاي شوق باشد وانگاه چه پردهها دريده ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صد دام نفاق گستريده
صد دام نفاق گستريده
شاعر : اوحدي مراغه اي
گه نالهي دور از آتش دل صد دام نفاق گستريده پشتت به نماز اگر شود خم گه گريهي بيسرشک ديده گفتي که : شراب شوم باشد آن هم به ريا شود خميده اين خود گويي، ولي به خلوت وآن کس که شراب را مزيده تا کي گويي : فلان چنين گفت؟ هم درد خوري و هم چکيده تو راه بري، اگر بداني اخبار ز ديده کن، ز ديده از پرده برون نيامدي هيچ نه راهبري، نه ره بريده آن سينه، که جاي شوق باشد وانگاه چه پردهها دريده در خانهي مردمان، ز شهوت او را تو بنان در آگنيده چون خرمگسان بخورده در دم هم چشمت و هم دهان خزيده خرماي حرام ظالمان را هر شهد که صد مگس بريده برکنده ز هر تني قبا، ليک در شبچره چون مويز چيده خامي تو به شاخ بر، ولي ما هم بر تن خويشتن تنيده تو منصب مهتري گرفته افتاده چو ميوهي رسيده تو صفهي زرق درگشاده ما رندي و عاشقي گزيده من نوش سخن بر تو برده ما صافي عشق درکشيده چون درفتد اين عنان به دستت؟ وز نيش تو عقربم گزيده اي کبر تو خارهاي هستي در هيچ رکاب نادويده چندان که تو آب خورده باشي در سينهي نيستان خليده فردا بيني ترنج برجاي ما شربت خون دل چشيده تو در پي صيد ديگراني وانگاه تو دست خود بريده چون پيش قفس رسي بداني : وآن صيد، که داشتي، رميده اين حق بشنو ز من، که اين هست کان مرغ بجاست، يا پريده؟ اي صوفي سرد نارسيده حق گفته و اوحدي شنيده گفتي که: مريد پرورم من چون پير شدي جهان نديده؟ تو عام خري و عاميان خر آه از سخن نپروريده! ببريده ز علم و بهر جاهي ايشان زتو خرخري خريده بر راه منافقي دو، چون خود با يک دو سه جاهل آرميده
مقالات مرتبط