قلمروي فلسفه ي علم

روش شناسي يکي از عناصر کليدي فلسفه ي علم است و فلسفه ي علم به بررسي عمومي چيستي علم مربوط مي شود. چيستي روش شناسي يکي از پرسش هايي است که در فلسفه ي علم بايد به آن پاسخ داده شود. معرفت شناسي، عنصر
يکشنبه، 14 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قلمروي فلسفه ي علم
 قلمروي فلسفه ي علم

 

نويسنده: يداله دادگر




 

روش شناسي يکي از عناصر کليدي فلسفه ي علم است و فلسفه ي علم به بررسي عمومي چيستي علم مربوط مي شود. چيستي روش شناسي يکي از پرسش هايي است که در فلسفه ي علم بايد به آن پاسخ داده شود. معرفت شناسي، عنصر مهم ديگري در فلسفه ي علم است. شايد بتوان ادعا کرد که مهم ترين بخش هاي فلسفه ي علم را دو عنصر روش شناسي و معرفت شناسي پوشش مي دهند. در عين حال منطق و وجودشناسي نيز در کنار معرفت شناسي و روش شناسي دو عنصر تکميل کننده از فلسفه ي علم محسوب مي شوند. منطق، زبان علم است و مطالعه ي قواعدي که بر استدلال درست تکيه دارند. مطالعه ي منطق به پژوهشگر کمک مي کند تا استدلال مناسب را از نامناسب تميز دهد. پس يک قدم براي درک چيستي علم، توصيف منطق آن است. يک وظيفه ي منطق در فلسفه ي علم ملاحظه ي اين امر است که چگونه شواهد را به فرضيات و نتايج مرتبط سازد.
عنصر مکمل ديگر از فلسفه ي علم « وجودشناسي » است. وجودشناسي در واقع پژوهش مربوط به ماهيت و وجود يک پديده است. مثلاً زماني که پرسيده مي شود که روش شناسي اقتصاد داراي چه منشأ و ريشه و مبنايي است، از وجودشناسي سخن رفته است. اگر منطق، زبان استدلال علم است، وجودشناسي، مبناي وجودي و پايه ي علم محسوب مي شود. اما همان طور که ذکر شد، مهم ترين عناصر فلسفه ي علم، معرفت شناسي و روش شناسي آن هستند. معرفت شناسي، نظريه ي چگونگي معرفت است. مثلاً معرفت شناسي علم اقتصاد به اين پرسش مي پردازد که آيا آن چه فکر مي کنيم دانش اقتصادي است، واقعاً چنين است ؟ يا منابع شناخت اقتصادي کدام اند ؟ يا براي قضاوت در مورد اين که چه چيزي دانش و معرفت محسوب مي شود، چه معيارهايي بايد به کار رود ؟ يکي از کليدي ترين عناصر فلسفه ي علم، روش شناسي است که مطالعه ي روش ها را انجام مي دهد و در مورد اعتبار علمي روش هاي تجزيه و تحليل، داوري مي کند.
همچنين براي اين که پژوهش علمي استخراج شود، بايد خود علم شناسايي شود و علم و غيرعلم از هم جدا شوند، فلسفه ي علم، اين کار را انجام مي دهد. مطلب مهم ديگري که در مورد فلسفه ي علم قابل ذکر است، دربرداشتن ابعاد اخلاقي و در مواردي جوانب ايدئولوژيک و سياسي است. مثلاً تعصب و جانبداري اثبات گرايان منطقي ( به عنوان يک نوع فلسفه ي علم ) از بي معني بودن گزاره هاي ارزشي و يا جانبداري ابطال گرايان ( به عنوان يک نوعِ ديگرِ فلسفه ي علم ) از غير علمي بودن گزاره هاي هنجاري، يک گرايش ايدئولوژيک به نظر مي رسد. مطالعه ي فلسفه ي علم در ارتباط با تبيين جايگاه و مؤلفه هاي علم اجتماعي ( و به ويژه علم اقتصاد ) از اهميتي فوق العاده برخوردارند، زيرا به بررسي علمي بودن آن ها مي پردازند. گروهي عقيده دارند علوم اجتماعي همانند علوم تجربي از ويژگي علمي بودن برخوردارند، برخي اساساً علمي بودن آن ها را امضا نمي کنند و برخي ديگر اذعان دارند که علوم اجتماعي پتانسيل علمي بودن را دارند، اما در موارد زيادي تن به ابزارهاي علمي نمي دهند. سرانجام گروه هايي نيز با ارائه ي مفاد کلي تري از علم، آن ها را علمي مي دانند.

5. 1. 1 پرسش ها و مسائل مورد توجه فلسفه ي علم

اگر مفاد کلي فلسفه ي علم را در نظر بگيريم، منشأ بحث به متفکران يوناني و به خصوص فلاسفه ي قبل از سقراط برمي گردد. اما اگر به عنوان يک موضوع مطالعاتيِ سازمان يافته به آن توجه کنيم، مي توانيم آن را به آثار قرون هجدهم و نوزدهم مربوط بدانيم. در عين حال پيامدهاي انديشه ي کوپرنيک، گاليله، نيوتون و دکارت، مي توانند زمينه هاي طرح اوليه ي فلسفه ي علم در قرون شانزدهم و هفدهم قلمداد شوند. شايد بتوانيم هيوم و کانت را به عنوان مطرح کنندگان موضوع در قرن هجدهم و استوارت ميل را در قرن نوزدهم بدانيم. در اواخر قرن نوزدهم نگرش هاي تازه اي از سوي برخي دانشمندان مثل ارنست ماخ، پير دوهم و هنري پوانکاره در ارتباط با فلسفه ي علم تدوين شدند. (1) در اواسط قرن بيستم، اثبات گرايان منطقي ( و به ويژه در دهه هاي 20 و 30 در ويَن ) و کارل پوپر تأثير قابل توجهي بر فلسفه ي علم داشتند. (2) توماس کوهن، لاکاتوش و فايرابند نيز در تکامل فلسفه ي علم در اواخر قرن بيستم، نقشي بسزا داشتند. در حال حاضر صاحب نظران پست مدرنيسم در قالب انديشه هاي تکثرگرايانه و صاحب نظران هرمنيوتيک نيز دستي در توسعه ي اين رشته دارند. همه ي ديدگاه هاي فلسفه ي علم و به ويژه ديدگاه اثبات گرايان و پوپري ها خواهي نخواهي تأثير قابل توجهي بر اقتصاددانان گذاشته است. فلسفه ي علم به مسائلي چون چيستي، هدف، وظيفه ي علم، توصيف و تبيين علمي، مفهوم و جايگاه نظريه ي علمي، و ارتباط آن با شواهد تجربي و چگونگي آزمون آن و سرانجام يکنواختي يا عدم يکنواختي نظريه ي علمي ( در علوم و معارف گوناگون ) مربوط مي شود.

الف) هدف از علم و تبيين علمي

در ارتباط با پرسش هدف از علم و تبيين علمي، صاحب نظران عمدتاً به دو گروه واقع گرا و ابزارگرا قسمت مي شوند. به اين صورت که واقع گرايان عقيده دارند هدف و وظيفه ي علم، اين است که علاوه بر توضيح و پيش بيني، حقيقتي را کشف کند. ابزارگرايان معتقدند که وظيفه ي علم و نظريه و فرضيات علمي آن است که ابزارهايي در اختيار پژوهشگر قرار دهند تا با کمک آن ها به پيش بيني امور غير قابل مشاهده، مبادرت کند. البته به نظر مي رسد که در مفادي کلي تر بتوانيم هدف و وظيفه ي علم را، علاوه بر تبيين و پيش بيني، ارائه ي نوعي تجويز و توصيه ي معني دار و سازگار نيز بدانيم. با وجود اين که « تبيين علمي » از نظر تاريخي به يونان قديم برمي گردد، تدوين انگاره هاي جديد آن، عمر زيادي ندارد. همپل بيانيه ي بسيار منظمي از آن را در قرن بيستم ارائه کرده است. وي دو الگوي تبيين علمي تدوين کرده است. يکي الگوي استقرايي- آماري که در ارتباط با توزيع هاي آماري است. ديگري مدل غيرآماريِ قياسي- قانوني که در آن بيانيه اي از گزاره هايي صحيح استنباط مي شود که دست کم يک قانون کلي را دربردارد. (3) اصولاً براي دانستن توضيح درستي از يک پديده، انسان بايد قادر باشد آن را از يک مجموعه گزاره ي صحيح استنباط کند. (4)

ب) نظريه، قانون، و آزمون نظريه

پيرامون پرسش دوم؛ يعني، جايگاه نظريه ي علمي و مسئله ي آزمون آن، نيز مي توانيم مطالب را به اين صورت خلاصه کنيم. اکثر صاحب نظران علم و فلسفه، اين امر را مورد تأکيد قرار مي دهند که علم اساساً از طريق کشف نظريه ها و قوانين رشد مي کند و حيات و نشاط مي يابد. دانشمندان در عين حال در مورد مفهوم نظريه ها و قوانين و جايگاه آن ها اختلاف نظر دارند. منظور از قوانين عمدتاً وجود يک سلسله سنت هاي نظام مند در طبيعت است. (5) اصولاً اولين قوانين علمي نيز در دل طبيعت کشف شده اند. اما در علوم اجتماعي ( مثل اقتصاد ) نيز از قانون سخن مي رود. قانون عرضه، قانون تقاضا، قانون بازدهي نزولي، « قانون اوکان » و امثال آن از اين نمونه هستند. (6) بديهي است در اين جا در کاربرد قانون ( نسبت به علوم تجربي ) قدري تسامح به کار رفته است. بايد توجه داشته باشيم که قيد نظام مندي مربوط به قوانين، آن ها را از امور تصادفي متمايز مي سازد، گذشته از آن، قوانين مذکور، هم مورد حمايت نظريه ها هستند و هم از طريق نظريه ها قابل استخراج اند. در عين حال نظريه ها به آن سادگي که قوانين قابل درک اند، قابل شناخت نيستند. اصولاً نظريه ها بيانيه هاي شبه قانونيِ نظام مندي هستند. کاربرد شبه قانون به اين دليل است که معمولاً به همراه « قانون » نوعي تعميم صحيح به ذهن متبادر مي شود، اما نظريه لزوماً دربرگيرنده ي اين مفهوم نيست.

معناداري نظريه و ديدگاه اثبات گرايان:

اثبات گرايان منطقي با تعريف کلي پيش گفته از نظريه توافق ندارند. آن ها نظريه را تنها آن گزاره اي تلقي مي کنند که به طور کامل در قالب منطق رسمي بگنجد ( به اين صورت که: اگر « الف » واقع شود، پس « ب » نتيجه ي آن خواهد بود ) و در عين حال قابل آزمون تجربي باشد. بديهي است اکثريت صاحب نظرانِ فلسفه ي علم، نقطه نظر اثبات گرايان منطقي را نمي پذيرند. (7) مطلب ديگر، پيرامون ارتباط نظريه و مشاهدات است. سيطره ي انديشه ي اثبات گرايان منطقي در دهه هاي 20 و 30، ديدگاه حادي را بر اين مقوله حاکم ساخته بود. اصولاً آن ها، هم در ارزيابي نظريه ي علمي و هم پيرامون معاني گزاره ها تجربه گرا بودند. آن ها تنها در مورد گزاره هاي کاملاً منطقي و کاملاً رياضي بحثي نداشتند، اما براي معني داري ساير گزاره ها شرط مي کردند که بايد تک تک آن ها به نحوي عملياتي و با شواهد حسي در ارتباط باشند.
البته در دهه ي 50 نوعي تعديل در انديشه ي گروهي از اثبات گرايان منطقي فراهم آمد و آن اين بود که به اين امر معتقد شدند که براي معني دار و مفيد بودن نظريه، لازم نيست تک تک گزاره هاي آن ما به ازاي عملياتي داشته باشند، بلکه تنها کافي است کل نظريه قابل آزمون تجربي باشد. (8) در عين حال، اين ديدگاهِ تعديل شده نيز مورد چالش است. يک انتقاد اساسي اين است که اصولاً مشاهده ي خالص و مستقل از عقايد و انديشه ها وجود ندارد. مطلب مهم در اين جا توجه به تمايز منطقه ي کشف نظريه و منطقه ي داوري در مورد آن است. مشکل در منطقه ي داوري و ارزيابي نظريه کم تر از دشواري در منطقه ي کشف است. به عبارت ديگر، با وجود اين که دغدغه ي معني داري و مشاهده پذيري گزاره ها و نظريه هاي اثبات گرايان مورد پرسش است، دغدغه ي آن ها در مورد ارزيابي نظريه ها در مواردي قابل دفاع است. بسياري از فلاسفه و اقتصاددانان در ارتباط با مقوله ي ارزيابي نظريه ها، تجربه گرا به نظر مي رسند و تجربه و مشاهده را پشتوانه ي اصلي نظريه تلقي مي کنند. اما عده اي از صاحب نظران عقيده دارند که يک سري حقايق پيش تجربي وجود دارند که هيچ نوع شواهد معين تجربي مؤيد آن ها نيستند.
برخي از اقتصاددانان عقيده دارند که اصل موضوعه هاي کليدي در علم اقتصاد نيز، يک سري حقايق پيش تجربي محسوب مي شوند. عقلانيت، نمونه ي مناسبي در اين ارتباط است. ديدگاه هاي تجربه گرايانه از ارزيابي نظريه ها خصوصيتي جهانشمول نيستند و دربرگيرنده ي دشواري هايي قابل توجه اند. يک مسئله اين است که اصرار بر تجربه گرايي دست کم در ارتباط با برخي از حقايق منطقي و تعريفي ( مثل « مستطيل چهار ضلع دارد » ) فاقد معني خواهد بود. جالب توجه است که اثبات گرايان منطقي براي حل و فصل اين مشکل دو دسته گزاره را از هم جدا کرده اند. يکي گزاره هاي کلي در مورد جهان است و ديگري گزاره هاي منطقي- رياضي و تعريفي. آن ها مي گويند که درست يا نادرست بودن گزاره هاي منطقي، رياضي و تعريفي مبتني بر منطق و تعريف است و نيازي به مشاهدات تجربي ندارد. اما درستي ساير گزاره ها نيازمند شواهد ياد شده است. در عين حال، برخي از فلاسفه معتقدند که شواهد تجربي تنها در موارد خاص و معين مي توانند ضامن درستي يا نادرستي يک پديده باشند و در ارتباط با آن امکان تعميم وجود ندارد. بنابراين مناسب است براي آن که با اين نوع بن بست ها مواجه نشويم، صحت گزاره ها را به شواهد حسي منحصر ندانيم و مثلاً بر يافته ها و اندوخته هاي قبلي از دانش بشري نيز تکيه کنيم.

دغدغه ي پوپر و ديگر فلاسفه ي علم در مورد نظريه:

يک بحث جدي در ارتباط با فلسفه ي علم جداسازي نظريه هاي علمي و غيرعلمي است. جالب اين که پوپر تصريح کرده است، آن چه وي را به مطالعات مربوط به فلسفه ي علم کشانده، همين قضيه بوده است. (9) در عين حال، اثبات گرايان منطقي نيز به نحوي دنبال چنين هدفي بوده اند. پوپر اصولاً نهادهاي علمي و جامعه ي علمي را نيز از جامعه و نهادهاي غيرعلمي قابل تميز مي داند. به نظر مي رسد پرسش مهم تر از علمي بودن يا نبودنِ نظريه از نظر پوپر، اين باشد که آيا نظريه ي موردنظر در يک وادي نقدِ جدي قرار داده مي شود يا خير. آيا طرفداران نظريه ي موردنظر مي پذيرند که آن را در يک فرايند نقادي جدي قرار دهند ؟ از نظر پوپر آن چه عالم را از غيرعالم جدا مي سازد، اين است که عالم به مجموعه اي از قواعد روش شناسي تن مي دهد. (10) يعني پژوهشگر، حدس هاي خود را وارد مرحله ي آزمايش مي کند، اگر حدس مربوطه از آزمون ناموفق بيرون آمد، کنار گذاشته خواهد شد و حدس ديگري به آزمايش دقيق سپرده مي شود. فلاسفه ي آنارشيست علم معتقدند که اصولاً هيچ نوع معيار عقلاني در مورد انتخاب نظريه و يا جداسازي نظريه ي علمي از غيرعلمي وجود ندارد. تامس کوهن به جاي ارائه ي ديدگاه فلسفي در مورد علم عمدتاً به جامعه شناسي علم مي پردازد. طبق نظر تامس کوهن چون دانشمندان در گروه هاي علمي متفاوتي قرار دارند، نظرات گوناگوني در مورد ارزيابي نظريه دارند، بنابراين اتفاق نظر عقلاني بين آن ها ممکن نيست و يک اجماع سياسي، روان شناختي و غيرعقلاني حاکم خواهد شد. ايمره لاکاتوش معتقد است که فلسفه ي علم بايد به جاي آن که روي قواعد ارزيابي نظريه متمرکز شود، بر قواعد اصلاح نظريه ها و يا مقايسه ي آن ها تمرکز پيدا کند. (11)

يکنواختي يا عدم يکنواختي روش علمي

در ارتباط با پرسش آخر يعني يکنواختي يا عدم يکنواختي، روش هاي مطالعه ي علوم مختلف و به عبارت ديگر، وحدت يا عدم وحدت علم، مي توان تأکيد کرد که دست کم گروه زيادي از انديشمندان معتقدند بين علوم تجربي ( مثل فيزيک ) و علوم اجتماعي ( مانند اقتصاد )، تفاوت هاي اساسي وجود دارد. يک مسئله ي عمده در اين ارتباط تفاوت اهداف علوم تجربي و علوم اجتماعي است. اين موضوع را مختصراً توضيح مي دهيم. در علوم تجربي عمدتاً اهداف توضيحي ( و در مواردي توصيفي ) و اهداف مربوط به پيش بيني مطرح است. اما در علوم اجتماعي علاوه بر آن، نوعي هدف « تفهمي » نيز مطرح است. پژوهشگري که به مطالعه ي علوم تجربي مي پردازد، صرفاً به دنبال کشف يک سري قانونمندي هاي کلي است، اما دانشمندي که مشغول پژوهش در علوم اجتماعي است، تمايل دارد که از جزئيات امور موضوع اجتماعي و انساني نيز مطلع باشد؛ اين هدف تفهمي است.
در پاسخ تفهم گرايان، اثبات گرايان خواهند گفت که قانونمندي رفتاري انسان درست مانند قانونمندي علوم تجربي است. اما طرفداران انديشه ي تفهمي عقيده دارند که اگر قاعده مندي هايي هم در رفتار انساني و در قالب مطالعات علوم اجتماعي مشاهده مي شوند، تشابهي با قوانين تجربي (12) ندارند، بلکه نتيجه ي اثرگذاري نهادها و هنجارها هستند. به عبارت ديگر، براي درک برخي از کارکردهاي انساني راه صحيح کشف هنجارهايي است که رفتارهاي مربوطه را هدايت مي کند. اين ديدگاه دستاورد گروهي از برجسته ترين متفکراني چون ماکس وبر، ويتگنشتاين، فون رايت و به ويژه پيتر وينچ است. (13) اثبات گرايان منطقي و اثبات گرايان پيرو اگوست کنت و ابطال گرايان، به يکنواختي روش مطالعات علوم اجتماعي و تجربي عقيده دارند.

پي‌نوشت‌ها:

1- همان طور که ملاحظه مي شود، افراد پيش گفته عمدتاً دانشمندان علوم پايه هستند تا از فلاسفه ي حرفه اي. اين امر مي تواند بر نگرش خاص آن ها به علم و روش علمي اثرگذار باشد.
2- قابل ذکر است که يکي از پايه هاي مطالعه و تخصص کارل پوپر و برخي از اثبات گرايان منطقي مانند کارناپ، راسل، و امثال آن نيز علوم پايه بوده است.
3- براي اين موضوع مثالي مي زنيم. اگر پرسيده شود که چرا قيمت روغن مايع افزايش يافته است ؟ در پاسخ اين پرسش مي توانيم يک نظام قياسي بسازيم که يک قضيه ي آن اين باشد: به دليل تأثير تبليغ مربوط به سلامتي نسبيِ روغن مايع، تقاضا براي آن افزايش يافته است و افزايش تقاضا موجب افزايش قيمت شده است.
4- K. Hemple, 1965, Scientific explanation, Free Press.
5- گزاره هايي چون « مس جريان الکتريسيته را عبور مي دهد » يا « آب در 100 درجه به جوش مي آيد » و يا « علل کشش اجسام، قانون جاذبه است »، نمونه هايي از قوانين مربوطه محسوب مي شوند.
6- قانون « اوکان » به دنبال نام « آرتور اوکان » ( 1928- 1980 )، اقتصاددان امريکايي مطرح شد. اين قانون در واقع يک قاعده ي سرانگشتي مبتني بر يک مطالعه ي تجربي است که اوکان بين دهه هاي 60 و 80 در امريکا انجام داد. او نشان داد که تقريباً دو درصد رشد توليد ناخالص حقيقي مي تواند يک درصد بيکاري را کاهش دهد. به عبارت ديگر، هر درصد بيکاري ( بالاتر از نرخ بيکاري طبيعي ) هزينه اي بر اقتصاد تحميل مي کند که برابر با دو درصد کاهش در توليد ناخالص ملي است.
7- براي بررسي ابعاد بيش تر موضوع ر.ک.:
F. Supper, 1977, The Structure of Scientific Theories, University of Illiols press.
8- براي اشاره به صاحبان اين ديدگاه، عبارت « اثبات گرايان تجربي » ( به جاي « اثبات گرايان منطقي » ) به کار مي رود.
9- K. Popper, 1969, Science Conjecture and Refutation, Routledge.
10- پوپر عقيده دارد هم در سياست و هم در شناخت، دو پرسش اشتباه طرح مي شود. در سياست گفته مي شود که چه کسي رهبر شود وضع بهتر مي شود ؟ اما پرسش درست اين است که اگر رهبر ناموفق بود، چگونه مي شود او را نقد و کنترل کرد. در شناخت هم گفته مي شود چه روشي صحيح است، اما پرسش بهتر آن است که روش نادرست را چگونه بشناسيم و کنترل کنيم. نقادي در اين جا اهميت پيدا مي کند.
11- از نظر لاکاتوش ( فيلسوف معروف علم ) به جاي آن که به اين پرسش پرداخته شود که آيا اين نظريه توسط شواهد و داده هاي تجربي مورد حمايت واقع مي شود يا خير، بايد به اين امر پرداخته شود که آيا اين تفسر از نظريه ي موردنظر، نسبت به تفسير قبلي بهبود پيدا کرده است يا خير.
12- موضوع در اين ارتباط با عنوان مقايسه ي « علت » و « دليل » نيز مورد بحث قرار مي گيرد. استدلال اين است که در علوم تجربي پژوهشگر به دنبال کشف علل وقوع پديده هاست. اما در علوم اجتماعي و انساني بحث از دليل و انگيزه است. مثلاً از پژوهشگر علوم تجربي پرسيده مي شود که به چه علت آب در 100 درجه به جوش مي آيد، اما از پژوهشگر علوم اجتماعي پرسيده مي شود که شما به چه دليل و با چه انگيزه اي دخالت وسيع دولت در اقتصاد را قبول نداريد.
13- جرقه ي اصلي بحث « تفهمي » توسط ماکس وبر زده شده، ربان شناس معروف، ويتگنشتاين به تکامل آن پرداخت، صاحب نظراني چون فون رايت، پيتر وينچ و ديگران نيز به بسط و توسعه ي قضيه مبادرت کردند. جالب توجه است که ديدگاه خود وبر نسبت به متفکران قبل از وي ( مانند پرفسور ديلتي و ريکرت ) و انديشمندان پس از وي ( مثل پرفسور آلفرد شوتز ) بسيار متعادل تر است. نظريه پردازان محافظه کار اتريشي مانند موراي راثبارد و مارکسيست هاي جديد مانند هابرماس اين بحث را با انرژي و حرارت بيش تري دنبال کرده اند، براي مطالعه ي اساسي تر ر.ک.:
F. Palmayr and T. McCarthy, 1977, Understanding and Social Inquiry, University of Noterdam Press.

منبع مقاله :
دادگر، يدالله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط