هارولد گارفينکل

يکي از اصلي ترين ابداعات و نوآوري هايي که در دوران پس از جنگ در جامعه شناسي بوجود آمد کشف حيطه ي زندگي روزمره ي اجتماعي بود. اين کشف در زماني - دهه ي 1950 - به وقوع پيوست که بسياري از تحليل هاي
شنبه، 4 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هارولد گارفينکل
 هارولد گارفينکل

 

نويسنده: جان هريتيج
مترجم: مهرداد ميردامادي



 

انگيزه هاي محرک

يکي از اصلي ترين ابداعات و نوآوري هايي که در دوران پس از جنگ در جامعه شناسي بوجود آمد کشف حيطه ي زندگي روزمره ي اجتماعي بود. اين کشف در زماني - دهه ي 1950 - به وقوع پيوست که بسياري از تحليل هاي اجتماعي به شدت انتزاعي و منفک از رويدادهاي واقعي بود. جامعه شناسي در اين برهه ي خاص تقريباً توجه خود را به تمامي به محدوديت هايي که سازمان اجتماعي بر فعاليت هاي انساني اعمال مي کند معطوف داشته بود، و به هيچ وجه توجهي به اينکه اين فعاليت ها، در وهله ي اول چگونه امکان پذير شده بودند، نداشت. جامعه شناسان از اينکه خطوط کلي محدوديت هاي فعاليت انسان، انساني که « محبوس » وضعيت خويش است، را ترسيم مي کردند راضي و خشنود به نظر مي رسيدند، و اگر چه اين محدوديت ها کاملاً انتزاعي بودند، اما آنها هيچ گاه توجهي به واقع در اجراي خود اين فعاليت ها چه اتفاقي روي مي دهد، نداشتند. آنچه در مطالعات اجتماعي بدان توجه نمي شد جزئيات شيوه ي عمل و انديشيدن افراد بود، اينکه افراد در « تنگناي » محدوديت ها چه مي کنند، و اينکه آيا اصلاً « تنگنايي » وجود دارد و اگر جواب مثبت است اين تنگناها چه صورتي دارد، چيزي بود که در مطالعات اجتماعي هيچ توجهي بدان نمي شد.
در چنين شرايطي، دو جامعه شناس بزرگ و خلاق آمريکايي نظرياتي کاملاً متفاوت ارائه دادند. اروينگ گافمن به تعامل اجتماعي به مثابه يک نهاد اجتماعي نگريست، نهادي که فعاليت ديگر نهادهاي موجود در جامعه را ميسر ساخته و يا به صورت واسطه اي براي فعاليت آنان قرار مي گيرد. اما ديد هارولد گارفينکل حتي عميق تر از وي بود. وي بيان داشت که زيربناي تمام تعاملات اجتماعي - از جمله « نظام و مراتب تعاملي » گافمن - نهادي است که اساساً جنبه بنيادي تري دارد. گارفينکل در رده بندي نهادها اين مرتبه را نهادهاي « روش شناسي قومي » مي نامد. در اين نهاد افراد وضعيت خود را درک کرده و مطابق آن عمل مي کنند: يعني نهادي که به چگونگي تحليل، فهم و عمل انسان ها در قلمرو اجتماعي شان، مي پردازد.
براي مثال، يک وضعيت ساده ي اجتماعي، مثل يک جلسه ي مشاوره ي پزشکي، در سطح غير تخصصي آن را در ذهن خود مجسم کنيد. در اين وضعيت پزشک و بيمار صحبت خود را با گفتگو درباره ي تعطيلاتي که بيمار در پيش دارد آغاز مي کنند. سپس بيمار در پاسخ به اين پرسش که « چه ناراحتي و مشکلي باعث شده که امروز اينجا بيايي؟ »، او شرحي از ناراحتي را که اين اواخر در ناحيه شکم احساس مي کرده بيان مي دارد. اين پرسش و پاسخ در حدود پنج دقيقه ادامه پيدا کرده و سپس معاينه انجام مي شود و در آخر بيماري تشخيص داده شده و توصيه هايي در جهت درمان و مداوا ارائه مي شود. براي تحليل اين برخورد،
به برخي پرسش هاي کاملاً اساسي آن توجه کنيد. پزشک و بيمار چگونه متوجه مي شوند که کدام قسمت از گفتگو جنبه ي « پزشکي » دارد و کدام قسمت جنبه ي « اجتماعي »؟ بيمار به چه طريق و چه وسيله اي پرسش پزشک را متوجه شده، آن را بررسي کرده و بدان پاسخ مي گويد، و پزشک از چه راهي تجربيات و استدلال هايي را که در پس پاسخ هاي بيمار وجود دارد، متوجه مي شود؟ پزشک درباره ي بيماري فرد بيمار چگونه مي انديشد، و انديشه وي چگونه از طريق پرسش هايي که از بيمار مي پرسد منتقل مي شود؟ بيمار تا چه اندازه متوجه انديشه پزشک مي شود و يا به طور کلي بيمار براي پاسخ دادن به پرسش هاي پزشک چگونه تصميم گيري مي کند؟ هر يک از طرفين، در لحظات انجام اين مشاوره چگونه از انگيزه هاي طرف مقابل آگاه مي شود؟ هر يک ار طرفين، در هر لحظه از انجام مشاوره، چگونه موقعيت و وضعيت خود را درک مي کند؟ و به طور خلاصه پزشک و بيمار چگونه طرف مقابل و وضعيت وي را « درک کرده » و « درک » آنها از با يکديگر بودن چيست؟ چه پاسخي براي اين پرسش ها داريد و چگونه اين برخورد را تجزيه و تحليل مي کنيد؟ در 1950، زماني که هارولد گارفينگل دانشجوي دانشگاه هاروارد بود، دو رويکرد اصلي براي فهم و درک اين تعامل در اختيار وي قرار داشت. يکي از اين رويکردها نظام ارزشي را ، که زير بناي نهاد پزشکي بود، توصيف مي کرد و عملکرد اين نظام ارزشي را در رفتار پزشک و بيمار نشان مي داد ( پارسنز 1951 ). رويکرد ديگر، با استفاده از سيستم کدگذاري که بتازگي ابداع شده و « تحليل فرايند تعامل » ناميده مي شد، به توصيف و تشريح رفتارهاي دو طرف مي پرداخت سازگاري با معاينه پزشکي و انطباق يا با مهارسازي احساسات، مي پرداخت، اينکه آيا جهت اين رفتارها معطوف به معاينه ي پزشکي است يا به مديريت احساس مربوط مي شود ( بالز1950 ). هيچ يک از اين دو رويکرد پاسخ مشخصي به پرسش هاي ما درباره ي درک و فهم برخورد بين پزشک و بيمار ارائه نمي دهد. با وجود اين، روشن است که اين فرايند فهم و درک - هم براي پزشک و هم براي بيمار - در مرحله به مرحله از انجام کار، جنبه اي اساسي دارد. چرا که اين فرايند درک و فهم است که در کانون چگونگي تصميم گيري پزشک و بيمار قرار گرفته و مشخص مي سازد که در هر مرحله چه بگويند و چه کاري انجام بدهند. همين فرايند درک و فهم و اعمالي که بر پايه ي آن صورت مي گيرد هر برخوردي را که راجع به مسائل پزشکي اتفاق مي افتد از ديگري متمايز مي کند.
اگر چه در 1950 پارسنز و بالز استادان گارفينکل در دانشگاه هاروارد بودند، اما وي به مخالفت با نظريه هاي آنها برخاست و بيان داشت که ادراک و فهميدن نقطه ي شروع هر چيزي است که در قلمرو اجتماعي ممکن و شدني است. هيچ عملي در جامعه بدون اين فهم و ادراک صورت نمي گيرد. گارفينکل دوران زندگي خود را به کار بر روي چگونگي تحليل ادراک و فهم انسان و اينکه چگونه مي توان به کاربرد اين ادراک در عمل و در ساختار اجتماعي پي برد، سپري کرد. گارفينکل به هيچ وجه اعتقاد نداشت که اين ادراک موضوع مطالعه ي روان شناسي است. بلکه برعکس، معتقد بود که افراد با يکديگر درک مشترکي از حوزه و قلمرو اجتماعي پيدا مي کنند و اين کار آنها به صورتي روش مند انجام يافته و با استفاده از روش ها و روندهاي اجتماعي که در آن سهيم اند صورت مي گيرد. به دليل آنکه اعضاء يک فرهنگ يا يک خرده فرهنگ خاص در اين روش ها با يکديگر سهيم اند، گارفينکل اين روش ها را « روش هاي قومي » نام نهاد و مطالعه ي جامعه - شناسانه ي اين روش هاي قومي « روش شناسي قومي » ناميد. روش شناسي قومي به مطالعه ي چگونگي فهم، انديشه و عمل روزمره زندگي و در قلمرو فهم همگاني مي پردازد. زير بناي افکاري که گارفينکل کار خود را بر مبناي آن شروع کرد، در يک دوره ي بحراني، به ذهن وي راه يافت. در اواخر دهه ي 1930، فيلسوفي به نام ادموند هوسرل مقايسه اي بين عقلانيت رياضي انتزاعي علمي و تجربيات معمولي و خردمندي روزمره که وي آن را حيطه ي زندگي مي ناميد، انجام داد. هوسرل مشاهده کرد که اگر چه علم مدرن در نهايت بر پايه اين تجارب هميشگي که در حيطه ي زندگي اتفاق مي افتد قرار گرفته، اما از آن جدا افتاده است. اين نظر هوسرل بازگويي ناخودآگاه نظريه هاي وبر است. نتيجه اين انفکاک آن است که علم به صورت ديدگاهي انتزاعي از جهاني درآمده که ارزش ها و معاني انساني خالي است، و در زماني که موج خردگريزي و بي منطقي اروپا را به کام خود فرو مي برد اين علم سلاحي غير قابل استفاده و بيهوده بود. هوسرل، تحت تأثير استيلاي نازي ها بر آلمان و بيماري که منجر به مرگ وي شد اين وضعيت را بحران علم در اروپا (1) ناميد.
هارولد گارفينکل تقريباً بلافاصله پس از طرح اين نظريه ها و نوشته هاي مربوط به حيطه ي زندگي با آنان آشنا شد. در 1940 زماني که وي در دانشگاه کاروليناي شمالي تحصيل مي کرد، با موج جديدي از نژادپرستي - برتري نژادي در جنوب آمريکا - که به تازگي برپا شده بود مواجه شد. گارفينکل از عقايد هوسرل به عنوان بخشي از تحليل و بررسي تند خود از عوامل نژادي در کشتارهاي کاروليناي شمالي (2)، بهره برد. در همين دوران وي داستان کوتاهي بنام « مشکل نژادي » نوشت که اعتراض يک زن سياهپوست آمريکايي را به تصوير کشيده بود. در اين داستان اين زن سياهپوست سوار اتوبوس مي شود اما از نشستن در ته اتوبوس که به سياهان اختصاص داده شده بود، امتناع مي کند. (3) اين داستان، که چند سال پيش از اعتراضات روزا پارک در 1955 که منجر به جنبش حقوق اجتماعي آمريکا شد، نوشته شده بود در خود حس پرشوري از زندگي روزمره داشت. يعني همان حيطه ي زندگي تجارب معمولي که در کارهاي هوسرل ديده مي شد. در نظر گارفينکل زندگي روزمره اصلي ترين جايگاه بروز و محل چالش ارزش هاي انساني است.
پس از آنکه گارفينکل در 1946 به هاروارد رفت تا با تالکت پارسنز ( چهره شاخص جامعه شناسي آمريکا در 25 سال بعد از آن ) کار کند، ملاحظات وي درباره ي حيطه ي زندگي شکل تئوريک بيشتري به خود گرفت. جامعه شناسي که وي در هاروارد با آن روبرو شد توجه چنداني به تصميم گيري و عمل روزمره در حيطه ي زندگي نداشت، بلکه برعکس، اين جامعه شناسي به اين موضوع مي پرداخت که افراد چگونه ترغيب مي شوند تا تحت تأثير سيستم هاي ارزشي و هنجارهاي نهادي از خواست هاي ساختار اجتماعي پيروي کنند. گارفينکل کاملاً با اين مطلب و تأکيد خاصي که بر آن مي شد، مخالف بود. وي بر اين واقعيت اساسي تأکيد مي کرد که در هنجارها، ارزش ها و نهادهاي اجتماعي، چنانچه فرض بر وجود آنان باشد، طرفين بايد به نوعي شناخت درباره ي آنچه انجام مي دهند دست يافته و درک کنند که فهم آنها، فهمي مشترک و جمعي است. آنگاه اين عقل ورزي اجتماعي و فهم مشترک اکثريت قريب به اتفاق تجارب معمولي اجتماعي ما را شکل مي دهد، و هر حرکت و فعاليت ما در حيطه ي زندگي روزمره را مشخص مي سازد. گارفينکل تحت تأثير اين مفهوم و با استفاده از نظريات هوسرل و جامعه شناس پيرو او يعني آلفرد شوتز (1962) در پي ايجاد و تأسيس جامعه شناسي فهم مشترک از حيطه ي زندگي روزمره برآمد. توجه اين رشته از جامعه شناسي بر اين نکته متمرکز است که کار و نحوه ي عمل، معنا، ادراک، شناخت و ارتباطات در حيطه ي زندگي روزمره چگونه است. مطالعه اين جامعه شناسي به چگونگي کاربرد قواعد اجتماعي و شناخت هاي ناقص براي دست زدن به فعاليت هاي مشترک و درک متقابل در زندگي روزمره، معطوف شده است. اين جامعه شناسي به جاي جدايي از کردار عملي افراد، به اين کردارهاي عملي مي پردازد.

موضوعات اصلي

قواعد و استدلال هاي مشترک

جامعه شناسي گارفينکل بر اين عقيده پايه گذاري شده که عقل ورزي، مبتني بر فهم همگاني روش شناسانه است، يعني بر اساس روش صورت مي گيرد. اين روش ها بايد حالت جمعي و اجتماعي داشته باشند والا منجر به نتيجه گيري واحد نمي شود. يعني افراد يکديگر را درک نکرده و به شکلي هماهنگ عمل نمي کنند. اما اين روش شناسي را چگونه بايد کشف کرد؟ براي انجام اين کار، گارفينکل به چند فرايند برجسته ي نيمه آزمايشي دست يافت، اين فرايندها در کار روان و يکدست اعمال روزمره اختلال ايجاد مي کنند .
يکي از اين فرايندها ( گارفينکل 1963 ) مختل ساختن قواعد بازي ساده o و x است. قواعد مربوط به اين بازي دو کار انجام مي دهد. قواعد مربوط به حرکت امکان انجام عمل را در صحنه ي بازي مشخص ساخته و نيز چگونگي انجام اين اعمال را تعيين مي کند. اين قواعد به طور مثال مشخص مي سازد که بازيگران بايد يک در ميان بازي کنند، تعيين مي کند که حرکات اين بازي در برگيرنده ي گذاشتن علامت در خانه هاي نُه گانه ي جدول است، تصريح مي کند که خانه ي پر شده، قابل تغيير دادن نيست، روشن مي سازد که هدف از انجام بازي اشغال کردن سه خانه در يک رديف و اصولي از اين است.
اما در عين حال اين قواعد مربوط به حرکت، روش فهم و درک حرکت هاي انجام شده در اين بازي را ارائه مي دهد، و از آنجا که هر کسي که قصد انجام اين بازي را دارد از قواعد آن نيز مطلع است، اين قواعد يک روش مشترک فهم و درک را نيز به همراه دارد که از روي آن هر کسي مي داند که در هر شرايط بازي چه اتفاقي مي افتد. به طور مثال اين قواعد به شما مي گويد که در بازي تصوير 13.1، فردي که با o بازي مي کند که بر سر
هارولد گارفينکل

دو راهي قرار گرفته و هيچ شانسي براي بردن ندارد. به همين ترتيب با استفاده از اين قواعد مي توانيد دريابيد که در تصوير 2 .13 ، x داراي دو خانه در يک رديف است و خطر شکست o را تهديد مي کند. همچنين اين قواعد اين نکته را نيز به شما تفهيم مي کند که چنانچه دو خانه اشغال شده در يک رديف را نبينيد، فردي سر به هوا و بي دقت هستيد. حال زماني که با کودکي ده ساله بازي مي کنيد اگر اجازه دهيد که دو خانه در يک رديف پر شود، متهم مي شويد که درست بازي نمي کنيد و بازي شما عادلانه نيست چون « اجازه مي دهي که من ببرم ».
گارفينکل در آزمايش خود از دانشجويانِ آزمايشگر خود خواست که از فرد ديگري براي انجام بازي دعوت به عمل آورند، و از آنها خواست که به فردي که دعوت کرده اند اجازه دهند که اولين حرکت را انجام دهد ( تصوير 3 . 3 1 ). اما زماني که حرکت از طرف آزمودني انجام شد ( بيشتر آزمودني ها از اين فرصت استفاده مي کردند چون حرکت اول در اين بازي فرد را در موقعيت بهتري قرار مي دهد )، آزمايشگر بايد علامت او را پاک کرده، آن را در خانه اي ديگر قرار داده و حرکت دوم را انجام دهد. ( به طور مثال تصوير 4 . 3 1 )
هارولد گارفينکل

در بيش از 250 مورد از اين آزمايش، گارفينکل از آزمايشگرها خواست که ماهيت و شدت عکس العمل آزمودني را نسبت به آنچه انجام شده بود مشخص سازند؛ 95 در صد آزمودني ها به گونه اي از خود عکس العمل نشان دادند، و بيش از 75 درصد به شدت به اين کار اعتراض کردند يا خواستار روشن شدن و توضيح درباره ي کاري که انجام گرفته بود، شدند. اين دسته از افراد وضعيت بوجود آمده را درک نمي کردند اما همچنان مصّر بودند که آزمايشگر بايد قواعد بازي را رعايت کند. با وجود اين، اقليت کوچکي نيز وجود داشت که به کار آزمايشگر مي خنديد، يا بازي را با پاک کردن علامت او و گذاشتن آن در خانه اي ديگر و گذاشتن علامت از سوي خود ادامه مي دادند. روشن است که اين گروه اخير فراموش کرده بودند که در حال بازي سنتي o و x هستند، و فهميده بودند که اين يک جور شوخي است يا اينکه بازي آنها « يک جور بازي جديد » است. اما اکثر افراد مسئله را بدين صورت نفهميدند، همين دسته از افراد نسبت به انجام اين آزمايش واکنش احساسي شديدتري بروز دادند.
گارفينکل نتايج بدست آمده از اين آزمايش را اينگونه تعبير و تفسير کرد: اگر چه ناديده گرفتن قواعد حرکتي بازي ممکن بود باعث خشم آزمودني، که در حکم واکنش طبيعي نسبت به اين امر تلقي مي شد، شود، اما در واقع همه ي آزمودني ها از اين کار خشمگين نشدند. اقليتي که از اين کار خشمگين نشدند کساني بودند که منظور آزمايشگر را دريافته و درک کرده بودند. بدين ترتيب قواعد بازي به عنوان قواعد درک و فهم متقابل نقش اصلي را در شکل دهي به واکنش ها ايفاء مي کرد. کساني که از قواعد بازي به عنوان وسيله اي براي درک وضعيت و موقعيت استفاده مي کردند سر درگم، ناراضي و خشمگين شدند. اما آنهايي که قاعده را ناديده گرفتند - و وضعيت جديد را در حکم شوخي يا يک بازي جديد تلقي کردند - احساس راحتي و آرامش مي کردند. به طور خلاصه، اينکه فرد موفق مي شد شرايط و وضعيت جديد را درک کند يا نه، باعث شکل گيري واکنش احساسي يا غير احساسي آنها مي شد.
در اين بازي ساده مشخص شد که شرکت کننده از قواعد بازي در حکم دستور العملي براي انجام عمليات در بازي و نيز به مثابه راهنمايي براي درک و فهم آنچه در حال وقوع بود استفاده مي کرد. قواعد بازي o و x « روش قومي » آنها براي عمل در وضعيت بازي بود. اين نتايج منجر به ابراز اصلي ترين نظريه گارفينکل شد: مجموعه اي از قواعد و هنجارها ما را به سوي توليد عمل خاصي هدايت کرده و يا ما را از چگونگي اين توليد مطلع مي سازد. همين مجموعه ي قواعد و هنجارها باعث مي شود که به سوي استدلال مربوط به اين عمل هدايت شده يا از آن آگاه شويم. (4)
همين ايده ي اصلي در کار گارفينکل است که ما را به دومين مفهوم مهم وي مرتبط مي سازد: يعني مفهوم پاسخ پذيري. گارفينکل از اين اصطلاح در دو مفهوم استفاده مي کند. اول به عنوان مترادف کلمه ي « قابل فهم ». در اين کاربرد يک عمل پاسخ پذير عملي است که قابل فهم باشد و لذا عملي است که مي توانيم بر آن نامي بنهيم، يا آن را توضيح دهيم و يا به طور کلي « پاسخي براي پرسشي که درباره ي آن مطرح مي شود ارائه کنيم ». دومين کاربرد اين کلمه معمولاً معنايي اخلاقي دارد، در اين کاربرد از فردي صحبت مي کنيم که پاسخگوي عملي است که انجام مي دهد. اين دو مفهوم به بحث قبلي گارفينکل در بازي o و x مربوط مي شود که در آن قواعد بازي منشاء هدايت و ادراک حرکات بازي مي شد. مفهوم پاسخ پذيري اين ايده را تقويت مي کند که بازيگران استدلال گر از اين قواعد براي درک و پاسخ پذير ساختن يکديگر استفاده مي کنند. اکنون پرسش هاي ديگري مطرح مي شود: اين قواعد چگونه اند، به چه صورت کار مي کنند، خصوصيات آنان چگونه است و گستردگي آنان تا چه حد است؟

استدلال کردن با استفاده از شناخت پيشين

اگر جهان مانند بازي o و x بود آنگاه بررسي و تحليل اينکه اعمال، معنا و درک متقابل چگونه در زندگي روزمره بروز مي کند امر کاملاً ساده اي مي شد. اما اينگونه نيست. بين بازي و زندگي واقعي تفاوت هاي چشمگيري وجود دارد. ساختار زماني بازي نسبت به بسياري از رويدادهاي زندگي کاملاً خاص و منحصر بفرد است. در بازي نقطه پايان دقيقاً مشخص است. علاوه بر اين موفقيت يا عدم موفقيت در داخل پارامترهاي بازي مشخص مي شود و به مسائلي که خارج از بازي اتفاق مي افتد بستگي ندارد. اين وضعيت بازي را با موقعيت جرج بوش رئيس جمهور آمريکا در جنگ خليج فارس مقايسه کنيد. وقتي نيروهاي آمريکايي خاک عراق را در نورديدند، بوش به عنوان پيروز بلا منازع جنگ خليج فارس شناخته شد. اما سال بعد در جريان انتخابات رياست جمهوري ادامه ي سلطه ي صدام حسين بر خاک عراق به عنوان گواهي بر شکست بوش قلمداد شد و بوش در انتخابات شکست خورد. شايد مهمترين ويژگي بازي آن باشد که قواعد آن مستقل از ويژگي افراد عمل مي کند - اگر شما در مقابل جنس مخالف، ستاره ي سينما و يا هر کسي ديگر بازي کنيد، اين قواعد تغييري پيدا نمي کنند. اما برخلاف اين موضوع در زندگي واقعي شناخت هاي پيشين گوناگوني از افراد و شرايط داريم و از اين شناخت ها در برخورد با اين افراد استفاده مي کنيم و آنها را بکار مي گيريم.
گارفينکل اهميت اين شناخت قبلي را با استفاده از يک آزمايش ساده ي دو جانبه نشان داد. از دانشجويان خواسته شد که به خانه بروند و با اين فرض که مستأجر آن خانه هستند و افرادي را که در خانه زندگي مي کنند نمي شناسند، وقايع و پيش آمدها را مشاهده کنند، آنها مي بايد اين کار را بين 15 دقيقه تا يک ساعت ادامه مي دادند. اين آزمايش به معني آن بود که اين افراد شناخت قبلي خود از ماهيت، شخصيت و زندگي اعضاء خانواده خود را ناديده بگيرند. از اين دانشجويان خواسته شد که آنچه را مشاهده کردند بنويسند و احساس خود را نيز در اين باره منعکس کنند. اين نمونه اي است از آنچه آنها گزارش کردند:
مرد چاق و کوتاه قدي وارد خانه شد، گونه هاي مرا بوسيد و گفت: دانشگاه چطور بود؟ من مؤدبانه پاسخ او را دادم. وي سپس داخل آشپزخانه شد و از دو خانمي که آنجا بودند جوان ترين آنها را بوسيد و به ديگري سلام کرد. خانم جوان تر از من پرسيد « عزيزم شام چي مي خوري؟ » من پاسخ دادم « شام نمي خورم ». شانه هايش را بالا انداخت و چيزي نگفت. خانم مسن تر در حالي که پايش را روي زمين مي کشيد زير لب غرغر مي کرد. مرد دست هايش را شست و پشت ميز نشست و شروع به خواندن روزنامه کرد. آنقدر به خواندن روزنامه ادامه داد تا خانم ها غذا را روي ميز گذاشتند. هر سه نفر پشت ميز نشستند. شروع کردند به گپ زدن درباره ي حوادث پيش پا افتاده اي که در روز برايشان پيش آمده بود. خانم مسن تر چيزي به زبان خارجي گفت و ديگران خنديدند ( گارفينکل، 1967 الف، ص 44 ).
گارفينگل متوجه شد زماني که دانشجويان به اين نحوه ي نگرش جديد آشنا شدند، از اينکه رفتار افراد با يکديگر تا چه حد حالت شخصي داشت، تعجب کردند. به طور مثال، در اين نگرش جديد، خبرهاي مربوط به خانواده به حرف هاي پيش پا افتاده و معمولي تبديل شد. افرادي که مورد انتقاد قرار گرفته بودند نيز اجازه نداشتند که از خود دفاع کنند و يا برنجند. اين دانشجويان دريافتند که خصومت و دعوا و مرافعه به شکل ناراحت کننده اي به چشم مي آمد. بيشتر اين دانشجويان از اينکه يک ساعت مشاهده شان تمام شده و آنها مي توانستند به آنها « خود واقعي من است » برگردند، خوشحال بودند. اين مطالعه نشان مي دهد که همه ي ما از شناخت قبلي خود تا چه حد بهره مي بريم تا ديدگاه خود نسبت به زندگي روزمره مان را « عادي ساخته » يا ديدگاه خود را « مظهر » شناخت قبلي خود گردانيم. اين دانشجويان تنها براي چند دقيقه فرضيات قبلي خود را ناديده گرفتند و دريافتند که همه چيز را تا چه حد متفاوت مي بينند، مشاهده اي که ناراحت کننده بود و چندان « واقعي » به نظر نمي رسيد.
گارفينگل در بخش دوم اين آزمايش، دستور العمل مشابهي صادر کرد با اين تفاوت که اين بار از دانشجويان خواست که تنها به عنوان مستأجر مشاهده گر نباشند، بلکه به همين صورت رفتار کنند. در اينجا پيامدها بسيار شگفت آورتر بود!
اعضاء خانواده در اين آزمايش حالتي شگفت زده داشتند. آنها در پي فهميدن اين رفتارهاي عجيب و غير معمول بودند و سعي داشتند شرايط را به وضعيت طبيعي آن باز گردانند. گزارش هاي اين آزمايش مملو از حيرت، سر درگمي، شگفتي، تشويش، نگراني و خشم افراد بود و دانشجويان از جانب اعضاء خانواده خود به بي ادبي، بدجنسي، خودخواهي، بي فکري و بد خلقي متهم مي شدند.
( گارفينکل ،1967الف، 47 ).
اعضا خانواده تلاش زيادي به خرج دادند تا شرايط را طبيعي کرده و آنچه در حال وقوع بود را درک کنند: حتماً در دانشگاه « خيلي کار مي کند ». « شايد دوباره با نامزدش دعوا کرده و توجيهاتي از اين دست ارائه کردند. اما عليرغم اينگونه توجيهات زماني که متوجه مي شدند اين توجيهات پذيرفتني نيست عصباني و برآشفته شدند. با گذشت زمان اعضاء خانواده در پي يافتن راهي بودند تا با استفاده از مجموعه اي از شناخت هاي پيشين، آنچه روي مي داد را « قابل درک و فهم » کنند.
گارفينکل نشان داد که ما پيوسته با استفاده از اين نوع شناخت پيشين در صدد آن هستيم که هر چه را در اطرافمان روي مي دهد بفهميم و درک کنيم. آزمايش معروف او، يعني « آزمايش اختلال » به خوبي اين امر را نشان مي دهد. در اين آزمايش ها از افراد خواسته مي شد که معني حرف ها و گفته هاي معمول خود را توضيح دهند. در اينجا نمونه اي از آنچه اتفاق افتاد، ارائه مي شود:

