نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت
آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا
برنامه ي آمادگي جسماني
شهيد حسين املاکي
حسين املاکي به همراه يکي دو نفر از بچّه هاي محل به جمع نيروهاي محمّد اصغري خواه پيوسته بودند تا با دويدن به طرف ليلاکوه و ملات، آمادگي جسماني بيشتري پيدا کنند. آن روز صبح، حسين املاکي، متوجّه جهانگير بني مهد شد. همان جواني که در نماز جمعه گفته بود که: من هم مي آيم! تعداد زيادي از جوانان در گردنه ي ليلاکوه، از ميان بوته هاي سرسبز چاي مي دويدند و از درّه و سنگ و چاله مي پريدند. حسين عملاً مسيرهاي دشوار را انتخاب مي کرد تا آمادگي نيروها بيشتر شود. اين گروه به صورت دسته جمعي ورزش مي کردند.حسين هميشه جلو بود امّا گاهگاهي هم براي تقويّت روحي نيروها عقب مي آمد و پشت سر همه مي دويد. براي لحظه اي خود را به عقب کشيد و چون نيروها از کنار درّه اي خطرناک عبور مي کردند. در يک لحظه متوجّه لغزش جهانگير بني مهد شد و از پشت دستش را گرفت. قبل از آنکه جهانگير به سمت درّه پرت شود. دستي به روي شانه اش زد و با خنده گفت: « اين جور جاها! يا علي بگو برو! بيشتر مواظب باش! »
جهانگير بني مهد هم که کمي ترسيده بود؛ گفت: افتاده بودم ها! چيزي ديگر نمانده بود! و دوباره به راه خود ادامه دادند.
نيروهاي تحت رهبري محمّد اصغري خواه و حسين املاکي کم کم قوام بيشتري مي يافتند و تبديل به نيروهاي رزمي مي شدند به طوري که آماده هر کارزاري بودند. (1)
عرق آموزش، خون ميدان جنگ را کاهش مي دهد
شهيد ولي الله چراغچي
مدّتي از عمليّات سوسنگرد گذشته بود و ما در نزديکي تپّه هاي الله اکبر در يک دهکده ي زيبا مستقر بوديم. هر روز صبح بعد از نماز، دوي صبحگاهي شروع مي شد. مسافت، طولاني بود. و همه ي ما تقريبا مي بُريديم اما او هنوز تازه نفس بود. مي خواست ما را براي عمليّات بستان آماده کند. بنابراين هر روز مسافت بيشتري را مي دويديم، تازه آخر کار مي بايست با همه ي تجهيزات همراه، از آب رودخانه عبور کنيم. هيچکدام نفس نداشتيم، همه ي بدنمان خيس عرق بود و حالا با همان دماي زياد بدن مي بايست به آب بزنيم. خودش با لباس، کوله، پوتين و تجهيزات کامل به آب مي زد و عرض رود را به سرعت شنا مي کرد و از آن سوي رود ما را دعوت به پيشروي مي کرد. بارها و بارها همه ي افراد نيرومند گردان در مقابلش اظهار عجز مي کردند و او به بزرگواري دعوت به تمرين بيشتر مي نمود. مي گفت: « عرق آموزش، خون ميدان جنگ را کاهش مي دهد.» (2)ورزش و بازي هدف نباشد
شهيد باقر سليماني
مي گفت: برادران عزيز بايد متوجّه باشند که ورزش مهم است به چهار دليل:1- آدم ورزشکار همواره آماده ي کار سنگين است
2- براي مقابله با ميکروب، بدنش ورزيده است.
3- از سلامتي روح برخوردار است.
4- عامل و مقدّمه اي است براي عبادت، خويشتن داري و جوانمردي.
در مجموع بايد بيانديشيم از زور کجا استفاده کنيم، هر چه پرواز کنيم به « باز » نمي رسيم و هر چه کوهنوردي کنيم، « پازن » نخواهيم شد. اين طور نباشد که فقط براي خوش آمد ديگران يا براي جايزه يا مقام، ده متر از زمين بالا بپريم، ولي براي خدا و عبادت و نمازگزاردن حاضر نباشيم ده سانتيمتر...
بايد ان شاء الله به جايي برسيم که ورزشکار هر چه قدرت و زورش زيادتر مي شود، ايمانش هم زياد شود.
اگر ورزش و بازي هدف باشد تمام زندگي و هستي براي ورزشکار پوچ مي شود.
پس ان شاء الله:
1- ورزش هدف نشود.
2- بازي کنيم ولي ما را به بازي نگيرند.
3- ورزش عامل رشد باشد نه غفلت.
4- قهرمانان واقعي خود را فراموش نکنيم ( خانواده هايي که چند شهيد داده اند ) . (3)
بخاطر داور، پنالتي را گل نکرد!
شهيد محمّدعلي فرهاديان فرد
چند دقيقه ي ديگر مانده بود به آخر بازي، هنوز هم يک هيچ عقب بوديم. هر چه انرژي داشتيم، در پاهايمان مي دوانديم بلکه از تيم پر مدعا و قلدر حريف نبازيم. اگر چه با اين باخت هم تيم ما - « شيراز مقدّم » - اوّل مي شد، ولي تعصّب آن روزها براي فوتباليست چيز ديگري بود. از چپ و راست حمله مي برديم تا اينکه هجده قدم زمين حريف شلوغ شد و داور، با اقتدار، سوت ممتد و محکمي زد. بازيکنان تيم مقابل خط و نشان کشيدند و انگشت سبابه را به طرف داور نشان دادند که بعد از بازي حسابت با زنجير و چاقوست. امّا داوري که شوخي بردار نيست قاطعيّت مي خواهد. توپ روي نقطه ي پنالتي آرام گرفت. طبق معمول هميشه، محمّدعلي سرگروه تيم، که بهترين پنالتي زن هم بود پشت توپ ايستاد. تماشاچيان تيم که از به ثمر رسيدن گل اوّل تيم محبوبشان خاطر جمع بودند، هنوز ضربه زده نشده هوارشان به هوا رفت: « ما منتظر دوميش هستيم. » دروازه بان چشمهايش را تيز کرده بود و آماده ي شيرجه زدن. محمّدعلي نگاهي به داور کرد و زيرلب چيزي گفت و دويد. ضربه ي محکمي زد؛ امّا مثل بچه هايي که تازه فوتبال را ياد گرفته اند. دوازه بان نفس راحتي کنيد و دو دستش را مشت کرد و با خوشحالي به آسمان فرستاد. بعد رفت تا توپ را از پشت دروازه بياورد. سر و صداي بچّه ها بلند شد:- نمي تواني مجبور نيستي بزني.
- اگر صمد مي زد گل مي شد.
- عمو پاتو بده صافکاري اين هم ضربه بود زدي؟ ...
بازي تمام شد. محمّدعلي بي هيچ صحبتي همراه داور به کنار زمين رفت. لباس پوشيد و از آنجا هم او را تا دم در خانه بدرقه کرد... چند روز بعد به افتخار قهرماني، چند جعبه ي رنگ و وارنگ شيريني خريديم و بچّه هاي تيم دور هم جمع شديم. محمّدعلي هم بود. از کنار يکي از جعبه ها يک شيريني برداشت. قرچ قرچ کرد و بعد سرش را پايين انداخت و رنگش سرخ سرخ شد؛ مثل اينکه بخواهد چيزي بگويد: « بچّه ها چند روزي است مي خواهم يک چيزي به شما بگويم. فکر کنم الآن ديگر ناراحتي باخت از يادتان رفته. شايد حقّ ما بردن يا حداقل مساوي بود. » حالتش کمي صميمي تر شد. شرم از چهره اش پريد و خنده اش گرفت: « ولي آخر آدم بعضي وقتها بايد حساب چشم و دست داور را هم بکند، به هر حال از همه ي شما به خاطر آن موضوع... پنالتي ... » بچّه ها نگذاشتند حرفش به آخر برسد. هلهله اي حرفش را قطع کرد و بعد، يک جعبه ي شيريني ديگر پيش روي او بود... (4)
جرأت نکردند به ميدان او بروند!
شهيد ابوالفضل رفيعي
رفيعي، کشتي جوخه مي گرفت. توي روستا عروسي بود. قند گذاشته بودند. لباسهايش را درآورد و رفت وسط ميدان چند نفر بودند که ادعايشان مي شد. جرأت نکردند به ميدان او بروند. آقاي رفيعي رفت و جايزه را برداشت و مردم برايش صلوات فرستادند. (5)از همه قوي تر بود!
شهيد ابوالفضل رفيعي
رفيعي، خيلي خوب کشتي مي گرفت. اوّل که کوچکتر بود، من او را زمين مي زدم، امّا بعد که بزرگ شد، باشگاه رفت و خيلي قوي شد. با اين که توي محل، من از همه قوي تر بودم، او مرا مي زد زمين. کسي از ما جرأت نمي کرد با او کشتي بگيرد. آنهايي هم که در منطقه ي ما پهلوان بودند، به احترام او با او کشتي نمي گرفتند . آخر او اينجا عزيز بود. (6)الگوي دوست داشتني در ورزش
شهيد عليرضا عوض پور
ايشان يکي از ورزشکاران نمونه و مطرح در رشته ي واليبال در سطح آموزشگاه ها و باشگاه هاي ورزشي بود. روحيّه ي خستگي ناپذيري و پهلواني و تيمي شهيد هميشه زبانزد دوستان و هم تيمي هاي ايشان بود و در تمام صحنه هاي ورزشي و غير ورزشي به عنوان يک الگوي بسيار دوست داشتني مطرح بود.علي رضا در دوران دبيرستان در مسابقات استاني براي چند سال متوالي حايز مقام اوّل شد. همچنين در مسابقات کشوري در اصفهان و شهرضا به دو مدال نقره دست يافت. يک بار هم در مسابقات واليبال برنده ي يک دوچرخه شد. (7)
پينوشتها:
1- اينجا چراغي روشن است، ص 27 .
2- قهر چزابه، ص 56 .
3- رود و رگبار و هلهله، صص 115- 114 .
4- ضريح خاک، صص 59- 57 .
5- علقمه، ص 29 .
6- علقمه، ص 51 .
7- راز جان، ص 123.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول