امام خميني (ره) برترين آسيب شناس قرن بيستم

انقلاب اسلامي ايران در زماني به پيروزي رسيد که سلطه سنگين جهان دو قطبي بر تمام عالم سايه افکنده بود و متفکران و رهبران کشورهاي مختلف يا به اردوگاه شرق وابسته بودند يا به اردوگاه غرب. امام خميني (رحمه الله) با بينشي
دوشنبه، 22 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام خميني (ره) برترين آسيب شناس قرن بيستم
 امام خميني (ره) برترين آسيب شناس قرن بيستم

 

نويسنده: سليمان خاکبان (1)




 

خلاصه مقاله

انقلاب اسلامي ايران در زماني به پيروزي رسيد که سلطه سنگين جهان دو قطبي بر تمام عالم سايه افکنده بود و متفکران و رهبران کشورهاي مختلف يا به اردوگاه شرق وابسته بودند يا به اردوگاه غرب. امام خميني (رحمه الله) با بينشي عميق که برخاسته از متن تعاليم عاليه اسلام بود در برابر اين دو جهان به ظاهر مسلط ايستادند و با نفي ماديگرايي موجود در تمدن غرب و شرق بر حضور عنصر دين در حيات فردي و اجتماعي انسان تأکيد کردند.
حضرت امام (رحمه الله) ضمن پذيرش پيشرفتهاي مادي و تکنولوژيک غرب و شرق، بزرگترين نقصان آن دو را خلأ معنا و فراموشي معنويت و اخلاق مي داند. نظريه جمهوري اسلامي که در واقع بر اساس نفي غرب و شرق شکل گرفت، بر فطرت و معنويت انسان استوار است. با اين حال به عمل درآمدن اين نظريه با مشکلات و دشواريهايي توأم بوده است و براي اينکه جمهوري اسلامي ايران بتواند چهره حقيقي اسلام را به جهانيان نشان دهد بايد از معرفي واژگونه اسلام جلوگيري نمايد. از طرف ديگر بايد در به ثمر نشستن اهداف و آرمانهاي اسلام صبور و شکيبا بود. زيرا تحقق آرمانهاي هر دين و مکتبي محتاج گذشت زمان است و به تدريج عملي خواهد شد.

مقدمه

يکي از منت هاي بزرگ الهي بر انسان معاصر و تمدن جامعي که در راه است، ظهور شخصيت جامع و کم نظيري چون حضرت امام خميني (رحمه الله) است. آنچه امام را برتر از ساير شخصيت هاي بزرگ معاصر نشانده است سه امر مي باشد:
1- بينش عميق آسيب شناسانه اش نسبت به نارسايي هاي بنيادين تمدن يک بعدي و رو به انحطاط ماترياليسم بين الملل ( اعم از مارکسيستي و ليبراليستي)؛
2- تأکيد بر ضرورت حضور عنصر دين در حيات فردي و جمعي انسان به عنوان غني ترين منبع تغذيه معنوي تمدنها؛ (2)
3- تلاش خستگي ناپذير در راستاي تأسيس تمدني جامع که در خدمت نيازهاي مادي و معنوي انسان باشد.
امام در شرايطي اين ديدگاهها را مطرح کرد که اکثريت قريب به اتفاق روشنفکران و نيروهاي انقلابي جهان ( اعم از مذهبي، غيرمذهبي و ضد مذهبي ) يا طرفدار مارکسيسم بودند يا مدافع ليبراليسم و يا اينکه از هر دو جريان دفاع مي کردند و معتقد بودند: اولاً عصر دين سپري شده است؛ ثانياً دين عامل رکود و تخدير جامعه است.
اما، حضرت امام (رحمه الله) در برابر اين موج عظيم جهاني ايستاد و با قاطعيت اعلام کرد:
1- مارکسيسم [ به عنوان يکي از دو قطب اصلي ماترياليسم بين الملل ] جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست. (3)
2- در غرب [ نيز به عنوان قطب ديگر ماترياليسم بين الملل ] خبري نيست (4) [ و ] همه غربزدگي ها ظلمت است. (5)
3- تنها مکتبي که مي توانند جامعه را هدايت کند و پيش ببرد اسلام است و دنيا اگر بخواهد از زير بار هزاران مشکلي که امروز با آن دست به گريبان است نجات پيدا کند و انساني زندگي کند... بايد به اسلام روي بياورد. (6)

1- ارزيابي نظريه ي « نه شرقي »

خوشبختانه، با دريده شدن پرده ي پندار هفتاد ساله مارکسيسم به دست شخصيت با شهامت (7) و قابل ستايشي (8) چون گورباچف، قبله ي شرق به عنوان بخش انقلابي ماترياليسم بين الملل از جغرافياي طلب انسان معاصر محو شد و صحت بخش نخست نظريه ي امام که در شعار نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي تجلي يافته بود، به صورت عملي و تجربي، اعتبار جهاني پيدا کرد.
مرور بخشهايي از پيام حضرت امام (رحمه الله) به گورباچف و تأملي دوباره درباره ي مفاد آن مي تواند موجب شناخت هر چه بيشتر عظمت شخصيت فکري اين آسيب شناس بزرگ عصر و منجي قرن باشد:
جناب آقاي گورباچف!... از آنجا که پس از روي کارآمدن شما چنين احساس مي شود که جنابعالي در تحليل حوادث سياسي جهان، خصوصاً در رابطه با مسايل شوروي در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد قرار گرفته اند و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان، چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معاملات فعلي حاکم بر جهان گردد، لازم ديدم نکاتي را يادآور شوم:
- رهبر چين اولين ضربه را به کمونيسم زد و شما دومين و علي الظاهر آخرين ضربه را بر پيکر آن نواختيد... [ لذا ] از اين پس کمونيسم را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسيسم جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست؛ چرا که مکتبي است مادي و با ماديت نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت که اساسي ترين درد جامعه ي بشري در غرب و شرق است به درآورد.
- البته ممکن است از شيوه هاي ناصحيح و عملکرد غلط قدرتمندان پيشين کمونيسم در زمينه ي اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد؛ ولي حقيقت جاي ديگري است.
- شما اگر بخواهيد در اين مقطع، تنها گره هاي کور اقتصادي سوسياليسم و کمونيسم را با پناه بردن به کانون سرمايه داري غرب حل کنيد، نه تنها دردي از جامعه ي خويش را دوا نکرده اند که ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران کنند. چرا که امروز اگر مارکسيسم در روشهاي اقتصادي و اجتماعي به بن بست رسيده است، دنياي غرب هم در همين مسايل البته به شکل ديگر و نيز در مسايل ديگر گرفتار حادثه است.
- [ لذا ] از شما جداً مي خواهم که در شکستن ديوارهاي خيالات مارکسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد.
- جناب آقاي گورباچف! بايد به حقيقت روآورد: مشکل اصلي کشور شما مسأله مالکيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست. همان مشکلي که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشيده و يا خواهد کشيد. مشکل اصلي شما مبارزه ي طولاني و بيهوده با خدا و مبدأ هستي و آفرينش است.
- اميدوارم افتخار واقعي اين مطلب را پيدا کنيد که آخرين لايه هاي پوسيده ي هفتاد سال کژي جهان کمونيسم را از چهره تاريخ و کشور خود بزداييد. (9)
در اينجا مناسب است بخشي از اعترافات يکي از شخصيتهاي برجسته مارکسيسم وطني ( مرحوم احسان طبري ) را نيز ( که در اواخر عمرش توفيق بصيرت و توبه يافت ) از نظر بگذرانيم:
قرآن کريم در سوره ي آل عمران آيه ي 137 مي فرمايد:
« قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِينَ. » عبرت اندوزي از تاريخ و آموختن نزد حوادث، در حکم پي بردن به قضا و قدر الهي و استدراک مشيت عادلانه ي اوست. حزب توده و حزبهاي ماقبل او که در راه او مي رفتند، نه تنها حاصلي از تقلاي عبث خود به دست نياوردند، بلکه در نزد مردم تا آخر افشا و محکوم شدند و اين دست خدايي است که به دست مردم، اين محکوميت را تسجيل کرده، زيرا يدالله مع الجماعه، حزب توده تصور مي کرد که با انتخاب مارکسيسم بعنوان جهان بيني و ايدئولوژي خود، به صخره ي صماء علم و عمل تکيه زده است... مارکسيسم در تعيين خط مشي عملي خود موافق الحاد و نفي مذهب بود و به رسوم زندگي، سنن وطن دوستي، آداب و رسوم اجتماعي، ضرورتهاي اقتصادي در مالکيت و توليد و توزيع خصوصي و امثال اين نوع مقولات بنيادي، بي اعتنا ماند و اين نيروهاي مقتدر و مؤثر تاريخي و اجتماعي را که شيوه ي زندگي و فطرت انسان و عمل جوامع است، يک قلم بعنوان ضد انقلابي خواست لغو کند. گويا مي خواست از مردم حمايت کند، ولي در واقع با مردم وارد تضاد آشتي ناپذير شد. به حزب توده بنگريد: طي بيش از 40 [ چهل ] سال اين احکام بي پايه را تبليغ کرد و بر اساس آن از همان آغاز کارش به اطاعت از اوامر بيگانگان کشيد و راه خيانت را پيمود و شکستهاي متعدد، او را به تجديدنظر در مباني انديشه ي خود وادار نکرد. اسلام برخلاف مارکسيسم از اين نوع ساخته کاريها و خشک مغزيها فارغ است و قسط اجتماعي و جهاد عليه طاغوت و دفاع از مستضعفين را با درک عميق ويژگيهاي تاريخ و انسان و جامعه درک مي کند، زيرا آموزش او از منشأ پربرکت وحي برخاسته است. »(10)