مورد شماره 3

جمعه شب من و شوهرم مشغول تماشاي تلويزيون بوديم. شوهرم اظهار خستگي کرد. از او پرسيدم « خستگيت روحيه يا جسمي يا اينکه فقط کسلي؟
م: نمي دانم، فکر مي کنم بيشتر جسمي باشد.
آ: منظورت اين است که عضلاتت درد مي کند يا استخوان هايت؟
م: تقريباً. لازم نيست اينقدر دقيق سؤال کني.
( مدتي به تماشاي تلويزيون گذشت )
م: تمام اين فيلم هاي قديمي از اين تخت خواب هاي فلزي دارند.
آ: منظورت چيه؟ منظورت اينه که تمام فيلم هاي قديمي، يا بعضي هايشان، يا فقط همين فيلميه که الان داشتي مي ديدي؟
م: تو چت شده؟ معلومه که ميدوني منظورم چيه ؟
آ: ايکاش يک کمي مشخص تر حرف مي زدي.
م: اصلاً مي داني منظورم چيه! ديگه نمي خوام حرفي بشنوم! (گارفينکل، 1967 الف، ص 42 )
در اين آزمايش چه اتفاقي روي داد؟ آزمايشگر ( آ ) از « فهميدن » گفته هاي موضوع آزمايش ( م ) امتناع مي کرد، و اين امتناع را به روش خاصي انجام مي داد: يعني از به کار بردن شناخت پيشين خود از جهان پيرامونش براي « فهميدن » منظور گوينده سرباز مي زد. و زماني که دانشجويان مکرراً از اين روش نسبت به هر کس و در هر زماني استفاده مي کردند، واکنش مشابهي را مي ديدند. آزمايشي که در اين زمينه انجام مي شد نتايج يکساني به بار مي آورد و موضوع آزمايش پس از زمان کوتاهي واکنشي توأم با خشم و عصبانيت بروز مي داد. به نظر مي رسد که سريع ترين راه براي برآشفتن فرد، عدم استفاده از شناخت پيشين براي درک و فهم اعمال وي باشد. در چنين مواردي طرف صحبت شما در عرض چند ثانيه برآشفته و عصباني مي شود. اين مدت بسيار کمتر و سريع تر از زماني است که مسائلي بحث انگيز، نظير سقط جنين و مجازات مرگ، که بالقوه توانايي آن را دارد که باعث بروز مخالفت شود، را با آنها در ميان بگذاريد. اکنون اجازه بدهيد خلاصه اي از نتايجي که گارفينکل از اين آزمايشات بدست آورده را ذکر کنم. آنچه از اين نتايج بدست مي آيد نسبتاً ساده و روشن است. در بيشتر مواقع ما با استفاده از شناخت پيشين، دست به « تکميل » معني آنچه ديگران مي گويند و انجام مي دهند مي زنيم، تا بدين ترتيب به درکي متقابل از يکديگر دست يابيم. دست يافتن بدين درک متقابل کوششي اساسي و بنيادي است. کوششي اساسي تر و ضروري تر از هر اقدام و عملي که انجام مي دهيم. براي رسيدن به اين حيطه ي گفتماني مشترک ما کاملاً به ظرفيت ها و آمادگي هاي فرد ديگر متکي هستيم. گارفينکل براي توصيف و تشريح اين اتکاء از اصطلاح « اعتماد » استفاده کرد. اعتماد دربرگيرنده ي انتظار ما از ديگران است، ديگراني که بايد تلاش کنند و جهان را آنگونه که ما مي بينيم، ببينند. به اعتماد گارفينکل، همانگونه که معني ضمني اين اصطلاح نشان مي دهد. اين انتظار ما از ديگران جنبه اخلاقي دارد. فهميدن و درک کردن چيزي است که ما اخلاقاً از ديگران مي خواهيم.

بوجود آمدن معنا در يک وضعيت: روش تفسير مستند

اگر فهميدن و ادراک، عنصري فعال است و از شناخت پيشين استفاده مي کند، نحوه ي کار آن چگونه است؟ يکي از نظريات اصلي گارفينکل که با توجه به اين پرسش بيان شده، فرايندي است که وي آن را به تبعيت از مانهايم « روش تفسير مستند » ناميده ( گارفينکل، 1967 الف، ص 78 ). به نظر مانهايم روش مستند جستجويي است براي يافتن الگوي نهفته اي که در پس نمودهاي ظاهري قرار دارد. اين روش نمودهاي واقعي را در اصل، در حکم « نشانه » يا « بازنمودي » از يک الگوي نهفته ي پيش پنداشته تلقي مي کند. در اين روش از نمودها يک الگوي نهفته بدست مي آيدو اما گارفينکل اضافه مي کند که در فرايند اين جور شدن نمودها با الگو، يک عنصر دوري نيز وجود دارد زيرا زماني که از نمودها استفاده مي کنيد تا الگوي نهفته اي را انتخاب کنيد، آنگاه از الگوي انتخابي خود نيز براي تفسير نمودها بهره مي گيريد. اين روند را با مشاهده تصويري گشتالتي نظير تصوير 5. 13 بهتر مي توان متوجه شد ( ويتکنشتاين، 1985، ص194 ).
هارولد گارفينکل

بيائيد فرض کنيم اين تصوير يک « اُردک » است و در نتيجه همين نام را بر آن بنهيم. اکنون ما از نمودهاي يک تصوير يک « الگوي نهفته » ( الگوي « اردک » ) را مشخص کرده ايم. توجه کنيد که اين تصوير چگونه به ديد ما از يک نمود شکل مي دهد ( يا شکل ديد ما را تغيير مي دهد ): آن دو برجستگي که در سمت چپ ديده مي شوند نوک اردک هستند، نقطه اي که در وسط است چشم اوست، ورمي که پشت سر اردک ديده مي شود ناشي از يک ضربه است - شايد اين اردک ما از خطري جسته! اما چنانچه اين ورم پشت سر را به عنوان « دهان » در دهن خود بازسازي کنيد، آن وقت « اردک » را « خرگوش » ديده و سپس برآمدگي هاي سمت چپ را « گوش ها » او مي بينيد. در هر يک از اين موارد ما از « شناخت پيشين خود » از جهان پيرامون در اين فرآيند دوري استفاده مي کنيم تا « آنچه مي بينيم » را با « آنچه مي دانيم » منطبق گردانيم.
به عقيده ي گارفينکل ما پيوسته از اين روند در هر لحظه از بيداري خود بهره مي بريم تا جهان پيرامون خود را درک کنيم، ما با استفاده از همين روش سگ، پستچي، سلام و احوالپرسي، طبقه اجتماعي، تشريفات اداري بروکراتيک، و افراد درون گرا را تشخيص مي دهيم. در بيشتر مواقع، نتايج استفاده از اين روش آنقدر « روشن » است که متوجه نمي شويم چگونه از شناخت پيشين براي تشخيص بهره برده ايم. اما زماني که با موارد نامشخص مواجه مي شويم نسبت به اين روند آگاهي پيدا مي کنيم. مَکس اَتکنيسُن ( 197 ص181 ) وضعيتي را گزارش کرد که در آن جنازه ي بيوه اي 83 ساله که بر اثر گاز خفه شده بود در آشپزخانه کلبه اي که پس از مرگ شوهرش تنها در آن زندگي مي کرد، پيدا شد. درز درها و پنجره ها با حوله و پتو پوشيده شده بود. به عنوان يک تمرين سعي کنيد با استفاده از « شناخت پيشين » از جهان پيرامون خود، از راه هاي مختلف اين وضعيت را بررسي کرده و آن را درک کنيد. با استفاده از شناخت پيشين خود از انگيزه هاي انساني و وضعيت جسماني، تصويري از چگونگي مرگ اين فرد را در ذهن خود مجسم کنيد. آيا مرگ وي خودکشي بود، يا يک قتل و يا مرگ ناشي از يک حادثه؟ چه اطلاعاتي بيشتري نياز داريد تا تغييري در روش تفسير مستند خود بدهيد و آن را به گونه اي ديگر بکار بنديد؟

به وجود آمدن واقعيت

با پي بردن به نحوه ي کار « روش تفسير مستند » متوجه مي شويم که وجود هر « واقعيتي » در جهان نتيجه ي اين فرايند است. اين امر دربر گيرنده ي بسياري از واقعياتي است که علوم اجتماعي و ساير علوم با آن سر و کار دارد. گارفينکل اين نکته را با بحث درباره ي مسائل بسياري نشان داده است. مسائل مورد بحث وي شامل چگونگي درک عالمان علوم اجتماعي از اسناد و سوابق پزشکي ( گارفينکل، 1967 الف، صص208 تا 261 )، چگونگي کشف اجرام آسماني به وسيله ي ستاره شناسان ( گارفينکل و ديگران، 1981 ) و اينکه پليس چگونه تشخيص مي دهد که مقتول خودکشي کرده و يا نه، ( گارفينکل 1967 ) مي شود. به طور مثال، تعيين اينکه يک مشاهده بازتابي از « واقعيت » است يا تنها محصول عيب و نقصي در ابزار مشاهده است، يکي از مواردي است که دانشمندان اغلب مجبور به تصميم گيري درباره ي آن مي شوند. چنين تصميم گيري مستلزم « داوري » است، و اين داوري مستلزم به کارگيري روش تفسير مستند است. همين وضعيت براي اقتصادداني که اطلاعات مربوط به اشتغال را ارزيابي مي کند، يا پژوهشگري در رشته ي پزشکي که تعيين مي کند آيا شواهد بدست آمده درستي معالجه خاصي را براي درمان سرطان تأييد مي کند يا نه، نيز وجود دارد. پي بردن به چنين مطلبي به معني آن نيست که دانشمندان رفتاري غير علمي دارند و يا آنکه نمي توانند به نتايج مطلوبي دست پيدا کنند، همانگونه که ديديم روش مستند چيزي نيست که بتوان از استفاده ي از آن اجتناب کرد و بسياري از علوم معتبر نيز بدان بستگي دارد.
با اين همه در برخي حوزه ها، پي بردن به اينکه واقعيات چگونه ايجاد مي شود مي تواند باعث بازانديشي در برخي از نظريات اساسي آن حوزه ها شود. اين امر را مي توان با اشاره به مطالعه و تحقيق گارفينکل درباره ي مسئله ي خودکشي نشان داد. دورکم، پيشتاز مطالعه خودکشي در رشته ي جامعه شناسي، اعتقاد داشت که ما بايد نظريات شخصي و ذهني درباره ي خودکشي را ناديده بگيريم و براي مطالعه آن به واقعيات اجتماعي نظير نرخ خودکشي توجه کنيم. گارفينکل عکس اين اعتقاد را داشت: بدين معني که آمارهاي مربوط به خودکشي بوسيله ي افراد پليس ارائه مي شود، اين افراد داراي عقايد و نظرهايي هستند که از طريق روش مستند به قضاوت قانوني درباره ي خودکشي منجر مي شود. به طور کلي نتيجه اين قضاوت ها افزايش آمار مربوط به خودکشي است. سؤالي که در اينجا مطرح مي شود آن است که اين قضاوت ها چگونه شکل مي گيرند؟
پس از پيشگامي گارفينکل در اين مورد، چندين مطالعه صورت گرفت. اين مطالعات نشان داد که افراد پليس مأمور رسيدگي به موارد قتل مجبور بودند که دو دسته از واقعيات را با يکديگر هماهنگ سازند: شرايطي که مرگ در آن اتفاق افتاده و ماهيت افرادي که کشته شده بودند ( اَتکينُسن 1978، تايلور 1982 ). پليس وضعيت و شرايط مرگ را دسته بندي مي کرد. اين دسته بندي از خودکشي تقريباً قطعي ( مثل گازگرفتگي يا حلق آويز شدن ) شروع شده و به مواردي که تقريباً به طور قطع حادثه بودند ( به طور مثال سانحه ي رانندگي ) ختم مي شد، همچنين افراد نيز به صورت کساني که احتمال خودکشي شان کمتر يا بيشتر بود دسته بندي شدند: افرادي که احتمال خودکشي در آنها بيشتر بود عبارت بودند از کساني که به تنهايي زندگي مي کردند، افراد مريض، کساني که داغدار و عزادار بودند، افرادي که مبتلا به افسردگي بودند و کساني که دچار شکست مالي شده بودند. دسته اي که احتمال خودکشي آنها کمتر بود کساني بودند که « دليلي براي ادامه ي زندگي » داشتند ( مثلاً بچه داشتند ) يا کساني که از عذاب ابدي و دوزخي شدن در هراس بودند ( مانند کاتوليک ها ). تقريباً روشن است که اينگونه فرضيات زماني که مرگي خودکشي تلقي شود باعث تغيير در توزيع نرخ خودکشي مي شود، همان نرخ خودکشي که از نظر دورکم بسيار با اهميت است. به همين ترتيب افراد ديگري که در اين فرضيات و گمان ها سهيم اند و انگيزه ي لازم براي دخل و تصرف در واقعيات را دارند - يعني فرد متوفي، اعضاء خانواده، مأمورين تحقيق در مرگ هاي مشکوک، و ديگر مقامات رسمي - مي توانند به نحو چشمگيري بر آمارهاي مربوط به خودکشي تأثير بگذارند ( دوگلاس 1967 واتکينسن و ديگران 1975 ، دي 1987 ). پي بردن به اين مطلب که بوجود آمدن « واقعيت » هميشه شکلي اجتماعي دارد، و فهم چگونگي بوجود آمدن « واقعيت »، مي تواند تأثير به سزايي بر درک ما از اينکه قضاوت هاي معمولي و عادي چه تأثيري بر پديده هاي کلان اجتماعي خواهد داشت، بگذارد.

بوجود آمدن افراد و نهادها: اَگنس و مسئله جنسيت

مفهوم پاسخ پذيري به ما در تثبيت اين نظر کمک مي کند که افراد استدلال کننده از قواعدي براي درک يکديگر بهره جسته و شرحي از اعمال يکديگر ارائه مي کنند. با اضافه کردن شناخت پيشين و روش تفسير مستند، ديدي پويا از افراد و اعمال آنها در درون يک چارچوب پيچيده ي اجتماعي پاسخ پذير تحصيل مي شود. بدين ترتيب ديدي پويا از نهادهاي اجتماعي نيز بدست مي آيد. چرا که از طريق چارچوب هاي « پاسخ پذيري »، اعمال افراد واقعيات اجتماعي و نهادهاي اجتماعي را باز توليد مي کند.
گارفينکل اين موضوع را به روشن ترين شکل آن با کمک فرد دگر جنسيت جو به نام « اگنس » توضيح داد. اگنس با جنسيت پسر متولد شده اما براي انجام عمل جراحي و تغيير جنسيت به لوس آنجلس آمده بود ( گارفينکل، 1967 الف، صص 85 تا 116 ). ما معمولاً بر اين باوريم که جنسيت، و تا حدود کمتري، الگوي جنسي ويژگي هاي طبيعي و « مقدّر طبيعت » است. اگنس ديدي متفاوت داشت. او قادر بود که در صورت ظاهر و قيافه هايي که به جنسيت و الگوي جنسي ارتباط داشت تغييراتي ايجاد کند و ماهرانه در اين ظواهر دست ببرد و، بدليل علائق خاصي که داشت، مشاهده گر زيرکي شد تا روشي که ما در جامعه ي« مردانه » يا « زنانه » رفتار مي کنيم را زير نظر بگيرد. در اواخر دهه ي 1950 ، گارفينکل به طور مفصل با اگنس مصاحبه کرد و از او درباره ي مشقتي که براي بروز هويت زنانه خود بخرج داده بود و به طور کلي از اينکه چگونه توانسته بود « رفتاري مطابق الگوي جنسي » داشته باشد، توضيحاتي خواست ( وست و زيمرمان1987 ). وي پي برد که اگنس از شکل گيري نوعي عمل، رفتار روزمره و توجيه اين رفتارها به وسيله ي الگوي جنسي، دريافتي عميق داشته و به تمام جزئيات آن وارد است. همچنين اگنس فهميده بود که براي دستيابي به اين هويت جديد بايد خاطرات، احساسات و شيوه ي استدلالي « زنانه » داشته باشد. اگنس هميشه در ملاقات هايي که با گارفينکل ( و کادر پزشکي دانشگاه کاليفرنيا در لوس آنجلس ) داشت، اظهار مي کرد که وي « ذاتاً » زن است. وي هميشه بر اين نکته اصرار مي ورزيد که با مردان هم جنس باز، مبدل پوشان جنسي و « ديگر » افراد دگر جنسيت جو،« هيچ نقطه اي مشترکي ندارد ».
بالاخره، اگنس تحت عمل جراحي تغيير جنسيت قرار گرفت و بعدها فاش ساخت که از دوازده سالگي از قرص هاي ضدبارداري مادرش ( که سرشار از استروژن، يک هورمون زنانه است ) مصرف مي کرده است. افشاء اين مطلب تأييدي بود بر اينکه اگنس درک عميقي از معني ادعاي ما مبني بر طبيعي بودن جنسيت دارد چرا که ما زماني چنين ادعايي مي کنيم که در درون نهاد اجتماعي الگوي جنسي قرار مي گيريم. اگنس از اين درک و فهم خود بهره برد و گارفينکل و پزشکان دانشگاه کاليفرنيا را فريب داد تا زن بودن او را امري « طبيعي » قلمداد کنند. چرا که بدون متقاعد کردن آنها، نمي توانست تحت عمل تغيير جنسيت قرار گيرد. جنسيت و الگوي جنسي از جمله مواردي است که بيشتر افراد آن را در حکم ويژگي طبيعي و « از پيش مقدر شده » - و در اصطلاح جامعه شناسي « انتسابي » - تلقي کرده و اين برداشت را بديهي مي انگارند. با استفاده از اگنس به عنوان يک دليل و شاهد، گارفينکل نشان داد که جايگاه جنسيتي و الگوي جنسي ما چيزي است که ما در لحظه لحظه و روز به روز دوران زندگي خود آن را کسب کرده و تحصيل مي کنيم. و در همين فرايند، همه ي ما به شکلي پويا، اگر چه که اغلب ندانسته و بدون هيچ قصدي به الگوي جنسي به عنوان يک نهاد اجتماعي گسترده و فراگير دست پيدا کرده و آن را فرا مي گيريم. معما و پارادوکسي که اگنس چشم ما را به روي آن باز کرد آن است که در عين حالي که ما الگوي جنسي را « تحصيل » مي کنيم، برداشت ما از اين دستاورد آن است که اين يک ويژگي « انتسابي » است. پديده اي که به « شيء انگاري مفهوم ها » معروف است. مطالعه گارفينکل درباره ي اگنس الهام بخش تفکرات بسياري شد که در اين حوزه انجام گرفته است. اين مطالعه چند سال پيش تر از تحقيقات فمينيستي که چگونگي درک « الگوي جنسي » را مورد مطالعه قرار دادند، صورت گرفت (اسميت 1987 ).

با نگاهي ديگر

پيام روش شناسي قومي اين است، حيطه و قلمرو اجتماعي را در حکم يک فرآورده، به عنوان يک « حيطه ي توليد شده »، تلقي کنيد. تلقي تان از اين حيطه اين باشد که به وسيله ادراک کنندگان توليد و باز توليد مي شود، ادراک کنندگاني که تصميم مي گيرند و بر اساس آنچه درک مي کنند عمل مي کنند. زماني که اينگونه فکر کنيد، همه چيز تغيير پيدا مي کند، متوجه خواهيد شد که تدوين فيلم با نمايش هاي تلويزيوني از نحوه ي استفاده شما از « روش مستند » بهره برداري کرده تا احساس تداوم و استمرار را در مشاهده بوجود آوردند. احساس استمراري که در غير اين صورت به « گسستگي » تبديل مي شد. بدين ترتيب مي توانيد درک کنيد که نظرياتتان درباره ي افراد چگونه شکل گرفته و ساخته مي شود. مي توانيد به اين نکته پي ببريد که علم، موسيقي و قانون و همينطور کار پليس پيش بيني هاي اقتصادي و طراحي نرم افزار، هر يک داراي روش هاي قومي مخصوص به خود هستند.
براي آنکه ايده ي روشني از اينکه دنيا را بايد در حکم يک « فرآورده » ديد و اينکه اين تلقي به چه معني است، توجه شما را به مطالعه اي که اتکينسن (1984) چند سال پيش درباره ي نطق هاي سياسي انجام داد، جلب مي کنم، توجه اتکينسن به اين موضوع معطوف شده بود که اين گونه نطق ها چگونه مورد تحسين و تأييد قرار مي گرفتند. در تفکر ما اين گرايش وجود دارد که تحسين و تشويق در زمان تأييد و تصديق گفته ي سخنران بوسيله ي تماشاگران يا شنوندگان اتفاق مي افتد، و اينکه به احتمال زياد سخنران پيش از اين در بين تماشاگران و شنوندگان خود از محبوبيت برخوردار بوده است. به عقيده ي اتکينسن اين موارد صحيح است، اما براي تأثيرگذاري بر شنوندگان و تماشاگران کافي نيست. بلکه به عقيده ي وي واکنش شنوندگان و تماشاگران داراي يک روش شناسي قومي است. روش هاي قومي تحسين و تشويق برخاسته از موقعيت هر فرد در بين تماشاگران و شنوندگان است.
خود را تماشاگر و يا شنونده ي يک سخنراني فرض کنيد. آنچه مي شنويد به مذاقتان خوش مي آيد و مايليد اين خوشايندي را با تشويق بيان کنيد. اما اين تمايل با اضطراب و دلهره اي نيز همراه است: اگر تنها کسي باشيد که شروع به تشويق مي کند چه اتفاقي خواهد افتاد؟ اگر خود را در يک سالن هزار نفري تنها کسي بياييد که دست به تشويق مي زند باعث شرمندگي و سرافکندگي مي شود! هر يک از حضار در چنين دو راهي قرار مي گيرد و تنها زماني دست به تشويق و تحسين سخنران مي زنند که وي اين مشکل را براي آنها « حل کند » اتکينسن نشان داد که سياستمداران با اشارات پيش از موعد خود زماني را که در بين سخنراني براي تشويق « مناسب » است تعيين مي کنند. زماني که همه بتوانند آن زمان و فرصت مناسب را حدس زده و پيش بيني کنند، احتمال تشويق کردن آنها بيشتر مي شود، و همه با داشتن نوعي حس پيش گويي نسبت به واقعيت بخشيدن به خويش، آمادگي لازم براي خطر کردن در آن زمان هاي خاص را بدست مي آورند. نتيجه اين امر« طغيان » تشويق و تحسين است.
اين اشارات چگونه عمل مي کنند؟ اتکينسن نشان مي دهد که اين اشارات در ميان کلماتي که سخنران مي خواهد بر زبان بياورد قرار دارد: زمان هاي مناسب براي تشويق زماني است که سخنران بر نکته اي تأکيد کرده يا عباراتي کليشه اي را بيان مي کند. به طور مشخص دو نوع بيان سخنورانه و کليشه اي را به عنوان شاهدي بر اين مدعا مطرح مي کنيم. نوع اول بياني تقابلي و مقايسه اي است. مانند اين کلام رئيس جمهور آمريکا جان. اف. کندي « نگوئيد که وطنم چه کاري مي تواند براي من انجام دهد، بگوئيد من چه کاري مي توانم براي وطنم انجام بدهم » نوع ديگر بيان استفاده از قالب هاي سه تايي کلام است مانند اين سخن چرچيل « هيچگاه در صحنه منازعات انساني چنين خيل عظيمي، اين چنين وامدار چنين گروه اندکي نبوده است » ( در واقع در اينجا از تقابل بين « خيل عظيم » و « گروه اندک » نيز استفاده شده است. ) بعدها مطالعات آماري که بر روي سخنراني ها انجام شد نشان داد که حداقل دو سوم واکنش شنوندگان و تماشاگران به سخنراني هاي سياسي به وسيله اين بخش از روش شناسي قومي مربوط به سخنراني بوجود آمده است ( هيرتيج و گيرتبچ 1986 ). فهم اين موضوع تا چه حد برداشت ما را از سخنران و سخنراني تغيير مي دهد؟ قطعاً اين موضوع قصد آن را ندارد که بگويد حاضران در يک سخنراني فرد سخنران را دوست ندارند يا حرف هاي وي را تصديق نمي کنند، اما نشان مي دهد که در وراي اين تصديق و تحسين، « کارکردي » مبتني بر روش شناسي قومي وجود دارد. اينکه فرد تا به چه حد ديگري را تمجيد و تحسين مي کند يا اينکه تا چه حد با نظرياتي که وي مطرح مي کند موافق است، اهميتي ندارد. فرد تا زماني که اين کارکرد جاي مناسب خود را پيدا نکند دست به انجام آن نخواهد زد. همچنين اين مسئله نيز روشن مي شود که سخنرانان « فرمند » مانند جان. اف. کندي يا مارتين لوترکينگ مهارت و استادي ظريفي در بکار بردن اين روش ها دارند ( اتکينسون، 1985). در عين حال « فرمندي » نيز خود يک پديده ي توليد شده است. به عبارت ساده تر بازانديشي ما درباره ي وضعيت تفکر اجتماعي که به واسطه ي روش شناسي قومي ميسر شده بدين قرار است: شالوده و بنيان جامعه بر اساس فهم و ادراکي است که همه در آن سهيم اند. و هيچ حيطه ي اجتماعي قابل تشخيص و مشترکي نمي تواند بدون بهره گيري و مستقل از يک روش شناسي مشترک - مجموعه اي از روش هاي قومي مشترک - به چنين فهم و ادراکي دست پيدا کند. توليد حيطه ي اجتماعي معقولي از اهداف، فعاليت ها و نهادها بر پايه اين روش هاي قومي امکان پذير است.

ميراث فکري و کارهاي ناتمام

با ديدن ميراث فکري گارفينکل در نگاه اول متوجه مي شويم که وي زنده است و آنچه به جاي گذاشته هنوز بکار مي آيد. زماني که نظريات گارفينکل براي اولين بار منتشر شد، نظرياتي عجيب و غريب، نامتعارف و حتي شرم آور تلقي شد. با اين همه امروزه نظريات وي تقريباً در تمامي نظريه هاي جامعه شناسي نفوذ کرده است. بيشتر نظريات و تئوري هايي که به مسائلي نظير ادراکات زمينه ساز، شناخت بديهي انگاشته شده، استدلال عملي شيوه ي عمل اجتماعي، توليد و باز توليد نهادهاي اجتماعي مي پردازند نشاني از تأثير گارفينکل را بر خود دارند.
در زمينه هاي تحقيقاتي، روش شناسي قومي به طور مشخص در حوزه هايي موفق بوده که جامعه شناسي سنتي کار چنداني در آن انجام نداده - حوزه هايي مانند علم، قانون، موسيقي، هنر و نظاير آن. اين حوزه ها، حوزه هايي از جامعه است که اعضاء آن از « روش شناسي » خاصي براي انجام کارهاي خود بهره مي برند. روشن و واضح است که اين حوزه ها کاملاً توسط روش شناسي قومي قابل مطالعه هستند.
حوزه ي مطالعاتي ديگري که روش شناسي قومي حضوري چشمگير در آن داشته مطالعه ي ارتباط در تعامل اجتماعي است. اين حوزه - که به نام « تحليل گفت - و - گو » شناخته شده است - مظهر هم آميزي ديدگاه هاي گارفينکل و گافمن درباره ي مراتب و نظام ادراک و درباره ي « نظام و مراتب تعامل » است. تحليل گفت - و - گو يکي از بهترين راه هاي مطالعه ي تعامل اجتماعي و کاربرد زبان در جهان است.
تعجبي ندارد که روش شناسي قومي حضور چشمگيري نيز در مطالعه ي هوش مصنوعي، رودررويي انسان و رايانه، فضاي مجاري (5) و کاربرد سيستم هاي پيشرفته ي تکنولوژيک دارد.

پي‌نوشت‌ها:

1. عنوان کتاب هوسِرل اين بود:
The Crisis of European Sciences and Transcendantal Phenomenology.
2. اين تحقيق، که در 1942 نوشته شده بود، پس از خدمت گارفينکل در جنگ جهاني دوم به چاپ رسيد ( گارفينکل 1969 ).
3. اين داستان براي چاپ در مجموعه اي بهترين داستان هاي کوتاه آمريکا در 1941، برگزيده شد ( گارفينکل 1940 )
4. همانگونه که گارفينکل بعدها ( در نثري بغرنج تر ) عنوان کرد، "حسن اصلي اين امر در آن است که فعاليت هايِ انجام يافته توسط افراد، و مديريت محيط و فضاي سامان يافته ي امور روزمره، مشابه فرايندهايي است که افراد چنين محيط ها و فضاهايي را « موجه » مي سازند. "
5. cyberspace
منابعي براي مطالعه ي بيشتر
A Cicourel, The Social Organization of Juvenile Justice (New York: Wiley, 1968).
مطالعه ي کلاسيک که چگونگي تبديل تصور پليس را نسبت به بزهکاري نوجوانان، نسبت به آمار عيني درباره ي بزه نوجوانان، و نوع افرادي که مرتکب آن مي شوند، نشان مي دهد.
P. Drew and J. Heritage (eds), Talk at Work (Cambridge: Cambridge University Press, 1992).
مجموعه اي از مقاله هاي که با استفاده از تحليل گفت - و - گو به عنوان شيوه ي تحقيق نشان مي دهد که افراد چگونه در زمينه ي کاري و زندگي روزمره به کار مشغول اند.
H. Garfinkle, Studies in Ethnomethodology (Englewood Cliffs, NJ: Prentice Hall, 1967).
اين کتاب مأخذي اساسي است، کتابي است که مطالعه آن سخت و بغرنج است، اما در کمال تعجب بسيار روشن نوشته شده است. زماني که آن را مطالعه مي کنيد در خاطر داشته باشيد که نويسنده آن در گزينش بهترين داستان هاي کوتاه آمريکا در 1941 به عنوان نويسنده اي ممتاز برگزيده شده: وي نويسنده ي بدي نيست!
J. Heritage, Garfinkel and Ethnomethodology (Cambridge: Polity Press, 1984).
اين کتاب مقدمه اي است به آراء و نظريات گارفينکل.
M. Lynch, Scientific Practice and Ordinary Action: Ethnomethodology and Social Studies of Science (Combridge: Cambridge University Press, 1996).
شرحي عالمانه درباره ي روش شناسي قومي در ارتباط با تحليل علم.
M. Pollner, Mundance Reason (Cambridge: Cambridge University Press, 1987).
تحليلي است که به زيبايي نوشته شده و نشان مي دهد که چگونه روش شناسي بر درک ها از واقعيت صحه مي گذارد.
H.Sacks, Lectures on Coversation (Oxford: Blackwell, 1992).
ايده هاي پديدآورنده ي تحليل گفت - و - گو در اين کتاب مطرح شده است.
E.Schegloff and H. Sacks, Opening up closings , Semiotica, 8, 1973, 289-327.
مقاله اي کلاسيک در تحليل گفت - و - گو . اين مقاله نظر روشني درباره ي اينکه تحليلگر گفت - و - گو چگونه درباره ي تعاملِ گفت - و - گويي استدلال کرده و درباره ي آن مي انديشد، ارائه مي کند.
نکته ي آخر اينکه بر رويِ شبکه ي جهاني ( اينترنت ) چندين محل به روش شناسيِ قومي اختصاص يافته است. يکي از بهترين نقاط براي شروع کار
http: II www.pscw.uva.nl / emca / index.htm
است. اين محل اطلاعات پايه اي و اساسي درباره ي ابعادِ تمامِ کارهايي که در اين زمينه انجام مي شود را در خود ذخيره دارد.

منبع مقاله :
استونز، راب؛ (1390)، متفکران بزرگ جامعه شناسي، ترجمه ي مهرداد ميردامادي، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.