چکيده:
امکان فهم و جواز تفسير قرآن از سوي غيرمعصوم يکي از مباحث مهم و کليدي در شناخت قرآن کريم است. ديدگاهي که از ديرباز به اخباريان نسبت داده شده، امتناع فهم غير معصومان و اختصاص فهم قرآن و در پي آن تفسير قرآن به معصومان است. در اين ميان از جمله کساني که از او با عنوان يک اخباري يا اخباري معتدل ياد شده، « مولا محسن فيض کاشاني » مي باشد. در اين مقاله برآنيم تا با بررسي ديدگاه هاي فيض به اين نتيجه برسيم که او برخلاف ساير اخباريان، نه تنها با دلايل عقلي و نقلي امکان فهم غيرمعصوم را ثابت مي کند، بلکه آن را امري لازم و ضروري دانسته که بدون آن انتفاع از قرآن غيرممکن است. در اين راستا يکي از مهم ترين دغدغه هاي فيض طريق جمع بين روايات نکوهش از تفسير به رأي و روايات و آيات دالّ بر ضرورت و اهميت تدبّر و تفکر و فهم قرآن است.كليدواژه ها:
فيض کاشاني، فهم قرآن، تفسير قرآن، امکان فهم قرآن، ضرورت تفسير قرآن، غيرمعصومان، تفسير به رأي.بيان مسأله
همزمان با نزول قرآن کريم، پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نگران تحريف کلام الهي بودند. هشدارهاي ايشان در تحريف لفظي در قالب پديده ي جعل و در تحريف معنوي در قالب روايات نهي از تفسير به رأي خودنمايي کرد. (2) پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تاکنون گروهي از انديشمندان و مفسّران، روايات نهي از تفسير به رأي را به عدم امکان فهم و جواز تفسير قرآن تأويل مي کردند. تا حدّي که گروهي از صحابه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و پس از آن تابعان و تابعان تابعان تا زمان حال از هرگونه اظهارنظر درباره ي تفسير قرآن کريم اجتناب ورزيده و حتّي حکم حرمت را بر آن جاري مي کردند. (3)در اين ميان گروهي از اخباريان شيعه به ويژه طيف اخباريان افراطي با استناد به برخي روايات قائل به عدم امکان فهم قرآن و در پي آن عدم جواز تفسير قرآن کريم شدند و تفسير قرآن را منحصراً براي معصومان (عليهم السّلام) جايز دانستند.
يکي از برجسته ترين چهره هاي اخباريان، مولا محسن فيض کاشاني است که در ميان طيف اعتدالي اين مشرب فکري جاي مي گيرد. حتّي برخي از دانشمندان معاصر (4) با توجه به ديدگاه هاي فيض تصوّر اخباري بودن وي را اشتباه دانسته و معتقدند گرچه فيض در بعضي از کتب خود تحت تأثير ملامحمدامين استرآبادي قرار گرفته و حرف هاي او را در اين کتب منعکس کرده، ولي از اين مباحث در کتب فقهي خود نياورده است و اين نشان مي دهد که آن مطالب را خود قبول ندارد.
حال جداي از بحث اخباري يا اصولي بودن فيض- که خود يک مقاله ي ديگري را مي طلبد- در اين مقاله برآنيم که به بررسي ديدگاه هاي فيض در مقوله ي امکان فهم و جواز تفسير قرآن آشنا بپردازيم.
فيض برخلاف ديدگاه اخباريان افراطي و مي توان گفت همگام با اصوليان و قريب به اتفاق دانشمندان و مفسّران شيعه، معتقد است که تفسير قرآن البته با رعايت قواعد و اصول تفسير نه تنها جايز بلکه در شرايط فعلي و عدم دسترسي به معصومان (عليهم السّلام) امري لازم و واجب است.
گرچه تاکنون کتاب ها و مقالات فراواني در مورد فيض و آثار او نوشته شده و حتي در سال هاي اخير چندين همايش و کنگره در بزرگداشت فيض و معرفي آثار او برگزار شده است، (5) اما با بررسي هاي صورت گرفته، مي توان گفت در موضوع مورد بحث مقاله اي مجزّا نوشته شده است و بعضاً در برخي از کتب و مقالات به اختصار به نظريات او در اين زمينه اشاره شده است، به همين منظور در اين مقاله سعي بر اين است که با بررسي کتب فيض به ديدگاه خاص او در موضوع فهم قرآن و جواز تفسير آن دست مي يابيم.
بررسي ديدگاه فيض در امکان فهم و جواز تفسير قرآن
با بررسي کتب و رساله هاي فراواني که از فيض به جاي مانده است، مي توان گفت او در سه اثر خود پيرامون امکان فهم و جواز تفسير قرآن سخن گفته است: تفسير صافي (6)، الاصول الأصليه (7) و المحجة البيضاء. (8)تفسير صافي که فيض آن را در سال 1075 ق تأليف نمود، گرچه استفاده ي او از روايات معصومان (عليهم السّلام) در اين تفسير براي فهم آيات قرآن فراوان است تا حدّي که برخي تفسير او را تفسير روايي نام نهاده اند، ولي تفسير او خالي از اجتهاد و نظر و تحليل هاي ادبي، بلاغي، فلسفي، عرفاني و عقلي نيست. تفسير صافي شامل مقدمه ي بلند و بالايي است و شايد نکاتي که در اين مقدمه مطرح شده، در هيچ يک از مؤلفات فيض نيامده است.
الاصول الاصلية (9) را فيض در سال 1044 ق در ردّ اصول فقه نوشت و مهم ترين کتاب انتقادي او در زمينه ي علم اصول است. او در اين کتاب به تأييد افکار اخباري ها و ردّ ظنون اجتهادي مي پردازد.
سومين کتاب مورد بحث المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء است که در سال 1046 ق و به منظور تنقيح کتاب احياء العلوم غزالي نوشته شد. فيض در اين کتاب، روايات اهل بيت (عليهم السّلام) را جانشين روايات عامه مي کند و روايات باب اخلاق و شناخت نفس را به گونه اي روشن نقل مي کند که مي توان اين کتاب را تفسير قرآن و شرحي بر احاديث دانست.
ديدگاه فيض در تفسير صافي
فيض کاشاني در مقدمه ي پنجم تفسير صافي به نقل رواياتي از تفسير به رأي پرداخته است. رواياتي که او نقل کرده را مي توان به سه دسته تقسيم کرد:1. رواياتي که ضرب به قرآن به قرآن را مذمت نموده است.
2. رواياتي که تفسير قرآن را منوط به اخبار معصومان (عليهم السّلام) دانسته است.
3. رواياتي که تفسير به رأي را نکوهش مي کند.
در دسته ي اول، فيض روايتي را از کافي نقل نموده است: « في الکافي عن الصادق عن أبيه (عليهما السّلام) قال ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض الّا کَفَر: (10) هيچ کس پاره اي از قرآن را به پاره اي ديگر نزد جز آنکه کافر شد. » فيض با توجه به اين روايت تأويل آيات از روي هوي و هوس را ضرب قرآن به قرآن مي داند و تفسير متشابهات قرآن بدون سماع از اهل قرآن را نوعي ضرب قرآن به قرآن برمي شمارد. (11)
در دسته ي دوّم، وي در مقدمه ي دوّم تفسير خود رواياتي را نقل مي کند که بيانگر نزول بخش مهمّي از قرآن در حق اهل بيت (عليهم السّلام) و معصومان و دوستداران و دشمنان آنها است و همچنين احاديثي که علم و دانش قرآن را فقط نزد معصومان (عليهم السّلام) مي داند. مانند حديثي که از امام باقر (عليه السّلام) نقل فرموده که ايشان مي فرمايد: « ما يستطيع أحد ان يدّعي انّ عنده جميع القرآن کلّه ظاهره و باطنه غير الاوصياء: (12) هيچ کس نمي تواند ادّعا نمايد که تمام قرآن را چه ظاهر و چه باطن آن نزد اوست مگر اوصياي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم). »
همچنين نقل مي کند که امام صادق (عليه السّلام) ذيل آيه ي « بل هو آيات بيّنات في صدور الذين اوتوا العلم » (13) فرمود: « آنان ائمه و پيشوايان معصوم (عليهم السّلام) هستند. »
گرچه برخي نقل اين روايات را دالّ بر انديشه ي اخباري گري او دانسته (14) ولي فيض در جاي ديگر که به نقد نظر استرآبادي مي پردازد، در نقد نظر او مي گويد: « جايز نيست کسي در جواز تفسير قرآن توسط غيرمعصومان (عليهم السّلام) شکّي به خود راه دهد. چرا که در غير اين صورت قرآن براي گروه زيادي بي فايده خواهد شد. » (15) او انحصار تفسير قرآن به معصومان (عليهم السّلام) را برخلاف آيات و رواياتي مي داند که به تفکّر و تدبّر در قرآن تأکيد مي کنند. لذا روايتي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي کند که فرمود: « اذا التبست عليکم الفتن کقطع الليل المظلم فعليکم بالقرآن. » (16) هنگامي که فتنه ها و همچون پاره اي شب ظلماني را بر شما هجوم مي آوردند، به قرآن پناه ببريد. »
