منبع: راسخون
چکیده
سوره حجر، سوره پانزدهم قرآن است. این سوره نود و نه آیه دارد. آیه های یک تا ده آن به موضوع های قرآن، محافظت از قرآن، سرنوشت کفر پیشگان، سخنان باطل و درخواست های بی اساس آنان می پردازد.در این قسمت بخشی از تهمت های کفار به پیامبر (ص) بیان شده است. از نکات تربیتی این قسمت پاسخ های قرآن به آنان و سیاست قرآن در ارتباط با آنان می باشد.
اینکه گروه ها از اجل خود پیشی نمی گیرند و از آن عقب نخواهند ماند از سنت های الهی است که در آیه های این قسمت به آن پرداخته شده است. ذکر این موضوع از جانب خدا تذکاری است برای عبرت گرفتن از تاریخ.
کلید واژه ها: حجر، قرآن، کفر پیشگان، امت، آرزو.
سوره حجر، آیه 1
«الر تِلْكَ ءَايَاتُ الْكِتَابِ وَ قُرْءَانٍ مُّبِينٍ»
«الر، اين آيات كتاب، و قرآن مبين است.»
حجر، نام شهری است که قوم حضرت صالح در آن زندگی میکردند و نام این سوره از آیه هشتاد آن که درباره قوم صالح است، گرفته شده است. بیشتر مطالب این سوره در مورد تهمت و تمسخر کفّار نسبت به قرآن و پیامبر اکرم (ص) و دستور به صبر و گذشت نسبت به آنهاست و یک نوع دلداری و تسلیت، در برابر فشار هجوم مخالفان، بعد از وفات حضرت خدیجه و حضرت ابوطالب برای پیامبر عزیز میباشد.
«اشاره" تلك" به آيات كريمه، و مقصود از" كتاب" قرآن است. و اگر قرآن را نكره و بدون الف و لام آورده براى اشاره به عظمت كتاب الهى است، هم چنان كه كلمه" تلك" كه براى اشاره به دور به كار مىرود بر همين مطلب دلالت مىكند. و معناى آيه اين است كه: بر خلاف آنچه كفار پنداشته و تو را ديوانه خوانده و كلام خداى را استهزاء كردهاند، اين آيات بلند مرتبه و رفيع الدرجهاى كه ما به تو نازل كرديم آيات كتاب الهى است، آيات قرآن عظيم الشان است كه جدا كننده حق از باطل است.»1
این سوره نیز مانند بسیاری از سوره های دیگر قرآن از «قرآن» به عظمت یاد نموده است و قصد داشته مقام و جایگاه برجسته قرآن را به ما نشان دهد. به راستی که قرآن جایگاه بلندی دارد و انسان هایی که به آن دست یابند به سعادت می رسند.
آيات جمع آيت است، و آن چيزي است كه مورد توجّه و قصد باشد، و هم به وسيله آن به مقصود أصلى رسيده شود.
كتاب مصدر و به معنى ثبت و اظهار چيزي است كه در نيّت و باطن بوده است، و اين اظهار خواه به وسيله نوشتن صورت بگيرد و يا با گفتن و قول باشد، و به همين مناسبت قرآن مجيد از مصاديق كتاب خواهد بود.
قرآن مصدر است؛ به معنى قراءت، و آن مصداق قراءت است كه از جانب خداوند متعال و رسول اكرم و مردم قراءت مىشود. و قراءت عبارت است از تفهّم و ضبط كردن مفاهيم كه با بصر درك مىشود.
و مبين به معنى جدا كننده و روشن كننده است، و آن صفت قرآن است كه خوانده مىشود، نه كتاب.2
سوره حجر، آیه 2
«رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ كاَنُواْ مُسْلِمِين»
«كافران (هنگامى كه آثار شوم اعمال خود را ببينند،) چه بسا آرزو مىكنند كه اى كاش مسلمان بودند!»
بنا بر اين منظور از" يود" (دوست مىدارند)- همانگونه كه در تفسير" الميزان" بيان شده دوست داشتن به معنى" تمنى" و آرزو كردن است، و ذكر كلمه" لو" دليل بر آنست كه آنها آرزوى اسلام را در زمانى مىكنند كه قدرت بازگشت به سوى آن را ندارند، و اين خود قرينهاى خواهد بود بر اينكه اين تمنى و آرزو در جهان ديگر و پس از مشاهده نتائج اعمالشان است.
حديثى كه از امام صادق (ع) در اين زمينه نقل شده نيز كاملاً اين معنى را تاييد مىكند: ينادى مناد يوم القيامة يسمع الخلائق انه لا يدخل الجنة الا مسلم فثم يود سائر الخلائق انهم كانوا مسلمين:
" روز قيامت كه مىشود كسى صدا مىزند به گونهاى كه همه مردم مىشنوند (كه امروز) جز افرادى كه اسلام آوردهاند داخل بهشت نمىشوند در اين هنگام ساير مردم آرزو مىكنند كه اى كاش مسلمان بودند ".
و نيز از پيامبر بزرگ اسلام (ص) نقل شده هنگامى كه دوزخيان در دوزخ گرد مىآيند و گروهى از مسلمانان خطا كار را، با آنها قرار مىدهند، كفار به مسلمين مىگويند مگر شما مسلمان نبوديد؟ در پاسخ مىگويند: آرى بوديم، و آنها در جواب مىگويند پس اسلام شما هم نيز به حالتان سودى نداشت! چون شما هم با ما در يك جا هستيد!.
آنها مىگويند: ما گناهان (بزرگى) داشتيم كه به خاطر آن به اين سرنوشت گرفتار شديم (اين اعتراف به گناه و تقصير و آن سرزنش دشمن سبب مىشود كه) خداوند دستور مىدهد هر فرد با ايمان و مسلمانى در دوزخ است خارج سازيد در اين هنگام كفار مىگويند اى كاش ما نيز اسلام آورده بوديم.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه در ميان كافران افرادى هستند كه هنوز پرتوى از وجدان بيدار در دلهاى آنها هست و هنگامى كه دعوت پيامبر اسلام و اين آيات كتاب مبين با آن محتواى دلپسند را مىبينند در اعماق دل به آن علاقمند مىشوند و آرزو مىكنند كه اى كاش مسلمان بودند، ولى تعصب ها و لجاجت ها و يا منافع مادى به آنها اجازه نمىدهد كه اين واقعيت بزرگ را بپذيرند و لذا هم چنان در زندان كفر و بى ايمانى محصور مىمانند.
ولى به هر حال بايد توجه داشت كه اين دو تفسير هيچ گونه تضادى با هم ندارند و ممكن است آيه اشاره به پشيمانى گروههايى از كافران در آن جهان و اين جهان باشد، در حالى كه نه آنجا و نه اينجا قدرت بازگشت- به جهات متفاوتى- ندارند!.»3
قمى در تفسيرش به سند خود از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينة از رفاعه از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت مىشود منادى از ناحيه خداى تعالى ندا مىكند كه هيچ كس جز مسلمان به بهشت نخواهد رفت، آن روز است كه كفار آرزو مىكنند اى كاش در دنيا مسلمان بودند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ" يعنى رهايشان كن تا مشغول عمل خودشوند،" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ".4
در الدر المنثور است كه طبرانى- در كتاب الأوسط- و ابن مردويه به سند صحيح از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت كردهاند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: مردمى از امت من به جرم گناهانشان عذاب مىشوند و هر قدر كه خدا بخواهد در آتش خواهند بود، آن گاه مشركين در آنجا ايشان را سرزنش مىكنند و مىگويند چرا ايمان و تصديق شما سودى برايتان نداشت در نتيجه هيچ موحدى نمىماند مگر آنكه خداوند از آتش بيرونش مىآورد. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ".5
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و ابن شاهين- در كتاب السنة- از على بن ابى طالب (ع) روايت كردهاند كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: موحدين هر امتى كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند در صورتى كه توبه نكرده و از آن پشيمان نباشند داخل جهنم مىشوند و در آنجا نه چشمهايشان كبود مىشود، و نه بدنشان سياه مىگردد، و نه همنشين شيطان مىشوند و نه دچار غل و زنجير مىگردند، نه حميم مىآشامند و نه قطران مىپوشند، و خداوند خلود در جهنم را بر جسدهايشان حرام مىكند، براى همين كه موحدند، و صورتهايشان را بر آتش حرام مىكند، بخاطر اينكه سجده كردهاند.
و از همينها افرادى هستند كه آتش تا روى پايشان را و افرادى تا پشت پاهايشان را مىگيرد، و افرادى تا رانشان و افرادى تا كمرشان و عدهاى تا گردنشان فرا مىگيرد. و اين به خاطر تفاوت گناهانى است كه مرتكب شدهاند. از نظر مدت هم بعضى يك ماه در آتش هستند و بعضى يك سال، ولى سرانجام بيرون مىآيند و طولانىترين توقف ايشان به قدر عمر دنياست از روزى كه خلق شده تا روزى كه فانى مىگردد.
سبب بيرون شدنشان از جهنم اين است كه يهود و نصارى و هر كه در آتش هست از اهل هر دين و هم چنين اهل شرك به اهل توحيد مىگويند: شما به خدا و كتب و رسل او ايمان آورديد و در عين حال با ما در جهنميد، پس ايمان شما بيهوده بود.
آن وقت است كه خدا به ايشان غضبى مىكند كه براى هيچ امرى آن طور غضب نكرده باشد. آن گاه مؤمنين را از جهنم بيرون آورده بر سر چشمهاى كه ميان بهشت و صراط قرار دارد مىبرد، پس در آنجا مىرويند مانند طرثوث كه در خاشاك و كف سيل مىرويد، آن گاه داخل بهشت مىشوند در حالى كه به پيشانيهايشان نوشته است" اينها جهنمىهايى هستند كه از آتش دوزخ آزاد شدهاند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهند بود".
و چون اين نوشته داغ ننگى بر پيشاني هاى ايشان است از خدا درخواست مىكنند كه آن را محو كند. خدا هم ملكى مىفرستد آن را محو مىكند، سپس ملائكهاى را كه با خود ميخهاى آتشين دارند دستور مىدهد تا در جهنم را به روى باقيماندگان ببندند و با آن ميخها ميخكوبشان كنند اينجاست كه خداى تعالى كه در عرش قرار گرفته فراموششان مىكند و اهل بهشت هم در سرگرميشان به نعيم و لذت بهشتى از آنان غافل مىگردند و خداى تعالى در اين خصوص فرموده:" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ".6
سوره حجر، آیه 3
«ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَ يَتَمَتَّعُواْ وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُون»
«بگذار آنها بخورند، و بهره گيرند، و آرزوها آنان را غافل سازد ولى بزودى خواهند فهميد!»
به راستی که انسان چه بسیاری از فرصت ها را از دست می دهد. در این دنیا می تواند ایمان آورد و از منافع آن در دنیا و آخرت بهره گیرد؛ اما چنین نمی کند و خود را سرگرم لذت های اندک دنیا می نماید. فردای قیامت می فهمد که چه زیانی کرده است و چه به روز خود آورده است. وای اگر از پس امروز بود فردایی.
«واگذار آنها را بخورند مثل انعام و از لذائذ دنيوى لذت ببرند و به آمال و هواهاى نفسانى مشغول شوند پس زود باشد كه بر آنها معلوم گردد دنيا دار غرور است و مكرر. گفته شده كه انسان سه دشمن دارد كه هم دست شدهاند براى فريب انسان، دنيا و هواى نفس و شيطان. دنيا ابتدا خود را جلوه مي دهد به زخارف خود از مال و منال و مساكن عاليه و فرش قيميّه و طلا و نقره و مأكولات لذيذه و ملبوسات شيك و اشباه آنها و انسان غافل از اينكه ماري است خوش خط و خال لكن در باطن زهر قتال است و گرگي است به لباس ميش و كمال مضادّه دارد با آخرت، چنانچه مثل زدهاند به مشرق و مغرب. هر چه به مشرق نزديك شود از مغرب دور مي شود و بالعكس هر يك موجب خشم ديگرى مي شود. سپس هواى نفس مايل و فريفته مي شود و كمال علاقه به اين دنيا پيدا مي كند و به كلى از آخرت غافل مي شود و تمام آمال و آرزوى او وصله به آنها است، سپس شيطان راه وصله به آن را نشان مي دهد از طرق محرّمه و ظلم و تعدى و تجاوز از حد و نحو آنها چون چنين شد خداوند او را به خود واگذار مي كند، لذا مي فرمايد: (ذرهم) تو هم كه پيغمبر هستى آنها را واگذار؛ زيرا فرمايشات تو به آنها اثر نمي كند (يأكلوا) چه از حلال باشد و چه از حرام (و يتمتّعوا) به لهويات و ساز و آواز و تفريح و هزار گونه فسق و فجور (وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ) به آرزوهاى دراز و آمال دور مشغول شوند (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) سوف از براى آينده نزديك است همان وقت احتضار و جانكندن پردهها برداشته مي شود و هر كسى جاى خود را مشاهده مي كند و بر آنها معلوم مي شود كه با خود چه كردهاند و پشيمان مي شوند و پشيماني سودى ندارد و نجاتى نيست.»7
در این آیه گرچه از یک جهت وعده عذاب است؛ اما رحمت خدا را هم نشان می دهد. همین که کافران لجوج می توانند از نعمت های الهی بخورند و بیاشامند و لذت ببرند از رحمت خداست. آنان غرق در رحمت خدا هستند؛ اما به دلیل لجاجت خود بهترین فرصت ها را تبدیل به تهدید می کنند و با مخالفت فرمان های الهی زمینه عذاب و شقاوت و مهم تر از همه دوری خود از رحمت و قرب الهی را فراهم می کنند. آنان درک نمی کنند که خدا نمی خواهد از جانب بنده خود سود ببرد بلکه قصدش هدایت و بهره رساندن به انسان هاست تا به نقطه کمال برسند. اما غفلت از هر سو سایه افکنده تا آنها را به هلاکت برساند.
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که فرمان های الهی مانند دستور پدر به فرزند خود یا رئیس اداره به زیر مجموعه خویش نیست. چون بسیاری از این دستورها ممکن است با پشتوانه معرفتی صحیحی همراه نباشد و چه بسا زیان هم داشته باشد؛ اما خدا که به یک نکته ای امر می کند بر اساس علم و حکمت است. او می داند که کافران لجوج هیچ راهی را برای خود باز نگذاشته اند به همین جهت به پیامبر خود می فرماید آنان را رها کن. بدیهی است که وقتی انسان به این مرحله از سقوط برسد دیگر هدایت پذیر نیست و سخنان حکیمانه و خیرخواهانه پیامبر در او اثری نخواهد گذاشت.
تلاش برای شناختن دین حق که شامل جهان بینی و ایدئولوژی صحیح می باشد ضرورت دارد، و بدون رسیدن به آن، رسیدن به کمال انسانی، میسر نخواند بود چنانچه رفتاری که برخواسته از چنین ارزش ها و بینش هایی نباشد رفتار انسانی نخواهد بود و کسانی که در صدد شناختن دین حق برنمی آیند یا پس از شناختن آن، از روی لجاج و عناد، کفر می ورزند و تنها به خواسته های حیوانی و لذت های زودگذر مادی، بسنده می کنند در واقع حیوانی بیش نیستند چنانچه قرآن در مورد آنها در این آیه می فرماید: بگذار بخورند و بهره گیرند و آرزوی دنیوی، ایشان را سرگرم کند که بزودی (نتیجه آن را) خواهند دانست.
سوره حجر، آیه 4
«وَ مَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لهََا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ»
«ما اهل هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه اجل معيّن (و زمان تغيير ناپذيرى) داشتند!»
اين آيه و آیه بعدی دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتاب و اجل و سرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتاب هستند. اين دو آيه كتاب امتها را خاطر نشان
مىسازد.»8
کارهایی که خدا انجام می دهد همه از روی حکمت است و اگر دلیلی را بیان می کند در حقیقت آن دلیل پرده از حکمت خدا برمی دارد. در این آیه سخن از زمان و مهلتی است که خدا برای امتهای پیشین قرار داده است. خدا می فرماید هلاکت آنان در یک زمانی صورت می پذیرد و قبل از آن زمانی است که خدا در اختیارشان قرار داده است تا در این فرصت اگر خواستند برگردند و تقوا پیشه کنند. برخی ممکن است بپندارند خدا انسان ها را عذاب نمی کند و مواردی را نشان دهند که جوامع یا افرادی دست از طاعت خدا برداشته اند و هیچ اتفاقی هم برای آنان می افتد. این پندار غلط است چون خدا برای عذاب زمان مشخصی را در نظر می گیرد و قبل از آن عذاب کسی را در بر نمی گیرد.
سوره حجر، آیه 5
«مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَسْتَْخِرُونَ»
«هيچ گروهى از اجل خود پيشى نمىگيرد و از آن عقب نخواهد افتاد!»
ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان رسيد سرنوشت قطعى دامنشان را خواهد گرفت، دير و زود، به خاطر مصالح تربيتى، ممكن است؛ اما به اصطلاح سوخت و سوز ندارد! آيا توجه به همين واقعيت كافى نيست تا همگان از سرنوشت گذشتگان عبرت گيرند، و از مدت مهلت الهى براى بازگشت و اصلاح، استفاده كنند؟ آيا بايد باز هم نشست تا سرنوشت شوم اقوام گمراه و ستمگر پيشين درباره خود ما نيز تكرار گردد، و به جاى اينكه از پيشينيان عبرت گيريم، عبرتى شويم براى آيندگان؟! ضمنا از دو آيه اخير فلسفه بيان" تاريخ گذشتگان به طور مكرر" در آيات قرآن حتى در همين سورهاى كه از آن بحث مىكنيم روشن مىشود.»9
به راستی که یکی از مهم ترین نکاتی که از قرآن می توان آموخت عبرت های آن است. انسان دو مرتبه زندگی نمی کند که یک بار تجربه بیندوزد و بار دیگر عمل کند. سرنوشت و تاریخ زندگی افراد و جوامع گوناگون در سر تا سر قرآن مورد دقت قرار گرفته است. این سرنوشت ها به نیکی به ما می آموزد که باید در مسیر هدایت قرار بگیریم و مراقب بی راه ها و دشمنان در کمین باشیم.
سوره حجر، آیه 6
«وَ قَالُواْ يَأَيهَُّا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونًٌٌٌٌٌٌٌٌٌٌٌٌٍٍ»
«و گفتند: «اى كسى كه «ذكر» [قرآن] بر او نازل شده، مسلماً تو ديوانهاى!»
آرى آنها نمىتوانستند بفهمند كه انسانى بمانند خودشان با عالم غيب ارتباط داشته، و با عالم ماوراى طبيعت تفاهم و تماسّ داشته باشد، و يا مطالب و موضوعاتى از آن عالم براى او نازل گردد، و يا محسوسات و معقولاتي را بر خلاف ديگران درك كند.
و بنظر آنها فهم و عقل و إدراك بايد در محدوده عرفيّات باشد، و آنچه خارج ازحدود عرف است قهرا جنون خواهد بود.»10
یکی از زشت ترین کارهایی که انسان های کفرپیشه انجام می دادند که با هیچ کدام از کارهی دیگر آنان قابل مقایسه نیست، نسبت ها و سخنان ناروایی است که نسبت به پیامبران روا می داشته اند. آنان نمی خواستند با حقیقت رو به رو شوند به همین جهت در مقام جدال با حق بر می آمدند و آتش به خرمن معرفت می زدند و می گفتند تو دیوانه ای. یعنی سخنانی که می گویی مبنا و دلیل ندارد و همچون سخنان دیوانگان است. اکنون تاریخ به خوبی می تواند قضاوت کند که نابخرد و دیوانه آن فرزانگان بودند و یا کسانی که انان را به تمسخر می گرفتند.
سوره حجر، آیه 7
«لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَئكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين»
«اگر راست مىگويى، چرا فرشتگان را نزد ما نمىزورى؟!»
وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مىخواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند و نشانشان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى و فرو رفته در آلودگىهاى شهوت و غضب و او با اين تيرگيش نمىتواند با عالم بالا كه نور محض و طهارت خالص است تماس داشته باشد، و ميان اين و آن هيچ مناسبتى نيست. پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مىكند بايد بعضى از سكنه و اهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق و يارى كند.
آرى، بتپرستان علاوه بر اين پندار غلط، ملائكه را آلهه مىدانستند و چون خداى سبحان را قابل پرستش نمىدانستند و معناى دعوت انبياء در چنين جوى اين مىشد كه اين آلهه خيالى شايسته عبادت و اختياردار شفاعت نيستند، و از نظر آنان اين دعوى محتاج به دليل بود، لذا مىگفتند خود ملائكه را بياوريد تا بگويند و اعتراف كنند كه ما معبود نيستيم و انبياء در دعوت خود راست مىگويند.»11
سوره حجر، آیه 8
«مَا نُنزَِّلُ الْمَلَئكَةَ إِلَّا بِالحَْقِّ وَ مَا كاَنُواْ إِذًا مُّنظَرِينَ»
«(امّا اينها بايد بدانند) ما فرشتگان را، جز بحق، نازل نمىكنيم، و هر گاه نازل شوند، ديگر به اينها مهلت داده نمىشود (و در صورت انكار، به عذاب الهى نابود مىگردند)!»
«خداوند به آنها چنين پاسخ مىگويد:" ما ملائكه را جز به حق نازل نمىكنيم" (ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ).
در تفسير جمله ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ مفسران، بيانات مختلفى دارند:
1- بعضى گفتهاند منظور اين است كه ما نازل كردن فرشتگان را به عنوان اعجاز تنها براى آشكار شدن حق انجام خواهيم داد، نه به عنوان بهانه جويى كه ببينند و باز هم ايمان نياورند، و به تعبير ديگر اعجاز بازيچه نيست كه جنبه اقتراحى داشته باشد، بلكه براى اثبات حق است، و اين امر به قدر كافى براى آنها كه خواهان حقند ثابت شده، چرا كه پيامبر اسلام ص با در دست داشتن اين قرآن و اعجازهاى ديگر رسالت خود را به ثبوت رسانده است.
2- منظور از" حق"، همان مجازات نهايى دنيوى و بلاى نابود كننده و به تعبير ديگر" عذاب استيصال" است، يعنى اگر فرشتگان نازل شوند و آنها هم ايمان نياورند- كه با لجاجتى كه در آنها هست نخواهند آورد- توأم با نابودى آنها خواهد بود.
جمله دوم آيه (وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ) نيز تاكيدى بر همين معنى است، اما بنا به تفسير اول مطلب تازهاى را مىگويد.
3- احتمال ديگر اينكه" حق" به معنى" مرگ" است، يعنى فرشتگان تنها به هنگام مرگ و قبض روح نازل مىگردند نه زمان ديگر؛ ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مىرسد، چرا كه ما در قرآن در داستان ابراهيم و لوط و حتى در مورد مسلمانان در بعضى جنگها مىخوانيم كه فرشتگان بر آنها نازل شدند.
4-" حق" به معنى شهود است يعنى تا در اين عالم دنيا است پردهها جلو چشم او را گرفته، و از ديدن اينگونه حقايق كه مربوط به جهان ما وراء ماده است ناتوان است، تنها در جهان ديگر كه پردهها كنار مىرود و عالم شهود است، مىتواند فرشتگان الهى را ببيند.
اين تفسير نيز همان اشكال تفسير سوم را دارد، چرا كه حتى قوم لوط كه افراد بى ايمان و گمراهى بودند، فرشتگان مامور عذاب را در اين دنيا ديدند بنا بر اين تنها دو تفسير اول و دوم با ظاهر آيه سازگار است.
اما اينكه در ذيل اين آيه مىخوانيم اگر بعد از اينهمه دلائل روشن باز هم به تقاضاى آنها دائر بر ارائه معجزه حسى ترتيب اثر داده شود ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد، براى اين است كه در چنين حالتى به تمام معنى براى آنها اتمام حجت مىگردد، و تمام بهانهها قطع، مىشود، و چون مهلت زندگى به منظور اتمام حجت و احتمال تجديد نظر و بازگشت به سوى حق است، و چنين چيزى در مورد اينگونه افراد معنى ندارد پايان عمر آنها اعلام مىگردد و به مجازاتى كه استحقاق آن را دارند مىرسند.»12
آنچه که هندسه این آیه ها را تشکیل داده است سخت گیری نسبت به کافران لجوج و عناد ورز است. خدا در این آیه ها محکم در برابر آنا ایستاده است و سخت ترین و هولناک ترین وعده های عذاب را به آنان می دهد.
از ویژگی های خدا عدالت و رحمت است. اگر خدا در قیامت انسان ها را مورد رحمت خویش قرار می دهد به واسطه فیاض بودنش است؛ اما آنچه موجب می شود خدا افراد یا گروه هایی را مورد خشم و غضب خود قرار دهد فقط رفتار آنان است و تنها عامل عذاب کارهای زشت و ناپسند آنان می باشد. انسان های حق ناسپاس که در برابر خدا چنین گستاخانه برخورد می کنند چنین انتظاری در پیش دارند.
سوره حجر، آیه 9
«إِنَّا نحَْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحََافِظُونَ»
«ما قرآن را نازل كرديم و ما بطور قطع نگهدار آنيم!»
و بنا بر اين، معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مىشود كه: اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياوردهاى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور خود باطل ساخته و تو در نگهداريش به زحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى، و همچنين از ناحيه ملائكه نازل نشده تا در نگهداريش محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند، بلكه ما آن را به صورت تدريجى نازل كردهايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايت كامل خود آن را با صفت ذكريتش حفظ مىكنيم.
پس قرآن كريم ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكر بودنش باطل شود و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد و مصون است از جابجا شدن آياتش، بطورى كه ديگر ذكر و مبين حقايق معارفش نباشد.
پس آيه شريفه، دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مىكند، چه تحريف به معناى دستبرد در آن به زياد كردن و چه به كم كردن و چه به جابجا نمودن، چون ذكر خداست و همانطور كه خود خداى تعالى الى الأبد هست ذكرش نيز هست.
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه الف و لام" الذكر" الف و لام عهد ذكرى است (يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش برده شد) و مراد از وصف" الحافظون" حفظ در آينده است، چون اسم فاعل ظهور در آينده دارد. و اين را بدين جهت تذكر داديم تا كسى ايراد نكند- هم چنان كه چه بسا ايراد كرده باشند- كه اگر آيه شريفه دلالت كند بر مصونيت قرآن از تحريف بخاطر اينكه ذكر است، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات و انجيل، زيرا آنها نيز ذكر خدايند، و حال آنكه كلام خداى تعالى صريح است در اينكه تورات و انجيل محفوظ نماندهاند، بلكه تحريف شدهاند. جوابش همان است كه گفتيم الف و لام در" الذكر" الف و لام عهد است، و ذكريت ذكر، علت حفظ خدايى نيست تا هر چه ذكر باشد خداوند حفظش كرده باشد بلكه تنها وعده حفظ اين ذكر را كه قرآن است مىدهد.»13
حفظ قرآن
«يكى از ضروريات تاريخ اين معنا است كه تقريبا در 14 قرن قبل پيغمبرى از نژاد عرب به نام محمد (ص) مبعوث به نبوت شد و دعوى نبوت كرده است و امتى از عرب و غير عرب به وى ايمان آوردند و نيز كتابى آورده كه آن را به نام" قرآن" ناميده و به خداى سبحان نسبتش داده است و اين قرآن متضمن معارف و كلياتى از شريعت است كه در طول حياتش مردم را به آن شريعت دعوت مىكرده است.و نيز از مسلمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدى كرده و آن را معجزه نبوت خود خوانده، و نيز هيچ حرفى نيست در اينكه قرآن موجود در اين عصر همان قرآنى است كه او آورده و براى بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است. و مقصود ما از اينكه گفتيم اين همان است تكرار ادعا نيست بلكه منظور اين است كه بطور مسلم اين چنين نيست كه آن كتاب به كلى از ميان رفته باشد و كتاب ديگرى نظير آن و يا غير آن به دست اشخاص ديگرى تنظيم و به آن جناب نسبت داده شده و در ميان مردم معروف شده باشد كه اين، آن قرآنى است كه به محمد نازل شده است.
همه اينها كه گفتيم امورى است كه احدى در آن ترديد ندارد، مگر كسى كه فهمش آسيب ديده باشد. حتى موافق و مخالف در مساله تحريف و عدم آن نيز در هيچ يك آنها احتمال خلاف نداده است.
تنها چيزى كه بعضى از مخالفين و موافقين احتمال دادهاند اين است كه جملات مختصرى و يا آيهاى در آن زياد و يا از آن كم شده و يا جا به جا و يا تغييرى در كلمات و يا اعراب آن رخ داده باشد و اما اصل كتاب الهى، به همان وضع و اسلوبى كه در زمان رسول خدا (ص) بوده باقى مانده است، و به كلى از بين نرفته است.
از سوى ديگر مىبينيم كه قرآن كريم با اوصاف و خواصى كه نوع آياتش واجد آنهاست تحدى كرده يعنى بشر را از آوردن كتابى مشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آيات آن را مىبينيم كه آن اوصاف را دارد بدون اينكه آيهاى از آن، آن اوصاف را از دست داده باشد.
مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مىبينيم كه تمامى آيات همين قرآنى كه در دست ماست آن نظم بديع و عجيب را دارد و گفتار هيچ يك از فصحاء و بلغاى عرب مانند آن نيست، و هيچ شعر و نثرى كه تاريخ از اساتيد ادبيات عرب ضبط نموده و هيچ خطبه و يا رساله و يا محاورهاى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و اين نظم و اسلوب و اين امتيازات در تمامى آيات قرآنى مشهود است و همه را مىبينيم كه در تكان دادن جسم و جان آدمى مثل همند.
و نيز مىبينيم كه در آيه" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً"14 به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و اين خصوصيت در قرآن عصر ما نيز هست، هيچ ابهام و يا خللى در آيهاى ديده نمىشود مگر آنكه آيهاى ديگر آن را بر طرف مىسازد، و هيچ تناقض و اختلافى كه در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد، پيش نمىآيد، مگر آنكه آياتى آن را دفع مىسازد.
باز مىبينيم كه با معارف حقيقى و كليات شرايع فطرى و جزئيات فضائل عقلى كه مبتكر آن است تحدى نموده، و عموم دانشمندان عالم را نه تنها اهل لغت و ادبيات را به آوردن مانند آن دعوت كرده و از آن جمله فرموده است:" قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً"15 اين تحدى قرآن است و ما مىبينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچ ترديد نباشد و دادن نظريهاى را كه آخرين نظريه باشد كه عقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چه در جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مىكند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه و يا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتى كه دارد مىبينيم كانه به يك حيات زندهاند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مىگردند و به آن بازگشت مىكنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن را تحليل كنيم، سر از آن اصل در مىآوريم و اگر آن اصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مىخوريم.
و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (ص) متعرض داستان امتهاى گذشته بوده، قرآن عصر خود را مىبينيم كه در اين باره بياناتى دارد كه لايقترين بيان و مناسبترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهت ساحت انبياء (ع) مىباشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مىكند و اين معنا وقتى براى ما محسوس مىشود كه داستان قرآنى هر يك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات و انجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مىشود كه قرآن ما چقدر با كتب عهدين تفاوت دارد.
و نيز اگر مىدانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده، در قرآن عصر خود نيز مىبينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح از حوادث آينده جهان خبر مىدهد.
و نيز مىبينيم كه خود را به اوصاف پاك و زيبا از قبيل نور، و هادى به سوى صراط مستقيم، و به سوى ملتى اقوم- يعنى تواناترين قانون و آيين در اداره امور جهان- ستوده. و قرآن عصر خود را نيز مىيابيم كه فاقد هيچ يك از اين اوصاف نيست، و در امر هدايت و دلالت از هيچ دقتى فروگذار نكرده است.
و از جامعترين اوصافى كه براى خود قائل شده صفت يادآورى خداست و اينكه در راهنمايى به سوى خدا هميشه زنده است، و همه جا از اسماى حسنى و صفات علياى خدا اسم مىبرد، و سنت او را در صنع و ايجاد وصف مىكند، و اوصاف ملائكه و كتب و رسل خدا را ذكر مىنمايد، شرايع و احكام خدا را وصف مىكند، منتهى اليه و سرانجام امر خلقت يعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئيات سعادت و شقاوت و آتش و بهشت را بيان مىكند.
و همه اينها ذكر و ياد خداست، و همانست كه قرآن كريم به قول مطلق، خود را بدان ناميده است.»16
سوره حجر، آیه 10
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فىِ شِيَعِ الْأَوَّلِينَ»
«ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امّتهاى نخستين فرستاديم.»
«شيع جمع شيعه كه آن صيغه بناى نوع و به معنى نوعى از شيوع پيدا كردن باشد، و جمع شيع به صيغه أشياع است، كه دلالت مىكند به اختلاف و افتراق افكار و برنامهها.
و منظور اختلاف و تشتّت افكار و اعتقادات اوّلين است كه موجب إرسال رسولان از جانب خداوند شده است.
چون كلام در مورد إرسال رسولان است متعلّق إرسال ذكر نشده است، و منظور هم بيان موارد إرسال رسولان باشد، نه خصوصيّات و معرّفى كردن آنان.
پس بايد توجّه شود كه إرسال رسولان در مورد اختلاف و افتراق مردم، و به خاطر رفع اختلافات آنها است، تا آنها همگى به سوى وحدت و توحيد رو آورند.»18
نتیجه گیری
آنچه از تفسیر ده آیه نخست سوره حجر حاصل می شود، به چند نکته اساسی می پردازد.قرآن کتابی روشنگر است که از جانب خدا نازل شده و خدا نگهبان آن است. کفر پیشگان آرزو می کنند ای کاش تسلیم فرمان خدا بودیم.
خدا برای هر امتی مهلتی تعیین کرده است که از آن زمان تقدیم و تا خیری صورت نمی پذیرد. سرنوشت اقوام گذشته مایه عبرت است؛ با این وجود برخی از اقوام به هلاکت رسیده اند و این امر نشان می دهد، بسیاری از انسان ها پند پذیر نیستند.
پينوشتها:
* طلبه خارج فقه و اصول حوزه علمیه اصفهان
1- ترجمه المیزان، ج 12، ص 139.
2 - تفسير روشن، ج12، ص 297.
3 - تفسير نمونه، ج11، ص 8 و 9.
4 - تفسير قمى، ج 1، ص 372 و 373.
5- الدر المنثور، ج 4، ص 92.
6- الدر المنثور، ج 4، ص 93 و 94.
7 - أطيب البيان في تفسير القرآن، ج8، ص 5 و 6.
8 - ترجمه الميزان، ج12، ص 141.
9- تفسير نمونه، ج11، ص 10.
10 - تفسير روشن، ج12، ص 300.
11- ترجمه الميزان، ج12، ص 142.
12 - تفسير نمونه، ج11، ص 16 و 17.
13 - ترجمه الميزان، ج12، ص 147 و 148.
14 - آيا در قرآن تدبر نمىكنند كه اگر از ناحيه غير خدا بود بطور مسلم در آن اختلاف بسيارى مىيافتند. سوره نساء، آيه 82.
15 - بگو هر آينه اگر جن و انس جمع شوند تا كتابى به مثل اين قرآنى بياورند نخواهند آورد هر چند كه پشت به پشت هم دهند. سوره اسرى، آيه 88.
16 - پیشین، ص 151 و 152.
17 - انوار درخشان، ج9، ص 347.
18 - تفسير روشن، ج12، ص 304.
1- قرآن کریم، ترجمه آیت الله مکارم شیرازی (1373 ش)، قم، دارالقرآن الکریم (مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)، چاپ دوم.
2- حسینی همدانی، سیدمحمدحسین (1404 ق) انوار درخشان، تهران، کتابفروشی لطفی، چاپ اول.
3- سیوطی، جلال الدین؛ (1404 ق) الدرالمنثور قی تفسیر المأثور، قم، چاپ اول.
4- طباطبایی، سید محمد؛ (1374 ش) الميزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم.
5- طیب، سیدعبدالحسین (1378 ش) اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات اسلام، چاپ دوم.
6- قمی، علی بن ابراهیم؛ (1367 ش) تفسیر قمی، قم، دارالکتاب، چاپ چهارم.
7- مصطفوی، حسن؛ (1380 ش) تفسیر روشن، تهران، مرکز نشر کتاب، چاپ اول.
8- مکارم شیرازی، ناصر؛ (1374 ش) تفسیر نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامیه، چاپ اول.
/ج