مسیر جاری :
آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
آب رفته است که آن سرو روان بازآورد اشک غم پاک کن اي ديده که در جوي شباب
باز پيرانه سرم بخت جوان بازآورد نوجواني که غم دوري...
دير آمدي که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چوجان در برارمت دير آمدي که دست ز دامن ندارمت
ابري شدم ز شوق که اشگي ببارمت تا شويمت از آن گل عارض غبار راه
تا درکشم به سينه و در بر فشارمت عمري دلم به سينه فشردي در انتظار
دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود
چمن پرسمن تازه بهار آمده بود در کهن گلشن طوفانزدهي خاطر من
غرق بوي گل و غوغاي هزار آمده بود سوسنستان که همآهنگ صبا ميرقصيد...
نالدم پاي که چند از پي يارم بدواني
من بدو ميرسم اما تو که ديدن نتواني نالدم پاي که چند از پي يارم بدواني
عاشق پا به فرارم تو که اين درد نداني من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
يک نظر در تو ببينم چو تو اين نامه بخواني چشم خود در...
چه شد آن عهد قديم و چه شد آن يار نديم
خون کند خاطر من خاطرهي عهد قديم چه شد آن عهد قديم و چه شد آن يار نديم
دل بشکستهي عاشق ننوازد به نسيم چه شدن آن طره پيوند دل و جان که دگر
چون پسندي که شود تنگتر از چشم ليم آن دل بازتر از دست کريمم...
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفري
ما هم از کارگه ديده نهان شد چو پري آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفري
بعد از اين دست من و دامن ديوانه سري باز در خواب سر زلف پري خواهم ديد
سوخت در فصل گلم حسرت بي بال و پري منم آن مرغ گرفتار که در کنج...
در دياري که در او نيست کسي يار کسي
کاش يارب که نيفتد به کسي کار کسي در دياري که در او نيست کسي يار کسي
نپسنديد دل زار من آزار کسي هر کس آزار من زار پسنديد ولي
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسي آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
نالد به حال زار من امشب سهتار من
اين مايهي تسلي شبهاي تار من نالد به حال زار من امشب سهتار من
جز ساز من نبود کسي سازگار من اي دل ز دوستان وفادار روزگار
من غمگسار سازم و او غمگسار من در گوشهي غمي که فراموش عالمي است
راه گم کرده و با رويي چو ماه آمدهاي
مگر اي شاهد گمراه به راه آمدهاي راه گم کرده و با رويي چو ماه آمدهاي
گر بپرسيدن اين بخت سياه آمدهاي باري اين موي سپيدم نگر اي چشم سياه
حذر اي آينه در معرض آه آمدهاي کشتهي چاه غمت را نفسي هست...
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اينجا
فداي اشتباهي کرد او را گاهگاه اينجا گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اينجا
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اينجا مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما يارب
نيايد فيالمثل آري گرش افتد کلاه اينجا کله...