روايات نکوهش تفسير به رأي جز دسته سوم رواياتي است که او در تفسير صافي آنها را نقل کرده است. از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل نموده است که فرمود: « من فسّر القران برآيه فأصاب الحق فقد أخطأ: (17) هر کس قرآن را با رأي خود تفسير کند حتي اگر صحيح تفسير کرده باشد، خطا کرده است. »
فيض پس از نقل رواياتي مانند روايت فوق با اذعان به تناقض ظاهر اين روايات با روايات فراواني که بر مراجعه ي به قرآن فراخوانده و تأکيد مي کند به رشته ي الهي چنگ بزنيد و درخواست عجايب و غرايب آن کنيد و در بطن آن تعمق ورزيد و نسبت به معناي آن نظر افکنيد، درباره ي شيوه ي جمع بين دو دسته از روايات فوق چنين مي گويد: « هر کس خيال کند قرآن معنا و مقصودي ندارد جز آنچه او ظاهراً آن را ترجمه و بازگو کند، او از حدّ نفس خود خبري مي دهد و در مورد خبر دادن از نفس خويش مصيب است، ولي در حکم کلّي نمودن، مخطيء و خطاکار است. چون او تمام مخلوقات را به درجه ي دريافت خود باز مي گرداند و حال آنکه قرآن و روايات بر آن دلالت دارند که در معاني قرآن جهت ارباب فهم عرصه ي وسيع تر و زمينه ي بازتري وجود دارد. » (18)
خداوند مي فرمايد: « أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا » (19) يا مي فرمايد: « وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ » (20) يا « لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ » (21) و پيامبرخدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: « هنگامي که حديثي از من به شما رسيد، آن را به کتاب خدا عرضه نماييد، پس هر آنچه موافق کتاب خداست بپذيريد و هر آنچه مخالف قرآن است به ديوار بکوبيد. » (22)
فيض پس از نقل اين روايت مي گويد: « حال چگونه مي توان بدون فهم، روايتي را بر قرآن عرضه نمود؟ » (23) وي در ادامه مي گويد: « بهتر است گفته شود، کسي که انقياد خود را به خدا و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مخلصانه انجام دهد و علم خود را از آنان دريافت نمايد و آثار آنان را مورد تتبّع قرار دهد به بخشي از اسرار آنان اطلاع مي يابد به ترتيبي که در او رسوخ در علم و طمأنينه اي در معرفت حاصل شود و او مي تواند برخي از عجايب و غرايب قرآن را کشف کند. همانطور که ائمه هدي (عليهم السّلام) جمعي از اصحاب خود را نام برده اند که با صفاتي مختصّ به خودشان متصّف بوده اند. آن چنان که گفته اند: « سلمان از ما اهل بيت است (24) ». پس کسي که اين صفت را دارا است هيچ بعد ندارد که در زمره ي راسخان در علم و عالمان به تأويل داخل شود.
فيض در نهايت روايات نهي از تفسير به رأي را به دو وجه توجيه مي نمايد:
در وجه اول معتقد است مراد از تفسير به رأي منهيٌ عَنه تفسير قرآن به رأي و ميل فردي است، به طوري که مفسّر رأي خاص و ذهنيت قبلي دارد و بخواهد قرآن را طبق رأي شخصي خود تأويل کند تا بر تصحيح غرض و مدّعاي خود احتجاج کند.
وي مي گويد اين امر گاهي با علم و آگاهي و از روي قصد انجام مي شود و هدف مفسّر اين است که امر را بر خصم و طرف خويش مشتبه مي سازد و گاهي هم با توأم با جهل و ناداني است و مفسّر گاهي برداشت اشتباهي از آيه مي کند و گاهي هم غرض صحيح دارد و جهت اثبات آن غرض، دليلي از قرآن مطالبه مي کند و به آيه اي استدلال مي کند که مي داند مراد از آيه همان معنا است. مثلاً کسي که مي خواهد استغفار در سحر را به کرسي بنشاند به روايتي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) استناد مي کند که « تسحروا فِانّ السحر برکه (25): سحرخيز باشيد چون در سحرخيزيها برکت است » و حال آنکه فرد استدلال کننده ايهام مي کند مقصود از تسحّر همان ذکر است در حالي که مي داند منظور از آن خوردن سحري است نه ذکر. يا فردي که مي خواهد مجاهده ي با نفس بکند مي گويد: « اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى » (26) و مقصود او از فرعون، قلب خويش است.
