مسیر جاری :
من بهار امامتم
اين جا سامرا است. ديار دردهاي ديرين، ديار اسارت ها و حصارها، ديار نامردمي ها. اين جا سامرا است و من کودکي که پنجمين بهار زندگي ام را پشت سر گذاشته ام. صداي اذان مي آيد. بي گمان از خانه ماست. درست همان...
كاش بيايد دگر...
جمعه شد و آسمان باز دلش پر كشيد نمنم اشك خدا بر دل گلها چكيد بغض غريب نسيم بر دل گلها نشست بال و پر شاپرك با غم گلها شكست قلب شقايق گرفت از غم اين انتظار
او آسمان را آبي ميكند
اگر عروسكم را دختر همسايه گرفت باشد، گريه هم ميكنم، آرام و يواشكي و دلم ميخواهد مامان زودتر از هميشه، از سر كار برگردد تا همه چيز خوب شود. هي به آسمان نگاه ميكنم و از خدا ميخواهم مامان را زودتر به...
پرستار
زنگ دوم بود كه انشا داشتيم. دوستم سارا پاي تخه رفت تا انشايش را بخواند، او شروع به خواندن كرد: موضوع انشا: شما در آينده ميخواهيد چهكاره شويد؟ من دوست دارم پرستار شوم. درست مثل مادرم! او سالهاست كه از...
باران
پدربزرگ من كشاورز است. او ديروز به خانه ما آمد و خيلي ناراحت بود. بابا درباره گندم و ميوههايي كه كاشته بود، پرسيد. پدربزرگ بيشتر ناراحت شد و گفت: «امسال هر چه كاشتهام بيآب مانده. همه مردم روستا ناراحت...
بوي انتظار
روزهاي جمعه را دوست دارم، چراكه مرا به ياد تو مياندازد، به ياد تو كه روزي خواهي آمد.روزهاي جمعه را دوست دارم، چراكه متعلق به توست، به تو كه صاحب الزماني. روزهاي جمعه را دوست دارم، چراكه توي اين روزها،...
تو را من چشم درراهم
«هنرو ادبيات»به عنوان عالي ترين شکل بيان احساس، زبان جان و آيينه روح است.به عبارت ديگر هنر پلي است که برقراري ارتباط انسان با انسان هاي ديگر را به دلپذيرترين صورت آن ممکن مي سازد.ما نيز به عنوان طلايه...
به قاعده ي بازي؛
قاعده ي بازي را
-نمي دانند
آنان که به خواب هزاره ي اکنون
-دچارند
مگرنه اين ست
که پيش از توفان
جمعه هاي بي قراري
خسته ام از آرزوها، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي، بال هاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب، تکرار کردن:
خاطرات بايگاني، زندگي هاي اداري!
آفتاب زرد و غمگين، پلّه هاي رو به پايين
نکنه عقربه ها خواب بمونند!
اسم جمعه که مياد عطر ياد مهمون عزيزي به مشام مي رسه که جمعه با نام او گره خورده. اسم جمعه که مياد شوق ديدن صاحبخونه اي تازه مي شه که يک عمره، سر سفره نعمتش نشسته ايم. اسم جمعه که مياد قلب همه ي منتظراي...