زهرا زارع (2)
با تأکيد بر روش تحليل گفتمان و تحليل گفتمان انتقادي
مقدمه
روش هاي تحقيق در علوم اجتماعي به شيوه هاي گوناگوني تقسيم شده اند. از جمله اين تقسيم بندي ها عبارتند از : کمي/ کيفي، آزمايشي/ غير آزمايشي، ژرفانگر/ پهنانگر (3)، توصيفي/ تبييني (4)، کاربردي/ بنيادي (5) و نقلي- عقلي/ تجربي (6). اما با وجود تحليل هاي گوناگون و تعاريف متعددي که از هر يک ارائه شده، معيارهاي دقيق و روشني براي تمايز آنها در دست نيست. پژوهش هاي کيفي ريشه در کار قوم شناسان، روان شناسان، روان شناسان اجتماعي، مورخان و منتقدان ادبي دارد. پژوهش کيفي دربردارنده روش هاي دقيق، ژرفانگر و محقق محور است که براي کشف معناهايي که افراد به پديده هاي اجتماعي و فرهنگي مي دهند و نيز روشن کردن فرايندهاي ذهني رفتار استفاده مي شود.تحليل گفتمان انتقادي ( CDA ) به عنوان يک روش کيفي براي اولين بار توسط نورمن فر کلاف مطرح شد. اين گرايش مطالعاتي بين رشته اي از اواسط دهه 1960 تا اواسط دهه 1970 در پي تغييرات گسترده ي علمي- معرفتي در رشته هاي علوم اجتماعي و انساني علاقه مند به بررسي و مطالعه ابعاد گفتماني سوء استفاده از قدرت و بي عدالتي و نابرابري ناشي از آن است. اين رهيافت از نظريات جامعه شناختي کارل مارکس، آنتونيو گرامشي، لويي آلتوسر، يورگن هابرماس، ميشل فوکو وپير بورديو در بررسي قدرت بهره گرفته است. اين گرايش، به دليل بين رشته اي بودن، خيلي زود، به عنوان يکي از روش هاي کيفي در حوزه هاي مختلف علوم سياسي، علوم اجتماعي، ارتباطات و زبان شناسي انتقادي مورد استقبال واقع شد. محور بحث مقاله اخير بررسي روش تحليل گفتمان و تحليل گفتمان انتقادي به عنوان يک روش کيفي در علوم اجتماعي است.
از جمله تحولات صحنه علمي قرن بيستم، ظهور رشته هاي ميان رشته اي است که کاربرد بسيار يافت، از جمله آنها نظريه سيستم ها، علوم شناختي، فرايند گفتمان، هوش مصنوعي، زندگي مصنوعي و ... است که علوم مختلف را از انزوا خارج کرد ( Beaugrand, 2006 ).
تحليل گفتمان يک گرايش مطالعاتي بين رشته اي است که در اواسط دهه هاي 1960 و 1970در پي تحولات معرفتي در علوم اجتماعي و انساني ظهور کرد. در اين برهه بود که ميل به نظام مند کردن فرايند توليد گفتار و نوشتار و بررسي ساختار و کارکرد آن به وجود آمد. گروهي تحليل گفتمان (7) را وامدار جنبش انتقادي ادبيات، زبان شناسي، نشانه شناسي، تأويل گرايي، هرمنوتيک گادامر و تبار شناسي و ديرينه شناسي ميشل فوکو مي دانند.
1- تحليل گفتمان
اصطلاح « تحليل گفتمان » نخستين بار در سال 1952 در مقاله اي از زبان شناس معروف انگليسي، زليک هريس، به کار رفته است. زليک هريس در اين مقاله ديدي صورت گرايانه از جمله به دست داد و تحليل گفتمان را صرفاً نگاهي صورت گرايانه ( و ساختارگرايانه ) به جمله و متن برشمرد. بعد از هريس، بسياري از زبان شناسان، تحليل گفتمان را نقطه مقابل تحليل متن دانسته اند. به اعتقاد آنها تحليل گفتمان شامل تحليل ساختار زبان گفتاري ( مانند گفتگوها، مصاحبه ها و سخنراني ها ) و تحليل متن شامل تحليل ساختار زبان نوشتاري ( مانند مقاله ها، داستان ها، گزارش ها و غيره ) است. ديري نگذشت که بعضي از زبان شناسان، مفهوم را در معناهاي متفاوتي به کار بردند. دسته اخير معتقد بودند که تحليل گفتمان بيشتر به کارکرد يا ساختار جمله و کشف و توصيف روابط آن مي پردازد. به عبارت ديگر تحليل گفتمان نزد اين عده عبارت بود از: شناخت رابطه جمله ها با يکديگر و نگريستن به کل آن، که نتيجه اين روابط است. مطابق اين تعريف، در تحليل گفتمان، برخلاف تحليل هاي سنتي زبان شناسانه، ديگر صرفاً با عناصر نحوي و لغوي تشکيل دهنده جمله به عنوان عمده ترين مبناي تشريح معنا، يعني زمينه متن (8) سر و کار نداريم، بلکه فراتر از آن به عوامل بيرون از متن، يعني بافت موقعيتي (9) فرهنگي، اجتماعي، سياسي، ارتباطي و غيره سروکار داريم. بنابراين، تحليل گقتمان « چگونگي تبلور و شکل گيري معنا و پيام واحدهاي زباني را در ارتباط با عوامل درون زباني ( زمينه متن واحدهاي زباني، محيط بلافصل زباني مربوطه و نيز کل نظام زباني ) و عوامل برون زباني ( زمينه ي اجتماعي، فرهنگي و سياسي و ارتباطي و موقعيتي ) بررسي مي کند.البته زليک هريس اين مفهوم را در معناي وسيعي به کار گرفته است. او معتقد است: بحث درباره گفتمان را از دو بعد مي توان سامان داد: اول بسط رويه ها و روش هاي معمول در زبان شناسي توصيفي و کاربرد آنها در سطح فراجمله ( متن ) و دوم رابطه ي بين اطلاعات زباني و غير زباني مانند رابطه زبان و فرهنگ و محيط و اجتماع. در بعد اول صرفاً اطلاعات زباني مد نظر است، ولي در بعد دوم اطلاعات غير زباني مثل فرهنگ و محيط و اجتماع که خارج از حيطه ي زبان شناسي است، مد نظر قرار مي گيرد.
تحليل گفتمان در زبان شناسي متوقف نماند و در مدت نسبتاً کوتاهي ( نزديک به دو دهه ) اين گرايش از زبان شناسي اجتماعي و زبان شناسي انتقادي، به همت متفکراني چون ميشل فوکو، ژاک دريدا و ميشل پشو وارد مطالعات فرهنگي، اجتماعي و سياسي شد و شکل انتقادي به خود گرفت. اين متفکران که تحليل گفتمان را بيشتر در قالب تحليل انتقادي گفتمان (10) بسط و گسترش دادند، خود وامدار مکتب انتقادي فرانکفورت و وارثان مستقيم و غير مستقيم آن در دهه 1960 ( مارکسيست هاي جديد ، به ويژه گرامشي و پيروانش، ساختارگراياني چون آلتوسر و محققان مکتب فمينيسم ) بودند. مفهوم گفتمان، امروزه به صورت يکي از مفاهيم کليدي و پر کاربرد در تفکر فلسفي، اجتماعي، سياسي و ارتباطي درآمده و با مفاهيمي چون سلطه، زور، قدرت، مهاجرت، نژادپرستي، تبعيض جنسي، نابرابري قومي و غيره عجين شده است. اکنون و به همين جهت، معناي آن با آنچه صرفاً در زبان شناسي مد نظر بود تغيير کرده است؛ هر چند اين تغيير در امتداد مسير معناي اوليه آن قرار دارد ( بهرام پور، 1378 ).
2- گفتمان
واژه گفتمان (11) امروزه حجم عظيمي از مطالعات اجتماعي در حيطه هاي مختلف علوم اجتماعي، اعم از انسان شناسي، زبان شناسي اجتماعي، جامعه شناسي و ارتباطات اجتماعي را به خود اختصاص داده. سابقه ي آن در برخي از منابع به قرن 14 مي رسد و از واژه ي فرانسوي discourse و لاتين discurs-us به معني گفتگو، محاوره و گفتار و از واژه ي discursum/ discurrer به معني طفره رفتن، سرباز زدن ، دويدن در جهات مختلف و .. مشتق شده است. ( مک دانل، 1380: 10 ).فرهنگ 20 جلدي انگليسي آکسفورد ( 1989 )، ذيل مدخل discourse, تعاريف کاربردي متعددي را ارائه داده است که با توجه به موضوع مورد بررسي تعريف زير را بر مي گزينيم: « شرح و تفسير گفتاري ( شفاهي ) يا نوشتاري ( کتبي ) يک موضوع، پرداختن به موضوعي به صورت شفاهي يا کتبي که طي آن موضوع مذکور به طور مفصل مورد بررسي قرار گيرد » ( همان: 10-13 ). آن گونه که ذکر شد، ريشه مفهوم discourse را مي توان در فعل يوناني discourse به معني حرکت سريع در جهات مختلف ( dis= در جهات مختلف، currer= دويدن يا سريع حرکت کردن ) يافت ( عضدانلو، 1380: 16 ) گرچه اين مفهوم به معني تجلي زبان در گفتار يا نوشتار به کار برده مي شود، ولي همان طور که از ريشه ي آن پيداست، در علم بيان کلاسيک، بر زبان ( نوشتاري و گفتاري ) به عنوان حرکت و عمل تأييد شده. به عبارت ديگر کلمات و مفاهيم که اجزاي تشکيل دهنده ي ساختار زبان هستند، ثابت و پايدار نبوده و در زمان ها و مکان هاي متفاوت ارتباطات آنها دگرگون شده و معاني متفاوتي را القا مي کنند که دگرگوني اين ارتباطات، خود زاده و معلول شرايط اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي و ... است. از آنجايي که اين شرايط ثابت و پايدار نيستند و مدام در حال توليد و بازتوليد در اشکال مختلف هستند و دگرگوني جزء لاينفک آنهاست، ساختار زبان نيز که توضيح دهنده ي اين شرايط است، نمي تواند ثابت و پايدار بماند.
واضح است که کلمات و مفاهيم تنها ابزارهاي برقراري ارتباط افراد نيستند، از اين رو گفتمان ها فقط منحصر به کلمات، عبارات و جملات ( در صورت نوشتاري يا گفتاري ) نبوده، بلکه علائم و کنايه هاي غيرکلامي نيز در شکل دادن به آنها نقش مؤثري دارند. گفتمان هم صورتي خاص از کاربرد زبان است و هم صورتي خاص از تعامل اجتماعي. گفتمان يک رويداد ارتباطي کامل در يک موقعيت اجتماعي است و نه تنها شامل مشخصه هاي مشهود کلامي و غيرکلامي و تعاملات اجتماعي و کنش هاي کلامي و نوشتاري مي شود، بلکه شامل آن دسته از بازنمودهاي شناختي و راهبردهايي نيز مي شود که در جريان توليد، بازتوليد و ادراک گفتمان ايفاي نقش مي کنند.
در حقيقت گفتمان به عنوان شکلي از عمل اجتماعي است که منطق بين يک رويدادهاي خاص و استدلالي را با موقعيت ها، نهادها و ساختارهاي اجتماعي، که چهارچوب آن رويداد استدلالي است شکل مي دهد. گفتمان اجتماعي است و همچنين مجموعه اجتماعي، به منزله شرايط، اشيا، دانش، هويت فردي- اجتماعي و روابط ميان مردم است ( Wodak, 2006 ).
3- سه بعد اصلي در مفهوم گفتمان
تئوري اي ون دايک، سه بعد اصلي را در مفهوم گفتمان در نظر مي گيرد: 1- کاربرد زبان، 2- برقراري ارتباط ميان باورها که همان جنبه ي شناختي را شامل مي شود و 3- تعامل در موقعيت هاي اجتماعي ( ون دايک، 1382: 18-17 ).با اين فرض، خواسته يا ناخواسته چند رشته در مطالعه گفتمان، درگير هستند: زبان شناسي: جهت مطالعات خاص زباني و کاربرد زبان، روان شناسي: براي مطالعه ي باورها و اينکه چگونه با آنها يا ميان آنها و باورهاي ديگر ارتباط برقرار مي شود، وعلوم اجتماعي: براي تحليل تعاملات در موقعيت هاي اجتماعي. به طور کلي وظيفه ي اصلي مطالعه ي گفتمان، فراهم آوردن توصيفي يکپارچه از اين سه بعد اصلي گفتمان است. اينکه چگونه کاربرد زبان بر باورها و تعاملات مؤثر است يا برعکس، چگونه تعامل بر نحوه ي سخن گفتن مردم تأثير مي گذارد و يا اينکه باورها چگونه کاربرد زبان و تعاملات را کنترل مي کنند و در چه زمينه هاي اجتماعي اين امر صورت مي گيرد، همه مؤيد اين سه بعد اصلي در مطالعه ي گفتمان هستند.
هنگامي که گفتمان را همچون رخدادي ارتباطي تبيين مي کنيم، در حقيقت در پارادايمي قرار داريم که به طور عام در مورد گفتمان بحث مي کند. در نتيجه، ما معمولاً درباره ي انواع خاص کاربرد زبان و گفتمان يا قلمرو اجتماعي آنها سخن مي گوييم و براي اين کار اصطلاحاتي چون گفتمان پزشکي، گفتمان سياسي، گفتمان قدرت، گفتمان ترس، گفتمان منطق، گفتمان خشونت و ... به کار مي رود.
در نظريه ي فرهنگي مدرن، گفتمان دال بر وجود پيکره يا مجموعه اي از گزاره ها و قضاياي منسجم و به هم پيوسته اي است که با تعريف و مشخص ساختن يک موضوع، شيء يا محمول و با ايجاد مفاهيمي براي تحليل آن موضوع يا محمول، ارزيابي دقيقي از واقعيت ارائه مي دهد ( مک دانل، پيشين: 22 ).
4- تحليل گفتمان انتقادي
تحليل گفتمان انتقادي اساساً به ابعاد گفتماني سوء استفاده از قدرت و بي عدالتي و نابرابري ناشي از آن مي پردازد. تحليل گفتمان انتقادي به بررسي مسائل مهم اجتماعي علاقه مند و راغب است و مي کوشد از طريق تحليل گفتمان، درک بهتري از آنها ارائه دهد. اين کار به واقع در نهايت کاري سياسي است، هرچند مي تواند در تمام مراحل تکوين تحقيق و تحليل نظري اين گونه نباشد. گفتمان کاوان انتقادي از طريق درک انتقادي درصدد تغيير اوضاع هستند، و کار آنها آشکارا تجويزي است، بدين معني که هر نقدي بر اساس پيش فرض هاي يک اخلاق کاربردي تعريف مي شود. همچنان که واقعيت اجتماعي ناب وجود ندارد، گفتمان خنثي و بي طرف نيز وجود ندارد و با گفتمان ها يا متن هاي وابسته به شخص خاص، ايدئولوژي خاص و فرهنگ خاص و ... مواجه هستيم.خلاصه اصول اصلي تحليل گفتمان انتقادي ( CDA ) به شرح زير است:
1- CDA مسائل اجتماعي را نشان مي دهد.
2- روابط قدرت استدلالي است.
3- گفتمان به منزله جامعه و فرهنگ است.
4-گفتمان کار ايدئولوژي را انجام مي دهد.
5- گفتمان تاريخي است.
6- گفتمان واسطه ارتباط ميان متن و جامعه است.
7- تحليل گفتمان تفسيري و توصيفي است.
8- گفتمان، شکلي از عمل اجتماعي است ( ون دايک، پيشين ).
5- رويدادهاي نظري گفتمان و تحليل گفتمان انتقادي
1-5- ديدگاه فوکو
مفهوم گفتمان و تحليل انتقادي با نام فوکو همراه شده است. به نظر فوکو، گفتمان ها تشکيل شده از علامات هستند. اما کارکردشان از کاربرد اين علامات براي نشان دادن و برگزيدن اشيا بيشتر است و همين ويژگي است که آنها را غير قابل تقليل به زبان، سخن و گفتار مي کند. گفتمان امروزه بيانگر ويژگي ها و خصوصيات تاريخي گفته ها و ناگفته ها باقي مي ماند. گفتمان ها نه تنها مربوط به چيزهايي است مي تواند گفته يا درباره اش فکر شود، بلکه درباره اين نيز هست که چه کسي، در چه زماني و با چه آمريتي مي تواند صحبت کند. گفتمان ها مجسم کننده معنا و ارتباط اجتماعي است؛ شکل دهنده ذهنيت و نيز ارتباطات اجتماعي- سياسي ( قدرت ) است. از نظر فوکو گفتمان ها اعمالي هستند که به طور سيستماتيک موضوعاتي را شکل مي دهند که خود سخن مي گويند. گفتمان ها درباره موضوعات صحبت نکرده هويت موضوعات را تعيين نمي کنند، بلکه سازنده موضوعات بوده و در فرايند اين سازندگي، مداخله خود را پنهان مي کنند ( بهرام پور، 1379 ).گفتمان از نظر فوکو دلالت بر ساختارهاي برساخته اي دارد که جهان را به تصوير مي کشد. به عبارتي ديگر، امر واقع ، امر گفتماني است که از طريق محدوديت هاي زماني در شرايط خاص اجتماعي و فرهنگي ظاهر مي شود. سوژه يا فاعلِ شناساي فردي نيز، در منطق گفتماني فوکو حضور ندارد. فرد، ساختاري بيرون از خود و گسسته دارد و بيشتر يک فرايند است تا يک هويت کانونمند و مشخص. گفتمان، دلالت بر چنين رابطه اي ميان ساختارهاي زباني و فرد دارد: در منطق او، سخن از آن است که « فرد » در چه گفتماني و چگونه ساخته مي شود و سرانجام آنکه امر تعين بخشِ بيرون از گفتمان، وجود ندارد. گفتمان امتزاج پيچيده اي از امور زباني و غير زباني دارد. بنابراين آنچه مانند اقتصاد زيرساخت خوانده مي شود، خود بخشي از يک امتزاج گفتماني است ( مرسلي، (12) 1389 ).
2-5- ديدگاه آلتوسر
بي ترديد نظريه آلتوسر در مورد ايدئولوژي، يکي از پايه هاي نظري نظريه گفتمان و تحليل گفتمان انتقادي است و اغلب نظريه پردازان گفتمان، وامدار تزهاي آلتوسري هستند. اگر بنابر اظهار ون دايک، پيش فرض اساسي تحليل گفتمان انتقادي، درک ماهيت قدرت و سلطه اجتماعي باشد، اين امر بدون بهره گيري از نظريه آلتوسر ميسر نخواهد بود. تز ميشل پشو مبني بر اينکه « واژه ها، تعابير، گزاره ها و قضايا و... معناي خود را بر اساس موضع کساني که آنها را به کار مي برند تغيير مي دهند » که به تضاد شديد معاني لفظي اشاره دارد؛ نتيجه پيشرفت هاي غيرمنتظره و راهکارهايي اساسي است که آلتوسر در روند درک گسترده تر ما از ايدئولوژي ، اعتقادات، آرا و افکار، معاني و کاربست هايي که بر اساس آنها مي انديشيم و عمل مي کنيم، ارائه کرده است.آلتوسر عقيده دارد که آگاهي از قِبَلِ ايدئولوژي ها ساخته و پرداخته مي شود. تأکيد شديد وي بر وجود مادي ايدئولوژي ها به برداشت و تلقي تازه اي مي انجاميد؛ مبني بر اينکه ايدئولوژي ها نظام هاي معاني اي هستند که افراد ( سوژه ها ) را از مناسبات و روابط تخيلي و غير واقعي خارجي شکل مي دهند و آنان را در روابط و مناسباتي واقعي که در آن زندگي مي کنند، قرار مي دهند. وي سوژه را تحت تأثير و مقهور ساختارهاي ايدئولوژيک مي داند و هرگونه استقلال و آزادي کنش را نيز در آن مردود مي داند. او معتقد است: ايدئولوژي، کنشگر را در معرض وضعيت هاي ويژه اي قرار مي دهد و به دنبال آن کنش هاي خاص منبعث از اين وضعيت از کنشگر مورد انتظار است ( استونز، 1379 ).
3-5- ژاک دريدا
ژاک دريدا- بنيانگذار مکتب پساساختارگرايي- معتقد است که گفتمان ها زباني ناتمام هستند که به وسيله بازي تمايزات ايجاد مي شوند و به عنوان واسطه فهم انسان از جهان، نقش آفريني مي کنند و در عين حال با وجود محدوديت هاي مختلف، تجربه انسان ها را تنظيم و تثبيت مي نمايند از نظر دريدا، سازمان زبان فاقد توان تثبيت هويت نشانه ها و روابط ميان کلمات، اشيا، ديدگاه ها و نظريه هاست، در نتيجه تثبيت معنا به صورت کامل ميسر نيست و دستيابي به يک سازواره گفتماني بسته، امري امکان ناپذير است. دريدا همواره بر ضرورت وجود يک عنصر بيروني به منظور ايجاد هويت تأکيد دارد. غيريت از نظر دريدا، هم شرط امکان و هم شرط عدم امکان گفتمان ها محسوب مي شود و اگرچه در شکل گيري ساختار گفتماني نقش اصلي را ايفا مي کند، عامل تحول بخش آن نيز هست. بنابراين هم انسجام و هم فروپاشي ناشي از اين مهم است ( ضميران، 1379 ).4-5- لاکلاو و موفه
ارنستو لاکلاو و شانتال موفه به توسعه مفهومي از گفتمان همت گماشته اند که به طور مشخص با فرايندهاي سياسي سروکار دارد. آنها در نوشته هاي گوناگون خود تلاش کرده اند تا با استفاده از نظريه و فلسفه ي پست مدرنيستي، به مفهوم ايدئولوژي در مارکسيسم عمق بيشتري بخشند.لاکلاو و موفه معتقد به گفتماني ( استدلالي ) بودن تمام موضوعات ( ابژه ها ) و رفتارها (13) هستند. به عبارت ديگر، براي اينکه اشيا و فعاليت ها معني دار باشند، بايد جزئي از يک گفتمان عملي باشند. اين بدين معنا نيست که همه چيز گفتماني و زباني است، بلکه اشيا براي اينکه قابل فهم باشند، بايد به عنوان جزئي از يک چهارچوب گسترده تر معاني وجود داشته باشند. بنابراين مفهوم سازي لاکلاو و موفه از گفتمان، ويژگي ربطي (14) هويت را تأييد مي کند. معناي اجتماعي کلمات، کلام ها، کنش ها و نمادها همگي در ارتباط با زمينه اي کلي که آنها جزئي از آن هستند، درک مي شود. هر معنا در ارتباط با رفتاري کلي که در حال وقوع است و هر رفتار در ارتباط با يک گفتمان خاص فهميده مي شود.
نظريه و تحليل گفتماني که توسط لاکلاو و موفه گسترش يافته، بدين معناست که گفتمان ها صرفاً منعکس کننده فرايندهايي نيستند که در ديگر بخش هاي جامعه مانند اقتصاد در حال وقوع مي باشد. گفتمان ها در درون خود، عناصر و رفتارهايي از تمام بخش هاي جامعه دارند. اين امر ما را متوجه فرايندهايي مي سازد که طي آن گفتمان ها ساخته مي شوند . در اينجا آنها مفهوم مفصل بندي (15) را معرفي مي کنند.
اين مفهوم به هر کنشي که رابطه اي را ميان عناصر گوناگون ايجاد کند، به گونه اي که هويت آنان در اثر اين کنش تغيير کند، اشاره دارد. در نزد آنان گفتمان صرفاً به ترکيبي از « گفتار » و « نوشتار » اطلاق نمي شود، بلکه اين دو خود اجزاي دروني جامعيت ( کليت ) گفتماني فرض مي شوند. به بيان ديگر، گفتمان مجموعه اي معني دار از علائم و نشانه هاي زبان شناختي و فرازبان شناختي تعريف مي شود. « گفتمان » در اين مفهوم، تأکيدي است بر اين واقعيت که هر صورت بندي اجتماعي داراي معني است. « گفتمان » در اين بيان نه تنها جاي « ايدئولوژي »، بلکه جاي « اجتماع » نشسته و آن را به مثابه يک متن ( ساختاري مبتني بر قواعد گفتمان که تأکيد بر ويژگي هاي نمادين روابط اجتماعي دارد ) تصوير و تحليل مي کند. برخلاف سوسور، گفتمان هرگز به منزله ي سيستمي بسته از تمايزات فهم نمي شود. به همين دليل، گفتمان ها قادر به اتمام و انسداد مفاهيم نيستند. در اين رويکرد، با مفاهيمي نظير: « هژموني »،« ضديت »، « مفصل بندي »، « نقطه تلاقي يا نقطه انشعاب »، « زنجيره ي تمايزها »، « زنجيره هم ارزي » و مرکزيت دادن به « امرسياسي » به تعمق و مداقه درباره پديده هاي سياسي- اجتماعي مي نيشينند. در اين نگرش، هويت هاي اجتماعي و سياسي محصول گفتمان ها فرض شده اند و بدين وسيله در تقاطع بين مرزهاي انديشه/ واقعيت و ايده آليسم/ رئاليسم معبري گشوده مي شود.
در رويکرد گفتماني لاکلاو و موفه، بار معنايي و مفهومي گفتمان به شدت افزايش پيدا مي کند، به طوري که مانند مجموعه اي از گزاره ها که در کنار يکديگر قرار دارند و حاوي اطلاعات و جامعه اي هدف براي مصرف آن باشد، در نظر گرفته نمي شود، بلکه مانند ساختاري است که در توليد اطلاعات نقش فعالانه اي ايفا مي کند. در رويکرد گفتماني لاکلاو و موفه، جامعه به عنوان گفتمان در نظر گرفته مي شود و هويت هاي اجتماعي و سياسي فرجام گفتمان ها تلقي مي شوند. در اين ميان، امر سياسي داراي مرکزيت بوده و خصوصيت کانوني دارد و از اين رو گفتمان ها ذاتاً سياسي هستند ( فرقاني، 1382 ).
5-5- تئون ون دايک
ون دايک بر نقش و جايگاه معرفت در تحليل انتقادي گفتمان، ارتباطات و تعاملات اجتماعي تأکيد دارد و با برقراري ارتباط ميان سه مفهوم گفتمان، معرفت و اجتماع، ترکيبي را ايجاد کرد که مبناي رويکرد اجتماعي شناختي شد. منظور ون دايک از گفتمان در اينجا معناي عام يک رويداد ارتباطي، نظير ارتباط رو در رو، متون نوشتاري، ايما و اشارات، حرکات دست و سر و بدن، تصاوير، طرح صفحه بندي و جنبه هاي نشانه شناختي مرتبط با دلالت معنايي است ( سلطاني، 1384: 58-59 ).ون دايک سه بعد اصلي گفتمان را کاربرد زبان، برقراري ارتباط ميان باورها يا شناخت و در نهايت، تعامل در موقعيت هاي اجتماعي مي داند. او معتقد است: کاربرد زبان تنها محدود به زبان شفاهي و بياني نيست، بلکه مي توان آن را به ارتباطات، کنش متقابل و زبان نوشتاري نيز تعميم داد. اين کاربرد زبان هنگامي به وقوع مي پيوندد که به عنوان مثال، روزنامه، کتاب، يا انواع ديگر متون نوشتاري را مطالعه مي کنيم. ون دايک مانند بسياري ديگر از گفتمان کاوان، صرفاً خود را به زبان محاوره اي محدود نکرده، بلکه متون نوشتاري را نيز در مفهوم گفتمان مورد توجه خاص قرار داده است. او معتقد است که شباهت هاي بسياري ميان شيوه نوشتن و سخن گفتن مردم وجود دارد و اين مهم در مورد گوش کردن به متون گفتاري يا مطالعه متون نوشتاري نيز صادق است ( ون دايک، 1382: 17-18 ).
6-5- روث وداک
رويکرد مورد نظر روث وداک، نوعي جامعه شناسي زبان است که نه تنها مربوط با مطالعه متن است، بلکه به هر دو عامل، اهميتي برابر مي دهد. او معتقد است که زبان هم منعکس کننده و هم سازنده فرايندها و تعاملات اجتماعي است. اين نگرش سه پيامد مهم در پي دارد. نخست، اينکه يک گفتمان همواره متضمن قدرت و ايدئولوژي است؛ جايي که روابط قدرت غالب نيست و جايي که ارزش ها و هنجارها نقش متناسب خود را ايفا نمي کنند، هيچ تعامل اجتماعي وجود ندارد. دوم، گفتمان همواره تاريخي است، يعني به طور هم زماني و در زماني با رويدادهاي ارتباطي ديگر که در همان زمان در حال وقوعند يا قبلاً اتفاق افتاده اند، در ارتباط است. سوم، خوانندگان و شنوندگان بر اساس اطلاعات و دانش پس زمينه اي خود و موقعيت خود، ممکن است تعابير متفاوتي از يک رويداد ارتباطي داشته باشند. در نتيجه، در رويکرد جامعه شناسي زبان، تعبير درست وجود ندارد، بلکه تعابير ممکن است کم و بيش منطقي يا کافي باشند، اما نمي توانند الزاماً درست باشند ( سلطاني، پيشين: 55-57 ).پينوشتها:
1. عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد گرمسار
2. عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد قيام دشت و دانشجوي دکتري واحد علوم و تحقيقات.
3. Intensive/ Extensive
4. Description/ Explanation
5. Application/ Fundamental
6. Rational/ Experimental
7. Discourse analysis
8. Co-text
9. Context of situation
10. Critical discourse analysis
11. Discourse
12. http://www.hamshahritraining.ir/ news- 3235. aspx.
13. Practices
14. Relational
15. Articulation
زيرنظر صالحي اميري، رضا، فتحي، سروش؛ ( 1391 )، مجموعه مقالات روشهاي تحقيق کيفي در پژوهش هاي اجتماعي، تهران: مجمع تشخيص مصلحت نظام، مركز تحقيقات استراتژيك، چاپ اول