مسیر جاری :
از ماست که بر ماست
مأخذ این مثل قطعهای است از ناصر خسرو علوی: روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست * بهر طلب طعمه پر و بال بیاراست از راستی بال منی کرد و همی گفت * کامروز همه ملک جهان زیر پر ماست بر اوج چه پرواز کنم از نظر...
از کوره همان برون تراود که در اوست
شخصی کوزه نو آورد، پر از شراب کرد و سبو میتراوید. چون در راه افتاد، مُحتَسِب دچارش شد. گفت: «در کوزه چیست؟» جواب داد که شیر. محتسب باز گفت: «که چیست؟» گفت: «از کوره همان برون تراود که در اوست».(1)
از کوره در رفت
کوره آهنگری ـ که در قدیم با زغالسنگ و زغال چوب و در عصر حاضر با برق، نفت و گاز روشن میشود ـ برای جدا کردن آهن از سنگ و گداختن آهن به کار میرود. در کوره، آهن را آن اندازه حرارت میدهند که به صورت مذاب
از پشت، خنجر زد
هنگامی که ذونواس، پادشاه یمن را کشت و به قدرت رسید، امت مسیح را شکنجه کرد. او ظلم را به حدی رساند که پادشاه حبشه ـ که مسیحی بود ـ درصدد رویارویی برآمد و یکی از سرداران نامی خود به نام اریاط را با هفتاد...
از آسمان افتاد
ریشه ضربالمثل، مربوط به عصر قاجاریه است. حاجی سید محمد باقر شفتی، فقیه شیعیان در عصر فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار، در اصفهان سکونت داشت. مطالعه زندگی ایشان از زمان طلبگی تا زمان مرجعیت و چگونگی ثروتمند
از این ستون به آن ستون، فرج است
اگر برای شخصی ناراحتی پیش آید، دیگران برای تسکین او میگویند «ای مرد، خدا را چه دیدی از این ستون به آن ستون، فرج است.» و با این جمله، شخص گرفتار را امیدوار میکنند.
اجل که رسید، گو به هندوستان
اَجَل و لحظه مرگ هر انسانی مشخص است و زمانی که آن لحظه برسد انسان به طور قطع از این دنیا میرود و هیچ چیزی ولو پیشرفتهترین تکنولوژیها، انسان را از چنگال مرگ نمیتواند برهاند.
در خانه هر چه باشد و مهمان هر که باشد
شخصی نزد عباس دوس رفت و گفت: «التماس دارم که از دقایق علم گدایی چیزی تعلیم من کنی تا به توجه تو به نانی برسم.» عباس گفت: «تعلیم تو، همین بس است که هر جا باشد و هر که باشد.» آن مرد این سخن در گوش خود جای
خودکرده را تدبیر نیست
مردی آسیابان در بیرون شهر آسیایی داشت. از هر کجا که گندم به طرف شهر حمل میگشت در آسیای او خرد و آرد میشد و آسیابان دخل خوبی میبرد. روزی از روزها که سرگرم کارش بود یک غول بیابانی وارد آسیا شد و در یک...
خمیازه خمیازه آرد، حیف بر جان آنکه مُرد
درباره ریشه این مثل آوردهاند: کدخدایی با زن و خادم خود نشسته بود که زن خمیازه کشید. خادم نیز بلافاصله خمیازهاش گرفت و او هم خمیازه کرد. کدخدا بر گمان شد و فکر کرد خمیازه، رمزی بین زن و خادم است. به اتاق...