مسیر جاری :
آراست جهاندار دگرباره جهان را
آراست جهاندار دگرباره جهان را شاعر : سنايي غزنوي چو خلد برين کرد، زمين را و زمان را آراست جهاندار دگرباره جهان را خورشيد بپيمود مسير دوران را فرمود که تا چرخ يکي دور...
ديده نبيند همي، نقش نهان ترا
ديده نبيند همي، نقش نهان ترا شاعر : سنايي غزنوي بوسه نيابد همي، شکل دهان ترا ديده نبيند همي، نقش نهان ترا پيرهن هست و نيست، ساخت نهان ترا حسن بدان تا کند جلوه گهت بر...
اي چو نعمانبن ثابت در شريعت مقتدا
اي چو نعمانبن ثابت در شريعت مقتدا شاعر : سنايي غزنوي وي بحجت پيشواي شرع و دين مصطفا اي چو نعمانبن ثابت در شريعت مقتدا از تو شادان اهل سنت همچو بيمار از شفا از تو روشن...
اي در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
اي در دل مشتاقان از عشق تو بستانها شاعر : سنايي غزنوي وز حجت بيچوني در صنع تو برهانها اي در دل مشتاقان از عشق تو بستانها بر علم قديم تو پيدا شده پنهانها در ذات لطيف...
صبحدمان مست برآمد ز کوي
صبحدمان مست برآمد ز کوي شاعر : سنايي غزنوي زلف پژوليده و ناشسته روي صبحدمان مست برآمد ز کوي صبح ز تشوير همي کند روي ز آن رخ ناشستهي چون آفتاب شوي جدا گشته ز زن زن...
گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني
گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني شاعر : سنايي غزنوي ظنم نه چنان بود که با ما تو چنيني گفتي که نخواهيم ترا گر بت چيني بر ديدهي خويشت بنشانم ننشيني بر آتش تيزم بنشاني بنشينم...
صنما چبود اگر بوسگکي وام دهي
صنما چبود اگر بوسگکي وام دهي شاعر : سنايي غزنوي نه برآشوبي هر ساعت و دشنام دهي صنما چبود اگر بوسگکي وام دهي که مرا قوت از آن پسته و بادام دهي بستهي دام تو گشتست دل من...
برخي رويتان من اي رويتان چو ماهي
برخي رويتان من اي رويتان چو ماهي شاعر : سنايي غزنوي وي جان بيدلان را در زلفتان پناهي برخي رويتان من اي رويتان چو ماهي با زلفتان دلي را مشکل نماند راهي با رويتان تني را...
ربي و ربکالله اي ماه تو چه ماهي
ربي و ربکالله اي ماه تو چه ماهي شاعر : سنايي غزنوي کافزون شوي وليکن هرگز چنو نکاهي ربي و ربکالله اي ماه تو چه ماهي گاه از برونش زردي گاه از درون سياهي مه نيستي که مهري...
عاشق نشوي اگر تواني
عاشق نشوي اگر تواني شاعر : سنايي غزنوي تا در غم عاشقي نماني عاشق نشوي اگر تواني دانم که همين قدر بداني اين عشق به اختيار نبود تا دفتر عشق برنخواني هرگز نبري تو...