2- هنوز ليبراليسم!!!

هر چند با مرگ مارکسيسم، بخش نخست نظريه ي حضرت امام (رحمه الله) اعتبار جهاني يافت اما هنوز درباره ي دو بخش ديگر اين نظريه يعني:
1- ناتواني ليبراليسم از پاسخگويي به نيازهاي اصيل انسان؛
2- ضرورت دين و توانايي دين مبين اسلام در پاسخ به تمامي نيازهاي مادي و معنوي انسان و جامعه، پرسشها و ابهاماتي وجود دارد که بايد در پاسخ و رفع آن، بويژه براي نسل دوم انقلاب و بسياري از رهاشدگان از پندار مارکسيسم کوشيد.
به عنوان مثال: ليبراليسم هنوز در کانون توجه طيف وسيعي از طرفداران پيشين خود قرار دارد و حتي توانسته است تعداد کثيري از رها شدگان از حوزه ي جاذبه ي مارکسيسم و نيز برخي از هواداران پير خمين و نسل دوم انقلاب را متوجه خود کند. اين اقتدار و جاذبه چگونه قابل توجيه است؟ اين از يک سو.
از طرف ديگر با آنکه بيش از بيست سال از پيروزي انقلاب اسلامي و تأسيس نظام برخاسته از آن مي گذرد، هنوز بسياري از آرمانها و وعده هاي رهبر کبير انقلاب تحقق نيافته است. آيا اين تأخير، خود دليلي بر ناتواني دين و سپري شدن عصر آن نيست؟

3- ارزيابي نظريه ي « نه غربي »

از باب اينکه أهل البيت أدري بما في البيت ( اهل خانه به آنچه که در خانه مي گذرد، آگاهترند ) لذا در ارزيابي بخش دوم نظريه ي حضرت امام (رحمه الله)، مبني بر ناتواني و بن بست تمدن غرب و ليبراليسم، ابتدا به سراغ آن دسته از صاحب نظران بين المللي و غربي که داراي شهرت و مقبوليت جهاني هستند، رفته ايم، و در نهايت به ديدگاه حضرت امام (رحمه الله) در اين زمينه اشاره کرده ايم تا خواننده ي محترم، خود بهتر بتواند جايگاه و منزلت رفيع انديشه ي امام را در ميان ساير آسيب شناسان بزرگ معاصر دريابد.
اما پس از طرح اين ديدگاهها، توجه به يک نکته ي اساسي لازم است و آن اينکه: از ديدگاه جامعه شناسي تمدنها هر تمدني داراي سطوح و لايه هاي گوناگون است. چنانکه شخصيت انسانها نيز اين چنين است. لذا همان گونه که براي قضاوت نهايي و دقيق درباره ي شخصيت يک فرد نمي توان بر اساس سطوح رويين آن قضاوت کرد، براي قضاوت علمي درباره ي تمدنها نيز نمي توان به شرايط ظاهري و فعلي آن بسنده نمود. به عنوان مثال: اگر در زمان اقتدار مارکسيسم ( يعني دقيقاً در شرايطي که بسياري از فرزندان انقلاب جهان در حصارهاي آهنين اين انديشه اسير بودند و هر روز نيز بر تعداد اسرا افزوده مي شد ) به برخي از جواناني که شيفته ي مارکسيسم بودند، گفته مي شد که بسياري از صاحب نظران شرق و غرب، از جمله حضرت امام (رحمه الله) معتقدند که مارکسيسم سرابي بيش نيست و در آينده اي نه چندان دور از درون متلاشي خواهد شد، نه تنها به هيچ وجه براي آنها قابل قبول نبود، چه بسا بر اساس همان تحليل هاي کليشه اي ماترياليسم تاريخي و طبقات اجتماعي مارکسيستي با زدن انگي به مخاطب، ذهن خود را از رويارويي با يک هشدار جدي راحت مي کردند.
با کمال تأسف بايد گفت: امروز نيز بخشي از روشنفکران و جوانان جامعه، و حتي بخش عظيمي از رهاشدگان از پندار مارکسيسم، به رغم هشدارهاي جدي و عميق حضرت امام (رحمه الله) و بسياري از صاحبنظران و انديشمندان ملي و بين المللي، هنوز اسير جاذبه هاي سطحي باغ سبز ليبراليسم هستند.
اينک، توصيه ي ما به اين عزيزان، که بي شک درصدد دستيابي به يک آرمان سعادتبخش انساني هستند، اين است که قبل از هر انتخاب، ابتدا خوب در سرگذشت تمدنها مطالعه کنند و درباره ي علل ظهور و سقوط آن بينديشند؛ و سپس اقدام به انتخاب کنند؛ چرا که به قول معروف « گذشته چراغ راه آينده است. »
اگر جوانان عزيز مقوله ي تحقيق درباره ي راه و رسم زندگي را جدي بگيرند و به صورت همه جانبه درباره ي آن مطالعه کرده و بينديشند، بي شک در پرتو شناختي جامع تر و عميق تر به انتخابي بهتر دست خواهند زد.
توصيه ديگر اينکه: جوانان عزيز ممکن است در ضمن مطالعات، با هشدارهايي مواجه شوند؛ عقل و تجربه تاريخي اقتضا مي کند که از کنار اين هشدارها به سرعت عبور نکنند؛ کمي درنگ کرده، درباره ي شواهد و قراين آن هشدار و نتايج احتمالي آن تأمل کنند.
اينک چند نمونه از اين هشدارها ( که همگي بيانگر ناتوانيهاي اساسي مکتب و نظام ليبراليسم غرب است ) با شما خواننده ي عزيز در ميان گذاشته مي شود؛ بدان اميد که جوانان آرمانجو و آن دسته از رهاشدگان از حصارهاي آهنين کمونيسم که به اشتباه روي به سوي قبله ي غرب نموده اند از جلوه هاي پوشالي و فريبنده ي باغ سبز ليبراليسم حذر کنند و ديگر آنکه صحت بخش دوم نظريه ي حضرت امام (رحمه الله)، مبني بر ناتواني تمدن يک بعدي و مادي غرب، بيش از پيش هويدا شود.
يکي از برجسته ترين شخصيتهاي علمي جهان معاصر که به حق او را « آسيب شناس بزرگ معاصر » و « خداوند دو کعبه » ناميده اند، پيتيريم الکساندرويچ سوروکين (11) (Pitirim A. Sorokin) است که در دوران جواني بن بست مارکسيسم را پيش بيني کرده بود و 62 سال پيش ( در 1937 م ) نيز درباره ي تمدن غرب چنين اظهار نظر و پيشگويي کرده است:
« هر يک از جنبه هاي مهم زندگي، سازمان و تمدن جامعه ي غربي دستخوش بحراني غير عادي شده است... کالبد و روح اين تمدن، هر دو به شدت بيمار است. به سختي نقطه اي که مجروح نباشد در پيکر آن مي توان يافت... ما آشکارا در برزخ ميان دو عصر به سر مي بريم: در پايان عصر محتضر فرهنگ مادي پرشکوه ديروز، و طلوع تمدن معنوي زاياي فردا. ما در حال زندگي، انديشه و عمل در واپسين دقايق روز طولاني تمدني مادي به سر مي بريم که مدت شش قرن مي درخشيده است. هنوز پرتوهاي لرزان و کم فروغ خورشيد شامگاهي بر شکوه عصري وداعگر مي تابد. ليکن اين روشنايي ديگر درخشان نيست. فروغش اميدبخش و تابان نيست. در پرتو غروب در سايه هايي که پيوسته ژرفي تيرگي شان فزوني مي يابند، جهت يابي و تشخيص سالکان راه بمراتب دشوارتر مي گردد. شب يلداي برزخي مدني با همه ي کابوسهايش، با همه ي اشباح و سايه هاي دلهره انگيزش، با همه ي هراسها و دهشتهاي دل آزار و جان کاهش در برابر ما چهره مي نمايد. با اين وصف در ماوراي اين شب هول انگيز، صبح صادق فرهنگي نو، فرهنگي جامع و معنوي به احتمال قوي در انتظار خير مقدم به انسانهاي آينده است. »(12)
اظهار اين پيش بيني علمي در سال 1937 م سبب شد تا سپاهي از پژوهشگران و منتقدان فضل فروش، سوروکين را با نام کاساندرا ( پيامبر شوم و بد خبر: Cassandra) و القاب ننگين ديگر، گلوله باران کنند. (13) اما با ظهور هر چه شفاف تر نابسامانيهاي گوناگون، گسترده و عميق در تمدن به ظاهر طلايي و رويايي غرب در طول اين 62 سال، ديگر امروز نه تنها کسي سوروکين را کاساندرا نمي نامد؛ بلکه از او به عنوان آسيب شناس بزرگ عصر ياد مي شود (14) و « وي را فراتر از متفکراني چون هگل، کنت، اسپنسر، پاره تو و اشپنگلر » مي نشانند و « آثار علمي آنان را در مقايسه با کارهاي بزرگ وي اثري تخيلي » مي شمارند. (15)
مهمتر اينکه امروز ديگر سوروکين تنها نيست بلکه بيشتر شخصيتهاي علمي و سياسي غرب با او همداستان و همنوا هستند؛ جهت رعايت اختصار، تنها به چند نمونه آن اشاره مي شود:

1 - الوين و هايدي تافلر:

ايالات متحده آمريکا با تقارن بحرانهايي مواجه است که از آغاز تشکيل آن، سابقه و نظير نداشته اند... نظام خانواده ي اين کشور دستخوش بحران است؛ نظام بهداشت و نظامهاي شهري و نظام ارزشي و مهمتر از همه، نظام سياسي آن نيز که عملاً باعث سلب اعتماد مردم شده، همگي با بحران دست به گريبانند. (16)

2- لستر تارو(17):

نابرابري فزاينده و بي خانماني مردم را در آمريکا ببينيد تا نياز به سيستم هاي عظيم تأمين اجتماعي بر پايه درآمدهاي انتقالي را در تمام کشورهاي عمده ي صنعتي در يابيد. (18)

3- الکسيس کارل:

تمدن ماشيني در راهي که افتاده است شايسته ي پيروي نيست؛ زيرا به سوي انحطاط پيش مي رود. (19) هر چند هشدارهايي از اين دست مي تواند هر انسان آرمانجويي را نسبت به اثربخشي الگوي تمدن غرب دچار ترديد کند، اما براي اطمينان بيشتر به يک بررسي آماري نيز مي پردازيم.
تمدن غرب مدعي است که سعادت در پرتو دلار قابل تأمين است؛ لذا از ميان شاخص هاي گوناگون توسعه، از ديدگاه غرب، درآمد سرانه به عنوان برترين شاخص ها به شمار مي رود. اينک، در لحظات پاياني قرن بيستم جا دارد تا دنيا از خود بپرسد که: دستاورد تمدن غرب، دست کم در همان بعد مادي براي بشريت چه بوده است؟ براي پاسخ به اين پرسش اساسي، درآمد سرانه ي ده کشور کاملاً فقير را با ده کشور کاملاً ثروتمند دنيا مقايسه کرده ايم. اين مقايسه به خوبي بيانگر عمق شکاف طبقاتي موجود ميان شمال و جنوب است.

نسبت

میانگین

1989

1988

1987

1985

1980

کشور

 

ردیف

1

131

102

104

118

97

234

زئیر

1

170

22234

27497

27269

25986

14337

16081

سوئیس

2

1

116

124

120

118

111

106

اتیوپی

3

148

17163

23046

23265

19467

10973

9068

ژاپن

4

1

192

217

199

189

174

179

بنگلادش

5

95

18252

21651

21409

20063

14010

14125

نروژ

6

1

190

107

130

141

303

272

تانزانیا

7

89

16858

23211

21234

18023

11023

10803

فنلاند

8

1

265

313

293

235

230

252

چین

9

67

17404

20749

19596

18292

16581

11804

آمریکا

10

1

349

361

378

354

317

333

پاکستان

11

62

21507

19068

16968

16841

20579

34078

قطر

12

1

303

326

344

319

276

251

هند

13

57

17135

20402

21049

19951

11331

12943

دانمارک

14

1

321

320

264

322

283

418

سودان

15

50

16092

20462

19111

16258

13682

10949

کانادا

16

1

403

353

370

354

494

446

غنا

17

40

16002

19202

19162

18243

10189

13213

آلمان غربی

18

1

493

157

230

216

738

1125

نیجریه

19

37

18153

22703

21653

19303

12050

15026

سوئد

20

1

276

میانگین میزان نسبت درآمد سرانه ی

65

18080

فقیرترین و غنی ترین کشورهای جهان


جدول شماره ي 1
مقایسه ی درآمد سرانه ی برخی از فقیرترین و غنی ترین کشورهای جهان به

 

منبع: داده های مربوط به درآمد سرانه از سالنامه ی آماری کشور ( مرکز آمار ایران/1370 ) استخراج شده و پس از انجام محاسبات لازم به صورت جدول بالا تنظیم شده است.
با آنکه بيش از 6 قرن از رنسانس ( 20- 14 )، و نزديک به سه قرن از انقلاب صنعتي ( 20- 18 ) مي گذرد، اما هنوز از مجموع 191 کشور جهان، تنها 32 کشور با حدود 24% جمعيت دنيا در بالاي خط فقر قرار دارند، يعني حدود 76% جمعيت جهان با فقر دست به گريبانند. در نخستين نگاه به جغرافياي اقتصادي جهان، مهمترين و بارزترين نکته اي که توجه انسان را به خود جلب مي کند وسعت جغرافياي نابرابري و شکاف عميق و گسترده ميان شمال و جنوب است. براستي کدام وجدان بيدار مي تواند کمترين درآمد سرانه يکي از فقيرترين کشورهاي آفريقايي ( زئير ) را که 102

در سال 1989 بود با بيشترين درآمد سرانه ي يکي از غني ترين کشورهاي اروپايي ( سوئيس ) که 270 برابر کشور فقير ( يعني معادل 27497

در همان سال ) است، مقايسه کند و نسبت به عمق فاجعه متأثر نشود؟!!!

آيا براستي جنوب با آن همه منابع مادي، معنوي و انساني، مستحق چنين وضعي است؟ اگر نه؛ پس مسئول اين نابساماني، عدم توازن و ظلم فاحش بين المللي کيست؟
پاسخ اين پرسش را به قلم يکي از بزرگترين شخصيتها و نظريه پردازان سياسي آمريکا، يعني ساموئل هانتينگتون ( استاد کرسي علوم سياسي دانشگاه هاروارد و تئوريسين نظريه ي برخورد تمدنها ) مرور مي کنيم:
« غرب نهادهاي سياسي و امنيتي بين المللي را تحت سيطره ي خود دارد و همراه ژاپن نهادهاي اقتصادي بين المللي را کنترل مي کند... تصميماتي که در شوراي امنيت سازمان ملل يا در صندوق بين المللي پول گرفته مي شود و منعکس کننده ي منافع غرب است، به عنوان خواسته هاي جامعه ي جهاني به دنيا عرضه مي شود. اصطلاح بسيار متداول « جامعه ي جهاني » به يک اسم جمع بي معنا بدل شده و جايگزين « جهان آزاد » گرديده است تا به کارهايي که منافع ايالات متحده و ديگر قدرتهاي غربي را تأمين مي کند، مشروعيت جهاني ببخشد. غرب از طريق صندوق بين المللي پول و ديگر نهادهاي اقتصادي بين المللي منافع اقتصادي خود را دنبال و آن دسته از سياستهاي اقتصادي را که مناسب مي داند بر ديگر ملتها تحميل مي کند... در واقع غرب از نهادهاي بين المللي، قدرت نظامي و منافع اقتصادي براي اداره کردن جهان به شيوه اي که سلطه ي غرب حفظ شود، منافع غرب تأمين گردد و ارزشهاي سياسي و اقتصادي غرب فراگير شود، بهره مي گيرد. (20)
از جمله حقايق تلخي که جدول شماره ي 1، علاوه بر وسعت و عمق جغرافياي فقر و نابرابري به ما نشان مي دهد اين است که درآمد سرانه ي تمامي کشورهاي فقير، دائماً رو به کاهش، و درآمد سرانه ي کشورهاي غني و صنعتي پيوسته رو به افزايش بوده است. روند تشديد شکاف ميان شمال و جنوب به گونه اي است که حتي درآمد سرانه کشورهاي ثروتمند نفت خيز جنوب نيز دائماً رو به کاهش است.

درصد کاهش

میزان کاهش

1989

1980

کشور

ردیف

-%55

6766-

5606

12372

عربستان

1

-%50

15010-

19068

34078

قطر

2

-%46

11665-

17497

29162

امارات عربی

3

-%45

9459-

11430

20889

کویت

4

-%49

10725-

میانگین


جدول شماره 2- سیر نزولی درآمد سرانه ی ثروتمندترین کشورهای نفت خیز جنوب به

 

و اين در حالي است که کشورهاي صنعتي جهان در همان فاصله ي زماني، از رشد 38% تا 154%برخوردار بوده اند:

درصد افزایش

میزان افزایش

1989

1980

کشور

ردیف

+%154

13978+

23046

9068

ژاپن

1

+%115

12400+

23211

10803

فنلاند

2

+%87

9513+

20462

10949

کانادا

3

+%76

8954+

20749

11804

آمریکا

4

+%71

11416+

27497

16081

سوئیس

5

+%58

7459+

20402

12943

دانمارک

6

+%55

5259+

14752

9493

انگلیس

7

+%53

7526+

21651

14125

نروژ

8

+%51

7677+

22703

15026

سوئد

9

+%45

5989+

19202

13213

آلمان

10

+%38

4738+

17071

12333

فرانسه

11

+%73

8628+

میانگین


جدول شماره ي 3- سیر صعودی درآمد سرانه ی ثروتمندترین کشورهای صنعتی جهان به

 

با کمال تأسف، با آنکه حدود نيم قرن از تأسيس سازمانهاي گوناگون بين المللي مي گذرد، اما نه تنها مشکلات بشري حل نشده، بلکه بر دامنه و عمق آن نيز افزوده شده است.
به عبارت ديگر نه تنها جهان مدعي عقلانيت و علمانيت و حقوق بشر، شکم هاي گرسنه را سير نکرده، بلکه به خاطر توسعه و گسترش درآمد تسليحاتي خود در فاصله ي حدود نيم قرن اخير، بيش از صد و پنجاه جنگ خانمانسوز را نيز به طور مستقيم يا غير مستقيم هدايت و رهبري کرده است؛ که در نتيجه، بيش از بيست ميليون تلفات انساني براي پابرهنگان تاريخ و مستضعفان جهان به ارمغان آورده است. (21)
با توجه به حاکميت روح سلطه بر رهبران غرب و بحرانهاي گسترده و عميق در درون تمدن مادي غرب است که حضرت امام (رحمه الله) در پيام تاريخي و بسيار عميق خود آقاي گورباچف را از غلتيدن در دام باغ سبز ليبراليسم برحذر مي دارد.
اميد آنکه با توجه به آنچه گذشت، اينک عمق هشدار حضرت امام (رحمه الله) به گورباچف و تمامي کساني که هنوز گمان مي کنند در غرب خبري هست، بيش از پيش هويدا شده باشد.
البته يادآوري يک نکته در اين فراز از بحث ضروري است؛ و آن اينکه: نقد غرب هيچ گاه به معناي نفي و ناديده انگاشتن ابعاد مثبت آن نيست. چنانکه حضرت امام (رحمه الله) نيز به صورت کاملاً مختصر و مفيد در مناسبت هاي گوناگون به اين نکته مهم که غفلت از آن مي تواند منجر به تحجر و جمود شود، اشاره کرده اند:
« ما تمدن غرب را قبول داريم؛ لکن مفاسدش را نمي پذيريم. »(22)
ناگفته پيداست: وقتي سخن از « مفاسد » به ميان مي آيد، اعم از مفاسد اعتقادي، اخلاقي، سياسي، اقتصادي و... است.

4- ارزيابي نظريه ي« جمهوري اسلامي »

بر اساس چنين درکي از نارسايي هاي مارکسيسم و ليبراليسم است که بسياري از روشنفکران آزادانديش جهان، سالها است که شعار بازگشت به خويش را مطرح کرده اند.
اما، پرسشي که در اينجا مطرح مي شود اين است: مراد از خويشتن چيست؟ کدام خويشتن؟ خويشتن شرقي در برابر خويشتن غربي؟ خويشتن آسيايي در برابر خويشتن اروپايي و آمريکايي؟ خويشتن ملي ( چنانکه ناسيوناليست ها معتقدند)؟ خويشتن نژادي ( چنانکه هيتلر تبليغ مي کرد)؟ خويشتن ايدئولوژيک ( چنانکه مارکسيستها در پي آن بودند)؟؟ خويشتن مکتبي، مانند خويشتن اسلامي و کنفوسيوسي در برابر خويشتن مسيحي و يهودي ( چنانکه در نظريه ي برخورد تمدنها توسط هانتينگتون مطرح شده است)؟ يا خويشتن فطري؟
حضرت امام (رحمه الله) از ميان تمامي اين خويشتن ها، تنها به خويشتن فطرت معتقد بود و بس. حتي اگر بر دين مبين اسلام پاي مي فشرد به خاطر هماهنگي آن با فطرت بود.

1- 4- فطرت چيست؟

فطرت چيزي جز ساختار وجودي انسان نيست و چون ساختار وجودي انسان، مبتني بر دو بعد مادي و معنوي است؛ لذا مدنيت هاي تک بعدي ( مانند ماديگرايي صرف ماترياليسم يا معنويت گرايي صرف بوديسم ) نمي توانند هماهنگ با فطرت و پاسخگوي نيازهاي آن باشند.
چنانکه سوروکين و بسياري از منتقدان تمدن غرب نيز به همين نتيجه رسيده اند؛ ويل دورانت در همين زمينه مي گويد:
« ضرر و خسراني که متوجه مدارس و دانشگاههاي ما شده است، بيشتر از نظريه ي تربيتي اسپنسر است که تربيت ما را سازگار کردن انسان با محيط خود تعريف کرده است. اين تعريف، مرده و مکانيکي است و از فلسفه ي برتري مکانيک برخاسته است و هر ذهن و روح خلاق از آن متنفر است. نتيجه، اين شده که مدارس ما از علوم نظري و مکانيکي پر شده است؛ و از موضوعات ادبيات و فلسفه و هنر که به قول خودشان بي فايده است، خالي مانده است. تربيتي که فقط علمي باشد محصولش جز ابزار چيزي نيست؛ شخص را از زيبايي بيگانه مي سازد و او را از حکمت جدا مي کند. براي دنيا بهتر آن بود که اسپنسر کتابي نمي نوشت. »(23)

2- 4- بحران و ضرورت معنويت

به هر حال امروزه « در کشورهاي غربي يک جريان اصيل و ريشه دار و دامن گستر فرهنگي پاگرفته و ظهور يافته است که معمولاً از آن با نام سنت گرايي (Traditionalism) ياد مي شود. انديشمندان و فرزانگان بزرگي همچون فريتهوف شووان، رنه گنون، تيتوس، بورکهارت، هيوستون اسميت، هانري کربن، آن ماري شيمل، رادها کريشنان، کوماراسوامي، ويوکاناندا، سوزوکي، گابريل مارسل، روژه گارودي و دهها و صدها متفکر و صاحب نظر ديگر از طلايه داران و پيشتازان اين نهضت عظيم فکري و حرکت فرهنگي اند. اين متفکران درد اصلي بشر امروز را درد بي ايماني، فقدان معنويت و دوري از تعهد و اخلاق و ارزشهاي الهي و قدسي مي دانند. خلأ معنا ( Meaninglessness ) که در غرب بيداد مي کند و قرباني مي گيرد و تبديل شدن انسان به شي و کالا ( Objectigication= شي وارگي يا شي شدن انسان ) و از دست رفتن هدف و معناي زندگي و خلأ فقدان يک نظام ارزشي ( Value System ) که انسان غربي با آن روياروست، اين متفکران را به تأمل جدي برانگيخته است، لذا آنان علي رغم اختلافات فراوان، بر اين نکته اتفاق دارند که: آن کبوتر پريده ز دلها ايمان است. »(24)
به همين جهت، حضرت امام (رحمه الله) مشکل اصلي مدنيت مبتني بر ماترياليسم را يک چيز مي دانست و آن پشت کردن به معنويت بود:
« با ماديت نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت که اساسي ترين درد جامعه ي بشري در غرب و شرق است به درآورد. »(25)
و راه درمان را نيز در بازگشت به فطرت توحيدي مي جست:
« جناب آقاي گورباچف! بايد به حقيقت رو آورد: مشکلي اصلي کشور شما مسأله ي مالکيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست؛ همان مشکلي که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشيده و يا خواهد کشيد. مشکل اصلي شما مبارزه ي طولاني و بيهوده با خدا و مبدأ هستي و آفرينش است. »(26)
البته اين تنها امام نيست که حامل چند منطقي است؛ بلکه فرزانگان و فرهيختگان بسياري در طول تاريخ انديشه ي بشري ظهور کرده اند که با ايشان همدلي و همنوا بوده اند:
فرانسيس بيکن مي گويد:
« فقط يک فلسفه ي سطحي ممکن است ذهن بشري را به سوي الحاد فرا خواند؛ ولي فلسفه ي عميق آن است که انسان را به دين متوجه سازد. »(27)
بلز پاسکال مي گويد:
« تنها دين مي تواند معنايي به زندگي بخشد و فضيلت آدمي را مسلم دارد. بدون ايمان ديني ما بيش از هر حال دچار حرمان روحي مي شويم و در ورطه ي بيهودگي هلاکت بخش فرو مي رويم. »(28)
جورج سارتن مي گويد:
« هنر زيبايي را آشکار مي سازد و همين مايه ي شادي زندگي مي شود. دين محبت مي آورد و موسيقي زندگي است. علم با حق و راستي و عقل سرو کار دارد و مايه ي هوشياري نوع بشر مي شود. به هر سه ي اينها نيازمنديم، هم به هنر، هم به دين، هم به علم. »(29)
اريک فروم مي گويد:
« هيچ کس نيست که نسبت به ديني نيازمند نباشد... مسأله بر سر اين نيست که انسان دين دارد يا ندارد بلکه اين است که کدام دين را دارد. »(30)
به راستي آيا آنچه را که اين انديشمندان با پاي فطرت به آن راه يافته اند در پيام حيات بخش و روح افزاي حضرت دوست نمي توان ملاحظه کرد که:
« الا بذکر الله تطمئن القلوب »(31)
زيرا:
« فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» (32)
از آنجا که حضرت امام (رحمه الله) دين مبين اسلام را هماهنگ با فطرت و نيازهاي مادي و معنوي انسان، جامعه و تاريخ يافته بود، از سر دلسوزي و احساس مسئوليت، به فطرتهاي خواب آلوده و غفلت زده هشدار مي داد که:
« اسلام براي شما و براي همه ي بشر و همه ي توده هاي عالم تحفه آورده است. »(33)
« اسلام غمخوار همه است. اسلام غمخوار بشر است... اسلام آمده است که بشر را از اين اعوجاجها و از اين انحرافها و از اين اموري که براي خود بشر تباهي مي آورد نجات بدهد. »(34)
« اسلام همه چيز دارد. اسلام هم دنيا دارد، هم آخرت. اسلام همه ي بعدها را نظر به آن دارد. حکومت اسلامي مثل حکومتهاي ديگر نيست که فقط به يک بعد نظر داشته باشند. حکومت اسلامي حکومتي است که همه اگر ان شاء الله پياده بشود، ان شاء الله چنانچه موفق شود... سعادت دنيا و آخرت ملتها را ضمانت کرده است و مي کند. »(35)
« هان اي مسلمانان جهان! و اي مستضعفان گيتي! آن نظام که براي شما، براي رشد و تکامل شما، براي سعادت دنيا و آخرت شما، براي رفع ظلم و خونخواري و چپاولگري از مظلومان جهان و براي تربيت و تعليم انساني و براي آزادي و استقلال کشورهاي شما از جانب خداوند متعال بنا شده، نظامهاي الهي است که بالاترين آنها نظام اسلامي است. »(36)
خوشبختانه امروز دعوت الهي- انساني حضرت امام (س ) جهاني شده و تا قلب فرهنگ و تمدن پوشالي ماترياليسم غرب نفوذ کرده است؛ تا آنجا که لوئيس فراخان ( رهبر جنبش امت اسلام در آمريکا ) اين نفوذ الهي و تاريخي را که يادآور نفوذ صدر اسلام است، چنين توصيف مي کند:
« اسلام تنها ديني است که مي تواند انسان را از ماديات باز دارد. و اسلام است که مي تواند مرزهاي جغرافيايي را که بين ملل مختلف است بردارد. و اسلام، امروز در آمريکا سريعترين دين از لحاظ گسترش مي باشد. و اسلام در آمريکا گسترش مي يابد همانطور که آتش درخت خشک و پوسيده را در بر مي گيرد. »(37)
و چنين است که هانتينگتون، تئوريسين نظريه ي برخورد تمدنها و همفکرانش قرن بيست و يکم را قرن رويارويي دو تمدن اسلامي و غربي مي دانند.
گراهام فولر ( متخصص ارشد سابق امور خاور ميانه ي سازمان سيا و کارشناس برجسته ي مرکز مطالعات راند ) مي گويد:
« جهان در ورطه ي يک بحران فرهنگي بي سابقه گرفتار شده است. فرضيات برتري فرهنگي غرب، بويژه در دامن دو پيکره ي فرهنگي اسلام و تمدن کنفوسيوسي به شدت مورد حمله قرار گرفته است. چنانچه ساير نقاط جهان که نوعاً از سوي غرب، بي ارتباط با منافع غرب تلقي مي شوند، در جستجوي ايفاي نقش بارزتري در صحنه مسايل بين المللي باشند، اين دو جريان خفي مي توانند به خصومتهاي اقتصادي، سياسي و حتي نظامي تبديل شوند. »(38)
اما آقاي هانتيگتون و طرفدارانش خوب است بدانند که اسلام در عين قدرت، به هيچ وجه مروج خصومت نيست؛ زيرا دين فطرت است و بهترين سلاح آن منطق و عطوفت و خيرخواهي دنيوي و اخروي است؛ لذا بدون توسل به ابزار خشونت، براحتي مي تواند قلبها را فتح کند و از درون موجب تحول جوامع شود؛ چنانکه در صدر اسلام نيز دو امپراطوري بزرگ ايران و روم را با همين روش تحت تأثير گسترده و عميق خود قرار داد. توجيه مغزها و تسخير قلبها بزرگترين و کارآمدترين سلاح دين مبين اسلام است و در برابر آن هيچ سلاحي ياراي مقاومت ندارد.

5- ارزيابي « عملکرد جمهوري اسلامي »

و اما چند جمله اي هم در راستاي پاسخ به پرسش دوم مبني بر اينکه:
آيا تأخير در تحقق شعارهاي انقلاب اسلامي خود بهترين دليل بر ناتواني دين در اداره ي جوامع نيست؟
از آنجا که پاسخ به اين پرسش اساسي مستلزم مقاله ي ديگري است لذا به ذکر چند نکته اساسي بسنده مي شود:

اولاً:

تحقق شعارهاي اجتماعي در تمامي نظامها سالياني دراز به طول مي انجامد. به عنوان مثال پيشرفتهاي نسبي غرب، محصول بيش از هفت قرن (39) تلاش طاقت فرسا و همه جانبه ي هزاران انديشمند و ميليونها انسان است. در حالي که اگر مبدأ انقلاب اسلامي را 15 خرداد 42 بگيريم، تا امروز تنها کمتر از چهار دهه از آغاز تجديد حيات اسلامي مي گذرد.

ثانياً:

اگر نسبت پيشرفتهاي حاصل در اين چهار دهه را با نسبت پيشرفتهاي غرب در همان فاصله ي زماني بسنجيم، نه تنها پيشرفت قابل توجهي است، اساساً چه بسا قابل مقايسه نباشد. به عنوان مثال مي توان گفت مهمترين دستاورد انديشه سياسي اجتماعي اسلام در اين دوره دستيابي به کانون قدرت سياسي و سرنگوني رژيم پيشين است.
حال اگر انقلاب کبير فرانسه و نظام برخاسته از آن را نقطه ي عطف و برجسته ترين محصول رنسانس تلقي کنيم؛ اين پيروزي در سال 1789 م، يعني 512 سال پس از مبدأ رنسانس به دست آمد که در مقايسه با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 که با دستگيري و تبعيد حضرت امام (رحمه الله)، تنها 15 سال فاصله دارد، به هيچ وجه قابل مقايسه نيست. اگر بخواهيم نقاط مثبت و پيروزيهاي داخلي، منطقه اي و جهاني انقلاب و نظام را فهرست وار بيان کنيم، بي شک فهرست بلندي از افتخارات اين ملت بزرگ به وجود خواهد آمد که از حوصله اين بحث خارج است.
البته در کنار فهرست بلند افتخارات، فهرست بلندي از ندانم کاريها، سوء استفاده ها، کج انديشي ها، سوء مديريتها و غيره نيز وجود دارد که آن نيز از حوصله ي اين مقال خارج است؛ اما نکته اينجا است که زيبائي هاي انقلاب و نظام، اصل است و زشتي هاي آن فرع. زيرا بنياد اين انقلاب بر نور است نه ظلمت. درک اين نکته ي ظريف و اساسي باعث مي شود تا نيروهاي آرمانجو به جاي آنکه با مشاهده ي زشتي ها و پليدي ها دچار يأس و حرمان شوند، بيشتر احساس مسئوليت کنند و براي نجات نور از دام و دامن ظلمتي که عارض تمامي نهضتهاي الهي و انساني بوده است، بيش از پيش تلاش نمايند.
عزيزان! نبايد فراموش کرد که:
«بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ »
يعني سنت الهي بر آنست تا روز به تدريج شب شود و شب نيز آهسته، آهسته روز گردد. به عبارت ديگر تحول از ظلمت به نور، امري تدريجي است؛ چنانکه تحول از نور به ظلمت نيز چنين است جنگ ميان نيروهاي يزداني و اهريمني يک جنگ تاريخي است و ريشه ي اين جنگ در درون خود ما است. بنابراين هر چه ما خود را بهتر و بيشتر بشناسيم و بسازيم و در صحنه ي مسئوليتهاي اجتماعي، هشيارانه تر و مخلصانه تر قدم برداريم در واقع انقلاب، نظام و تاريخ را يک قدم به جلو هدايت کرده ايم. چنانکه خداوند متعال مي فرمايد:
« إنَّ الله لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ »
يعني خداوند حال و وضع هيچ قومي را دگرگون نمي کند مگر آنکه آنها در جان خود تحولي ايجاد کنند؛ البته جان که ديگر شد، جهان هم ديگر خواهد شد ان شاء الله.
پس از پيروزي انقلاب، مرحله تثبيت نظام جمهوري اسلامي آغاز گرديد. از آنجا که اين مرحله از اهميت و حساسيت فراواني برخوردار است وظيفه هر ايراني است که با جديت، تلاش و ازخودگذشتگي به تحکيم مباني سياسي، اقتصادي و فرهنگي دولت جمهوري اسلامي بپردازد.

ثالثاً:

به فرض آنکه حکومت جمهوري اسلامي و دست اندرکاران آن در تحقق آرمانهاي بلند انقلاب و امام راحل ناتوان يا حتي مغرض بوده باشند، آيا بخاطر ناتواني يا غرض ورزيهاي عوامل نفوذي و فرصت طلب مي توان از اصل آرمانها چشم پوشي کرد؟!!!

6- براي پاسداري از آرمانهاي امام راحل چه بايد کرد؟

در اينجا پرسشي مطرح مي شود و آن اينکه:
نيروهاي آرماني چگونه مي توانند به رسالت پاسداري و تعميق انقلاب و ارزشهاي آن عمل کنند؟
هر چند پاسخ اين پرسش بنيادين نيز نياز به فرصتي ديگر دارد؛ اما به عنوان حسن ختام به چند نکته اساسي اشاره مي شود.

6- 1- ضرورت شناخت علمي و سيستمي جهان و جهان بيني امام:

نخستين گام در راستاي پاسداري از آرمانهاي بلند امام راحل، شناخت جهان و نوع نگرش امام به عالم و آدم است. با شناخت جهان به درک ضرورتها، نيازها و بن بستها نايل مي شويم؛ و با شناخت خط امام، هم به عمق ديدگاههاي آسيب شناختي اين انسان الهي و بزرگ پي مي بريم و هم با ارزش راهکارهاي اصلاحي و درماني او بيشتر آشنا مي شويم. البته اگر شناخت جهان و خط امام براي نسل دوم انقلاب و تمامي کساني که دوستدار آرمانهاي پير خمين هستند واجب است، بي شک شناخت هر چه بيشتر و دقيق تر آن براي نيروهاي انقلاب، بويژه مسئولان در تمامي رده هاي نظام واجب تر است. زيرا کارهاي امروز مسئولان نظام به حساب حضرت امام (رحمه الله) نوشته مي شود؛ لذا اگر ناخداي ناکرده اشتباه و خطايي در گوشه اي از اين نظام رخ دهد، در واقع جايگاه امام و آرمانهاي آن مرد الهي و بزرگ تضعيف شده است.
نکته ي بسيار مهم ديگر که لازم است بنيانگذاران انقلاب و مسئولان و علاقمندان به نظام برخاسته از آن، توجهي جدي، عميق و مسئولانه بدان مبذول دارند اين است که با توجه به:
- نياز دنياي کنوني به يک مکتب جامع و فراگير مادي و معنوي؛
- توان و ظرفيت بسيار بالاي دين مبين اسلام به عنوان تأمين کننده نيازهاي مادي و معنوي انسان؛
- پيوند عميق ميان نظام سياسي ايران و دين مبين اسلام؛
رسالت انقلاب اسلامي و نظام برخاسته از آن بسيار فراتر از يک تحول ملي و يا فراملي ( در سطح جهان اسلام ) است. در حقيقت جامعه جهاني امروز و تمامي افراد بشر در آينده به تعاليم اسلام محتاج اند.
درک اين شرايط استثنايي که در طول تاريخ، کم نظير يا حتي بي نظير بوده است؛
مسئوليت بسيار سنگيني را متوجه تمام کساني مي کند که به عنوان بنيانگذاران، کارگزاران و حاميان انقلاب اسلامي و نظام برخاسته از آن شناخته شده اند. زيرا جهان، امروز اسلام را بر اساس گفتار، نوشتار و رفتار ما مي شناسد. به عبارت ديگر جمهوري اسلامي ايران، امروز نقش مبلغ اسلام را در سطح جهان و تاريخ معاصر ايفا مي کند. حال، اگر اين مبلغ بتواند چهره ي حقيقي دين مبين اسلام را که چهره اي متعالي و انساني است به صورت صحيح به گمگشتگان طريق سلامت و سعادت نشان دهد، بي شک مردم جهان، فوج فوج به آن روي خواهند آورد؛ و اگر ناخداي ناکرده، چهره اي که به نام دين از طرف جمهوري اسلامي ايران عرضه مي شود؛ چهره اي بي منطق، خشن و مخدوش باشد؛ نه تنها اين فرصت گرانبها و تاريخي از دست خواهد رفت؛ که حتي مسئوليت اخروي آن نيز متوجه منتسبان نظام ( اعم از مسئولان و مردم ) خواهد بود.
براي آنکه نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران بتواند چهره حقيقي اسلام را به جهانيان نشان دهد، توجه به اصول زير ضروري است:

1- ضرورت پرهيز از ارايه ي اسلام وارونه

همه مردم و مسئولين نظام جمهوري اسلامي بايد توجه داشته باشد که در شرايط کنوني، دين اسلام به عنوان يک امانت الهي در اختيار آنها قرار دارد. بايد تلاش کرد از اين وديعه الهي تصويري زيبا، دلنشين و انساني به دنيا ارايه شود. اين بيان ترجمان خواست و اراده امام خميني (رحمه الله) است، آنجا که مي گويد:
« من از همه، از همه کميته ها، از پاسدارها، از همه ي معممين، از همه ي اهل منبر، از همه ي اهل محراب، از همه ي مسلمانها عاجزانه با کمال عجز و تواضع استدعا مي کنم که اين اسلامي که الان به دست شما افتاده است وارونه نشانش ندهيد؛ همانطور که هست عرضه کنيد؛ دنيا قبول مي کند؛ متاع خوبي است. اما اگر چنانچه امروز خداي نخواسته ما يک جور عمل کنيم که اين عمل، اسباب اين بشود که بگويند: اسلام اينطوري است!!! بزرگترين خيانت را ما به اسلام کرده ايم. »(40)
بنابراين دين مبين اسلام را همان گونه که هست بايد عرضه کرد، اما اين عرضه ي صحيح خود تابعي از سه متغير است:

الف- شناخت صحيح؛
ب- تبيين صحيح؛
ج- اجراي صحيح؛

با کمال تأسف بايد اعتراف کرد که ما در تمام اين زمينه ها داراي نارسايي هاي جدي هستيم، لذا اگر بخواهيم در حفظ اين امانت بزرگ الهي به صورت درست عمل کنيم، لازمست نظامهاي پنجگانه پژوهش، آموزش، پرورش، تبليغ و اجراي دين را به طور مستمر اصلاح و بازسازي کنيم.

2- ضرورت رعايت اصل تدريج و تدرج در تبليغ و اجراي دين

هدف همه ي تبليغ ها ايجاد تحول در مخاطب است؛ اما مبلغان و مجريان دين بايد توجه کنند که « تحول » امري تدريجي، زمان بر و طاقت فرسا است نه دفعي، سريع و آسان؛ چنانکه خداوند متعال در قرآن کريم مي فرمايد: « إنَّ الله يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ در واقع همانطور که در عالم طبيعت شب به تدريج تبديل به روز مي شود، در حوزه ي جامعه و فرد نيز ضد ارزشها کم کم به ارزشها تحول مي يابند. يکي از ويژگيهاي حضرت امام (رحمه الله) رعايت جدي و دقيق همين اصل بود. لذا ايشان بسيار سعي مي کرد تا از بيان، رفتار و موضع گيريهايش هيچ گاه بوي تحميل و زورگويي به مشام جان نرسد: لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ. به عنوان مثال با آنکه ايشان ولايت فقيه را هديه اي الهي و بزرگترين دستاورد انقلاب مي دانست و حقوق آن را برتر از آنچه که در قانون اساسي تصويب شده است مي دانست، اما با تمام اين احوال مي فرمود:
« اين [ ولايت فقيه ] را قرارش دادند با آن همه قيودي که همه اش قيود يک چيزي بوده است... و ما هم تابعيم؛ لکن مسأله اين نيست؛ مسأله بالاتر از اين است؛ اما خوب البته ملت يک چيزي را که خواستند ما همه تابع او هستيم. »(41)
با آنکه حضرت امام (رحمه الله) در زمينه ي ارزشهاي الهي به هيچ وجه اهل معامله و سازش نبود، اما چون مي دانست که تعليم و تربيت، در حوزه ي فرد و جامعه، امري تدريجي است، کاملاً به آن توجه داشت. به عبارت ديگر سيره ي حضرت امام (رحمه الله) در احيا و حاکميت ارزشهاي الهي، مبتني بر روشنگري از طريق بيان حقايق بود ( يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِکَ )؛ و در پرتو اين روشنگري، جان ها را به چالش مي طلبيد و در اين چالش با نصايح مشفقانه خود جامعه را تزکيه مي کرد ( وَ يُزَکِّيهِمْ )؛ و پس از تزکيه ي جانها از پليديها و طاغوت، کتاب و حکمت را به آنها مي آموخت ( وَ يُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ )؛ و در پرتو اين تعاليم بلند بود که جانهاي روشن و مسلح به کتاب و حکمت، خود قيام به قسط مي کردند ( لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ). بله، کار انبياي عظام الهي و اوصياي ايشان اثاره ي دفائن عقول و شوراندن جانها از درون است نه به زنجير کشيدن و تحميل از برون.

پي‌نوشت‌ها:

1- تحصيلکرده حوزه و عضو هيأت علمي دانشگاه قم.
2- البته کارکردهاي دين و انديشه هاي حضرت امام (رحمه الله)، اعم از کارکرد معنوي است؛ اما از آنجا که مهمترين خلأ تمدن معاصر، خلأ معنويت است، لذا در اين مقاله، بيشتر بر کارکرد معنوي دين از ديدگاه امام تأکيد شده است.
3- صحيفه نور، ج21، ص 67.
4- همان، ج5، ص 198- 204.
5- همان، ج9، ص 59- 60.
6- اسلام ناب در کلام و پيام امام خميني (رحمه الله)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (رحمه الله)، چ3، تابستان 1376، ص 26.
7- اشاره به تعبيرات حضرت امام (رحمه الله) در پيام به گورباچف.
8- همان.
9- صحيفه نور، ج21، ص 66- 69.
10- کژراهه ( خاطراتي از تاريخ حزب توده )، چ4، تهران: مؤسسه انتشاراتي اميرکبير، 1373، ص 314- 315.
11- براي آگاه از زندگي و انديشه سوروکين ر.ک. به، ا. سوروکين، نظريه هاي جامعه شناسي و فلسفه هاي نوين تاريخ، ترجمه ي اسدالله ( امير ) نوروزي، چ1، رشت: انتشارات حق شناس، 1377، مقدمه کتاب، ص 3- 1.
12- Sorokin P.A: Social and Cultura Dynamics, New York, 1937, Vol. III. p. 535.
به نقل از: خداوند دو کعبه، مؤسسه مطبوعاتي عطايي، ص 20- 21.
13- خداوند دو کعبه، ص 21.
14- همان، ص 13.
15- سوروکين پيشين، ص 3.
16- الوين و هايدي تافلر، به سوي تمدن جديد.
17- يکي از مشاوران اقتصادي کلينتون.
18- لسترتارو، رويارويي بزرگ، ترجمه ي عزيز کياوند، نشر ديدار، ص 20.
19- الکسيس کارل، انسان موجود ناشناخته.
20- نظريه برخورد تمدنها ( هانتينگتون و منتقدانش )، ترجمه و ويراستاري مجتبي اميري، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چ1، 1374، ص 67- 68.
21- ژاک دلور و همکاران، يادگيري، گنج درون، ترجمه ي دفتر همکاريهاي علمي و بين المللي وزارت آموزش و پرورش، چ اول 1376، ص 3.
22- صحيفه ي نور، ج5، ص 131- 125.
23- لذات فلسفه، ص 206، به نقل از: مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، مرتضي مطهري، انتشارات صدرا، قم، ص 23- 24.
24- همايون همتي، « مقاله سکولاريزم و انديشه ي ديني در جهان معاصر »، قبسات ( شماره اول، پاييز 1375)، ص 97.
25- همان.
26- ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويي، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، ص 17.
27- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ي فارسي، ج8، ص 82.
28- جورج سارتن، شش بال، ص 305.
29- اريک فروم، روانکاوي و دين.
30- قرآن کريم، سوره ي رعد، آيه ي 28.
31- قرآن کريم، سوره ي روم، آيه 40.
32- اسلام ناب در کلام و پيام امام خميني (رحمه الله)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (رحمه الله)، چ دوم، پاييز 1374، ص 3.
33- همان، ص 3، با ايجاز.
34- همان، ص 26.
35- همان، ص 27.
36- گفتگوي مجله ي العالم با لوئيس فراخان، روزنامه کيهان.
37- نظريه برخورد تمدنها، هانتينگتون و منتقدانش، ترجمه و ويراستاري مجتبي اميري، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چ اول، 1374، ص 24.
38- دراين تحليل مبدأ تحولات و رنسانس، سال 1277 ميلادي در نظر گرفته شده است. زيرا در اين سال بود که راجربيکن به عنوان نخستين بنيانگذار تجديد حيات غرب به جرم طرح ديدگاههاي نوين و انقلابي در حوزه ي نقد منطق معرفت حاکم بر قرون وسطي و تشکيک در اصالت متن کتاب مقدس به زندان محکوم شد.
39- صحيفه ي نور، ج7، ص 33.
40- همان، ج7، ص 33.
41- روحانيت و حوزه هاي علميه از ديدگاه امام خميني (رحمه الله)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (رحمه الله)، اسفند 1374، ص 246.

منبع مقاله :
-، (1385)، ايدئولوژي رهبري و فرآيند انقلاب اسلامي (جلد اول)، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
معنی اسم حلما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم حلما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هادی و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هادی و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هلیا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هلیا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نیما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نیما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هلن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هلن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هومن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هومن و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نرجس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نرجس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم تیام و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم تیام و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نازیلا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نازیلا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هارون و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم هارون و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم میترا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم میترا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم زهیر و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم زهیر و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ملیکا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ملیکا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم اهورا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم اهورا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ملودی و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ملودی و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال