0
مسیر جاری :
تواضع و فروتني در سيره ي شهدا ادبیات دفاع مقدس

تواضع و فروتني در سيره ي شهدا

بعد از عمليات بيت المقدس، در تبريز به عضويت رسمي سپاه در آمدم. دو ماه از عضويتم در سپاه مي گذشت که تقاضاي اعزام به جبهه کردم. تقاضا براي اعزام زياد بود، بيشتر بچه ها مي خواستند بروند جبهه. به خاطر کنترل...
عهدنامه ۲۹ شهید سمنانی ادبیات دفاع مقدس

عهدنامه ۲۹ شهید سمنانی

هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌های نبرد به پایان رسید؛ همه مجبور بودند به شهرهای‌شان بازگردند. برخی رزمندگان به قدری با حال و هوای پاک جبهه مأنوس شده بودند که تحمل فضای شهر را نداشتند و آنجا ماندند تا رشادت‌ها...
حکومت بر قلب ها ادبیات دفاع مقدس

حکومت بر قلب ها

حرف هيچ کس در او تأثير نمي گذاشت. مي گفتيم: «سيگار چيز خوبي نيست. ضرر دارد. آدمي را از بين مي برد. اينجا جبهه است. جاي اين کارها نيست. تو آمده اي که بجنگي.»
از عقلتان دستور مي گيريد يا از نفستان؟ ادبیات دفاع مقدس

از عقلتان دستور مي گيريد يا از نفستان؟

البته آدم بعد از اين همه سال، همه ي خاطرات که يادش نمي ماند، ولي يک چيزهايي هيچ وقت از ذهن نمي رود. يک تکه زميني داشتم که چسبيده به آن، يک زمين خالي بود. آن طرف تر باز، زمين کس ديگري بود. در واقع اين زمين...
چرا از خدا نمي ترسي؟ ادبیات دفاع مقدس

چرا از خدا نمي ترسي؟

متوجه شدم علي همه ي زندگي اش را بر اساس صواب و گناه مي سنجد. وقتي کاري پيش مي آمد، فکر مي کرد چرا بايد انجامش بدهد. به من احترام مي گذاشت، چون دستور دين بود. حق همسايه را رعايت مي کرد؛ همين طور براي مهمان...
مستحب فداي واجب ادبیات دفاع مقدس

مستحب فداي واجب

شهيد علمي بيت بالا را که در يادداشت هايش هم بود، مرتب با خود زمزمه مي کرد. او مي گفت: رزمندگان بيشتر از همه در معرض لغزش و به اصطلاح زمين خوردن هستند. ممکن است عجب و غرور و هزاران مشکل اخلاقي ديگر،
کجا اعتراض مي کرد و چگونه؟ ادبیات دفاع مقدس

کجا اعتراض مي کرد و چگونه؟

با سيد در جايي بوديم و موردي پيش آمد که من فکر مي کردم سيد با آن برخورد مي کند ولي او هيچ عکس العملي از خود نشان نداد. بين ما بحث شد و من به او گفتم که نبايد در اين مورد سکوت مي کردي. شهيد گفت: من مقلد...
به جواني خودتان رحم کنيد ادبیات دفاع مقدس

به جواني خودتان رحم کنيد

به اصل «امر به معروف و نهي ازمنکر» عمل مي کرد. مادرش مي گويد: «روزي يکي از زنان همسايه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد. علي خيلي ناراحت شد و از من خواست تا به او تذکر دهم. گفتم که من خجالت مي کشم. خودش...
رأفت اسلامي ادبیات دفاع مقدس

رأفت اسلامي

زير رگبار گلوله، با قامتي استوار، جلوي ستون، به طرف قله در حرکت بود. با اشاره به افراد پشت سر، آنها را به جناح هاي راست و چپ خود هدايت مي کرد. لحظات سنگين درگيري به کندي مي گذشت. حاج حسين، بچه ها را يکي،...
رفتارش مرا مجذوب کرد ادبیات دفاع مقدس

رفتارش مرا مجذوب کرد

يک روز با به صدا درآمدن زنگ در، وقتي که همسرش براي بازکردنِ در رفت، با ديدن دو نفر ميهمان که برايشان آمده بود، دچار ترديد شد؛ ترديد به خاطر اينکه به آنها اجازه ي ورود بدهد يا نه! زيرا شک داشت از اينکه...