0
مسیر جاری :
سعدي شعر

سعدي

سخن به نزد گرانقدر مردم هشيار عطيه اي ست شکوهنده و گران مقدار به پيشگاه خردمند مردم دريادل سخن عزيزتر آمد زگوهر شهوار سخن عطية والاي عالم بالاست که گشت بهره انسان از درگه دادار سخن بماند و گنجينه کمال...
سرزمين دلاوران، ايران شعر

سرزمين دلاوران، ايران

اي وطن، از تو قلب پاک زمين اي تو والاتر از بهشت برين مظهر عشق و شور و عاطفه اي اي وفايت وفاي مام و بنين آنچه زيباست در جهان، در توست اي جمالت مثال ماه مهين خاک پاکت زر اس تو مينوئي مشک بيز است و سبز...
رامسر، خاک بهشت شعر

رامسر، خاک بهشت

بگذر به رامسر که صفا بيني خاک بهشت و آب بقا بيني آنچ از بهشت و آب بقا گويند آنجا نظر گشاي که تا بيني هرجا که بنگري، اثري زيبا در کارگاه صنع خدا بيني هر سو که بگذري، هنر دلچسب از کلک نقشبند قضا بيني...
ديوانه و جبه شعر

ديوانه و جبه

بود آن ديوانه دل برخاسته برهنه مي رفت و خلق آراسته گفت: يا رب، جبه اي ده محکمم همچو خلقان دگرکن خرمم هاتفي آواز داد و گفت: هين آفتابي گرم دارم، در نشين گفت: يا رب، تا کي ام داري عذاب؟ جبه اي نبود...
ديدار دوباره شعر

ديدار دوباره

ندانم در کجا اين قصه ديدم و يا از قصه پردازي شنيدم که دو روبه، يکي ماده يکي نر به هم بودند چندي يار و همسر ملک با خيل شد تازان به نخجير کشيدند آن دو روبه را به زنجير
تك بيتهاي ناب شعر

تك بيتهاي ناب

كاش ما را با عزيزان آشنايي ها نبود يا اگر بود اين همه درد جدايي ها نبود مهدي سهيلي اگر رفيق شفيقي درست پيمان باش حريف حجره و گرمابه و گلستان باش حافظ
اشعاری در وصف شهید بابایی شعر

اشعاری در وصف شهید بابایی

بگذار سرشگ ديده خون گردد دل راهي وادي جنون گردد بگذار نفس به سينه بفشارم تا شرح غمش به ناله بنگارم اي ياد تو درد صبح و شام ما به روح بزرگ تو سلام ما خورشيد بلند آشيان بودي سردار سپاه عاشقان بودي اي...
اشعار کتاب خزان گل، در شجاعت و شهادت علي ابن امام محمد باقر(ع) شعر

اشعار کتاب خزان گل، در شجاعت و شهادت علي ابن امام محمد باقر(ع)

چنين کرد راوي روشن روان زکاشان و فين سرگذشتي بيان که درعهد باقر شه پنجمين تني چند از اهل کاشان و فين به هم جمله هم عهد و پيمان شدند به يثرب سوي شاه خوبان شدند که اي گلبن گلشن مصطفي
چند شعر در وصف زهرا و مهدي زهرا سلام الله عليهم شعر

چند شعر در وصف زهرا و مهدي زهرا سلام الله عليهم

گهواره نيست کودکي ات را فلک؟ که هست فرمانبر تو نيست سما تا سمک؟ که هست وقتي به خواب مي روي اي کوثر کثير لالايي خديجه نباشد، ملک که هست آن روزه سه روزه نيازي به نان نداشت اي زخمي محبت عالم! نمک که هست
زبان شعر شعر

زبان شعر

موضوع گفتار ما اینجا «زبان شعر» است. شاید این عنوان برای بعضی از شنوندگان موجب تعجب بشود و این پرسش از ذهنشان بگذرد که مگر زبان شعر بجز همین زبان عادی است؟ برای آنکه به این سؤال جواب بدهیم باید ابتدا به...