0
مسیر جاری :
لولو خوشاب من از چنگ شد يکبارگي سنایی غزنوی

لولو خوشاب من از چنگ شد يکبارگي

لولو خوشاب من از چنگ شد يکبارگي شاعر : سنايي غزنوي لاله‌ي سيراب من بي‌رنگ شد يکبارگي لولو خوشاب من از چنگ شد يکبارگي اي دريغا دلبرم کز چنگ شد يکبارگي دلبري را من به چنگ...
اي سنايي چو تو در بند دل و جان باشي سنایی غزنوی

اي سنايي چو تو در بند دل و جان باشي

اي سنايي چو تو در بند دل و جان باشي شاعر : سنايي غزنوي کي سزاوار هواي رخ جانان باشي اي سنايي چو تو در بند دل و جان باشي به لب جوي چو اطفال هراسان باشي در دريا تو چگونه...
اي گل آبدار نوروزي سنایی غزنوی

اي گل آبدار نوروزي

اي گل آبدار نوروزي شاعر : سنايي غزنوي ديدنت فرخي و فيروزي اي گل آبدار نوروزي آتش عشق تا کي افروزي اي فروزنده از رخانت جان چونکه دلهاي عاشقان سوزي دل بدخواه سوز...
چرا ز روي لطافت بدين غريب نسازي سنایی غزنوی

چرا ز روي لطافت بدين غريب نسازي

چرا ز روي لطافت بدين غريب نسازي شاعر : سنايي غزنوي که بس غريب نباشد ز تو غريب نوازي چرا ز روي لطافت بدين غريب نسازي ستيزه بر دل ما و دو چشم تو سوي بازي ز بهر يک سخن تو...
نگويي تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمري سنایی غزنوی

نگويي تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمري

نگويي تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمري شاعر : سنايي غزنوي که چندان لحن مي‌سازد همي نالد ز کم صبري نگويي تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمري که بنگارد چنان رويي بدان خوبي...
عشق و شراب و يار و خرابات و کافري سنایی غزنوی

عشق و شراب و يار و خرابات و کافري

عشق و شراب و يار و خرابات و کافري شاعر : سنايي غزنوي هر کس که يافت شد ز همه اندهان بري عشق و شراب و يار و خرابات و کافري کفرش همه هدي شد و توحيد کافري از راه کج به سوي...
در ره روش عشق چه ميري چه اسيري سنایی غزنوی

در ره روش عشق چه ميري چه اسيري

در ره روش عشق چه ميري چه اسيري شاعر : سنايي غزنوي در مذهب عاشق چه جواني و چه پيري در ره روش عشق چه ميري چه اسيري رخها همه زردست و جگرها همه قيري آنجا که گذر کرد بناگه...
انصاف بده که نيک ياري سنایی غزنوی

انصاف بده که نيک ياري

انصاف بده که نيک ياري شاعر : سنايي غزنوي زو هيچ مگو که خوش نگاري انصاف بده که نيک ياري در گوي زدن شکر سواري در رود زدن شکر سماعي زهره دل و مشتري عذاري مه جبهت و...
اي آنکه رخ چو ماه داري سنایی غزنوی

اي آنکه رخ چو ماه داري

اي آنکه رخ چو ماه داري شاعر : سنايي غزنوي رخساره‌ي من چو کاه داري اي آنکه رخ چو ماه داري بر سيم ز سيب جاه داري آيين دل سمنبران را از لطف هزار شاه داري بر عرصه‌ي...
روي چو ماه داري زلف سياه داري سنایی غزنوی

روي چو ماه داري زلف سياه داري

روي چو ماه داري زلف سياه داري شاعر : سنايي غزنوي بر سرو ماه داري بر سر کلاه داري روي چو ماه داري زلف سياه داري هم بوسه جاي داري هم بوسه خواه داري خال تو بوسه خواهد ليکن...