مسیر جاری :
چون طاق دو ابروي تو بيجفت آمد
چون طاق دو ابروي تو بيجفت آمد شاعر : اوحدي مراغه اي من عشق ترا نهفته بودم در دل چون طاق دو ابروي تو بيجفت آمد از نوش جهان نصيب من نيش آمد چون کار به جان رسيد در گفت...
آن سرو سهي چه نام دارد؟
آن سرو سهي چه نام دارد؟ شاعر : اوحدي مراغه اي کان قامت خوش خرام دارد آن سرو سهي چه نام دارد؟ تا خود هوس کدام دارد؟ خلقي متحيرند در وي رخسارش از آفتاب کم نيست ماهي...
هر شبي تا به سحر زار بگريم ز غمت
هر شبي تا به سحر زار بگريم ز غمت شاعر : اوحدي مراغه اي اندکي خسبم و بسيار بگريم ز غمت هر شبي تا به سحر زار بگريم ز غمت خفته باشي تو، چو بيدار بگريم ز غمت رحمت آري، اگر...
هوس کعبه و آن منزل و آنجاست مرا
هوس کعبه و آن منزل و آنجاست مرا شاعر : اوحدي مراغه اي آرزوي حرم مکه و بطحاست مرا هوس کعبه و آن منزل و آنجاست مرا گر يک آهنگ درين پرده شود راست مرا در دل آهنگ حجازست و...
وز تو چيزي نهان نميدانم
وز تو چيزي نهان نميدانم شاعر : اوحدي مراغه اي بينشان تو نيست يک ذره وز تو چيزي نهان نميدانم با تو پوشيده حالتيست مرا به جز اين يک نشان نميدانم گرچه داناست نام...
تا به کنون پردهنشين بود يار
تا به کنون پردهنشين بود يار شاعر : اوحدي مراغه اي هيچ در آن پرده نميداد بار تا به کنون پردهنشين بود يار راه طلب داشتم از پرده دار خود به طلب ديدم و راهي نبود دل...
چرا پنهان شدي از من؟ تو با چندين هويدايي
چرا پنهان شدي از من؟ تو با چندين هويدايي شاعر : اوحدي مراغه اي کجا پنهان تواني شد؟ که همچون روز پيدايي چرا پنهان شدي از من؟ تو با چندين هويدايي به مشتي گل کجا بتوان که خورشيدي...
اگر حقايق معني به گوش جان شنوي
اگر حقايق معني به گوش جان شنوي شاعر : اوحدي مراغه اي حديث بيلب و گفتار بيزبان شنوي اگر حقايق معني به گوش جان شنوي ز ذره ذرهي گيتي زمان زمان شنوي دلت جگر بگرفتست، ورنه...
جهان به دست تو دادند، تا ثواب کني
جهان به دست تو دادند، تا ثواب کني شاعر : اوحدي مراغه اي خطا ز سر بنهي، روي در صواب کني جهان به دست تو دادند، تا ثواب کني به فکر خويشتن آن نامه را جواب کني فلک چو نامه...
گر بدينصورت، که هستي، صرف خواهد شد جواني
گر بدينصورت، که هستي، صرف خواهد شد جواني شاعر : اوحدي مراغه اي راستي بر باد خواهي داد نقد زندگاني گر بدينصورت، که هستي، صرف خواهد شد جواني صورتي را هرکجا بيني درو حيران...