مسیر جاری :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
بين تکليف کجاست؟
چند ماه قبل از ازدواجش با هم صميمي شده بوديم. روزي به من گفت: «داود! مي خواهم ازدواج کنم و وظيفه ي ديني خودم را انجام بدم».
اسلام عزيز تر از همه چيز است
قلبها مي تپد. نفسها در سينه حبس شده اند. حسين خراّزي در سکوت عميقي است. آيا گردان امام رضا کجاست و چه مي کند؟ موحد دوست در چه حال است؟ خدايا خرمشهر چه مي شود؟ خرازي آتشفشاني خفته بود که هر آن امکان داشت...
براي روي مين که خوبم!
يکي از دو شب مانده به عمليات شهيد «بدالحميد صالح نژاد» نيروها را جمع کرد و برايشان صحبت کرد. از امدادهاي غيبي و اميد به نصرت الهي و قيامت سخن بسيار گفت. و پس از آن خاطره شب عاشورا را براي نيروها زنده کرد...
سنگر من، حجله ي من است
شب عمليات والفجر 8 خيلي به او اصرار کردم که برايم يادداشتي بنويس، چون از گريه ها ي شبانه اش معلوم بود که رفتني است. او در مقابل اصرار من مي گفت: «ما چه قابليم که يادداشت مان قابل باشد؟»
به حرف تو گوش بدهم يا حرف امام حسين (ع)
هنگامي که به مرخصي مي آمد، دوستان و فاميل دورش جمع مي شدند و از او مي خواستند که بگويد و بخندد و شوخي کند. اما او اهل اين حرفها نبود و با جدّيت تمام مي گفت: «حرف من، حرف امام و راه من، راه امام است. آبادي...
تا آخرين نفس
در درگيريهاي بدو پيروزي انقلاب اسلامي که زاهدان از جهات مختلف ناامن بود، بار ها به حاج آقا پيشنهاد مي شد که :«براي حفظ جان خود لباس روحانيت را به تن نکنيد و با لباس شخصي رفت و آمد کنيد».
گذشته، چراغ راه آینده
یکی از اتهاماتی که در طول ۱۰ سال گذشته، و در جریان مذاکرات هستهای از سوی کشورهای غربی و بهطور خاص ایالات متحده به ایران نسبت داده شده، «تلاش برای ساخت سلاح هستهای» است. در طول یک سال اخیر نیز همواره...
فردا پشيماني سودي ندارد
در عمليات خيبر بود که عبدالعلي به همراه يک نفر سکاني سوار بر قايق بيش از دو شبانه روز در آبراهها و نيزارها به دنبال مفقودين و مجروحين و جاماندگان مي گشت. او در اين مدت آنقدر آفتاب و گرماي هور را تحّمل...
براي دادن سر آمده ام
به همراه شهيد «عابدي» در واحد کاتيوشا خدمت مي کردم. روز دوم عمليات «بيت المقدس 7» بود. در آن هواي گرم خوزستان برايمان آب خنک آورده بودند. برادر عابدي ليوان را پر از آب کرد و هنوز آب را به دهان نرسانده...
نمي توانم لشکر را رها کنم
بعد از دو ماه «مرتضي» به آمد و با دختري از محلّه ي دولاب که از خانواده اي متديّن بودند، ازدواج کرد. همان روز اوّل با او صحبت کرد و مشکلات زندگي اش را در ميان گذاشت. همسرش با آگاهي از مشکلات مرتضي، و اين...