خانهاي روي آب
نويسنده:يوسف شيخي
اواخر سال گذشته، كتابي با نام چيستي هنر، نوشتهي نايجل وايبرتن و با ترجمهي مهتاب كلانتري، به همت نشر ني در اختيار علاقهمندان فلسفهي هنر قرار گرفت. اين كتاب شامل يك پيش گفتار، پنج فصل و 15 تصوير به دو صورت سفيد و سياه و رنگي در 159 صفحه و با قطع رقمي تنظيم و منتشر شده است. ترجمهي اين كتاب از خانم مهتاب كلانتري خوشبختانه ترجمهاي روان، يك دست و به دور از پيچيدگيهاي بالقوهي موجود در زبان مقصد است ولي كاش مترجم براي برخي اصطلاحات تخصصي موجود در متن ـ كه كم هم نيستند ـ پانوشت توضيحي ميگذاشت تا بلكه دايرهي مخاطبين كتاب فراختر از اكنون ميبود. البته قضاوت دقيق دربارهي ترجمهي اين كتاب موضوعي است مجزا كه بايستي ديدگاه مترجمان را در اين باب جويا شد.
براي اين كه خوانندگان با محتواي اين كتاب به خوبي آشنا شوند در دو بخش ويژگيها و آناتومي انديشه به معرفي اين كتاب ميپردازيم. در بخش ويژگيها، خصيصههاي قابل توجه اين كتاب به طور اجمالي و در مقايسه با نمونههاي مشابه معرفي ميشوند و در بخش آناتومي انديشه به نحو تفصيلي به تشريح جزيينگر انديشههاي مطرح شده خواهيم پرداخت.
اولين ويژگي قابل توجه اين كتاب در واقع داشتن يك پرسش بنيادين است كه از ابتدا تا انتهاي كتاب، نويسنده درصدد پاسخگويي بدان است. به عبارتي كتاب داراي ساختاري مركزگراست نه مركزگريز. بنابراين كتاب به خاطر مركزيت واحدش از حشويات تهي است و داراي ساختاري منظم و يكپارچه است. نويسنده چهار پاسخ عمده را به پرسش مذكور همراه با نقد پاسخها طرح كرده، در نهايت ديدگاه خودش را شرح ميدهند و به طور تلويحي يكي از نظريات مطرح را بر ميگزيند. لجام گسيختگي و مركزگريزي يكي از مشكلات جدي مطالعهي كتابهاي حوزهي فلسفهي هنر است كه خوشبختانه كتاب حاضر از اين اتهام بري است.
بررسي مصداقي آثار هنري و دوري از گرفتار آمدن در گرداب ذهنگرايي فلسفي دومين ويژگي آن كتاب است كه آن را از نمونههاي ترجمه شدهي موجود بسيار متمايز ميسازد. رجحان هنر بر فلسفه ـ كه حتي در عنوان پيش گفتار، هنر و فلسفه، مشهود است ـ در سراسر كتاب موج ميزند و همين ويژگي باعث شده خواننده اين كتاب دچار خستگي و ملال معمول حاصل از مطالعهي كتب فلسفي نشود و در عين حال از مطالعهي كتابي فلسفي و تأملبرانگيز لذت ببرد. البته توجه ويژه به هنرهاي تجسمي و ارجاع به نمونههاي موجود در نقاشي، عكاسي و ... دايرهي مخاطبين را تا حدي محدود ميكند. مطمئناً افزودن برخي توضيحات و پانوشتها از سوي مترجم در رفع اين كاستي مؤثر خواهد بود.
سومين ويژگي كتاب پرداختن به آراي نظريهپردازان معاصر در كنار بررسي آثار هنري معاصر است. هم عصري با يك پديده فهم آن پديده را نسبت به پديدهاي در گذشته آسانتر ميكند. هر چند هم عصري فضاي فرهنگي/ هنري ما ايرانيان با فضاي فرهنگي/ هنري حاكم بر كتاب چيستي هنر، امري قابل تأمل است ولي در مقايسي گستردهتر ـ به وسعت مقياس انسان جديد ـ هر كسي قادر است در هر نقطهاي از جهان با انسان جديد معاصر باشد. در كتابهاي مشابه معمولاً به جاي كندوكاو در پرسش «هنر چيست؟» به ذكر تاريخ هنر همراه با گريزهايي به تاريخ فلسفه بسنده ميكنند و ارسطو، افلاطون، هگل، كانت و نيچه معمولاً صاحبان بلامنازع اين واديها هستند. توجه به معاصرين، ترس مخاطب را از نامهاي بزرگ فرو ميريزد.
نقد منصفانهي نظريات مختلف و ذكر نقاط قوت و ضعف هر نظريه ويژگي ديگر كتاب حاضر است كه به تقويت روحيهي نقادي و نقدپذيري مخاطب ميانجامد. اين ويژگي به كتاب، سياليتي روشنفكرانه و بخشيده به طوري كه ديدگاه خود مؤلف را پيشاپيش ترديدآميز و در خور نقد جلوه ميدهد.
اين كتاب به بررسي چند تلاش مهم فلسفي براي پاسخ به مسئلهي هنر در قرن بيستم ميپردازد. (ص 13)
او معتقد است:
اين كتاب براي همهي كساني كه به چيستي هنر علاقه دارند، مناسب است. مطالعهي آن مستلزم هيچ گونه دانش فلسفياي نيست و اندك آشنايي با هنر براي خواننده كافي است. (ص 14)
نويسنده اظهار اميدواري ميكند كه هنرمندان، هنردوستان و نيز دانشجويان فلسفه از خوانندگان اين كتاب باشند. نكتهي مهم پيشگفتار همانا تعريفي است كه آقاي وايبرتن از فلسفه و فيلسوف ارائه ميكند:
فلسفه، درگيري انتقادي با انديشهها از طريق كلمات است. فلسفه با استدلال و استدلال متقابل، با مثال و مثال متقابل سروكار دارد.
او پس از ذكر اين كه مهمترين ويژگي يك فيلسوف دلبسته بودن به حقيقت است در عين حال يادآور ميشود:
فلسفه ميتواند پرشور و سرزنده نيز باشد، نيازي نيست كه صرفاً منطقي باشد. (ص 12)
اين تعريف به يقين پيش درآمدي است بر هدف نهايي كتاب يعني تعريف هنر. از نظر نويسنده اين كتاب اثري فلسفي است و هشدار ميدهد كه:
نبايد مثل نمايشگاهي در يك گالري هنري به پايان برسد. (ص 12)
او با تبيين جايگاه متفكران مورد اشاره در كتاب، آنها را در زمرهي فيلسوفان تحليلي بر ميشمارد كه «همهي آنها به هنرهاي تجسمي پرداختهاند». (ص 13)
هنر يعني فرم معنادار
و فرم معنادار را اين گونه تعريف ميكند:
تركيبي از خطوط، اشكال و رنگها با روابط خاص، (ص 18)
نويسنده با استناد به كتاب بل و بعد از تبيين آراي فرماليستي او به نقد نظريهي فرم معنادار ميپردازد. نقدهاي نويسنده را تيتروار ميتوان اين گونه خلاصه كرد:
1. تمايلات شهودگرايانهي بل تحت تأثير ديدگاههاي جي.اي.مور در كتاب اصل اخلاقي بوده است: (ص 27)
2. ديدگاه بل شبيه يك بيانيه است تا نظريه؛ (ص 27)
3. نظريهي بل دور باطل است؛ (ص 21)
4. اين نظريه هيچ روش روشني براي تشخيص صحت و سقم ادعاهاي رقيب دربارهي آثار هنري ندارد. (ص 33)
5. ايراد ديگر نظريهي بل نخبهگرايي است. (ص 33)
عنوان نظريهي بل، فرم معنادار، گوياي دو باور عمده اين ديدگاه است: اول اين كه فرم، مقابل يعني قرار دارد. دوم اين كه فرم، مقدم بر معني است. بل براي پاسخ به پرسش چيستي هنر به دنبال «تنها خصيصهي مشترك همهي آثار هنري تجسمي» ميگردد و گمشدهاش را در فرم معنادار مييابد.
1. تأثيرپذيري آشكار كالينگوود از فيلسوف ايتاليايي بندتو كروچه؛ (ص 67)
2. مفهومي كه كالينگوود از هنر واقعي عرضه ميكند، جامع افراد و مانع اغيار نيست؛ (ص 68)
3. براي او اين مسئله كه يك شيء يا فعاليت خاص اثر هنري است يا نه، كاملاً به علتشناسي آن شيء يا فعاليت بستگي دارد. (ص 72)
هنر نيز مثل بازي از مصاديق شباهت خانوادگي است. در نتيجه، جوهر واحد و مشتركي ميان همهي آثار هنري وجود ندارد. بنابراين، نميتوان تعريف سادهاي از هنر ارائه كرد. (ص 82)
نويسنده پس از شرح نظريهي شباهت خانوادگي به معرفي و نقد انديشههاي موريس وايتز ـ از اولين فيلسوفان مخالف تعريف هنر ـ روي ميآورد:
وايتر اعتقاد داشت، اشتباه است اگر بخواهيم مشخص كنيم چه چيزهايي به طور كلي اثر هنري هستند. (ص 86)
وايتز مفاهيم را به دو بخش مفهوم بسته و مفهوم باز تقسيم ميكند و هنر را مفهومي باز و از نظر منطقي غير قابل تعريف ميداند. (ص 90) نقدهاي نويسنده بر ديدگاه وايتز و نظريهي شباهت خانوادگي به صورت تيتروار در سه مورد خلاصه ميشود:
1. قدرت ديدگاه وايتز به دليل محدود بودن تعاريف كنوني هنر است و نه به دليل منطقي بودن ديدگاهش؛ (ص 89)
2. شباهت، مفهومي لغزان است و وايتز ملاكي براي تشخيص شباهت به جا ارائه نميكند؛ (ص 92)
3. وايتنز هيچ مدرك قانع كنندهاي براي تعريف ناپذيري هنر و خرده مفهومهاياش ارائه نميكند. (ص 93)
تأكيد نظريهي نهادي بر ظاهر اثر هنري نيست بلكه بر بستر آن است. (ص 98)
بر اساس نظريهي نهادي «عامل اصلي در تشخيص اين كه آيا شيئ اثر هنري است يا نه، تاريخچهي پرداختن به آن شيء است و نه هيچ ويژگي قابل تشخيص مريي».(ص 99)
نظريههاي هنري بل و كالينگوود كاركردي هستند و نظريهي ديكي ـ نظريهي نهادي هنر ـ روندي است. (ص 99)
نظريهي نهادي هنر نظريهاي ردهشناختي است كه در مقابل نظريههاي ارزشگذاري چون نظريههاي بل و كالينگوود قرار دارد. (ص 105) از نظر ديكي «تشخيص اين كه چيزي اثر هنري است، اصلاً به آن معنا نيست كه ارزشمند هم هست». (ص 105) نقدهاي نويسنده بر نظريهي نهادي هنر را تيتروار در 5 مورد ميتوان خلاصه كرد:
1. ديكي تحت تأثير مقالهي دنياي هنر، نوشتهي آرتور دانتو ـ فيلسوف و منتقد هنري ـ و انديشههاي موريس مندليام، نظريهي نهادي را بسط داد؛ (ص 99)
2. نظريهي نهادي ديكي بازگشتي به نظريهپردازيهاي سنتي دربارهي هنر بود. اين نظريه ورود به مقولهي هنر را بيش از حد آسان كرده است و همانند تعريف سنتي از هنر سد راه خلاقيت ميشود؛ (ص 116)
. اين نظريه هنر را بي ارزش ميكند؛ (ص 116)
4. اعطاي موقعيت اثر هنري به چيزي يا با دليل است كه در اين صورت چنين نظريهاي ديگر نظريهي نهادي نيست، يا بي دليل است كه در اين صورت چرا بايد به چنين موضوعي علاقهمند باشيم؟؛ (ص 118)
5. روشنگر نيست؛ زيرا در تعريف دچار دور و تسلسل است. (ص 119)
معقولترين فرضيه اين است كه هنر را نه در سطح نمايش داده شده ميتوان تعريف كرد و نه در سطح رابطهاي نمايش داده نشده. (ص 129)
در ادامه نويسنده سه فايدهي احتمالي تعريف هنر را اين گونه بر ميشمارد:
1. به ما كمك ميكند كه دربارهي نمونههاي مشكل تصميم بگيريم؛
2. با مرور گذشته، به ما توضيح ميدهد چرا چيزي كه هنر نام گرفته، هنر است؛
3. به ما ميگويد كه در دنيا چه چيزهايي احتمالاً شايستهي توجه خاص و بيشتري هستند.
منبع:رواق هنر و انديشه 37
/ن
براي اين كه خوانندگان با محتواي اين كتاب به خوبي آشنا شوند در دو بخش ويژگيها و آناتومي انديشه به معرفي اين كتاب ميپردازيم. در بخش ويژگيها، خصيصههاي قابل توجه اين كتاب به طور اجمالي و در مقايسه با نمونههاي مشابه معرفي ميشوند و در بخش آناتومي انديشه به نحو تفصيلي به تشريح جزيينگر انديشههاي مطرح شده خواهيم پرداخت.
ويژگيها
اولين ويژگي قابل توجه اين كتاب در واقع داشتن يك پرسش بنيادين است كه از ابتدا تا انتهاي كتاب، نويسنده درصدد پاسخگويي بدان است. به عبارتي كتاب داراي ساختاري مركزگراست نه مركزگريز. بنابراين كتاب به خاطر مركزيت واحدش از حشويات تهي است و داراي ساختاري منظم و يكپارچه است. نويسنده چهار پاسخ عمده را به پرسش مذكور همراه با نقد پاسخها طرح كرده، در نهايت ديدگاه خودش را شرح ميدهند و به طور تلويحي يكي از نظريات مطرح را بر ميگزيند. لجام گسيختگي و مركزگريزي يكي از مشكلات جدي مطالعهي كتابهاي حوزهي فلسفهي هنر است كه خوشبختانه كتاب حاضر از اين اتهام بري است.
بررسي مصداقي آثار هنري و دوري از گرفتار آمدن در گرداب ذهنگرايي فلسفي دومين ويژگي آن كتاب است كه آن را از نمونههاي ترجمه شدهي موجود بسيار متمايز ميسازد. رجحان هنر بر فلسفه ـ كه حتي در عنوان پيش گفتار، هنر و فلسفه، مشهود است ـ در سراسر كتاب موج ميزند و همين ويژگي باعث شده خواننده اين كتاب دچار خستگي و ملال معمول حاصل از مطالعهي كتب فلسفي نشود و در عين حال از مطالعهي كتابي فلسفي و تأملبرانگيز لذت ببرد. البته توجه ويژه به هنرهاي تجسمي و ارجاع به نمونههاي موجود در نقاشي، عكاسي و ... دايرهي مخاطبين را تا حدي محدود ميكند. مطمئناً افزودن برخي توضيحات و پانوشتها از سوي مترجم در رفع اين كاستي مؤثر خواهد بود.
سومين ويژگي كتاب پرداختن به آراي نظريهپردازان معاصر در كنار بررسي آثار هنري معاصر است. هم عصري با يك پديده فهم آن پديده را نسبت به پديدهاي در گذشته آسانتر ميكند. هر چند هم عصري فضاي فرهنگي/ هنري ما ايرانيان با فضاي فرهنگي/ هنري حاكم بر كتاب چيستي هنر، امري قابل تأمل است ولي در مقايسي گستردهتر ـ به وسعت مقياس انسان جديد ـ هر كسي قادر است در هر نقطهاي از جهان با انسان جديد معاصر باشد. در كتابهاي مشابه معمولاً به جاي كندوكاو در پرسش «هنر چيست؟» به ذكر تاريخ هنر همراه با گريزهايي به تاريخ فلسفه بسنده ميكنند و ارسطو، افلاطون، هگل، كانت و نيچه معمولاً صاحبان بلامنازع اين واديها هستند. توجه به معاصرين، ترس مخاطب را از نامهاي بزرگ فرو ميريزد.
نقد منصفانهي نظريات مختلف و ذكر نقاط قوت و ضعف هر نظريه ويژگي ديگر كتاب حاضر است كه به تقويت روحيهي نقادي و نقدپذيري مخاطب ميانجامد. اين ويژگي به كتاب، سياليتي روشنفكرانه و بخشيده به طوري كه ديدگاه خود مؤلف را پيشاپيش ترديدآميز و در خور نقد جلوه ميدهد.
آناتومي انديشه
پيش گفتار
اين كتاب به بررسي چند تلاش مهم فلسفي براي پاسخ به مسئلهي هنر در قرن بيستم ميپردازد. (ص 13)
او معتقد است:
اين كتاب براي همهي كساني كه به چيستي هنر علاقه دارند، مناسب است. مطالعهي آن مستلزم هيچ گونه دانش فلسفياي نيست و اندك آشنايي با هنر براي خواننده كافي است. (ص 14)
نويسنده اظهار اميدواري ميكند كه هنرمندان، هنردوستان و نيز دانشجويان فلسفه از خوانندگان اين كتاب باشند. نكتهي مهم پيشگفتار همانا تعريفي است كه آقاي وايبرتن از فلسفه و فيلسوف ارائه ميكند:
فلسفه، درگيري انتقادي با انديشهها از طريق كلمات است. فلسفه با استدلال و استدلال متقابل، با مثال و مثال متقابل سروكار دارد.
او پس از ذكر اين كه مهمترين ويژگي يك فيلسوف دلبسته بودن به حقيقت است در عين حال يادآور ميشود:
فلسفه ميتواند پرشور و سرزنده نيز باشد، نيازي نيست كه صرفاً منطقي باشد. (ص 12)
اين تعريف به يقين پيش درآمدي است بر هدف نهايي كتاب يعني تعريف هنر. از نظر نويسنده اين كتاب اثري فلسفي است و هشدار ميدهد كه:
نبايد مثل نمايشگاهي در يك گالري هنري به پايان برسد. (ص 12)
او با تبيين جايگاه متفكران مورد اشاره در كتاب، آنها را در زمرهي فيلسوفان تحليلي بر ميشمارد كه «همهي آنها به هنرهاي تجسمي پرداختهاند». (ص 13)
فصل اول
هنر يعني فرم معنادار
و فرم معنادار را اين گونه تعريف ميكند:
تركيبي از خطوط، اشكال و رنگها با روابط خاص، (ص 18)
نويسنده با استناد به كتاب بل و بعد از تبيين آراي فرماليستي او به نقد نظريهي فرم معنادار ميپردازد. نقدهاي نويسنده را تيتروار ميتوان اين گونه خلاصه كرد:
1. تمايلات شهودگرايانهي بل تحت تأثير ديدگاههاي جي.اي.مور در كتاب اصل اخلاقي بوده است: (ص 27)
2. ديدگاه بل شبيه يك بيانيه است تا نظريه؛ (ص 27)
3. نظريهي بل دور باطل است؛ (ص 21)
4. اين نظريه هيچ روش روشني براي تشخيص صحت و سقم ادعاهاي رقيب دربارهي آثار هنري ندارد. (ص 33)
5. ايراد ديگر نظريهي بل نخبهگرايي است. (ص 33)
عنوان نظريهي بل، فرم معنادار، گوياي دو باور عمده اين ديدگاه است: اول اين كه فرم، مقابل يعني قرار دارد. دوم اين كه فرم، مقدم بر معني است. بل براي پاسخ به پرسش چيستي هنر به دنبال «تنها خصيصهي مشترك همهي آثار هنري تجسمي» ميگردد و گمشدهاش را در فرم معنادار مييابد.
فصل دوم
1. تأثيرپذيري آشكار كالينگوود از فيلسوف ايتاليايي بندتو كروچه؛ (ص 67)
2. مفهومي كه كالينگوود از هنر واقعي عرضه ميكند، جامع افراد و مانع اغيار نيست؛ (ص 68)
3. براي او اين مسئله كه يك شيء يا فعاليت خاص اثر هنري است يا نه، كاملاً به علتشناسي آن شيء يا فعاليت بستگي دارد. (ص 72)
فصل سوم
هنر نيز مثل بازي از مصاديق شباهت خانوادگي است. در نتيجه، جوهر واحد و مشتركي ميان همهي آثار هنري وجود ندارد. بنابراين، نميتوان تعريف سادهاي از هنر ارائه كرد. (ص 82)
نويسنده پس از شرح نظريهي شباهت خانوادگي به معرفي و نقد انديشههاي موريس وايتز ـ از اولين فيلسوفان مخالف تعريف هنر ـ روي ميآورد:
وايتر اعتقاد داشت، اشتباه است اگر بخواهيم مشخص كنيم چه چيزهايي به طور كلي اثر هنري هستند. (ص 86)
وايتز مفاهيم را به دو بخش مفهوم بسته و مفهوم باز تقسيم ميكند و هنر را مفهومي باز و از نظر منطقي غير قابل تعريف ميداند. (ص 90) نقدهاي نويسنده بر ديدگاه وايتز و نظريهي شباهت خانوادگي به صورت تيتروار در سه مورد خلاصه ميشود:
1. قدرت ديدگاه وايتز به دليل محدود بودن تعاريف كنوني هنر است و نه به دليل منطقي بودن ديدگاهش؛ (ص 89)
2. شباهت، مفهومي لغزان است و وايتز ملاكي براي تشخيص شباهت به جا ارائه نميكند؛ (ص 92)
3. وايتنز هيچ مدرك قانع كنندهاي براي تعريف ناپذيري هنر و خرده مفهومهاياش ارائه نميكند. (ص 93)
فصل چهارم
تأكيد نظريهي نهادي بر ظاهر اثر هنري نيست بلكه بر بستر آن است. (ص 98)
بر اساس نظريهي نهادي «عامل اصلي در تشخيص اين كه آيا شيئ اثر هنري است يا نه، تاريخچهي پرداختن به آن شيء است و نه هيچ ويژگي قابل تشخيص مريي».(ص 99)
نظريههاي هنري بل و كالينگوود كاركردي هستند و نظريهي ديكي ـ نظريهي نهادي هنر ـ روندي است. (ص 99)
نظريهي نهادي هنر نظريهاي ردهشناختي است كه در مقابل نظريههاي ارزشگذاري چون نظريههاي بل و كالينگوود قرار دارد. (ص 105) از نظر ديكي «تشخيص اين كه چيزي اثر هنري است، اصلاً به آن معنا نيست كه ارزشمند هم هست». (ص 105) نقدهاي نويسنده بر نظريهي نهادي هنر را تيتروار در 5 مورد ميتوان خلاصه كرد:
1. ديكي تحت تأثير مقالهي دنياي هنر، نوشتهي آرتور دانتو ـ فيلسوف و منتقد هنري ـ و انديشههاي موريس مندليام، نظريهي نهادي را بسط داد؛ (ص 99)
2. نظريهي نهادي ديكي بازگشتي به نظريهپردازيهاي سنتي دربارهي هنر بود. اين نظريه ورود به مقولهي هنر را بيش از حد آسان كرده است و همانند تعريف سنتي از هنر سد راه خلاقيت ميشود؛ (ص 116)
. اين نظريه هنر را بي ارزش ميكند؛ (ص 116)
4. اعطاي موقعيت اثر هنري به چيزي يا با دليل است كه در اين صورت چنين نظريهاي ديگر نظريهي نهادي نيست، يا بي دليل است كه در اين صورت چرا بايد به چنين موضوعي علاقهمند باشيم؟؛ (ص 118)
5. روشنگر نيست؛ زيرا در تعريف دچار دور و تسلسل است. (ص 119)
فصل پنجم
معقولترين فرضيه اين است كه هنر را نه در سطح نمايش داده شده ميتوان تعريف كرد و نه در سطح رابطهاي نمايش داده نشده. (ص 129)
فرضيهي نويسنده اين است كه:
در ادامه نويسنده سه فايدهي احتمالي تعريف هنر را اين گونه بر ميشمارد:
1. به ما كمك ميكند كه دربارهي نمونههاي مشكل تصميم بگيريم؛
2. با مرور گذشته، به ما توضيح ميدهد چرا چيزي كه هنر نام گرفته، هنر است؛
3. به ما ميگويد كه در دنيا چه چيزهايي احتمالاً شايستهي توجه خاص و بيشتري هستند.
نويسنده در نهايت چنين نتيجه ميگيرد:
منبع:رواق هنر و انديشه 37
/ن