فيض معتقد است که اگرچه اين نوع استعمالات را برخي وعّاظ در مقاصد کلام خود به کار مي برند تا کلام خود را زيبا و مستمع را ترغيب به عمل نمايند. يا آنکه گاهي اهل باطن در مقاصد فاسد خود، جهت گمراه ساختن مردم و فراساختن آنها به مذهب خويش، قرآن را بر وفق مذهب و رأي خود بر اموري تنزيل مي نمايند که مي دانند قطعاً مقصد قرآن نيست. ولي او اين نوع تفاسير را نيز ممنوع برمي شمارد و يکي از وجوه تفسير به رأي ممنوع را به کارگيري يکي از فنون فوق در تفسير قرآن مي داند. (27)
فيض در توجيه وجه دوّم در تفسير صافي مي گويد: وجه دوّم آن است که مفسّر در تفسير قرآن به ظاهر عربيت و ادبيات عربي پيشي بگيرد بي آنکه سماع يا نقلي در مورد غرايب قرآن يا الفاظ مبهم، اختصار، حذف، اضمار، تقديم و تأخير، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، محکم و متشابه و... پشتيباني داشته باشد. کسي که شناختي در مورد وجوه آياتي که نياز به سماع و شنيدن از معصوم (عليهم السّلام) را دارد، نداشته باشد طبعاً غلط او بسيار مي گردد و در زمره ي کساني وارد مي گردد که قرآن را به رأي خود تفسير مي کنند.
ديدگاه فيض در کتاب الأصول الأصليه
فيض کاشاني در کتاب الأصول الاصليه در ابتدا گفتار امين الاسلام طبرسي درباره تفسير به رأي و عدم مخالفت مدلول آن با امکان فهم و تفسير قرآن چنين نقل مي کند: « طبق روايت « من قال في القرآن بغير علم فليتبوا مقعده من النار. » (28) تفسير قرآن جايز نيست مگر توسط اثر صحيح و نصّ صريح. از عامّه نقل شده است که گروهي از تابعين از جمله سعيد بن مسيّب، نافع و ديگران سخن گفتن در مورد قرآن با رأي خويش را کراهت داشته اند. »و حال آنکه در مقابل اين روايات، خداوند متعال ما را به استنباط و تفکّر در قرآن فرا خوانده و فرموده است: « لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ » (29) و در مقابل کساني که تفکر و تدبر در قرآن را ترک کرده اند مذمّت کرده است: «أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا » (30) طبرسي پس از نقل آيات و روايات مي گويد: « چگونه ممکن است قرآني که حجت و معروضٌ عليه است معناي آن غير قابل فهم باشد. »
فيض در جمع بين دو دسته از آيات و روايات به نقل از طبرسي مي نويسد: « بايد از ظاهر روايات دست برداشت و بر فرض صحّت، آنها را چنين معنا کرد که هر کس قرآن را به رأي خود تفسير کند به شواهد الفاظ عمل نکرده است و حتي اگر به حق برسد راه خطا رفته است. » (31)
فيض پس از نقل طبرسي از اردبيلي نقل مي کند که روايات ناهي از تفسير به رأي را بايد بر ظاهر آن حمل کرد، برخلاف طبرسي که ظاهر آنها را ترک و آنها را به نوعي تأويل مي کرد و بنابر آنچه در اول کلام طبرسي نقل شده که با عبارت ( صحّ عن النّبي... ) روايات مذکور را صحيح مي داند، لذا بايد مضمون اين احاديث را صحيح دانست و نبايد از ظاهر آنها دست کشيد.
اردبيلي مي گويد: رواياتي که تفسيري را که بدون اتکا بر اثر و نصّ صحيح باشد را ممنوع و تفسير به رأي دانسته اند، منظور از آنها اين است که فردي در جايگاه تفسير قرآن بدون هيچ دليلي از قبيل دليل نقلي يا خبر منصوص يا آيه ي قرآن و يا دليل عقلي و اجماع بلکه به مجرّد رأي و ميل و استحسان عقلي به طور قطع و جزم بگويد مراد از فلان آيه و فلان لفظ مجمل و متشابه چنين است. (32)
آن گاه فيض، گفتار ملامحمد امين استرآبادي را با عنوان بعضي الفضلا اين چنين بيان مي کند: « بعضي فضلا چنين نقل شده است که اين کلام فاضل صالح [ اردبيلي ] گوياي غفلت او از احاديثي است که از اهل ذکر (عليه السّلام) وارد شده است يا گوياي بي توجّهي او نسبت به روايات است و شايسته بود کارش را بر بهترين وجهي حمل مي کرد که ما آن را ذکر کرديم چرا که او از محققين بزرگ است. حتي وجود احاديث شريفه با تواتر معنويشان صراحت دارند در اينکه استنباط احکام نظري از قرآن و سنّت نبوي مخصوص ائمه است نه مردم عادي به اين دليل که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به امر خداوند، اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و اولاد طاهرينش را مختصّ کرده است به تعليم ناسخ و منسوخ و آنچه که مراد از قرآن است و آياتي که بر ظاهرشان باقي هستند و آياتي که بر ظاهرشان باقي نيستند و همچنين بايد دانست که بسياري از اين معارف نزد اهل بيت (عليهم السّلام) مخفي است و آنچه بين عامّه مشهور شده است که هر حکم و تفسير و نسخ و تقييدي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده آن را براي اصحابش آشکار کرده است و انگيزه هاي اخذ اين معارف و نشر آنها از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فراوان است صحيح نيست. » (33)
فيض سپس به دليل دوّم استرآبادي در نقل کلام اردبيلي اشاره مي کند که او مي گويد احاديث معصومان (عليهم السّلام) صريح در اين است که مراد از آيه ي « لعلمه الذين يستنبطونه منهم » (34) و آياتي مانند آن، اهل ذکر و معصومان (عليهم السّلام) مي باشند نه انسان هايي صاحب ملکه از ميان عوام. و همچنين استرآبادي در نقد کلام طبرسي که استناد مي کرد به کلامي از ابن عباس که مي گفت: قسمي از تفسير قرآن را فقط دانشمندان مي دانند و اين قسم همان تأويل متشابهات و فروع احکام است، مي گويد: منظور از دانشمندان عالمان آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل ذکر هستند. » (35)
فيض کاشاني پس از نقل ديدگاه استرآبادي در نقد سخنان او مي گويد: « شايسته نيست کسي در جواز تفسير قرآن توسط غيرمعصومان (عليهم السّلام) شکّ کند، در غير اين صورت روايات فراواني که از آنها رسيده ديگر صحيح نخواهد بود. مانند روايت: « اذا جاء کم عنّا حديث فأعرضوه علي کتاب الله: (36) هرگاه حديثي از ما به شما رسيدآن را بر کتاب خدا عرضه کنيد. » فيض سپس تأکيد مي کند در غير اين صورت نه تنها انتفاع از روايات بلکه انتفاع از قرآني که نقل اکبر و واجب الإتّباع است ممکن نخواهد بود. و همچنين حديث ثقلين نيز صحيح نخواهد بود، چون در اين صورت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فقط يک ثقل و آن هم اهل بيت (عليهم السّلام) را و بلکه در اين زمان کنوني که امام زمان (عليه السّلام) از بين ما غايب است، هيچ يک از ثقلين را براي ما ترک نکرده و باقي نگذاشته است. »
احاديث اهل بيت (عليهم السّلام) هم که باقي مانده است همانند قرآن، شامل محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مجمل و مبيّن و ... است، پس همان طوري که تفسير قرآن با رأي به خاطر اشتمالش بر چنين اموري جايز نباشد، تفسير احاديث معصومان (عليهم السّلام) هم به همين دليل جايز نخواهد بود و حتي ديگر روايت نبوي که مي فرمايد: « فإذا التبست عليکم الفتن کقطع الليل المظلم فعليکم بالقرآن » و ساير روايات بدين مضمون صحيح نيست. (37)
فيض کاشاني پس از ردّ استرآبادي و در مقام جمع ميان دو دسته ي ادلّه، روايات ناهي از تفسير به رأي را به دو وجه توجيه مي کند:
1. منظور از اين روايات، تفسير آيات متشابه قرآن است.
2. منظور دست يابي به همه ي علوم و معارف قرآن است. يعني اخبار دالّ بر اختصاص اهل ذکر (عليه السّلام) به علم قرآن را بايد به علم به همه ي متشابهات قرآن حمل نمود يا به علم به همه ي کتاب.
فيض اين تأويل و توجيه خود را با دلايلي همراه مي کند که مي توان آنها را به دو دسته ي دلايل عقلي و نقلي تقسيم کرد؛ او در دليل عقلي خود مي گويد: يک حکم يا نصّ است که ديگر احتمال خلاف در آن نيست يا ظاهر است و حکيم در مقام بيان و تفهيم به آنچه خلاف ظاهر است سخن نخواهد گفت که در غير اين صورت لازمه ي آن جهل متکلّم و حکيم خواهد بود.
او در دليل نقلي خود به حديثي از امام صادق (عليه السّلام) در تفسير علي بن ابراهيم استناد مي کند که فرمود: « و فيه محکم و متشابه فأما المحکم فنؤمن به و نعمل و ندين به و امّا المتشابه فنؤمن به و لا نعمل به » (38) و مي گويد منظور همان قول خداوند است که مي فرمايد « فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبَابِ » (39) که منظور از راسخان در علم، آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) مي باشند. همچنين در حديث غديرخم مي خوانيم: « معاشر الناس تدبّروا القرآن و افهموا آياته و انظروا في محکماته و لا تنظروا في متشابهاته » (40)
فيض در ادامه به نکته ي دقيقي اشاره کرده و مي گويد: « حتّي تأويل برخي از متشابهات را نه تنها معصوم (عليهم السّلام) بلکه غيرمعصوم و شيعيان کامل به برکت پيروي از معصومان (عليهم السّلام) و مجاهداتشان در راه خدا مي دانند، که خداوند مي فرمايد: « وَالَّذينَ جاهَدوُا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا » (41)
به نظر فيض معصومان (عليهم السّلام) اختصاص يافته اند به دانستن جميع متشابهات و جميع ناسخ و منسوخ و جميع احکام و خصوصاً علم کلّ کتاب و انسانهاي کامل و پيرو معصومان (عليهم السّلام) امکان احاطه ي به برخي از اين امور را در سايه ي مجاهدت و پيروي از آن ها خواهند داشت.
