تفسير و تحليل مقدمه ي قيصري بر شرح تائيه ي ابن فارض (18)

در ختم خلافت و ولايت

بدان که خلافت در اين دنيا ضرورتاً بايد به پايان برسد، زيرا دنيا متناهي است پس هر چه در آن است پايان پذير است، و چون خلافت نيز در اين دنياست، پس ضرورتاً آن نيز متناهي و پايان پذير خواهد بود.
شنبه، 13 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در ختم خلافت و ولايت
 در ختم خلافت و ولايت

 

نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

تفسير و تحليل مقدمه ي قيصري بر شرح تائيه ي ابن فارض (18)

1. ختم خلافت

متن:

اعلَم أنّ الخلافةَ لابدّ مِن انقضائِها في الدنيا؛ لأنّها متناهيةٌ، و کلٌّ ما فيها متناهٍ، و من جُملتِهَا الخلافةُ، فوجب انتهاؤُها. و لمّا کانتِ الخلافةُ بعد انختامِ النبوّةِ الخاصَّةِ التي هي التشريعيَّةُ، للکُمَّلِ و الأقطابِ من الأولياءِ، فَانختامُها في خاتمِ الولايةِ. والولايةُ لمّا کانت منقسمة بِمُصلقةٍ و مقيّدةِ، و نَعني بالمطلقةِ الولايةِ الکلّيّةَ التي جميعُ الولاياتِ الجزئيّةِ أفرادُها، و بالمقيّدةِ تلک الأفرادَ. و کلّ منهما أي من الکلّيّةِ والجزئيّةِ يطلب ظهورَها، و الأنبياء صلواتُ الله عليهم أجمعينَ، ( لَمّا ) لم يظهروا بالولايةِ، بل بالنبوّةِ علي ما أعطاهُمُ الاسمُ الظاهرُ، ظَهَرَ في هذه الأُمَّةِ المحمّديَّةِ جميعُ ولاياتِهِم علي سبيل الإرثِ منهم. و إليه الإشارةُ من الکمَّلِ، فُلان علي قلبِ موسي، و فُلان علي قلبِ عيسي، أي هُو الظاهرُ بولايتِه عَلي سبيلِ الإرثِ، و نبيُّنا صلواتُ الله عليه و آله صاحب الولايةِ الکلّيّةِ من حيث إنّه صاحبُ دائرةِ النبوَّةِ الکلّيَّةِ؛ لأَنَّ باطنَ تلک النّبوّةِ الولايةُ المطلقةُ، و هو صاحبُها. و لمّا کان لولايَةِ کلٍّ من الأنبياء عليهم السّلام في هذه الأمَّةِ مَظهَرٌ يقوم بها، لابُدَّ أن يکون لولايتِهِ أيضاً مَظهَرٌ. و ولايتُهُ قسمانِ: کلّيّةٌ و جزئيّةٌ. کلّيَّتُها من حيث کلّيّةِ روحِهِ المسمّي بالعقلِ الأوّلِ، و جزئيَّتُها من حيث روحِهِ الجزئي المدبِّرِ لجسدِهِ. فالظاهِرُ بولايتِهِ الجزئيَّةِ هو شيخُنَا الکاملُ المکمّلُ سلطانُ المحققِّينَ محيي الملّةِ و الدينِ قَدَّسَ الله سرَّهُ، و الظاهرُ بولايتِهِ الکلّيّةِ هو عيسي عليه السلامُ.
قال شيخنا في الفضلِ الثالثِ عَشَرَ [من فتوحاتِهِ ] من أجوبَةِ الإمامِ محمّد بن علي الترمذي قُدّسَ سرُّهُ: « الختمُ ختمان، ختمٌ يَختمُ الله بِهِ الولايةِ مطلقاً، و ختمٌ يختمُ بِهِ الولاية المحمّديّة. فأمّا ختمُ الولايةِ علي الإطلاقِ فهو عيسي عليه السلامُ، فهو الوَلِيُّ بالنّبوّة المطلقَةِ في زمانِ هذه الأمَّةِ، و قد حيلَ بينه و بين نبوّةِ التشريعِ و الرسالةِ فيَنزلُ في آخِرِ الزمانِ وارثاً خاتماً لا وَليَّ بعدَهُ بنبوّةٍ مطلقَةٍ... فکان أوّلُ هذ الأمرِ نبيّاً، و هو آدمُ، و آخِرهُ نبيّاً و هو عيسي. أعني نبوّة الاختصاصِ، فيکون له حشرانِ، حشرٌ مَعَنا، و حشرٌ مع الأنبياءِ و الرسلِ.
أمّا ختمُ الولايةِ المحمديّةِ، فَهُوَ لرجلٍ من العربِ، من أکرمِها أصلاً ويداً، و هو في زماننا اليوم موجودٌ عرّفتُ به سنةَ خمسٍ و تِسعينَ و خَمسِمائة، و رأيتُ العلامةَ التي أخفاها الحقُّ فيه عن عيون عبادِهِ و کَشَفَها لي بمدينةِ « فاس »، حتّي رأيتُ خاتمَ الولايةِ منه، و هو خاتمُ الولايةِ الخاصّةِ، لا يعلمُهُ کثيرٌ من الناس، و قد ابتلاهُ اللهُ بأهل الإنکارِ عليه فيما يتحقَّق به من الحقِّ في سرِّهِ، و کما أنَّ اللهَ ختمَ بمحمّدٍ صلَّي الله عليه و آله نبوّةَ التَّشريعِ، کذلک ختمَ الله بالختمِ المحمّديٍّ الولايةَ التي تحصّلُ من الوارثِ المحمّديِّ، لَا التي تحصُلُ من ساير الأنبياء فإنّ من الأولياء من يَرِثُ إبراهيمَ و منهم من يرثُ موسي و عيسي فَهولاء يوجدونَ بعد هذا الختمِ المحمديِّ، و بَعدَهُ لايوجَدُ وَليٌّ علي قلبِ محمّدٍ صليَّ الله عليه و آله. هذا معني ختمُ الولايةِ المحمّديَّةِ.
و اما ختمُ الولايةِ العامَّةِ التي لا يوجَدُ بعدَهُ وليٌّ فهو عيسي عليه السلامُ. هذا کلامُهُ رَحِمَهُ الله و انختامِ الولايةِ بِعيسي عليه السلامُ صارَ من أشراطِ الساعةِ، فَإنَّهُ إذا قُبضَ، و قُبضَ مؤمنُو زمانِهِ، ينتقل الأمرُ إلي الآخرةِ، و تقوم الساعةُ، کما بيّنه في الفصوص.

ترجمه:

بدان که خلافت در اين دنيا ضرورتاً بايد به پايان برسد، زيرا دنيا متناهي است پس هر چه در آن است پايان پذير است، و چون خلافت نيز در اين دنياست، پس ضرورتاً آن نيز متناهي و پايان پذير خواهد بود.
و چون پس از ختم نبوّت خاصّه که همان نبوّت تشريعي است، خلافت به کمّل و اقطاب اوليا منتقل مي شود، بنابراين ختم خلافت نيز با ختم ولايت تحقق مي پذيرد.
و از آن جا که ولايت تقسيم مي شد: به ولايت مطلقه و ولايت مقيّده، که ولايت مطلقه همان ولايت کلّي است که همه ي ولايت هاي جزئي از افراد آن مي باشند، و منظور از ولايت مقيّده نيز همين افراد است. و از آن جا که هر يک از اين دو قسم ولايت، طلب ظهور خويش است و از آن جا که ولايت در انبيا (عليهم السّلام) ظهور نيافت، بلکه اين نبوت بود که بر حسب اعطاي اسم « الظاهر » در انبيا (عليهم السّلام) ظهور يافت، در نتيجه همه ولايت انبيا بر سبيل ارث در امّت محمدي ظهور پذيرفت. که به همين نکته اشاره دارد سخن کمّل و بزرگان قوم که:
فلان بر قلب موسي است و فلان بر قلب عيسي، يعني که او به ولايت آن پيغمبر به عنوان وارث ظاهر گشته است و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ما از آن جهت که صاحب دايره ي نبوّت کليّه است، صاحب آن ولايت کليّه نيز هست. براي اين که باطن آن نبوّت همان ولايت مطلقه اي است که آن، حضرت صاحب آن است.
و همان گونه که ولايت هر يک از انبياي ديگر در اين امت مظهري دارد که با آن قائم است، ناچار بايد ولايت آن حضرت نيز مظهري داشته باشد. و ولايت آن حضرت دو قسم است: يکي، ولايت کلّي از جهت کليّت روحش، همان روح کلّي که از آن به عنوان « عقل اول » تعبير مي شود، و ديگري، ولايت جزئي، به لحاظ روح جزئي وي که مدبّر بدن او بود. بنابراين مظهر ولايت جزئي آن حضرت عبارت است از: شيخ کامل مکمّل ما، سلطان المحقّقين و محي الملّة و الدّين (قدس سره) و مظهر ولايت کلي وي حضرت عيسي (عليه السّلام) است.
شيخ در فصل سيزدهم « از فتوحاتش » در ضمن جواب هاي امام محمّد بن علي ترمذي (قدس سره) مي گويد: ختم بر دو گونه است: يکي آن که خداوند به وسيله ي آن ولايت را به طور مطلق ختم مي کند، و ديگري آنکه به وسيله ي آن ولايت محمديّه ختم مي شود. اما آن که ولايت را به طور مطلق ختم مي کند، حضرت عيسي (عليه السّلام) است، که او در زمان اين امت هم نبي است و هم ولي به ولايت مطلقه، که ميان وي و رسالت و نبوت تشريع، حايل و فاصله ايجاد شده است، پس در آخر الزّمان به عنوان وارث و خاتم فرود مي آيد، و پس از وي ولي ديگري نخواهد بود. و اين امر يعني ولايت، چنان که با نبوّت آغاز شده بود. يعني با حضرت آدم - با نبوت هم ختم مي شود که حضرت عيسي است.
منظورم نبوت اختصاص است، پس عيسي را دو حشر خواهد بود: يکي با ما و ديگري با انبيا و رسولان. و اما ختم ولايت محمّديّه به وسيله ي مردي خواهد بود از عرب از گرامي ترين اصل ها و نسل ها که هم اکنون در زمان ما موجود است، و من او را به سال 595 شناخته و در وي علامتي را که خداوند از چشمان بندگانش پنهان و پوشيده داشته است ديدم. در شهر « فاس » بود که خداوند آن را بر من آشکار ساخت، تا آن که ختم ولايت را از او ديدم.
او خاتم ولايت خاصّه است. بسياري از مردم او را نمي شناسند و از او خبر ندارند که خداوند او را به اهل انکاري که حقايق متحقق در باطن او را باور نکردند، مبتلا کرده است و همان طور که نبوت تشريع به وسيله ي حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) ختم شده، به وسيله ي ختم محمّدي هم ولايت حاصل از وارث محمدي ختم مي شود، نه ولايت حاصل از انبياي ديگر؛ زيرا بعضي از اوليا، وارث ابراهيم اند، و برخي وارث موسي و عيسي، که ولايت اينان پس از ختم ولايت محمدي هم باقي مانده، دوام خواهد يافت، اما ديگر هيچ ولي ديگري بر قلب محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) وجود نخواهد داشت، و همين است معناي ختم ولايت محمّدي. و اما ختم ولايت عامه با حضرت عيسي است که پس از وي، وليّي ديگر نخواهد آمد. و اين بود کلام شيخ که خدايش بيامرزد.
و ختم ولايت به وسيله ي حضرت عيسي (عليه السّلام) از نشانه هاي قيام قيامت است، زيرا با مرگ عيسي و مرگ مؤمنان زمان وي، کارها به قيامت انتقال يافته و رستاخيز بزرگ برپا مي شود. چنان که در فصوص بيان داشته است.

شرح:

مقام حضرت ختمي مرتبت که به عنوان برزخ البرازخ از آن تعبير شده است، واسطه اي است ميان خالق و مخلوق؛ يعني واسطه اي است ميان لا تعيّن محض لاهوت، و تعيّنات عالم امکان. و تعيّن او جامع جميع تعيّنات است که به قول شبستري:

ز احمد تا احد يک ميم فرق است * * * جهاني اندر آن يک ميم غرق است

پس تعيّن وي جامع همه ي تعيّن ها و کمالش شامل همه ي کمالات و نبوت و ولايتش محيط بر همه ي ولايت ها و نبوت هاست.
پس نبوت وي افضل نبوت ها و ولايتش افضل ولايت هاست.
در مقام مقايسه بين مقام نبوت و ولايت مقام ولايت برتر از مقام نبوت است، به دليل آن که ولايت جهت حقّي و نبوت جهت خلقي بوده و ولايت، باطن و سرّ نبوت است.
با اين حساب، ولايت وارث ولايت مطلقه ي محمّدي هم محيط بر همه ي ولايت ها مي باشد و هم از طرفي ديگر منبع و منشأ همه ي ولايت ها و نبوّت هاي ديگر خواهد بود، زيرا ولايت وارث ولايت محمدي با ولايت حضرت ختمي مرتبت متحد بوده و در سعه ي احاطه يک سان و برابرند، با اين فرق که اين مقام، براي حضرت ختمي مرتبت بالاصالة و براي وارث آن حضرت به تبعيّت و وراثت است. و به خاطر وحدت و يکساني اين دو ولايت است که شيخ اکبر جميع انبيا حتي حضرت خاتم الانبيا را از لحاظ نبوت تابع خاتم الاوليا مي داند و جميع احکام و معارف مخصوص جهت نبوّت آن حضرت، مأخوذ از باطن خاتم ولايت است.
تبعيّت و مظهريّت حضرت خاتم الأنبيا نسبت به خاتم الاوليا در مقام تفصيل و فرق، منافاتي با تبعيت ختم اوليا نسبت به ختم انبيا به حسب باطن ولايت ندارد. (1) و لذا ختم الاوليا تابع شريعت نبوي خواهد بود.
با اين حساب، سير نزولي فيض وحي چنين خواهد بود که حقايق وحي از عالم لاهوت به باطن ختم رسل و مقام ولايتش نازل شده، و از باطن آن حضرت به باطن خاتم الاوليا منتقل شده، از باطن خاتم اوليا هم به مَلَک حامل وحي و به واسطه ي ملک حامل وحي به وجود عنصري و بشري خاتم رسل نازل مي گردد.
ولايت و خلافت به معنايي که گذشت، پيش از ختم نبوت با انبيا و پس از ختم نبوّت به وسيله ي اولياي الهي ادامه مي يابد، اما اين سيرت بي نهايت ادامه پيدا نمي کند. بلکه در زماني و در شخصي به خصوص پايان خواهد پذيرفت. دليل لزوم ختم خلافت، همان است که قيصري در متن، متعرّص آن شده است: « چون دنيا متناهي است و از طرفي هر چه در دنياست بايد متناهي باشد، پس خلافت که يک امر دنيوي است، سرانجام بايد به پايان بينجامد.
اما بحث اصلي در آن است که خاتم الاوليا چه کسي است؟
بر اساس متن کتاب، ولايت بر دو قسم اصلي تقسيم مي شود:

الف - ولايت مطلقه:

آن ولايت کليّه اي است که همه ي ولايت هاي جزئي، افراد آن مي باشند.

ب - ولايت مقيّده:

ولايت هاي جزئيّه اي است که به منزله ي افراد آن ولايت کليّه اند.
ولايت مطلقه، ولايت متحقق با وجود حضرت ختمي مرتبت (صلي الله عليه و آله و سلم)، بوده و ولايت هاي مقيّده به انبياي سلف مربوط مي باشد. از آن جا که انبياي ديگر ظهورشان به نبوّت بوده، نه ولايت، يعني انبياي گذشته با ولايت ظاهر نشده اند، بلکه تنها ظهورشان به نبوّت بوده است، در نتيجه ولايت آنان بر سبيل ارث در امّت محمّدي ظهور مي يابد. و همين است معنا و سرّ آن که مي گويند: فلان ولي، ولايتش بر قلب موسي (عليه السّلام) است. يا ابراهيم (عليه السّلام) و... و چنان که ولايت انبياي ديگر را در اين امّت مظهري است، پس براي ولايت حضرت ختمي مرتبت هم بايد مظهري در اين امّت وجود داشته باشد.
ولايت آن حضرت بر دو گونه مي باشد:
الف - ولايت کلّي از لحاظ روح کلّي آن حضرت که همان عقل اوّل است، که مظهر اين ولايت کلّي حضرت عيسي (عليه السّلام) است.
ب - ولايت جزئي به لحاظ روح جزئي و مدبّر بدن آن حضرت که مظهر آن، شيخ اکبر، ابن عربي است. قيصري پس از بيان اقسام ولايت و مظاهر ولايت ها در مورد تعيين خاتم اوليا، نظر ابن عربي را از فتوحات مکيّه چنين نقل مي کند:

ولايت بر دو قسم است

الف - ولايت به طور مطلق که خاتم آن حضرت عيسي (عليه السّلام) است.
ب - ولايت محمدي که خاتم آن مردي است از عرب که ابن عربي مدعي است که او را به سال 595 در شهر فاس ديده است. وي معتقد بوده است که آن مرد خاتم ولايت محمّدي بوده است و چنان که با حضرت محمد، نبوّت تشريع ختم شد، هم چنان با خاتم ولايت محمّدي، ولايت حاصل از وارث محمّدي ختم گرديد. او خاتم ولايت خاصّه است. ولايتي که ارث حضرت خاتم الانبيا (صلي الله عليه و آله و سلم) است، نه ولايتي که ميراث انبياي ديگر است. پس از اين ختم، ديگر به قلب محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) وليّ نخواهيم داشت، اما به قلب انبياي ديگر وليّي خواهيم داشت. اما با ختم ولايت عامّه که خاتم اين ولايت، حضرت عيسي است، ديگر هيچ گونه وليّ نخواهد آمد و با مرگ عيسي (عليه السّلام) کار از دنيا به آخرت انتقال مي يابد.
تا اين جا تقرير بحث ختم خلافت براساس بيان قيصري بود. اما از آن جا که بحث ولايت از مباحث مهم عرفان و محل اشتباه و لغزش است، از اين مطلب به اين سادگي نمي گذريم، بلکه خلاصه اي از بيان آقاي سيّد جلال الدين آشتياني را هم از تعليقه ي گران قدر ايشان بر اين رساله نقل مي کنيم. ايشان مي فرمايند:

ولايت به معناي قرب به طور کلي بر دو قسم است:

الف - ولايت عامه:

که اين ولايت عامّه هم خود بر دو قسم است:
1. ولايت حاصل از ايمان به خدا و رسول خدا و اولياي الهي، که مفاد آيه ي کريمه ي ( اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ ) (2) است. اين ولايت داراي ابتدا و انتهايي است. ابتداي آن از تخليه و تحليه است. و انتهايش مقام قرب نوافل که در اين مقام، حق تعالي سمع و بصر و لسان عبد مي شود. نصيب چنين شخصي از لطايف سبعه، (3) لطيفه ي روحيه، و از فتوح، فتح قرب، و از بطون قرآني، بطن دوم و سوم و از منازل، نهايت اوديه و از مراتب يقين، حق اليقين است.
2. ولايت مختصّ به ارباب قلوب و کاملان، از بندگان سيّار سالک که فاني در حق و باقي به بقاي سلطان وجودند، و جامع قرب نوافل و فرايض، ابتداي سير آن، انتهاي سفر اول، و ابتداي سفر دوم است. و انتهاي آن، نهايت مقام « قاب قوسين » است. نصيب و بهره ي عبد سيّار در اين سير حقاني، از فتوحات، فتح مبين و از بطون قرآني، بطن ششم است که حاوي بطن چهارم و پنجم هم مي باشد:

ب - ولايت خاصه:

که مختصّ حضرت ختمي مرتبت و اوصياي خاص ايشان از اهل بيت و عترت (عليهم السّلام) است اين ولايت از انتهاي « قاب قوسين » آغاز مي گردد، و سالک اين مقام بعد از سير در اسماي ظاهر و باطن، و نيل به مقامِ تحقّق به مرتبه ي جمعيِ اسماي کليّه و جزئيه و ظاهريّه و باطنيّه، و عبور از حجاب هاي نوريّه ي اسمائيّه به مقام و مرتبه مظهريت تجلي ذاتي، و مشاهده ي ذات، بدون حجاب اسما، تشرف يافته، از انواع شرک و تلوين رها گشته، به مرتبه ي والايي از تمکين از ناحيه ي محو تامّ و مَحقِ مطلق و زوال احکام امکانيّه ي خاص عين ثابت. واصل مي گردد. نصيب وي از مقامات، مقام « اَو اَدني » و از لطايف سبعه، « خفي و اخفي » و از فتوح، « فتح مطلق » و از بطون قرآني، بطن هفتم است. و همين مقام مظهريّت تجلّي است، که منشأ همه ي نبوّت ها و ولايت ها بوده، و درجات و مراتب و حسناتش پاياني ندارد.

ولايت خاصه خود بر دو قسم است

1. ولايت خاصّه ي مطلقه:

که در مقام تجلّي به وجود اطلاق و عموم و سريان ملاحظه شده و معرّا از حدود و قيود است. مظهر اين ولايت مطلقه ي محمديه گاهي وجود جزئي و شخصي آن حضرت است و گاهي وجودِ يکي از اوصياي خاص وي، که به اولي ولايت شمسيّه و به دومي، ولايت قمريّه مي گويند و گاهي به لحاظ وحدت آن حضرت با عترت پاکش، هر دو ولايت را، ولايت شمسيّه مي نامند.

2. ولايت خاصّه ي مقيّده:

که تجلّي ولايت خاصّه ي محمدي است در صورت قيودات و حدود به اعتبار تجلّي در کاملان از امّت آن حضرت. به اين نوع از ولايت، به اعتباري ولايت قمريّه و به اعتباري ديگر ولايت نجميّه گويند.
آن گاه آقاي آشتياني چنين ادامه مي دهد:
و بايد شخص ناظر در کلمات ارباب عرفان، بين اين اصطلاحات فرق بگذارد، و اگر در کلام اعاظم مثل شيخ اکبر، ديد که به عيسي خاتم ولايت عامّه، و به مهدي موعود ارواحنا فداه - ولايت خاصّه اطلاق شده است، گمان نبرد که ولايت مهدي تابع ولايت عيسي (عليه السّلام) است چه مقام و مرجع ولايت کليّه ي محمّديّه و اولياء محمديين، مقام « او ادني »؛ و مرتبه ي عيسي، مقام « قاب قوسين » است. و وجه تسميه ي آن به ولايت عامّه، مقابل ولايت خاصّه ي محمديّه به اعتباري، و ولايت مطلقه، به اعتبار ديگر است. (4)
بايد توجه داشت که گاهي هم بر ولايت مطلقه ي محمديّه، ولايت کليّه و عامّه اطلاق کرده اند و بر ولايت انبيا و اوليا تابع او، ولايت جزئيّه و خاصّه و مقيّده گفته اند.
محققان عرفان، از شارحان کتب شيخ اکبر با تحقيق و تدقيق، خاتم ولايت خاصّه محمدي را، حضرت مهدي موعود (عليه السّلام) دانسته اند، و بعضي از شارحان از قبيل قيصري را در فهم مطالب شيخ اکبر دچار اشتباه مي دانند. (5) شيخ اکبر در فصّ شيثي از کتاب فصوص الحکم، موضوع ختم ولايت را مطرح مي کند. شارحان مقاصد فصوص، منظور ابن عربي را از خاتم اوليايي که منبع فيض همه ي انبيا و رسولان و اولياست مهدي آخر الزّمان مي دانند. کاشاني در شرح اين فصّ به اين نکته تصريح دارد. هم چنين صدر الدّين قونيوي هم به اين موضوع تصريح کرده است. ابن عربي هم بر تشرّف خود به خدمت خاتم اوليا در شهر فاس تصريح کرده است. و او را به اين صفت که خدايش از چشم مردم پنهان داشته، توصيف نموده است. که با امام مهدي منتظر مطابقت دارد. اما قيصري خاتم اوليا را حضرت عيسي مي داند که سخت مورد اعتراض مرحوم آقا محمّدرضا قمشه اي قرار گرفته و با دلايل روشن، نظر وي را رّد نموده است. (6) اينک باز هم براي تأکيد بر اين نکته ي اساسي و مهم و مزيد فايده به ترجمه ي قسمت هايي از تصريحات ابن عربي و شارحان آثار او که آقاي آشتياني براي تأييد مسئله ي خاتم الاوليا بودن حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نقل کرده است مي پردازيم:
ابن عربي در جزء سوم از فتوحاتش مي گويد:
با آرزوي تأييد الهي بايد دانست که خداوند را خليفه اي است و در آن دوران که روي زمين را ظلم و ستم فرا گرفته باشد، او با قيام و خروجش جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. اگر از عمر دنيا يک روز مانده باشد، خداوند آن روز را آن قدر طولاني خواهد کرد که اين خليفه را به حکومت برساند. او از اولاد و عترت رسول الله و از فرزندان فاطمه (عليها السّلام) است، همنام رسول خدا و جدَش حسين بن علي (عليه السّلام)، ميان رکن و مقام با او بيعت خواهد شد، در خلقش همانند رسول الله است... ». (7)
عارف بزرگوار عبدالرزاق کاشاني در تأويلات مي گويد:
خاتم نبوّت که نبوت با وي پايان مي پذيرد، تنها يک نفر است که او پيامبر ما حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) است، هم چنين خاتم ولايت که مقامات را طي نموده و به نهايت کمالات رسيده است، جز يک نفر نخواهد بود، و او همان است که صلاح دنيا و آخرت به دست وي به نهايت کمال رسيده، و نظام دنيا با مرگ وي خلل مي يابد، و او همان مهدي موعود است. (8)
در پايان، تذکّر اين نکته را لازم مي دانم که در آثار عرفا از جمله ابن عربي، حضرت مولي الموحّدين اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) هم به عنوان اقرب النّاس نسبت به حقيقت محمّدي و وارث ولايت آن حضرت و خاتم اوليا، مطرح شده است، که منافاتي با خاتم ولايت بودن حضرت مهدي ندارد، که اينان نور واحدند و يکي از افراد عترت و آل محمّد، بر سبيل تجدّد امثال، خليفه و امام و قائم مقام نبوت بوده و الهام الهي بر آن بزرگواران، جانشين وحي است.
الهام اوليا و وحي انبيا، يک حقيقت بوده و از يک منبع اند، تنها فرقشان در اصالت وحي نبوي و وراثت و تبعيّت الهام اولياست. (9)

پي‌نوشت‌ها:

1. تعليقه آشتياني بر رساله قيصري، ص 171.
2. بقره، آيه 258: خداوند وليّ مومنان است.
3. لطايف سبعه و به تعبير ديگر، اطوار سبعه که مراتب تکاملي حقيقت انسان بر اساس آن طبقه بندي شده است. عبارتند از: طبع، نفس، قلب، روح، سر، خفي و اخفي. براي توضيح بيشتر در اين باره ر. ک: ملاصدرا، مبدأ و معاد، ص 171 و حاشيه سبزواري بر اسفار، ج 1، ص 18.
4. رسائل قيصري، مقدمه و تعليقات، ص 156 - 160.
5. براي اطلاع بيشتر ر.ک: تعليقه ي گران قدر آقا محمدرضا قمشه اي بر بحث ولايت فصوص که به ضميمه ي رسائل قيصري با مقدمه و حواشي آقاي آشتياني چاپ شده است.
6. همان، ص 72 - 74.
7. فتوحات، ( چاپ دارالکتب العربيه معروف به چاپ کشميري )، ص 327 - 329.
8. شرح و تعليقات رسائل قيصري، ص 164 - 165.
9. همان، ص 167، و نيز ر. ک: سيد حيدر آملي، اسرار الشريعة، ص 95 - 103.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.