مسیر جاری :
گمارده
از خواب بیدار شد ... پیشانیاش خیس عرق شده بود. از جا بلند شد و زیر نور ماه به حیاط رفت و کوزه آب را برداشت، چند جرعه آب خورد، نفس
فرات سر درگریبان
حماسه از چشمهای تو آغاز میشود در روزی داغ و خون آلود.
رشادت یعنی تو؛ وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر میزدی.
يعني که جهان بي تو پُر از پوچي محض است.
با يادت اي سپيده چه شب ها که داشتيم در باغت اي اميد چه گل ها که کاشتيم عمري در آرزوي تو بوديم و پير شد آن طفل انتظار که بر در گماشتيم بر دفتر زمانه به عنوان خاطرات هر صفحه را به خون شهيدي نگاشتيم
مخلصانه کار کردن سخت است آقا...
شب از نيمه گذشته است و نسيم خنکي که دارد از زير پرده توري پنجره مي خزد روي چشم هاي خسته ام، صداي مناجاتي را آورده با خودش، که حتم، از مسجد محل، بلند است. صدا، هوايي ام کرده است و يادم آورده است مناجات...
در انتظار نور
بهار از ازل ناگفته در تبعيد نزديك است بيا زانو بزن قصر تر جمشيد نزديك است صدا كن خواب هاي بي سرانجام خلايق را شب از نيمه گذشته، رونق خورشيد نزديك است هزاران صبر، دندان بر جگر ساييد طفل عشق به گوشش سال...
بهاريه هاي انتظار
امسال هم تمام شد و مثل هميشه، روسياهي زمستانش به زغال ماند. باز هم ما مانديم و چشم انتظاري بهار، اما راستي بهار و تحويل فصل و سال و تقويم، بي حضور بهار آفرين موعودمان، صفا و اصلاً معنايي دارد؟ به همين...
گلستانه
بيا كه بيگل رويت بهار ميميرد دل خزان زده در انتظار ميميرد تويي قرار دل بيقرار مشتاقان بيا وگرنه دل بيقرار ميميرد تمام جادّه گرفته غبار غيبت تو بيا كه بيتو دلم در غبار ميميرد صفا نمانده به آيينة...
اَللّهُمَّ اَرِنِي الطَّلْعَه الرَّشيدَه...
اي آفريدگار صبح! در جشن باشكوه روزي كه آغاز مي شود، و در تمام روزهايي كه شيريني نام تو، بر لبانم مي نشيند، من عهد ديرينه ي خويش را با صاحب صبح و امام عصر تازه مي كنم و دست بيعتم را در زلال دستانش معطر...
راستش را به ما نگفتند...
کاغذين جامه به خوناب بشويم که فلک
رهنمونيم به پاي علم دار نکرد
دل به اميد صدايي که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد
راستش را به ما نگفتند يا لااقل همه راست را به ما نگفتند.
گفتند:...
آينه هاي پر از فواره
ايوان پر از بوي خورشيد است. خورشيد آمده است در ايوان و موهاي طلايي اش را شانه مي کند. جوجه هاي رنگي ام در ايوان جيک جيک مي کنند و آفتاب را بو مي کنند. خدايا! احساس مي کنم ايوان خانه، بهترين جا براي راز...