احمدشاه مسعود (10) نا گفته هایی دیگر
تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : راسخون
منبع : راسخون
( این قسمت از زبان یک نویسنده افغان آورده شده است )
در ده سال اخير تا جايي که به ذهنم مي رسد، مفهوم سه نکته را به خوبي دريافته ام: يکي "نشهي قدرت"، ديگري "واقع بيني" و سومي "ضايعهي جبران ناپذير" در محاوره هاي روزمره و در نوشته هاي متداول بارها به اين نکات برمي خوريم، ولي استعمال اين کلمات چيزيست و درک معاني آنها چيز ديگري.
بسيار اوقات به دلیل کثرت استعمال کلمات، انسان چنان به کلمات عادت مي گيرد که حساسيت خود را از دست مي دهد و به معناي واقعي کلمات دقت نمي کند.
در اين جا توجه ما فقط روي کلمهي "واقع بيني" است که روزانه بارها آن را مي شنويم و هر يکي را به واقع بين و غير واقع بين توصیف می کنیم، ولي براي شخصيت هاي بزرگي همچون مسعود واقع بيني يک امر بسيار مهم است، و ميزان موفقيت آنان به اين مسئله بستگي دارد. براي اينکه اين موضوع را بشکافيم، به يک خاطره اشاره مي کنم.
در اواخر برج ارديبهشت 1376 طالبان در اثر تباني با ژنرال عبدالملک به ولايات شمال کشور مستولي شدند و گليم پر زرق و برق ژنرال عبدالرشيد دوستم را برچيدند. شهر مهم مزارشريف به دست طالبان افتاد و طالبان و همدستان عرب و پاکستاني آن گروه وارد شمال کشور شدند. در ظرف ده روز ده ولايت شمال و شمال شرق به اشغال طالبان درآمد، در برخي نقاط ولايت بدخشان پرچم سفيد به نشانه طرفداري از طالبان برافراشته شد و تنها درهي پنجشير بود که مقاومت مي کرد که از پنج جهت مورد حملهي طالبان قرار داشت و اندراب در آشفتگي به سر مي برد.
پاکستان طالبان را بعد از اين پيشرفت به رسميت شناخت و به طور رسمي پشتيباني خود را از آنها اعلام نمود. گوهر ايوب خان وزير خارجهي آن وقت پاکستان اعلام داشت که به زودي استاد رباني، ژنرال دوستم و احمد شاه مسعود به وسيلهي طالبان دستگير خواهند شد.
استاد برهان الدين رباني رييس دولت افغانستان با عجله از تالقان خارج شد و به تاجیکستان پناه برد؛ استاد سياف که در کندز به سر مي برد، و در محاصره واقع شده بود نيز، با زحمت فراوان راهي تاجیکستان گرديد. ژنرال دوستم پيشتر از ديگران با همکاران نزديکش به ازبکستان و از آنجا به ترکيه رفته بود. سيد منصور نادري رهبر فرقهي اسماعيليه به وسیله يک هليکوپتر به ازبکستان فرار نمود. استاد عبدالکريم خليلي رهبر حزب وحدت اسلامي در باميان باقي مانده و يک فروند هليکوپتر در آنجا آماده بود، تا به وسیله آن به خارج انتقال داده شود.
در چنين وضعيتي در پنجشير- درمرکز مقاومت- چه مي گذشت؟ راه هاي پنجشير از مدتها قبل توسط طالبان قطع شده بود و نرخ گندم به سيصد هزار افغاني صعود کرده بود، چندين هزار مجاهد از پروان، کاپيسا و شمال کابل در پنجشير به سر مي بردند. در پنجشير اکثر خانواده ها نان نداشتند، از توت و تلخان استفاده مي کردند و ميزان گرسنگي به حدي بود که چند نفر در بيمارستان چهل بستر "رخه"ي پنجشير به علت گرسنگي چند روزه جان باختند.
براي مجاهدين توسط دو فروند هليکوپتر از تالقان نان پخته به پنجشير انتقال مي يافت و اگر آسمان ابرآلود بود، اين کار هم صورت نمي گرفت. در خزانهي مسعود بيش از چند لک افغاني چيزي نمانده بود؛ چند هفته پيش از آن احمد شاه مسعود مي خواست براي پيدا کردن مبالغي اتومبیل های سواري اش را در مزار شريف به فروش رساند و در جمع کثيري از علما و فرماندهان که همه به فروش آن رأي دادند، صاحب اين قلم به دلايل مختلف با اين کار مخالفت شديد نمود که آن مطالب همين حالا در کتاب جلسات درج است و در نتيجه از فروش آنها جلوگيري به عمل آمد.
در چنين وضعيتي طبيعي است که روحيهي مردم تا چه حد پايين مي آيد، همه روزه همراه با همکاران خويش که در رأس ما مهندس محمد اسحاق قرار داشت به وسیله يک جيپ به دفتر مي رفتيم، مردم نگران ديده مي شدند و دست ها به عنوان سلام به سختي بالا مي شد. مهندس محمد اسحاق که در مقاومتش در برابر حوادث انگشت نما ست و به شعر هم چندان رغبت ندارد، در مسير راه اين بيت حافظ را زمزمه مي کرد:
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل
کـجا دانـنـد حـال مـا سـبکساران ساحل ها
آن روز قرار بود، سرمقالهاي براي هفته نامهي پيام مجاهد بنويسم، خدا مي داند، چقدر در کنار درياي پارنده قدم زدم، تا سوژهاي بيابم، اما گويي در آن روز همه سوژه ها مرده بودند.
در جوار منزل سادهي احمد شاه مسعود نظم و ترتيب محافظين برهم خورده بود و تنها يک هليکوپتر در پايين منزل ايستاده بود که آن هم براي يک پرواز سوخت داشت، از دو اتاق فرماندهي مسعود، در يکي مخابره جابجا بود و در ديگري شب چهارم خرداد 1376 جلسهاي مشتمل از سران جبههي پنجشير تحت رياست احمد شاه مسعود تشکيل گرديد.
در هر چند دقيقه خبر تسليم يک ولسوالي( شهرستان) و يا يک منطقه از طريق مخابرات به گوش مي رسيد، طالبان راه سالنگ را شکافتند و قواي شان از دو طريق با هم وصل گرديد. ملاعبيدالله وزير دفاع طالبان از طريق مخابرات پشت سر هم به مسعود پيام مي فرستاد که بايد تسليم شود. و يکي از فرماندهان مشهور مجاهدين در سالنگ نيز که تسليم طالبان شده بود، به وسیله مخابره از مسعود مي خواست، تا تسليم شود و مي گفت: مقاومت بيهوده است چون پيشرفت سريع طالبان کشورهاي آسياي ميانه را وحشت زده کرده بود، آنها در صدد تأمين روابط با طالبان افتاده بودند، استاد رباني از تاجيکستان به وسیله تلفن به مسعود اطلاع داد که سياست در اينجا تغيير کرده و ديگر آمادهي همکاري نيستند، بايد در فکر نجات جان خود باشيد. بدين معني که بايد فرار نماييد، مسعود خليلي سفير افغانستان در دهلي، احمد ولي مسعود برادر احمد شاه مسعود در لندن و جمعي ديگر پيام هاي مشابهي مي فرستادند و به احمد شاه مسعود تأکيد مي داشتند که مقاومت بيهوده است و بايد کشور را ترک بگويد .
افراد ارتباطي با رياست استخبارات روابط خود را با اين اداره قطع کرده بودند و رياست استخبارات طرحي را ترتيب داده بود که در آن گفته شده بود، تا مسعود از کشور خارج شود، فهيم خان که برخي فکر مي کردند در مواقعي با سياست هاي احمدشاه مسعود موافقت نشان نمي دهد، قدرت را در پنجشير در دست بگيرد و از طريق تفاهم با طالبان کنار آيد و بدين طريق از قتل عام در پنجشير جلوگيري شود.
در جلسهي سران پنجشير، تنها يکنفر مقاومت را بي فايده و زيانبار خواند و راه مذاکره و گفتگو با طالبان را پيشنهاد کرد، اما بقيه آن را رد کردند و زيانبار دانستند؛ ولي روشن نبود که اين مقاومت به مقصد نجات کشور است و يا مقاومت انتحاري؟
مقصد ما از قدرت واقع بيني مسعود است، در حاليکه تعدادي از افراد سرشناس و همکار احمد شاه مسعود به خارج پناه برده بودند و مقاومت را يک امر بي ثمر مي خواندند، يکي قبل از مقاومت، تخليهي دسته جمعي پنجشير و رفتن مردم به سوي تاجيکستان را مطرح نمود، تا بعد از تخليه، مجاهدين بتوانند با خيال راحت جنگ را پيش ببرند، به يقين تخليهي دسته جمعي در آن شرايط نه ممکن بود نه مفيد. ديگري ختم هاي قرآن مجيد را در سراسر مساجد پنجشير مطرح نمود، سومي وجود زن و اطفال را در منطقه لازم مي دانست تا مجاهدين با سرسختي دفاع نمايند. آيندهي افغانستان به تصميم اين جلسه به ويژه به ارادهي احمد شاه مسعود گره خورده بود و گوش ميليون ها افغان انتظار تصميم او را داشت. در جريان جلسه غلام رضا حدادي سفير ايران در امور افغانستان به مسعود تلفن زد و در اولين پرسش گفت: آمر صاحب هنوز در داخل هستي؟ وي با لحني گرفته ناشي از چند شبانه روز بي خوابي اما مصمم در پاسخ گفت: "چه فکر مي کني؟ من بايد در ميان مردمم باشم و در ميان آنها کشته شوم".
سوال دوم آن بود که ما چه کار مي توانيم بکنیم، احمد شاه مسعود گفت: مواد غذايي کنسرو شده، هرچه سریع تر از هوا بفرستيد، ما مقاومت مي کنيم، و همان شب از طريق راديو بي بي سي مسعود اعلام کرد که: "اگر يک نفر هم باقي بمانم نه تسليم مي شوم و نه فرار مي کنم، بلکه مقاومت مي کنم".
اين صدا هزاران مجاهد را به شور آورد، و مردم تحت ستم طالبان را به تعجب واداشت که اين چگونه مردي است؟ و راز اين استواري چيست؟
براي دوام مقاومت در پنجشير يک چنين طرحي را مطرح نمود:
1. دسته کماندو راه هاي عقبي پنجشير در کران منجان و خاواک را مين کاري نمايد، تا دشمن از عقب حمله نکند.
2. قرار گاه هاي دوران جهاد که در عمق دره هاي فرعي موقعيت داشتند، دوباره فعال شوند.
3. خانواده هايي که داوطلبانه مي توانند، از پنجشير خارج شوند بايد تشويق گردند، تا مواد خوراکي کمتر مصرف شود.
4. پل کوکچه در ولايت تخار منفجر گردد، تا طالبان نتوانند به سوي مناطق ماوراي کوکچه پيشروي نمايند.
5. براي دوام مقاومت در پنجشير، با علما و موي سفيدان مشورت صورت گيرد، چون در صورتي که مردم خواستار دوام جنگ نباشند، بايد راه ديگري را سنجيد که فردا جلسه با اشتراک نمايندگان سراسر پنجشير تشکيل شد و همه به يک صدا گفتند: "همه مي ميريم، ولي تسليم طالبان نمي شويم" و به احمد شاه مسعود پيشنهاد کردند که جوانان دست به حمله در شمالي بزنند و راه طالبان به سوي مناطق شمال را قطع کنند و موي سفيدان همه از داخل پنجشير دفاع مي دارند.
هفته نامهي پيام مجاهد در آن شماره در برابر آمادگي جانبازانهي مردم چيزي بهتر از شعر عبدالقهار عاصي نيافت و به ستايش از اين فيصلهي مردمي نوشت:
خيال من يقين من
جناب کفر و دين و من
بهشت هفتمين من
ديار نازنين من
٭٭٭
کوه و کمر غلام شان
چه آفتاب و آتشي
قيامتي قيام شان
چه مردمان سرکشي
به خانه خانه رستمي
به خانه خانه آرشي
براي روز امتحان
دلاوري کمان کشي
٭٭٭
چه سرفراز ملتي
چه سر بلند مردمي
که خاک راهشان بود
شرافت جبين من
٭٭٭
شهادت و مراد را
به گوش سنگ سنگ خود
چه سخت نعره مي کشد
گلوي سرزمين من
٭٭٭
6. با ژنرال عبدالملک تماس گرفته شود و پيش از اينکه طالبان نفوذ خود را در شمال محکم نمايند، وي به قيام تشويق گردد، چون تحليل اين بود که ملک به اثر دشمني با دوستم دست به چنين کاري زده است و به سلطهي طالبان راضي نيست، ولي از اينکه امير اسماعيل خان را با 600 تن از مجاهدين تحت فرمانش به طالبان تسليم کرده شرمنده است و او نمي تواند با اين جناح تماس بگيرد.
بر اين اساس، احمد شاه مسعود در صدد تماس با عبدالملک برآمد و غفورزي اين تماس را برقرار نمود و مسعود او را به قيام تشويق نمود و از وي پشتيباني خود را اعلام داشت که در نتيجه فرداي آن روز حدود سه هزار از افراد طالبان در شمال کشور تار ومار شدند.
اين تصمیم ها در هيچ مؤسسهي تحقيقاتي اتخاذ نگرديد و در کنار ساحل ها از سوي متخصصين طرح ريزي نشد، بلکه در شرايطي از جانب مسعود اتخاذ شد که شرح آن گذشت و اين نه تنها ثبات و پايداري بلکه مهمتر از همه قدرت واقع بيني ايشان را در دشوارترين اوضاع به نمايش گذاشت، آنجا بود که به خوبي مفهوم واقعبيني را دريافتم و آن يکي از عطاياي الهي براي مسعود بود که نظيرش ديگر سراغ نمي شود.
وقتي از او پرسيدم، رابطهي جنگ و سياست را تعريف بداريد؟
سخن کلازويتسن نويسندهي اثر معروف "در بارهي جنگ" را بيان داشت و گفت: "جنگ جزيي از سياست است و آن گاه ضرور مي افتد که راه ديگري براي رسيدن به هدف وجود نداشته باشد". و به مصداق اين گفته، احمد شاه مسعود در تشکيلات خود بخش هاي مختلفي داشت که هماهنگ به کارمي پرداختند.
مسعود قلمرو تحت کنترلش را وسعت مي بخشيد و براي اين کار او نخست يک جبههي نمونه در پنجشير ايجاد نمود؛ براي مردم رفاه و آسايش به بار آورد. کميته هايي به خاطر خدمات اجتماعي ايجاد کرد ومردم را عملاً به گونهاي در مقاومت عليهي قواي شوروي سهيم نمود و حتي از افراد کارمندي که در مناطق تحت کنترل قواي شوروي کار مي کردند، ماهانه پنج درصد از معاش شان را اخذ مي نمود. اين پول به هيچ وجه مصارف جبهه را تأمين نمي توانست بکند، ولي رابطهاي که اين پول ميان جبهه و کارمندان دولت ايجاد مي نمود از اهميت بسيار بالايي برخوردار بود؛ طوري که هيچ کس خود را از مقاومت بيگانه حس نمي کرد و همکاري با مجاهدين با گذشت هر روز ابعاد بيشتر کسب مي نمود و از همين جا بود که مسعود گسترده ترين شبکهي اطلاعاتي را در برابر قواي شوروي و رژيم کابل تشکيل داده بود و حتي به گفتهي خودش افسران عاليرتبهي ارتش سرخ نيز که از روسها دل خوشي نداشتند، با فرستادن اطلاعات ارزشمند، او را کمك مي رساندند.
در دوران آتش بس پنجشير، شبکهي استخباراتي مسعود فرصت يافت، تا ميان ژنرالان شوروي رخنه ايجاد نمايد و آنها را به دو دستهي طرفداران چرنينکو و اندروپوف تقسيم نمايد که البته دادن هدايا از جمله زمرد به برخي از اين افسران در اين معامله بسيار مفيد تمام شد.
رفتار ملايم و انساني احمد شاه مسعود با اسراي جنگي در آغاز هر چند ميان مجاهدين عادي زشت به نظر مي رسيد، و حتي گاهي که در مدت يک سال يک لشکر سه بار در جبههي پنجشير دستگير گرديد و رها شد، او هيچ گاه به قضاوت نپرداخت، و اين کار را به کميتهي قضا محول نمود. اين سياست با گذشت هر روز وجهه و اعتبار احمد شاه مسعود را از يک فرمانده محض جنگي به حد يک رهبر خردمند سياسي ارتقا مي بخشيد و اين نکته را قوت مي داد که مسعود نه يک فرمانده خون ريز، بلکه رهبر مجاهدي است که صرفاً براي نجات وطن خويش مي انديشد و خود در مصاحبهاي با ايزويستيا گفت: "يک نفر اسير را نه به امر و نه به مرمي (گلوله) نکشته ام".
در ساليان بعد از خروج لشکرهای شوروي از افغانستان استخبارات پاکستان بارها از مسعود تقاضا نمود، تا جادهي سالنگ را که شاهرگ پايتخت افغانستان است مسدود نمايد؛ اما احمد شاه مسعود جنبهي انساني قضيه را اهميت مي داد و خود صريحاً به خبرنگاران گفت، که رژيم کابل افراد خود را به هر طريقي مي تواند پشتیبانی نمايد، ولي با اين کار مردم عادي صدمه مي بينند. لذا از اين کار اجتناب ورزيد. در نتيجهي اين سياست، مسعود در واقع رهبر و اميد همه شهر نشيان کابل بود و محبت او روز تا روز در کابل افزايش مي يافت و در مقابل آي.اس.آي از طريق مطبوعات مسعود را به همکاري با رژيم دکتر نجيب الله متهم نمود.
احمد شاه مسعود، عمده ترين شرط موفقيت در يک مبارزهي آزادي خواهانه را حمايت و پشتيباني مردم مي دانست و بنابرين مردم را از طريق نمايندگان شان پيوسته در جريان قضايا قرار مي داد. از آنها مشورت مي گرفت، و در موارد لازم از مجمع علما براي انجام کاري فتواي شرعي مي خواست و بدين ترتيب او در نقش يک رهبر مردمي عمل مي نمود. اين روش چنان ميان مردم و مسعود رابطه ايجاد کرد که مردم محل به جنگيدن در زير فرمان وي افتخار مي کردند و فرزندان خود را يکي بعد از شهادت ديگري به جبهه مي فرستادند.
در تعيين فرماندهان تنها معيار شجاعت در ميدان معرکه به شمار نمي رفت، بلکه تعليم و تربيت، اخلاق، دانش ديني (تجويد قرآن مجيد و فقه) در اين راستا اهميت داشت و "قطعات مرکزي" بعد از تشکيل شوراي نظار اين آموزش ها را پشت سر مي گذاشتند، و چنان اين مسئله اثر مثبت برجا نهاد که از ولايات مختلف افغانستان دسته دسته از فرماندهان، علما و موي سفيدان به احمد شاه مسعود مراجعه مي کردند و از وي مي خواستند، تا چند نفر از افراد آموزش ديده اش را براي تأمين نظم و امنيت با آنها بفرستد.
در استراتژي نظامي مسعود، دو نکته از همه بارزتر به نظر مي رسيد، يکي تحمل و مدارا در جنگ و ديگري جلوگيري از تلفات خودي. او از دشمن تحليل دقيق داشت و مي دانست که نه قواي شوروي و نه نيروهاي مشترک طالبان – پاکستاني و عرب را با چند حملهي تمام کننده نمي توانست شکست دهد و هر آنکه چنين بيانديشد خود را به نابودي مي کشاند، از اين رو براي تصرف زمين بيشتر هيچ گاهي حرص نشان نمي داد، بلکه او کسب زمان را به نفع مي ديد که با هرچه طولاني تر شدن جنگ، دشمن متجاوز از لحاظ نظامي و سياسي متحمل ضربات مي گردد و با اين شيوه دشمن را به ستوه مي آورد. در اين باره صوفي محمد رسول يکي از فرماندهان شمال کابل لطيفهاي گفت و کار مسعود را به آن تشبيه کرد. لطيفه چنين است که شخصي به ديگري که در بالاي درخت بود، گفت: با دو لگد ترا از درخت پايين مي آورم، شخص دومي گفت: نمي تواني؛ سرانجام هر دو شرط بستند، اولي يک لگد به درخت زد و راه خود را در پيش گرفت، دومي گفت: چرا مي روي، بيا لگد دوم ات را هم بزن. اولي در جواب گفت: لگد دوم را يکماه بعد مي زنم.
مسعود با چنين طرز فکري از آغاز متوجه آن بود که حملات خود را با کمترين تلفات ممکن راه اندازي نمايد، زيرا دادن تلفات سنگين در درازمدت سطح همکاري مردم را پايين مي آورد و روحيهي جنگجويان را درهم مي شکست و براي اين منظور براي حمله به گارنيزيون هاي رژيم کابل که احتمال مقاومت بيشتر در آنها متصور بود، مسعود قطعات حمله را از افراد مناطق مختلف انتخاب مي کرد، تا در صورت تلفات، اين رقم متوجه يک منطقه و محل نگردد. به علاوه غیر از بعد نظامي آن، احمد شاه مسعود در اين کار يک هدف انساني نيز داشت که جزء فطرت او بود و قطعاً براي کسب پيروزي در جنگ راضي نبود، تا جان افراد تحت امر خود را به خطر اندازد.
در ميان مجاهدين اين يک امر شناخته شده است که در صورت فشار دشمن مسعود خود دستور عقب نشيني صادر مي نمود. باري نويسنده در جلسهاي در وزير اکبر خان- شهر کابل حاضر بود که يکي از حاضرين مجلس به مسعود پيشنهاد نمود که هزاران مجاهد آماده وجود دارد، چرا دستور حمله به چهلستون به افراد حزب اسلامي را نمي دهيد؛ اگر سه هزار آن کشته شود، بقيه غرب کابل را تصفيه مي کند و شهر کامل در تصرف وي مي آيد. مسعود در جواب پرسنده گفت: نظر خوب است، با اين شرط که در ميان گروه حمله خودت يا پسرت باشيد، اين جواناني که در جنگ کشته مي شوند، گياه نيستند که در بهار ديگر جوانه بزنند، خانوادهاي متلاشي مي شود و قريهاي به ماتم مي نشيند و براي نسل ها کمبود اين جوانان اثرات منفي برخانوادهي آنها برجا مي گذارد.
يکي ديگر از ويژگيهاي کار نظامي احمد شاه مسعود آن بود که مطابق شرايط و زمان دست به ابتکار جديدي مي زد و قطعات تازهاي ايجاد مي نمود. در آغاز مجاهدين در قرارگاه ها به طور عمومي دسته بندي شدند، سپس از مجموع اين قرارگاه ها افراد داوطلب بعد از يک دورهي تعليمي "قطعات متحرک" تشکيل يافت. دوام جنگ مجاهدين را دسته بندي مي کرد و چهره ها را مشخص تر مي نمود، با استفاده از آن مسعود در هر قرارگاه از مجاهدين ورزيده "قطعات ضربتي" تشکيل داد که وظيفهي جنگ را به عهده داشتند و بقيه به کارهاي عقب جبهه موظف مي گرديدند.
با پا گيري شوراي نظار در شمال شرق کشور، قطعات مرکزي ايجاد گرديد و با عقب نشيني قواي شوروي از افغانستان اساس يک ارتش منظم را گذاشت. اگر از يک سو اين تغيير و تحول تشکيلات، رکود را مي شکست و اميد مجاهدين را تجديد مي داشت، از جانب ديگر عمق فهم و درايت احمد شاه مسعود را نيز بازگو مي دارد که چطور پا به پاي شرايط گام به پيش مي گذارد.
احمد شاه مسعود، جنگ هاي چريکي ساير کشور ها را دقيقاً مطالعه کرده بود و از آن بهره مي گرفت، او از نظر اراضي ميان چين و افغانستان مشابهت هايي را تشخيص داده بود، طوري که شهر ها عمدتاً در محاصرهي کوه ها قرار دارند، از اين رو به کار پايگاه سازي در مناطق کوهي ارجحيت می داد که با تطبيق اين برنامه شهر ها خود به خود در محاصرهي مجاهدين قرار مي گرفت.
مسعود براي جنگ چريکي افغانستان در برابر ارتش سرخ چهار مرحله قايل بود:
1. مرحلهي نطفه گذاري.
2. مرحلهي دفاع فعال.
3. مرحلهي تعرض.
4. مرحلهي بسيج عمومي.
چنين مرحله بنديي در چين هم صورت گرفته بود و مسعود خود اذعان مي داشت که چنين شباهت هايي وجود دارد و تنها مرحلهي "بسيج عمومي" در افغانستان ايجاب مي دارد که قبلاً در جاي ديگري تکرار نشده است وآن به دليل ضعف کار سازماني رهبران مجاهدين مي باشد.
در برنامه کاري خود، مسعود همانطوري که به محتواي کار اهميت قايل بود، فرم و ظاهر آن را نيز مهم مي انگاشت، بنابرين از ابتدا مجاهدين تحت فرمان وي ملبس به لباس نظامي و پکول بودند و سپس يک دستمال گردن به آن اضافه شد که يونيفورم آنها را تشکيل مي داد و در ميان ساير مجاهدين متمایز بود و آنها را در ساير ولايات به افراد "شوراي نظار" و يا "نظمي ها" مشهور ساخته بود.
با تعيين يونيفورم اگر از يکسو به زيبايي و نظم آنها افزوده بود، از جانبي ديگر اين يونيفورم در مواقعي نقش باز دارنده يي را ايفا مي نمود تا مجاهدين از دست بردن به کارهاي خلاف اجتناب ورزند، زيرا با آن لباس نمي توانستند هويت خود را پنهان نمايند.
مسعود به استقلال عمل سخت پابند بود و سياست مداخله گرانهي نظاميان پاکستان را غلط و به زيان جهاد مي انگاشت و استدلال مي کرد که آنها نسبت به اوضاع افغانستان نا آگاه اند و از راه دور قضاوت مي کنند که از صواب به دور است.
احمد شاه مسعود براي پيشبرد جنگ، تعدد احزاب جهادي را هرچند مفيد نمي دانست، ولي واقعيت آن را پذيرفته بود و براي بسيج تمام مجاهدين راه تفاهم و همکاري را با تمام مجاهدين متعلق به احزاب جهادي بازگذاشت و در شمال کشور در چوکات شوراي نظار ائتلافي را به وجود آورد که در آن فرماندهان احزاب متعدد جهادي نقش فعال داشتند و براي اين کار هميشه توصيه مي کرد که اختلافات ميان رهبران مستقر در پیشاور را نبايد به داخل کشور کشانيد و نبايد زمينهي افتراق را به ميان آورد.
بعد از چند سال تجربه در سال 1366 مسعود به اين نويسنده گفت: "براي گسترش منطقه نفوذ سه طريقه وجود دارد، يکي استفاده از زور، دومي تطميع مادي و سومي دادن انگيزه و پيام. خود به صراحت مي گفت: "راه اولي عکس العمل منفي به بار مي آورد، راه دومي سطحي و زودگذر است و تنها از طريق دادن يک پيام جديد مي توان ديگران را قانع کرد و براي مدتي طولاني زمينهي همکاري و همنوايي را به وجود آورد". وي مي گفت: "براي اينکه يک کتله به وجود آيد، به يک مرکزيت نياز است و بايد يک گروه از مجاهدين با نشان دادن برتري نظامي و ارايهي سياست هاي معتدل و معقول پيشتازي به دست آرند، تا مرکزيت اين کتله را حاصل نمايند".
مسعود سخت در اشتياق صلح و امنيت در افغانستان بود و هميشه مي گفت: "يگانه آرزويم آن است که تا در بازسازي کشورم سهيم شوم". براي آبادي افغانستان تشکيل يک حکومت مردمي بر اساس انتخابات آزاد، احترام به حقوق بشر و احترام به حقوق زنان را اساس کار مي دانست.
اما اجل مهلتش نداد و سرانجام احمد شاه مسعود در اوج افتخار به ديار جاويدان شتافت و آنهم به گونهاي که بهتر از آن را نمي شود براي قهرماني تصور کرد.
کپی و استفاده از مطالب این مقاله با ذکر منابع اصلی و نقل از راسخون بلا مانع است.
در ده سال اخير تا جايي که به ذهنم مي رسد، مفهوم سه نکته را به خوبي دريافته ام: يکي "نشهي قدرت"، ديگري "واقع بيني" و سومي "ضايعهي جبران ناپذير" در محاوره هاي روزمره و در نوشته هاي متداول بارها به اين نکات برمي خوريم، ولي استعمال اين کلمات چيزيست و درک معاني آنها چيز ديگري.
بسيار اوقات به دلیل کثرت استعمال کلمات، انسان چنان به کلمات عادت مي گيرد که حساسيت خود را از دست مي دهد و به معناي واقعي کلمات دقت نمي کند.
در اين جا توجه ما فقط روي کلمهي "واقع بيني" است که روزانه بارها آن را مي شنويم و هر يکي را به واقع بين و غير واقع بين توصیف می کنیم، ولي براي شخصيت هاي بزرگي همچون مسعود واقع بيني يک امر بسيار مهم است، و ميزان موفقيت آنان به اين مسئله بستگي دارد. براي اينکه اين موضوع را بشکافيم، به يک خاطره اشاره مي کنم.
در اواخر برج ارديبهشت 1376 طالبان در اثر تباني با ژنرال عبدالملک به ولايات شمال کشور مستولي شدند و گليم پر زرق و برق ژنرال عبدالرشيد دوستم را برچيدند. شهر مهم مزارشريف به دست طالبان افتاد و طالبان و همدستان عرب و پاکستاني آن گروه وارد شمال کشور شدند. در ظرف ده روز ده ولايت شمال و شمال شرق به اشغال طالبان درآمد، در برخي نقاط ولايت بدخشان پرچم سفيد به نشانه طرفداري از طالبان برافراشته شد و تنها درهي پنجشير بود که مقاومت مي کرد که از پنج جهت مورد حملهي طالبان قرار داشت و اندراب در آشفتگي به سر مي برد.
پاکستان طالبان را بعد از اين پيشرفت به رسميت شناخت و به طور رسمي پشتيباني خود را از آنها اعلام نمود. گوهر ايوب خان وزير خارجهي آن وقت پاکستان اعلام داشت که به زودي استاد رباني، ژنرال دوستم و احمد شاه مسعود به وسيلهي طالبان دستگير خواهند شد.
استاد برهان الدين رباني رييس دولت افغانستان با عجله از تالقان خارج شد و به تاجیکستان پناه برد؛ استاد سياف که در کندز به سر مي برد، و در محاصره واقع شده بود نيز، با زحمت فراوان راهي تاجیکستان گرديد. ژنرال دوستم پيشتر از ديگران با همکاران نزديکش به ازبکستان و از آنجا به ترکيه رفته بود. سيد منصور نادري رهبر فرقهي اسماعيليه به وسیله يک هليکوپتر به ازبکستان فرار نمود. استاد عبدالکريم خليلي رهبر حزب وحدت اسلامي در باميان باقي مانده و يک فروند هليکوپتر در آنجا آماده بود، تا به وسیله آن به خارج انتقال داده شود.
در چنين وضعيتي در پنجشير- درمرکز مقاومت- چه مي گذشت؟ راه هاي پنجشير از مدتها قبل توسط طالبان قطع شده بود و نرخ گندم به سيصد هزار افغاني صعود کرده بود، چندين هزار مجاهد از پروان، کاپيسا و شمال کابل در پنجشير به سر مي بردند. در پنجشير اکثر خانواده ها نان نداشتند، از توت و تلخان استفاده مي کردند و ميزان گرسنگي به حدي بود که چند نفر در بيمارستان چهل بستر "رخه"ي پنجشير به علت گرسنگي چند روزه جان باختند.
براي مجاهدين توسط دو فروند هليکوپتر از تالقان نان پخته به پنجشير انتقال مي يافت و اگر آسمان ابرآلود بود، اين کار هم صورت نمي گرفت. در خزانهي مسعود بيش از چند لک افغاني چيزي نمانده بود؛ چند هفته پيش از آن احمد شاه مسعود مي خواست براي پيدا کردن مبالغي اتومبیل های سواري اش را در مزار شريف به فروش رساند و در جمع کثيري از علما و فرماندهان که همه به فروش آن رأي دادند، صاحب اين قلم به دلايل مختلف با اين کار مخالفت شديد نمود که آن مطالب همين حالا در کتاب جلسات درج است و در نتيجه از فروش آنها جلوگيري به عمل آمد.
در چنين وضعيتي طبيعي است که روحيهي مردم تا چه حد پايين مي آيد، همه روزه همراه با همکاران خويش که در رأس ما مهندس محمد اسحاق قرار داشت به وسیله يک جيپ به دفتر مي رفتيم، مردم نگران ديده مي شدند و دست ها به عنوان سلام به سختي بالا مي شد. مهندس محمد اسحاق که در مقاومتش در برابر حوادث انگشت نما ست و به شعر هم چندان رغبت ندارد، در مسير راه اين بيت حافظ را زمزمه مي کرد:
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل
کـجا دانـنـد حـال مـا سـبکساران ساحل ها
آن روز قرار بود، سرمقالهاي براي هفته نامهي پيام مجاهد بنويسم، خدا مي داند، چقدر در کنار درياي پارنده قدم زدم، تا سوژهاي بيابم، اما گويي در آن روز همه سوژه ها مرده بودند.
در جوار منزل سادهي احمد شاه مسعود نظم و ترتيب محافظين برهم خورده بود و تنها يک هليکوپتر در پايين منزل ايستاده بود که آن هم براي يک پرواز سوخت داشت، از دو اتاق فرماندهي مسعود، در يکي مخابره جابجا بود و در ديگري شب چهارم خرداد 1376 جلسهاي مشتمل از سران جبههي پنجشير تحت رياست احمد شاه مسعود تشکيل گرديد.
در هر چند دقيقه خبر تسليم يک ولسوالي( شهرستان) و يا يک منطقه از طريق مخابرات به گوش مي رسيد، طالبان راه سالنگ را شکافتند و قواي شان از دو طريق با هم وصل گرديد. ملاعبيدالله وزير دفاع طالبان از طريق مخابرات پشت سر هم به مسعود پيام مي فرستاد که بايد تسليم شود. و يکي از فرماندهان مشهور مجاهدين در سالنگ نيز که تسليم طالبان شده بود، به وسیله مخابره از مسعود مي خواست، تا تسليم شود و مي گفت: مقاومت بيهوده است چون پيشرفت سريع طالبان کشورهاي آسياي ميانه را وحشت زده کرده بود، آنها در صدد تأمين روابط با طالبان افتاده بودند، استاد رباني از تاجيکستان به وسیله تلفن به مسعود اطلاع داد که سياست در اينجا تغيير کرده و ديگر آمادهي همکاري نيستند، بايد در فکر نجات جان خود باشيد. بدين معني که بايد فرار نماييد، مسعود خليلي سفير افغانستان در دهلي، احمد ولي مسعود برادر احمد شاه مسعود در لندن و جمعي ديگر پيام هاي مشابهي مي فرستادند و به احمد شاه مسعود تأکيد مي داشتند که مقاومت بيهوده است و بايد کشور را ترک بگويد .
افراد ارتباطي با رياست استخبارات روابط خود را با اين اداره قطع کرده بودند و رياست استخبارات طرحي را ترتيب داده بود که در آن گفته شده بود، تا مسعود از کشور خارج شود، فهيم خان که برخي فکر مي کردند در مواقعي با سياست هاي احمدشاه مسعود موافقت نشان نمي دهد، قدرت را در پنجشير در دست بگيرد و از طريق تفاهم با طالبان کنار آيد و بدين طريق از قتل عام در پنجشير جلوگيري شود.
در جلسهي سران پنجشير، تنها يکنفر مقاومت را بي فايده و زيانبار خواند و راه مذاکره و گفتگو با طالبان را پيشنهاد کرد، اما بقيه آن را رد کردند و زيانبار دانستند؛ ولي روشن نبود که اين مقاومت به مقصد نجات کشور است و يا مقاومت انتحاري؟
مقصد ما از قدرت واقع بيني مسعود است، در حاليکه تعدادي از افراد سرشناس و همکار احمد شاه مسعود به خارج پناه برده بودند و مقاومت را يک امر بي ثمر مي خواندند، يکي قبل از مقاومت، تخليهي دسته جمعي پنجشير و رفتن مردم به سوي تاجيکستان را مطرح نمود، تا بعد از تخليه، مجاهدين بتوانند با خيال راحت جنگ را پيش ببرند، به يقين تخليهي دسته جمعي در آن شرايط نه ممکن بود نه مفيد. ديگري ختم هاي قرآن مجيد را در سراسر مساجد پنجشير مطرح نمود، سومي وجود زن و اطفال را در منطقه لازم مي دانست تا مجاهدين با سرسختي دفاع نمايند. آيندهي افغانستان به تصميم اين جلسه به ويژه به ارادهي احمد شاه مسعود گره خورده بود و گوش ميليون ها افغان انتظار تصميم او را داشت. در جريان جلسه غلام رضا حدادي سفير ايران در امور افغانستان به مسعود تلفن زد و در اولين پرسش گفت: آمر صاحب هنوز در داخل هستي؟ وي با لحني گرفته ناشي از چند شبانه روز بي خوابي اما مصمم در پاسخ گفت: "چه فکر مي کني؟ من بايد در ميان مردمم باشم و در ميان آنها کشته شوم".
سوال دوم آن بود که ما چه کار مي توانيم بکنیم، احمد شاه مسعود گفت: مواد غذايي کنسرو شده، هرچه سریع تر از هوا بفرستيد، ما مقاومت مي کنيم، و همان شب از طريق راديو بي بي سي مسعود اعلام کرد که: "اگر يک نفر هم باقي بمانم نه تسليم مي شوم و نه فرار مي کنم، بلکه مقاومت مي کنم".
اين صدا هزاران مجاهد را به شور آورد، و مردم تحت ستم طالبان را به تعجب واداشت که اين چگونه مردي است؟ و راز اين استواري چيست؟
براي دوام مقاومت در پنجشير يک چنين طرحي را مطرح نمود:
1. دسته کماندو راه هاي عقبي پنجشير در کران منجان و خاواک را مين کاري نمايد، تا دشمن از عقب حمله نکند.
2. قرار گاه هاي دوران جهاد که در عمق دره هاي فرعي موقعيت داشتند، دوباره فعال شوند.
3. خانواده هايي که داوطلبانه مي توانند، از پنجشير خارج شوند بايد تشويق گردند، تا مواد خوراکي کمتر مصرف شود.
4. پل کوکچه در ولايت تخار منفجر گردد، تا طالبان نتوانند به سوي مناطق ماوراي کوکچه پيشروي نمايند.
5. براي دوام مقاومت در پنجشير، با علما و موي سفيدان مشورت صورت گيرد، چون در صورتي که مردم خواستار دوام جنگ نباشند، بايد راه ديگري را سنجيد که فردا جلسه با اشتراک نمايندگان سراسر پنجشير تشکيل شد و همه به يک صدا گفتند: "همه مي ميريم، ولي تسليم طالبان نمي شويم" و به احمد شاه مسعود پيشنهاد کردند که جوانان دست به حمله در شمالي بزنند و راه طالبان به سوي مناطق شمال را قطع کنند و موي سفيدان همه از داخل پنجشير دفاع مي دارند.
هفته نامهي پيام مجاهد در آن شماره در برابر آمادگي جانبازانهي مردم چيزي بهتر از شعر عبدالقهار عاصي نيافت و به ستايش از اين فيصلهي مردمي نوشت:
خيال من يقين من
جناب کفر و دين و من
بهشت هفتمين من
ديار نازنين من
٭٭٭
کوه و کمر غلام شان
چه آفتاب و آتشي
قيامتي قيام شان
چه مردمان سرکشي
به خانه خانه رستمي
به خانه خانه آرشي
براي روز امتحان
دلاوري کمان کشي
٭٭٭
چه سرفراز ملتي
چه سر بلند مردمي
که خاک راهشان بود
شرافت جبين من
٭٭٭
شهادت و مراد را
به گوش سنگ سنگ خود
چه سخت نعره مي کشد
گلوي سرزمين من
٭٭٭
6. با ژنرال عبدالملک تماس گرفته شود و پيش از اينکه طالبان نفوذ خود را در شمال محکم نمايند، وي به قيام تشويق گردد، چون تحليل اين بود که ملک به اثر دشمني با دوستم دست به چنين کاري زده است و به سلطهي طالبان راضي نيست، ولي از اينکه امير اسماعيل خان را با 600 تن از مجاهدين تحت فرمانش به طالبان تسليم کرده شرمنده است و او نمي تواند با اين جناح تماس بگيرد.
بر اين اساس، احمد شاه مسعود در صدد تماس با عبدالملک برآمد و غفورزي اين تماس را برقرار نمود و مسعود او را به قيام تشويق نمود و از وي پشتيباني خود را اعلام داشت که در نتيجه فرداي آن روز حدود سه هزار از افراد طالبان در شمال کشور تار ومار شدند.
اين تصمیم ها در هيچ مؤسسهي تحقيقاتي اتخاذ نگرديد و در کنار ساحل ها از سوي متخصصين طرح ريزي نشد، بلکه در شرايطي از جانب مسعود اتخاذ شد که شرح آن گذشت و اين نه تنها ثبات و پايداري بلکه مهمتر از همه قدرت واقع بيني ايشان را در دشوارترين اوضاع به نمايش گذاشت، آنجا بود که به خوبي مفهوم واقعبيني را دريافتم و آن يکي از عطاياي الهي براي مسعود بود که نظيرش ديگر سراغ نمي شود.
استراتژيست بزرگ
وقتي از او پرسيدم، رابطهي جنگ و سياست را تعريف بداريد؟
سخن کلازويتسن نويسندهي اثر معروف "در بارهي جنگ" را بيان داشت و گفت: "جنگ جزيي از سياست است و آن گاه ضرور مي افتد که راه ديگري براي رسيدن به هدف وجود نداشته باشد". و به مصداق اين گفته، احمد شاه مسعود در تشکيلات خود بخش هاي مختلفي داشت که هماهنگ به کارمي پرداختند.
مسعود قلمرو تحت کنترلش را وسعت مي بخشيد و براي اين کار او نخست يک جبههي نمونه در پنجشير ايجاد نمود؛ براي مردم رفاه و آسايش به بار آورد. کميته هايي به خاطر خدمات اجتماعي ايجاد کرد ومردم را عملاً به گونهاي در مقاومت عليهي قواي شوروي سهيم نمود و حتي از افراد کارمندي که در مناطق تحت کنترل قواي شوروي کار مي کردند، ماهانه پنج درصد از معاش شان را اخذ مي نمود. اين پول به هيچ وجه مصارف جبهه را تأمين نمي توانست بکند، ولي رابطهاي که اين پول ميان جبهه و کارمندان دولت ايجاد مي نمود از اهميت بسيار بالايي برخوردار بود؛ طوري که هيچ کس خود را از مقاومت بيگانه حس نمي کرد و همکاري با مجاهدين با گذشت هر روز ابعاد بيشتر کسب مي نمود و از همين جا بود که مسعود گسترده ترين شبکهي اطلاعاتي را در برابر قواي شوروي و رژيم کابل تشکيل داده بود و حتي به گفتهي خودش افسران عاليرتبهي ارتش سرخ نيز که از روسها دل خوشي نداشتند، با فرستادن اطلاعات ارزشمند، او را کمك مي رساندند.
در دوران آتش بس پنجشير، شبکهي استخباراتي مسعود فرصت يافت، تا ميان ژنرالان شوروي رخنه ايجاد نمايد و آنها را به دو دستهي طرفداران چرنينکو و اندروپوف تقسيم نمايد که البته دادن هدايا از جمله زمرد به برخي از اين افسران در اين معامله بسيار مفيد تمام شد.
رفتار ملايم و انساني احمد شاه مسعود با اسراي جنگي در آغاز هر چند ميان مجاهدين عادي زشت به نظر مي رسيد، و حتي گاهي که در مدت يک سال يک لشکر سه بار در جبههي پنجشير دستگير گرديد و رها شد، او هيچ گاه به قضاوت نپرداخت، و اين کار را به کميتهي قضا محول نمود. اين سياست با گذشت هر روز وجهه و اعتبار احمد شاه مسعود را از يک فرمانده محض جنگي به حد يک رهبر خردمند سياسي ارتقا مي بخشيد و اين نکته را قوت مي داد که مسعود نه يک فرمانده خون ريز، بلکه رهبر مجاهدي است که صرفاً براي نجات وطن خويش مي انديشد و خود در مصاحبهاي با ايزويستيا گفت: "يک نفر اسير را نه به امر و نه به مرمي (گلوله) نکشته ام".
در ساليان بعد از خروج لشکرهای شوروي از افغانستان استخبارات پاکستان بارها از مسعود تقاضا نمود، تا جادهي سالنگ را که شاهرگ پايتخت افغانستان است مسدود نمايد؛ اما احمد شاه مسعود جنبهي انساني قضيه را اهميت مي داد و خود صريحاً به خبرنگاران گفت، که رژيم کابل افراد خود را به هر طريقي مي تواند پشتیبانی نمايد، ولي با اين کار مردم عادي صدمه مي بينند. لذا از اين کار اجتناب ورزيد. در نتيجهي اين سياست، مسعود در واقع رهبر و اميد همه شهر نشيان کابل بود و محبت او روز تا روز در کابل افزايش مي يافت و در مقابل آي.اس.آي از طريق مطبوعات مسعود را به همکاري با رژيم دکتر نجيب الله متهم نمود.
احمد شاه مسعود، عمده ترين شرط موفقيت در يک مبارزهي آزادي خواهانه را حمايت و پشتيباني مردم مي دانست و بنابرين مردم را از طريق نمايندگان شان پيوسته در جريان قضايا قرار مي داد. از آنها مشورت مي گرفت، و در موارد لازم از مجمع علما براي انجام کاري فتواي شرعي مي خواست و بدين ترتيب او در نقش يک رهبر مردمي عمل مي نمود. اين روش چنان ميان مردم و مسعود رابطه ايجاد کرد که مردم محل به جنگيدن در زير فرمان وي افتخار مي کردند و فرزندان خود را يکي بعد از شهادت ديگري به جبهه مي فرستادند.
در تعيين فرماندهان تنها معيار شجاعت در ميدان معرکه به شمار نمي رفت، بلکه تعليم و تربيت، اخلاق، دانش ديني (تجويد قرآن مجيد و فقه) در اين راستا اهميت داشت و "قطعات مرکزي" بعد از تشکيل شوراي نظار اين آموزش ها را پشت سر مي گذاشتند، و چنان اين مسئله اثر مثبت برجا نهاد که از ولايات مختلف افغانستان دسته دسته از فرماندهان، علما و موي سفيدان به احمد شاه مسعود مراجعه مي کردند و از وي مي خواستند، تا چند نفر از افراد آموزش ديده اش را براي تأمين نظم و امنيت با آنها بفرستد.
در استراتژي نظامي مسعود، دو نکته از همه بارزتر به نظر مي رسيد، يکي تحمل و مدارا در جنگ و ديگري جلوگيري از تلفات خودي. او از دشمن تحليل دقيق داشت و مي دانست که نه قواي شوروي و نه نيروهاي مشترک طالبان – پاکستاني و عرب را با چند حملهي تمام کننده نمي توانست شکست دهد و هر آنکه چنين بيانديشد خود را به نابودي مي کشاند، از اين رو براي تصرف زمين بيشتر هيچ گاهي حرص نشان نمي داد، بلکه او کسب زمان را به نفع مي ديد که با هرچه طولاني تر شدن جنگ، دشمن متجاوز از لحاظ نظامي و سياسي متحمل ضربات مي گردد و با اين شيوه دشمن را به ستوه مي آورد. در اين باره صوفي محمد رسول يکي از فرماندهان شمال کابل لطيفهاي گفت و کار مسعود را به آن تشبيه کرد. لطيفه چنين است که شخصي به ديگري که در بالاي درخت بود، گفت: با دو لگد ترا از درخت پايين مي آورم، شخص دومي گفت: نمي تواني؛ سرانجام هر دو شرط بستند، اولي يک لگد به درخت زد و راه خود را در پيش گرفت، دومي گفت: چرا مي روي، بيا لگد دوم ات را هم بزن. اولي در جواب گفت: لگد دوم را يکماه بعد مي زنم.
مسعود با چنين طرز فکري از آغاز متوجه آن بود که حملات خود را با کمترين تلفات ممکن راه اندازي نمايد، زيرا دادن تلفات سنگين در درازمدت سطح همکاري مردم را پايين مي آورد و روحيهي جنگجويان را درهم مي شکست و براي اين منظور براي حمله به گارنيزيون هاي رژيم کابل که احتمال مقاومت بيشتر در آنها متصور بود، مسعود قطعات حمله را از افراد مناطق مختلف انتخاب مي کرد، تا در صورت تلفات، اين رقم متوجه يک منطقه و محل نگردد. به علاوه غیر از بعد نظامي آن، احمد شاه مسعود در اين کار يک هدف انساني نيز داشت که جزء فطرت او بود و قطعاً براي کسب پيروزي در جنگ راضي نبود، تا جان افراد تحت امر خود را به خطر اندازد.
در ميان مجاهدين اين يک امر شناخته شده است که در صورت فشار دشمن مسعود خود دستور عقب نشيني صادر مي نمود. باري نويسنده در جلسهاي در وزير اکبر خان- شهر کابل حاضر بود که يکي از حاضرين مجلس به مسعود پيشنهاد نمود که هزاران مجاهد آماده وجود دارد، چرا دستور حمله به چهلستون به افراد حزب اسلامي را نمي دهيد؛ اگر سه هزار آن کشته شود، بقيه غرب کابل را تصفيه مي کند و شهر کامل در تصرف وي مي آيد. مسعود در جواب پرسنده گفت: نظر خوب است، با اين شرط که در ميان گروه حمله خودت يا پسرت باشيد، اين جواناني که در جنگ کشته مي شوند، گياه نيستند که در بهار ديگر جوانه بزنند، خانوادهاي متلاشي مي شود و قريهاي به ماتم مي نشيند و براي نسل ها کمبود اين جوانان اثرات منفي برخانوادهي آنها برجا مي گذارد.
يکي ديگر از ويژگيهاي کار نظامي احمد شاه مسعود آن بود که مطابق شرايط و زمان دست به ابتکار جديدي مي زد و قطعات تازهاي ايجاد مي نمود. در آغاز مجاهدين در قرارگاه ها به طور عمومي دسته بندي شدند، سپس از مجموع اين قرارگاه ها افراد داوطلب بعد از يک دورهي تعليمي "قطعات متحرک" تشکيل يافت. دوام جنگ مجاهدين را دسته بندي مي کرد و چهره ها را مشخص تر مي نمود، با استفاده از آن مسعود در هر قرارگاه از مجاهدين ورزيده "قطعات ضربتي" تشکيل داد که وظيفهي جنگ را به عهده داشتند و بقيه به کارهاي عقب جبهه موظف مي گرديدند.
با پا گيري شوراي نظار در شمال شرق کشور، قطعات مرکزي ايجاد گرديد و با عقب نشيني قواي شوروي از افغانستان اساس يک ارتش منظم را گذاشت. اگر از يک سو اين تغيير و تحول تشکيلات، رکود را مي شکست و اميد مجاهدين را تجديد مي داشت، از جانب ديگر عمق فهم و درايت احمد شاه مسعود را نيز بازگو مي دارد که چطور پا به پاي شرايط گام به پيش مي گذارد.
احمد شاه مسعود، جنگ هاي چريکي ساير کشور ها را دقيقاً مطالعه کرده بود و از آن بهره مي گرفت، او از نظر اراضي ميان چين و افغانستان مشابهت هايي را تشخيص داده بود، طوري که شهر ها عمدتاً در محاصرهي کوه ها قرار دارند، از اين رو به کار پايگاه سازي در مناطق کوهي ارجحيت می داد که با تطبيق اين برنامه شهر ها خود به خود در محاصرهي مجاهدين قرار مي گرفت.
مسعود براي جنگ چريکي افغانستان در برابر ارتش سرخ چهار مرحله قايل بود:
1. مرحلهي نطفه گذاري.
2. مرحلهي دفاع فعال.
3. مرحلهي تعرض.
4. مرحلهي بسيج عمومي.
چنين مرحله بنديي در چين هم صورت گرفته بود و مسعود خود اذعان مي داشت که چنين شباهت هايي وجود دارد و تنها مرحلهي "بسيج عمومي" در افغانستان ايجاب مي دارد که قبلاً در جاي ديگري تکرار نشده است وآن به دليل ضعف کار سازماني رهبران مجاهدين مي باشد.
در برنامه کاري خود، مسعود همانطوري که به محتواي کار اهميت قايل بود، فرم و ظاهر آن را نيز مهم مي انگاشت، بنابرين از ابتدا مجاهدين تحت فرمان وي ملبس به لباس نظامي و پکول بودند و سپس يک دستمال گردن به آن اضافه شد که يونيفورم آنها را تشکيل مي داد و در ميان ساير مجاهدين متمایز بود و آنها را در ساير ولايات به افراد "شوراي نظار" و يا "نظمي ها" مشهور ساخته بود.
با تعيين يونيفورم اگر از يکسو به زيبايي و نظم آنها افزوده بود، از جانبي ديگر اين يونيفورم در مواقعي نقش باز دارنده يي را ايفا مي نمود تا مجاهدين از دست بردن به کارهاي خلاف اجتناب ورزند، زيرا با آن لباس نمي توانستند هويت خود را پنهان نمايند.
مسعود به استقلال عمل سخت پابند بود و سياست مداخله گرانهي نظاميان پاکستان را غلط و به زيان جهاد مي انگاشت و استدلال مي کرد که آنها نسبت به اوضاع افغانستان نا آگاه اند و از راه دور قضاوت مي کنند که از صواب به دور است.
احمد شاه مسعود براي پيشبرد جنگ، تعدد احزاب جهادي را هرچند مفيد نمي دانست، ولي واقعيت آن را پذيرفته بود و براي بسيج تمام مجاهدين راه تفاهم و همکاري را با تمام مجاهدين متعلق به احزاب جهادي بازگذاشت و در شمال کشور در چوکات شوراي نظار ائتلافي را به وجود آورد که در آن فرماندهان احزاب متعدد جهادي نقش فعال داشتند و براي اين کار هميشه توصيه مي کرد که اختلافات ميان رهبران مستقر در پیشاور را نبايد به داخل کشور کشانيد و نبايد زمينهي افتراق را به ميان آورد.
بعد از چند سال تجربه در سال 1366 مسعود به اين نويسنده گفت: "براي گسترش منطقه نفوذ سه طريقه وجود دارد، يکي استفاده از زور، دومي تطميع مادي و سومي دادن انگيزه و پيام. خود به صراحت مي گفت: "راه اولي عکس العمل منفي به بار مي آورد، راه دومي سطحي و زودگذر است و تنها از طريق دادن يک پيام جديد مي توان ديگران را قانع کرد و براي مدتي طولاني زمينهي همکاري و همنوايي را به وجود آورد". وي مي گفت: "براي اينکه يک کتله به وجود آيد، به يک مرکزيت نياز است و بايد يک گروه از مجاهدين با نشان دادن برتري نظامي و ارايهي سياست هاي معتدل و معقول پيشتازي به دست آرند، تا مرکزيت اين کتله را حاصل نمايند".
مسعود سخت در اشتياق صلح و امنيت در افغانستان بود و هميشه مي گفت: "يگانه آرزويم آن است که تا در بازسازي کشورم سهيم شوم". براي آبادي افغانستان تشکيل يک حکومت مردمي بر اساس انتخابات آزاد، احترام به حقوق بشر و احترام به حقوق زنان را اساس کار مي دانست.
اما اجل مهلتش نداد و سرانجام احمد شاه مسعود در اوج افتخار به ديار جاويدان شتافت و آنهم به گونهاي که بهتر از آن را نمي شود براي قهرماني تصور کرد.
کپی و استفاده از مطالب این مقاله با ذکر منابع اصلی و نقل از راسخون بلا مانع است.
منابع سلسله مقالات احمد شاه مسعود:
با تشکر فراوان از عوامل سایت احمد شاه مسعود
www.ahmadshahmassoud.com
www.fa.wikipedia.org
www.massoudhero.com
www.irdiplomacy.ir
www.azmoone-melli.com
www.ebtekarnews.com
کتاب احمد شاه مسعود شهيد راه صلح و آزادي، مجيب الرحمن رحيمي،بنياد شهيد مسعود، 1۳۸۲