مسیر جاری :
آش رشته، آن طرف رودخانه هم میآید
درباره ریشه این مثل آوردهاند که: زنی به آش رشته علاقه زیادی داشت و هر روز همین غذا را میپخت. شوهرش برخلاف او از آش رشته خوشش نمیآمد و زن هم حاضر نبود جز آن، غذایی تهیه کند. مرد یک روز برای فرار از خوردن
آسیا باش، درشت بستان، نرم باز ده
مقتبس از حکایتی بدین شرح که در «اسرار التوحید» نقل شده است: یک روز شیخ ما با جمع صوفیان به در آسیابی رسید. سر اسب کشید، ساعتی توقف کرده پس گفت: «میدانید این آسیا چه میگوید؟ میگوید تصوف این است که من...
آدم گرسنه ایمان ندارد
گویند مردی از گرسنگی مشرف به مرگ گردید. شیطان برای او غذایی آورد به شرط اینکه ایمان خود را به او بفروشد. مرد پس از سیری، از دادن ایمان خودداری کرد و گفت آنچه را که در گرسنگی فروختم، موهوم و معدومی بیش...
آدم دستپاچه، دو تا پا را میکند در یک پاچه
نوکر زارعی در پشت خرمنگاه مشغول کار زشت و گناه بود. در این هنگام زارع از راه رسید. نوکر برخاست و فوراً تنبان خود را به پا کرد ولی چون دستپاچه شده بود، هر دو پای خویش را در یک پاچه کرد و چون تنبان او خیلی...
آدم دروغگو، کلّه کلاهش سوراخ است
این مثل در رسوایی و کمحافظه بودن دروغگویان استعمال میشود و مأخذ آن، این حکایت است که شخصی در مجلسی دروغی گفت. دیگری برای اینکه او را رسوا کند، گفت: آنکه ته کلاهش سوراخ دارد دروغ گفت. این شخص فوراً...
آدم باید یک آخور هم برای روز مبادای خودش نگه دارد!
یکی از نخستین و مهمترین اقدامات امیر کبیر قطع مستمری مشتی شاهزاده و امیر و مدّاح و متملق بود. مفتخواران بیکاره در برابر این اقدام شجاعانه ساکت ننشستند. یکی از اقدامات مخالفان، پناهنده و بستی شدن به آخورهایی...
آب زیر کاه
غالباً در مورد اشخاصی به کار میرود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه فریب و نیرنگ بنا مینهند و با صورت حقبه جانب، ولی سیرتی زشت و ناپاک درصدد انجام دادن خواستههای شوم خود بر میآیند
این را که زاییدهای بزرگ کن، زاییدن بعد پیشکشت
دختر کم سن و سالی را عروس کردند. مشاطه به آرایش او مشغول شد. چون خواست زیر ابرویش را بردارد، دختر دردش آمد و تکانی خورد و ناگهان صدایی از او درآمد و شرمنده شد. مشاطه برای اینکه عروس را از شرمندگی بیرون
اول رفیق آخر طریق
مردی بود که حکایت میکرد من سی سال تجارت کردم و هرگز در سفر بیرفیق نبودم. در ابتدای تجارت پدرم مرا وصیت کرد که هرگز بیرفیق و تنها سفر نکنی. اتفاقاً بعد از فوت پدر از اقوام دلگیر شدم. همیان زری داشتم...
انگشت انگشت مَبُر تا خیک خیک نریزی
درباره ریشه این مثل آوردهاند: مرد پولداری از راه فروش نفت، ثروت کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که در گردآوری مال داشت همواره به غلام خود یاد میداد که موقع خریدن نفت، هر دو انگشت سبّابه را دور پیمانه...