فيض کاشاني براي اين ديدگاه مهمّ خود به رواياتي نيز استناد کرده است. از جمله از امام صادق (عليه السّلام) نقل مي کند که فرمود: « ما يستطيع احد ان يدّعي عنده جميع القرآن کله ظاهره و باطنه غير الأوصياء. » (42) همچنين در بخشي از حديث منصور بن جازم آمده است: « فلم أجد احداً يقال انه يعرف ذلک کله الا عليّا عليه السّلام. » (43)
فيض در جمع بندي مي نويسد: « منظور از متشابهاتي که تأويل آنها ممنوع مي باشد موردي است که انسان بدون دليل و شاهد بلکه به مجرّد رأي و استحسان عقلي و با قطع و جزم بگويد که منظور خداوند از فلان آيه ي متشابه، فلان چيز است، همان طور که اردبيلي به اين نکته اشاره کرده است يا مي توان گفت منظور از ان تأويل و تفسير تمام متشابهات است که علم به تمام متشابهات نزد معصومان (عليهم السّلام) مي باشد ولي خواصّ و نوادري از عالمان که عنوان « راسخان در علم » بر آنها صدق مي کند مي توانند به تأويل برخي از متشابهات دسترسي پيدا کنند.
ديدگاه فيض در کتاب المحجة البيضاء
فيض کاشاني در اين کتاب در فصلي با عنوان « انحصار علم القرآن بما روي عن المعصومين (عليهم السّلام) » در ابتدا به نقل از سخن ابوحامد غزالي در باب تقسيم سه گانه ي علوم مربوط به قرآن مي پردازد:1. آنچه مربوط به الفاظ قرآن است: مانند علم قرائت، مخارج حروف و ...
2. آنچه مربوط به معاني قرآن است، مانند: علم تفسير؛ چه اينکه مستند اين علم، نقل است و مجرّد لغت کافي نيست.
3. آنچه مربوط به احکام قرآن است مانند: شناخت ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، نصّ و ظاهر که اين علم را اصول فقه ناميده اند و سنت را نيز شامل است. (44)
فيض پس از نقل مطلب فوق از غزالي مي گويد: « آنچه ابوحامد گفته که علم به معناي قرآن و تفسير آن تکيه بر نقل دارد درست است. ليکن منظور او از نقل، رواياتي است که از صحابه و تابعان نقل شده که قرآن را بيشتر بنابر آراي خود تفسير کرده اند، همان هايي که روا نيست بر گفته ها و دينداري آنها اعتماد کرد. و اما اينکه گفته است علم مربوط به احکام قرآن و سنّت اعمّ از ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص و... از طريق علمي که اصول فقه ناميده شده است دانسته مي شود صحيح نيست، بلکه سزاوار و واجب اين است که هر دو علم ( تفسير و اصول فقه ) بايد از اهل آن أخذ شود و هيچ کس اهليت و شايستگي آن را ندارد جز کساني که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در حديث ثقلين تمسّک به آنها را پس از خود سفارش کرده است. (45)
سپس فيض در بيان عدم افتراق قرآن و عترت طبق حديث ثقلين مي گويد: مراد اين است که علم قرآن نزد آنها است، هر کس به آنها تمسّک جويد، به هر دو چنگ زده است و آنان اولوالامرند که خداوند درباره ي آنها فرموده است: « يا ايُّهَا الَّذينَ آمنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اطيعُوا الرَّسُولَ و اُولِي الامرِ مِنکُم » (46) هم چنين، فيض، پس از نقل آيه ي « إِنَّا انزَلنا اِلَيکَ الکِتاب بِالحَقِّ لِتَحکُمَ بَينَ النَّاسِ بِما اراکَ الله » مي گويد: در اين آيه خداوند نفرموده است ( بما رأيت ) يعني آنچه به رأي تو است. زيرا اگر دين بر اساس رأي مردم بود، رأي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اولويت داشت بر رأي کساني که معصوم نيستند. زيرا قانونگذاري در شرع جز بر اساس وحي جايز نيست که فرموده است: « اِن هُوَ اِلَّا وَحيٌ يُوحي » (47) و ما به حکم حديث نبوي دستور داريم احاديثي را که با کتاب خدا مخالفت دارد بر ديوار زنيم و آنها را به دور اندازيم.
نتيجه گيري
1. گرچه از فيض به عنوان يکي از اخباريان برجسته ي شيعه ياد مي کنند، ولي او در موضوع امکان فهم و جواز تفسير قرآن همصدا با اصوليان شيعه مي باشد و موضع گيري صريح او در مقابل انديشه ي اخباري گري در جاي جاي نوشته هايش هويدا است.2. فيض بر اين اعتقاد است که فهم قرآن منحصر به معصومان (عليهم السّلام) نيست و عموم مردم از مفاهيم قرآني سهم و بهره اي دارند؛ چرا که او معتقد است که انحصار دانستن فهم قرآن به معصومان (عليهم السّلام):
اولاً : با آياتي از قرآن از قبيل: «أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا »، « لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ » و ... متناقض است.
ثانياً: با روايات رسيده از خود معصومان (عليهم السّلام) هم متناقض است: « اذا جاءکم عنا حديث فأعرضوه علي کتاب الله »، « فاذا التبست عليکم الفتن کقطع الليل المظلم فعليکم بالقرآن » و ... .
ثالثاً: حديث ثقلين نيز صحيح نخواهد بود. چون در اين صورت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فقط يک ثقل و آن هم اهل بيت (عليهم السّلام) و بلکه در زمان فعلي هيچ يک از ثقلين را براي ما ترک نکرده و باقي بگذاشته است و ديگر نه تنها انتفاع از روايات و ثقل اصغر بلکه ديگر انتفاع از قرآني که ثقل اکبر و واجب الاتباع است ممکن نخواهد شد.
رابعاً: احاديث رسيده از معصومان (عليهم السّلام) هم چون مانند خود قرآن دربردارنده ي محکم و متشابه، عام و خاص، ناسخ و منسوخ و ... مي باشند به همان دليلي که در قرآن استناد به آيات جايز نخواهد بود روايات هم به خاطر اشتمالشان بر چنين اموري استناد به آنها جايز نخواهد بود.
3. فيض با نقل روايات نکوهش تفسير به رأي و روايات انحصار دانش قرآن به معصومان (عليهم السّلام) و روايات ضرب قرآن به قرآن، به رفع تعارضي پرداخته است که ظاهراً در ميان اين نوع روايات سه گانه با آيات و روايات فراواني وجود دارد که در آنها به تدبّر و تفکّر و استنباط و عرضه ي روايات به قرآن تأکيد شده است. از ديدگاه فيض، تفسير به رأيي که در روايات از آن نکوهش شده است، اعمال رأي و انديشه اي است که مبتني بر هواي نفس است و ممکن است از روي عمد يا از روي جهل صورت گيرد. لذا براي دوري از تفسير به رأي بايد پس از فحص در شواهد و محکمات قرآن و اتکا به روايات معصومان (عليهم السّلام) و مجاهدت در اين راه به تفسير قرآن اقدام نمود و مفسّر نبايد در تفسير قرآن بدون فحص از دلايل نقلي و عقلي بر ظاهر عربيّت قرآن پيش گيرد.
4. فيض در رفع اين تعارض ظاهري در دو کتاب تفسير صافي و الاصول الاصليه به توجيح روايات نکوهش تفسير به رأي دست زده است که برآيند جمع او در اين دو کتاب چنين مي شود: تفسير به رأيي که در روايات از آن نکوهش شده است به چند وجه قابل توجيح است.
الف: اعمال رأي و انديشه ي مبتني بر هواي نفس ممنوع است.
ب: پيش گرفتن در تفسير قرآن به ظاهر عربيت قبل از فحص در شواهد و محکمات قرآن و همچنين عدم توجه به روايات معصومان (عليهم السّلام) و در کلّ عدم رعايت اصول تفسير و توجيه نکردن به دلايل نقلي و عقلي در تفسير قرآن ممنوع مي باشد.
ج: تفسير آيات متشابه با ادّعاي علم به همه ي کتاب ممنوع است؛ چرا که علم به همه ي متشابهات و علم به همه ي قرآن مختصّ به معصومان (عليهم السّلام) مي باشد.
5. به نظر فيض حتّي مي توان گفت نه تنها معصومان (عليهم السّلام) بلکه غيرمعصومان (عليهم السّلام)، همان هايي که در راه اطاعت خدا مخلصانه قدم گذاشته و در اين راه مجاهدت کرده و همچون سلمان از اهل بيت (عليهم السّلام) به شماره رفته اند و عنوان « راسخان در علم » بر آنها تطبيق مي شود تأويل برخي از متشابهات را نيز مي دانند.
پينوشتها:
1. دانشجوي دکتري دانشگاه تهران رشته علوم قرآن و حديث و مدرس دانشگاه تهران.
2. بحارالانوار، ج3، ص 223.
3. صحيح مسلم، ج4، ص 49.
4. آيت الله استادي، عضو جامعه مدرسين، طي سخنراني در دومين روز برگزاري کنگره بزرگداشت ملامحسن فيض، 16 آبان 1387 در مدرسه دارالشفاي قم.
5. در آبان 1387 همزمان در تهران، قم و کاشان کنگره هايي در بزرگداشت مقام فيض برگزار شده است.
6. تفسير صافي، مقدمه دوّم و پنجم.
7. الاصول الاصليه، ص 50-30.
8. المحجة البيضا، ج1، ص 50.
9. شايان ذکر است که سيدعبدالله شبر کتابي دارد تحت عنوان الاصول الاصليه و القواعد المستنبطه من الآيات و الاخبار المرويه که تحت عنوان الاصول الاصليه نيز مستقلاً به چاپ رسيده است و به نظر مي رسد او در اين کار الگوي فيض کاشاني را در کتاب الاصول الاصليه دنبال کرده است، با اين تفاوت که فيض کتابش را در ردّ اصول فقه نوشته ولي شبر تا حدودي همگام با اصوليان مي باشد.
10. کافي، ج2، ص 632، ح 17
11. تفسير صافي، ج1، ص 36.
12. کافي، ج1، ص 299.
13. عنکبوت/39.
14. ترجمه ي تفسير صافي، ج1، ص 8.
15. الاصول الأصليه، ص 38.
16. کافي، ج2، ص 600.
17. وسائل الشيعه، ج27، ص 205.
18. تفسير صافي، همان، ص 35.
19. محمد/24.
20. نحل/89.
21. نساء/83.
22. مجمع البيان، ج1، ص 13 ( الفن الثالث ).
23. تفسير صافي، همان، ص 36.
24. بحارالانوار، ج18، ص 20.
25. مستدرک الوسايل، ج7، ص 358، ح 8406.
26. طه/24.
27. تفسير صافي، همان، ص 37.
28. وسايل الشيعه، ج27، ص 190، ح 23566.
29. نساء/83.
30. محمد/24.
31. مجمع البيان، مقدمه ي تفسير.
32. زبدة البيان في آيات الاحکام القرآن، ص 3.
33. فوائد المدينه، ص 173.
34. نساء/83.
35. الاصول الأصليه، ص 36.
36. تهذيب الاحکام، ج7، ص 276.
37. الاصول الأصليه، ص 37.
38. بحارالانوار، ج23، ص 192.
39. آل عمران/7.
40. وسايل الشيعه، ج27، ص 194، ح 23574.
41. عنکبوت/69.
42. اصول کافي، باب انّه لم يجمع القرآن کلّه الا الائمه: مرآة العقول، ج1، ص 171.
43. اصول کافي، باب اضطرار الي الحجّة، ح2؛ مرآة العقول، ج1، ص 129.
44. المحجة البيضاء، ج1، ص 49.
45. همان، ص 50.
46. نساء/59.
47. نجم/4.
1. الاصول الاصليه و القواعد الشرعيه، شبّر، سيدعبدالله، تحقيق نزار الحسن، بيروت، مؤسسه البلاغ، 1430ق.
2. الاصول الاصليه، فيض کاشاني، محمدمحسن، تصحيح و تعليق سيدجلال الدين حسيني ارموي، تهران، سازمان چاپ دانشگاه، 1390.
3. بحارالأنوار الجماعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (عليهم السّلام)، مجلسي، محمدباقر، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1363ق.
4. ترجمه ي تفسير صافي، جمعي از فضلاي مرکز تخصّصي تفسير و علوم قرآن، زير نظر استاد عقيقي بخشايشي، چاپ سوم، نشر نويد اسلام، 1387.
5. تهذيب الاحکام، طوسي، محمد، تحقيق سيدحسن موسوي خراساني، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1365.
6. زبدة البيان في احکام القرآن، اردبيلي، احمد بن محمّد، قم، مؤتمر المقدس الاردبيلي 1375.
7. صحيح مسلم، نيشابوري، مسلم بن حجّاح، بيروت، دارالکتب العلميه، 1427ق.
8. الصافي في تفسير القرآن، فيض کاشاني، محمدمحسن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1402ق.
9. الفوائد المدينه و الشواهد المکيه، استرآبادي، امين، دارالنشر لاهل البيت، بي تا.
10. الکافي، کليني، محمد، تصحيح علي اکبر غفاري، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1388ق.
11. مجمع البيان، طبرسي، فضل بن حسن، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق.
12. المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، فيض کاشاني، محمد محسن، تصحيح و تعليق علي اکبر غفاري، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق.
13. مستدرک الوسايل و مستنبط المسائل، نوري، حسين بن محمد تقي، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1408ق.
14. مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، مجلسي، محمدباقر، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1363ق.
15. وسايل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، حر عاملي، محمدبن حسن، تهران، اسلاميه، 1375ق.
منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول