بررسي تطبيقي تشکيک وجود با وحدت شخصي وجود در حکمت متعاليه

مسأله ي تشکيک وجود يکي از مسائل عميق و اساسي فلسفه ي ملاصدرا است که در حل بسياري از مسائل ديگر نقش عمده و تعيين کننده اي ايفا مي نمايد.
يکشنبه، 5 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسي تطبيقي تشکيک وجود با وحدت شخصي وجود در حکمت متعاليه
 بررسي تطبيقي تشکيک وجود با وحدت شخصي وجود در حکمت متعاليه

 

نويسنده: محمد حسن برهاني فر (1)، معصومه قرباني آندره سي (2)




 

چکيده

مسأله ي تشکيک وجود يکي از مسائل عميق و اساسي فلسفه ي ملاصدرا است که در حل بسياري از مسائل ديگر نقش عمده و تعيين کننده اي ايفا مي نمايد.
اين مسأله در عين ساده بودن بسيار بغرنج و پيچيده است و با توجه به دشواري اين مسأله پرسش اصلي اين است که آيا تشکيک وجود در فلسفه ملاصدرا همان وحدت تشکيکي هستي است يا وحدت شخصيه وجود ؟
در اين نوشتار بعد از ذکر تاريخچه ي مختصر و تحليل فلسفي اين مسأله در پاسخ به پرسش مذکور، بيان گرديده است که ملاصدرا به مسأله ي تشکيک حقيقت هستي پرداخته است و در تحليل هاي عقلي خود رفته رفته از شيوه ي تشکيکي وجود فاصله گرفته و به شيوه ي عرفاني ( وحدت شخصيه ) نزديک شده و به آن تصريح کرده است.

کليد واژگان: وجود، اصالت وجود، تشکيک وجود، وحدت شخصيه وجود، حکمت متعاليه

طرح مسأله

يکي از مهمترين اصول فلسفه ملاصدرا اصالت وجود است، که وي با تکيه بر شواهدي محکم و استوار آن را به اثبات رسانده است. ترديدي نمي توان داشت که اصالت وجود همانند هر اصل فلسفي ديگر يک سلسله لوازم و پيامدهايي دارد. يکي از اين لوازم، مسأله ي تشکيک وجود است. آنچه مهم است اين است که ملاصدرا تشکيک وجود را با توجه به مباني فلسفه خويش به اثبات مي رساند، اما در آثارش از وحدت شخصيه وجود هم سخن به ميان مي آورد.
مدعا اين است که وحدت تشکيکي وجود با وحدت شخصيه ي وجود متفاوت است و ملاصدرا بعد از اثبات وحدت تشکيکي وجود به شيوه ي عرفاني آن نزديک مي شود. براي توضيح اين مسأله ذکر چند مطلب ضروري است: 1- آيا وجود و نور در فلسفه ملاصدرا يک معني و مفهوم دارند ؟ 2- آيا کثرت يک امر بديهي است ؟ 3- آيا وجود حقيقت واحد است يا يک حقيقت متباين به تمام ذات است ؟ 4- آيا وجود يک حقيقت واحد در عين حال کثير است ؟ 5- آيا تمايز مراتب وجود به نفس ذاتش است ؟ 6- آيا قيود هر مرتبه از مراتب وجود تابع جايگاه آن مرتبه است ؟ 7- آيا تشکيک يک اختلاف طولي است يا عرضي ؟ 8- آيا مي توان با بررسي در معني تقدم و تأخر به معيار و ميزان مسأله ي تشکيک دست يافت ؟ 9- آيا مي توان مراتب تشکيک را با مراتب توحيد يکسان در نظر گرفت ؟

پيشينه ي تاريخي مسأله ي تشکيک

مسأله ي تشکيک وجود يکي از مهمترين مسائل فلسفه ي ملاصدرا است، اما پرسش اين است که آيا پيش از ملاصدرا مسأله تشکيک مطرح بوده ؟ در پاسخ بايد گفت: بله، از جمله افرادي که قبل از ملاصدرا در مورد تشکيک و به خصوص تشکيک نور و ذومراتب بودن آن به تفصيل سخن گفته سهروردي است. حال با توجه به اين آيا سهروردي و ملاصدرا در مورد مسأله تشکيک ( وجود و نور ) با هم اختلاف يا اتفاق نظر دارند ؟
سهروردي با اساس شمردن نور به احياء حکمت ايران باستان نظر داشته و از زردتشت به عنوان يک حکيم بزرگ به طور آشکار ستايش کرده است. سهروردي در آثار خودش از چند تن از حکماي ايران باستان به عنوان کساني که از پيروان فلسفه نور شناخته مي شوند نام برده است، اين اشخاص به ترتيب عبارتند از: جاماسب، فرشاد شور يا فرشاد شير، بوذرجمهرز، سهروردي بروشني مي داند که در قرآن مجيد کلمه ي نور بر خداوند اطلاق گشته و چون حق تعالي خود را نور آسمان و زمين خوانده است ما مي توانيم با کلمه ي نورالانوار از او ياد کنيم. به اين ترتيب کساني که اسماء الهي را توقيفي مي دانند با سهروردي هماهنگ هستند زيرا اين فيلسوف اشراقي از نورالانوار و مراتب نور سخن مي گويد و جواز اطلاق نور بر خداوند به هيچ وجه مورد انکار پيروان دين نيست ولي در قرآن مجيد و ساير کتب آسماني عنوان وجود بر خداوند سبحان اطلاق نشده است. ( ابراهيمي ديناني، ماجراي فکر فلسفي، ج3، ص 133 )
همچنين ملاصدرا در تعليقه اي که بر کتاب حکمه ي الاشراق نوشته به اين سخن سهروردي که مي گويد: « ان کان في الوجود ما لايحتاج إلي تعريفه و شرحه فهو الظاهر و لا شيء اظهر من النور فلا شيء اغني منه عن التعريف » توجه کرده و بر بديهي بودن وضوح و ظهور نور اعتراف نموده است. با اين همه، مسئله اي اينجا مطرح مي شود که به موجب آن فاصله ميان اين دو فيلسوف بزرگ بسيار ژرف و گسترده مي گردد. ملاصدرا مي گويد: همه ي آنچه در باب حقيقت نور صادق است در باب وجود نيز صدق مي کند. يعني همان گونه که نور بسيط و بي نياز از تعريف است، وجود نيز بسيط بوده و به هيچ گونه شرح و تعريف نيازمند نيست. اگر نور، جنس و فصل نداشته و از نوعي شدت و ضعف و تقدم و تأخر تشکيکي برخوردار است وجود نيز جنس و فصل نداشته و يک حقيقت ذو مراتب شناخته مي شود. ملاصدرا معتقد است ميان وجود و نور هيچ گونه اختلافي نيست و اختلاف ميان آنها تنها در حد لفظ و اصطلاح محدود مي گردد.
کساني که با آثار سهروردي آشنايي دارند به خوبي مي دانند که اين فيلسوف اشراقي علاوه بر اينکه نور محسوس را از مراتب نور شمرده وجود واجب و مراتب عقول و نفوس را نيز از انوار مجرده مي شناسد. البته او اجسام و کيفيات جسماني را غسق خوانده و غسق نيز جز ظلمت و تاريکي چيز ديگري نيست.
ملاصدرا در اينجا ناخرسندي خود را نسبت به اين سخن سهروردي ابراز داشته و مي گويد: وجود و همه ي مراتب بالا و پست آن خود نور هستند و اجسام نيز از مراتب نازل وجود به شمار مي آيند.
البته برخي از مراتب وجود به واسطه ي نقص و قصوري که در آن راه پيدا مي کند مخلوط به قوه و عدم گشته و از اين طريق به نوعي ظلمت و تاريکي موصوف مي گردد. علت اينکه برخي از موجودات ناقص به ظلمت و تاريکي متصف مي شوند اين است که در اين گونه موجودات جنبه ي وجودي آنها پنهان گشته و احکام عدم بر ماهيت آنها غالب مي گردد. براي نمونه مي توان به وجود هيولا، عدد، بعد، زمان و حرکت اشاره کرد. در اين گونه موجودات، جنبه ي نيستي و بطلان بر جنبه ي هستي و تحصل غلبه دارد. به همين جهت است که اين امور در عالم عين و خارج داراي صورت نبوده و همواره با غير خود و يا در غير خود تحقق مي پذيرند.
اطلاق اسم و عنوان برزخ در مورد اجسام به نظر ملاصدرا بسيار پسنديده است. او معتقد است سهروردي در به کار بردن اين اصطلاح بسيار دقيق و عميق عمل کرده است زيرا جسم موجودي است که همواره بين نور عقلي و ظلمت مادي ( خود جسم ظلمت و امري مادي است ) قرار گرفته و در هنگام فرض قسمت نيز هر يک از اجزاي مقداري آن نسبت به جزء ديگر غايب و مفقود است. به عبارت ديگر مي توان گفت: چون هر يک از اجزاي مقداري جسم، نسبت به جزء ديگر غايب است پس همه ي اجزاي آن از يکديگر غايب بوده و غيبت نوعي عدم و نيستي محسوب مي گردد.
البته جسم غير از بعد و کثرت مقداري داراي جهت ديگري است که مي توان آن را يک وحدت اتصالي به شمار آورد. جسم از آن جهت که داراي وحدت اتصالي است هم براي خود موجود است و هم براي کسي که آن را به اين صورت ادراک مي کند.
وقتي از موجود بودن جسم سخن گفته مي شود منظور اين است که جسم بالفعل، داراي وجود ناقص بوده و بالقوه يک امر معدوم و قابل هر گونه پراکندگي و فساد به شمار مي آيد.
مسأله اينجاست که برخلاف نظر ملاصدرا در مورد نور، با آنچه در حکمت اشراقي سهروردي گفته شده، نور و وجود با هم متفاوت هستند. سهروردي از مراتب نور صحبت مي کند و با صراحت تمام اعتباري بودن وجود را اعلام داشته و اساس حکمت اشراقي خويش را نور و مراتب نور شمرده است اما ملاصدرا به تشکيک وجود قائل است.

تحليل و تبيين مسأله ي تشکيک وجود

اصل اصالت وجود يکي از مسائلي است که فلسفه ملاصدرا را تحت شعاع خويش قرار داده است و اين اصل نيز همانند هر اصل فلسفي ديگر يک سري پيامدهايي دارد از آن جمله مسأله تشکيک وجود است.
چنانچه کسي به درک درست معني اصالت وجود نائل شود به کيفيت شمول و بساطت وجود نيز واقف خواهد شد و مسأله ي وحدت و يگانگي هستي نيز به همين مسأله مربوط است و جايگاه تشکيک در رابطه با همين مسأله تعيين مي گردد و مسأله ي واحد و کثير نيز پاسخ گفته مي شود، که چگونه يک حقيقت مي تواند در عين وحدت در قالب امور کثير ظاهر شود.
آنچه مورد اهميت است اينکه حقيقت عيني وجود به هيچ يک از احکام ماهيت متصف نمي شود مثلاً احکامي مانند کليت، جزئيت، نوعيت... و ديگر مقولات عرضيه. وجود به هيچ يک از اين امور متصف نمي شود، زيرا همه ي اين امور احکامي هستند که بر ماهيت عارض شده و ماهيت به آنها متصف مي شود و اتصاف ماهيت به آنها از جهت صدق و انطباق آن بر چيزي است.
« الوجود يساوق الشخصيه ي » يعني وجود مساوق با شخصيت است. يا به عبارتي هر وجودي از آن جهت که وجود است متشخص است، زيرا شخصيت جز اين نيست که شيء قابل انطباق بر چيزي نيست و حقيقت خارجي وجود بر هيچ چيز منطبق نمي شود. ( برگرفته شده از کتاب: طباطبائي، نهايه ي الحکمه ي، ص 22 )
از اينجا روشن مي شود که وجود مثل ندارد - زيرا مثل يک شيء آن چيزي است که در ماهيت نوعي با آن مشترک مي باشد در حالي که وجود اساساً ماهيت نوعي ندارد - حقيقت خارجي وجود جزء چيزي نيست زيرا اگر جزء چيزي باشد جزء ديگرش و نيز کلي که از اين دو جزء تشکيل مي يابد از دو حال بيرون نيست 1- همان وجود است يعني وجود به وجود ضميمه شده و از ترکيب آن دو وجود تحقق يافته و اين محال است.
2- يا آنکه يکي از آن دو جزء يا هر دوي آنها غير از وجود است و اين نيز قابل قبول نيست زيرا اصالت از آن وجود است و از اين رو غير از وجود، نيستي محض و بطلان صرف مي باشد در نتيجه ترکيبي در کار نيست و وجود جزء چيزي نيست.
حقيقت وجود از آن جهت که حقيقت وجود است سبب و علتي وراي خود ندارد بلکه قائم به خود و مستغني از غير خود مي باشد. اما اگر هر يک از مراتب هستي را ملاحظه کنيم مانعي ندارد که برخي از مراتب هستي متوقف بر بعض ديگر باشد، همان گونه که وجود امکاني متوقف بر وجود واجبي و معلول آن باشد، همان گونه که برخي از مراتب وجودهاي امکاني، متوقف بر بعض ديگر از مراتب آن مي باشد مانند: عالم ماده که معلول عالم مثال است. ( ملاصدرا، الاسفار الاربعه ي، ج1، ص 34 )
انّ حقيقه ي الوجود لاصوره ي عقليه لها کالماهيات الموجوده ي في الخارج التي لها صوره ي عقليه ي و بان أيضاً أنّ نسبه ي مفهوم الوجود إلي الوجودات الخارجيه ي ليست نسبه ي الماهيه ي الکليه ي إلي أفرادها الخارجيه ي ( برگرفته شده از کتاب: طباطبائي، نهايه ي الحکمه ي، ص 77 )
از اين مطلب روشن مي شود که حقيقت وجود صورت عقلي ندارد، برخلاف ماهيات موجود در خارج که داراي صورت عقلي هستند.
ماهيت يک امر اعتباري است، و حيثيت آن، حيثيتِ ترتب آثار نيست و لذا هم مي تواند در خارج موجود شود و هم در ذهن، و مفهوم آن در ذهن از قبيل معقولات اولي مي باشد، و مقصود از صورت عقلي در اينجا همان معقول اولي است. برخلاف وجود که چون اصيل است، عين ترتيب آثار و خارجيت مي باشد و هرگز نمي تواند به ذهن بيايد و داراي صورت عقلي شود و بنابراين، مفهوم وجود از قبيل معقولات اولي نيست بلکه معقول ثاني است.
از طرفي واقعيت هاي خارجي بديهي و انکارناپذير است و کثير بودن نيز از جمله عوارضي است که عارض مطلق وجود مي شود. لذا در ابتدا به بررسي معني و مفهوم واحد و کثير و شباهت هاي آن با وجود مي پردازيم سپس به توجيه کثرات مي پردازيم.
در فلسفه گفته مي شود: « الوجود اما واحد و اما کثير » بنابراين بحث درباره ي وحدت و کثرت از جمله مسائلي است که در قلمرو فلسفه و هستي است اما در ارتباط با مفهوم وحدت و کثرت و تعريف آنها گفته مي شود مفاهيم بديهي هستند، و براي اينکه بسيط اند قابل تعريف نمي باشند و تعريف منطقي براي آنها نمي توان ارائه داد لذا کليه تعاريفي که براي آنها ذکر شده، يا دور است و يا شرح الاسم مثلاً براي وحدت گفته مي شود « الواحد هو الذي لاينقسم » که تعريف به دور است. ( ملاصدرا، الاسفار الاربعه ي، ج2، ص 82 ) زيرا معني انقسام در کثرت نهفته است و کثرت هم چيزي جز مجموعه اي از واحدها نيست. اما واحد را به حسب تعلق آن به موضوعات مي توان بدين ترتيب تقسيم بندي کرد: واحد بالاتصال- واحد بالترکيب- واحد بالجنس- واحد بالعدد ( سجادي، ص 508؛ ملاصدرا، الاسفار الاربعه ي، ج2، ص 40 ) از اين رو مفهوم کثرت هم از مفاهيم بديهي است و قابل تعريف نيست.
از ويژگي هاي وحدت اين است که وحدت مساوق وجود است و تقريباً در تمامي احکام تابع وجود است يعني همان طوري که وجود قابل تعريف نيست و يک مفهوم بسيط است، وحدت نيز اين خصوصيت را دارد. ملاصدرا اين ويژگي را چنين بيان ميکند: « اعلم ان الوحده رفيق الوجود يدور معه حيثما دار، اذهما متساويان في الصدق علي اشياءِ، فکل ما يقال عليه انه موجود يقال عليه انه واحد » ( ملاصدرا، الاسفارالاربعه ي، ج2، ص 82 )
فلاسفه و عرفا در اين نکته با يکديگر اتفاق نظر دارند که؛ وحدت مساوق وجود مي باشد و کلمه مساوقت که در تعريف وحدت آمده تصادفاً انتخاب نشده است زيرا کلمه مساوقت به معني مترادف بودن نيست. لذا وحدت و وجود در صدق بر اشياء خارجي و مصداق عين يکديگرند در حاليکه به لحاظ مفهومي با يکديگر تغاير دارند. وحدت و کثرت به لحاظ شدت و ضعف تابع وجود مي باشند و آنجا که وجودي شديد است، وحدت نيز قوي است و بالعکس آن جا که وجود ضعيف باشد از وحدت ضعيفتري بهره مند مي باشد. ( ابن فناري، ص 6 ) و در واقع مسأله اينجاست که ملاصدرا با تحليل هاي عقلي به شيوه عرفا نزديک مي شود.
نکته ي قابل توجهي را که استاد مطهري در اين باره مطرح مي نمايند بدين شرح است: « واقعيت خارج يک حقيقت بيش نيست و آن حقيقت وجود مي باشد، در خارج هر کثرت که فرض شود به سوي وحدت بر مي گردد و کثرتي که به وحدت برنگردد اصلاً وجود ندارد. زيرا کثير از مجموع واحدها توليد مي شود و اگر واحد نباشد کثيري هم نخواهد بود. پس لازمه ي اينکه شيء با واقعيت خودش در دو امر واقعيت دار بوده، باشند اين است که آن شيء اساساً موجود و واقعيت دار نبوده باشد ».
کمال در وحدت است کمال هر موجود به نوع وحدت آن بستگي دارد و هر اندازه وحدت در يک موجود بيش تر باشد، کمال آن نيز بيش تر خواهد بود به اين ترتيب مي توان گفت که اگر يک موجود داراي وحدت حقه ي حقيقيه باشد، داراي کمال حقه ي حقيقه نيز مي باشد. ( طباطبائي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، پاورقي مرتضي مطهري، ج5، ص 142 )
و طبق قاعده ي فلسفي « کل ما هو أبعد عن الکثره فهو أکمل » که يک هر اندازه از کثرت و پراکندگي دورتر و به مقام وحدت و يگانگي نزديک تر باشد، به همان اندازه کامل تر خواهد بود. براساس اين قاعده مي توان گفت ميزان نقص و کمال در باب وجود، چيزي جز مراتب وحدت و کثرت نيست.
کمال مطلق در وحدت مطلق است و نقص نيز از کثرت است و هيچ موجودي نيست مگر اين که از نوعي وحدت و يگانگي برخوردار است. ( ابراهيمي ديناني، قواعد کلي فلسفي، ج2، ص 588 )
با توجه به همه ي مسائلي که گفته شد مي توان به توجيه کثرات دو جهت انتخاب کرد. يک کثرت از آن جهت است که بعضي از موجودات انسان اند، و بعضي حيوان اند، و بعضي نبات و ... و کثرت ديگر از آن جهت است که اين موجود بالفعل است، و آن موجود بالقوه، اين موجود واحد است و آن موجود کثير؛ اين موجود حادث است...
1- کثرت ماهوي: کثرت ماهوي يعني کثرتي که منشأ و خاستگاه آن ماهيت است و اين کثرت در خارج به عَرَض وجود است: زيرا اصالت تنها از آن وجود است.
2- کثرت وجودي: کثرتي که از جهت دوم در خارج تحقق دارد، کثرتي است که اولاً و بالذات به وجود نسبت داده مي شود و مربوط به خود وجود است؛ چرا که اين نوع از کثرت به خاطرانقساماتي که بر خود وجود عارض مي گردد، در آن تحقق مي يابد.
از طرفي وجود بسيط است و نيز غيري ندارد و نتيجه اي که از انضمام اين دو مطلب به هم بدست مي آيد آن است که اين کثرت مقوم وجود است، بدين معنا که اين کثرت در حاق وجود است و بيرون از آن نيست؛ چرا که در غير اين صورت اين کثرت جزءِ وجود مي بود، در حالي که وجود جزء ندارد؛ يا يک حقيقت بيرون از آن مي بود در حالي که حقيقتي بيرون از وجود نداريم.
پس وجود في نفسه داراي يک نوع کثرت است و 1- اين کثرت نه در اثر انضمام اجزاي دروني در آن راه يافته 2- و نه به واسطه عروض لواحق بيروني. بنابراين دو احتمال وجود دارد:
1- ما به الامتياز به ما به الاشتراک بازگردد و کثرت، يک کثرت تشکيکي باشد.
2- ما به الامتياز به ما به الاشتراک باز نگردد و در نتيجه واقعيات خارجي، حقايق متباين به تمام ذات باشند.
شايد حقيقت وجود، آن طور که حکماي ايران باستان مي گويند: يک حقيقت تشکيکي با مراتب مختلف است به گونه اي که ما به الامتياز در هر مرتبه اي به مابه الاشتراک باز گردد.
يا آنکه چنين وحدت اشتراکي در آن نيست، و در نتيجه وجود، آنطور که به حکماي مشاء نسبت داده شده است، حقايق متباين به تمام ذاتي است که هر کدام از آن حقايق با تمام ذات بسيط اش از ديگر حقايق امتياز مي يابد، نه با جزء ذاتش و نه به واسطه ي يک امر بيرون از ذاتش. ( برگرفته شده از کتاب: طباطبائي، محمد حسين، نهايه ي الحکمه ي، ص 80 )
اينکه حقيقت وجود واحد است اما در عين حال کثير است يک حقيقت است، بدليل آنکه ما از همه ي مراتب و مصاديق آن، مفهوم يگانه و عام وجود را انتزاع مي کنيم، مفهومي که تصورش بديهي است و مي دانيم که انتزاع مفهوم واحد از مصاديق کثير از آن جهت که کثير بوده و حيثيت وحدتي در آنها لحاظ نشده است، محال و ممتنع است.
تمايز ميان يک مرتبه از مراتب وجود و مرتبه ي ديگر آن به همان ذات بسيط آن مرتبه است. ذاتي که ما به الاشتراک در آن عين مابه الامتياز است. به عبارتي حيثيت وحدت عين حيثيت کثرت است، اما اين منافاتي با آن ندارد که عقل تمايز وجودي را فقط به جهت کثرت نسبت دهد و يا آنکه اشتراک و سنخيت ميان مراتب را به جهت وحدت نسبت دهد. ( همان، ص 83 )
وقتي مراتب وجود را با يکديگر مقايسه مي کنيم يک نوع اطلاق و تقييدي ميان آنها ملاحظه مي شود؛ منشأ اين اطلاق و تقييد همان اختلاف در شدت و ضعف و مانند آن است. يعني اگر ما دو مرتبه از مراتب وجود را، يک مرتبه ي ضعيف و يک مرتبه ي شديد، در نظر بگيريم ميان آن دو مرتبه يک مقايسه و اضافه اي ضرورتاً واقع مي شود و شأن مرتبه ي ضعيف آن است که برخي از کمالات مرتبه ي شديد را فاقد باشد؛ اما مرتبه ي شديد همه ي کمالات مرتبه ي ضعيف را در بردارد.
در واقع ( مرتبه ي ضعيف مرکب از دارايي و نداري است. ) ذات مرتبه ي ضعيف مقيد به عدم بعضي از کمالات مرتبه ي شديد مي باشد و به تعبير ديگر، ذاتش محدود مي باشد اما ذات مرتبه ي شديد مطلق است و نسبت به مرتبه ي ضعيف حد و قيدي ندارد. همينطور مرتبه ي شديدتر نسبت به مرتبه ي شديد. هر چه در سلسله مراتب رو به بالا رويم به همين منوال است، تا جايي که به بالاترين مرتبه برسيم که فوق آن تصور نمي شود؛ اين مرتبه، مرتبه ي علي الاطلاق خواهد بود که هيچ حدي ندارد مگر بي حدي.
مرتبه ي وجود هر چه پايين تر رود قيودش افزون مي گردد و وجودش ضيق تر مي شود و هر چه بالا رود و به اعلي مراتب نزديکتر گردد، قيودش کاهش مي يابد و وجودش وسيع تر مي شود تا به اعلي مراتب برسد که همه ي کمالات وجودي را بي هيچ قيدي در برداشته و هيچ نهايتي براي اطلاق آن نباشد. ( ملاصدرا، الاسفار الاربعه ي، ج1، ص 66 )
در واقع اختلاف به نحو تشکيک، نوعي اختلاف است که به اختلاف در مراتب وجود مربوط مي گردد و اين مراتب مختلف نيز در طول يکديگر قرار گرفته اند. به عبارت ديگر مي توان گفت: اختلاف تشکيکي يک اختلاف طولي است که با آنچه اختلاف در عرض خوانده مي شود تفاوت کلي و بنيادي دارد.
يا به عبارت ديگر مي توان گفت در اختلاف تشکيکي تفاوت و دوگانگي از وحدت و يگانگي ناشي شده، به همين مناسبت وحدت و يگانگي نيز در درون تفاوت و دوگانگي نهفته است. در اختلاف تشکيک از سلسله مراتب يک حقيقت سخن به ميان مي آيد و ترديدي نيست که در سلسله مراتب يک حقيقت تقدم و تأخر تحقق دارد. ( ابراهيمي ديناني، ماجراي فکر فلسفي، ج3، ص 218 )
لازم است معني تقدم و تأخر را در ديدگاه ملاصدرا به تفصيل بيان کنيم و سپس به ادامه بحث تشکيک بپردازيم چرا که ملاصدرا روي اين مسأله انگشت گذاشته و با يک نوع بررسي و تحليل در معني آن به مسأله تشکيک يافته است.
تقدم و تأخر: متقدم يعني امري که از جهتي از جهات جلو و قبل باشد و وضع تأخر در مقابل تقدم است.
ملاصدرا مي گويد: تقدم و تأخر بر دو وجه است. اول اين که مافيه التقدم و مابه التقدم يکي است. مانند تقدم بعضي از اجزاي زمان بر بعضي ديگر در قبليات و بعديات در آنها به نفس هويات متجّدده است لِذا ته، نه به امر ديگري که عارض بر آن باشد. ( ملاصدرا، اسفارالاربعه ي، ج1، ص 36 و ج3، ص 257 )
دوم اينکه تقدم و تأخر به نفس آن معني نباشد و بلکه به واسطه ي معني ديگر باشد در اين مورد بين مافيه التقدم و ما به التقدم فرق است. مانند تقدم انساني که پدر است به انساني که فرزند است که تقدم در اين جا به معني انسانيت نيست و بلکه در معني ديگري است که زمان و يا وجود باشد؛ پس در اين مورد مافيه التقدم و تأخر در متقدم و متأخر وجود يا زمان است و ما به التقدم و تأخر در خصوص پدري و فرزندي است.
همان طور که تقدم پاره اي از اجسام بر پاره اي ديگر به وجود است و نيز تقدم علت بر معلول به وجود است و همين طور تقدم دو بر چهار که اگر در اين گونه تقدم و تأخرها وجود اعتبار نشود، تقدم و تأخري نخواهد بود.
بنابراين تقدم و تأخر، کمال و نقص، قوت و ضعف در وجودات به نفس هويات آنهاست و نه به امري ديگر و در اشياء و ماهيات به نفس وجودات آن هاست نه به نفس آنها و بالجمله متقدم يعني چيزي که از لحاظ وجودي يا ماهوي قبل از وجود امر ديگر باشد که قهراً به جز در مورد تقدم وجودي و شرفي ذات حق در مواردي نيز تقدم و تأخر از امور نسبي است. و در اينجا فقط به ذکر نام انواع تقدم اشاره مي کنيم:
1- تقدم بالطبع، 2- تقدم بالشرف، 3- تقدم به زمان، 4- تقدم به ذات، 5- تقدم به عليت، 6- تقدم به بالمرتبه يا رتبه. ( سجادي، ص 155 )
حکما و فلاسفه ي الهي در آثار خود به سه قسم تشکيک قائل شده اند که به ترتيب عبارتند از: 1- تشکيک عامي 2- تشکيک خاصي 3- تشکيک خاص الخاصي
تشکيک عامي، عبارت است از تشکيک در مفهوم وجود و موجود بر حسب اختلاف صدق آن بر مصاديق و تفاوت حمل آن بر افراد به اولويت و غير اولويت و يا أشديت و أضعفيت و بالاخره أکمليت و أنقصيت. اين اختلاف در مصاديق و تفاوت در افراد به تباين در ماهيات باز مي گردد؛ که البته تباين در ماهيات تباين به تمام ذات شناخته مي شود.
تشکيک خاصّي، عبارت است از اختلاف و تفاوت در حقيقت وجود البته اين اختلاف و تفاوت به تمام ذات نيست به جزء ذات نيز به شمار نمي آيد؛ زيرا اختلاف به تمام ذات مستلزم تباين وجودات خواهد بود و اين قول در نظر ملاصدرا مردود شناخته مي شود چنان که اختلاف به جزءِ ذات نيز مستلزم ترکيب است و ترکيب در حقيقت وجود به هيچ وجه براي ملاصدرا قابل قبول نيست.
تشکيک خاص الخاصي عبارت است؛ از اختلاف در حقيقت وجود ولي نه حقيقت در مقابل مفهوم بلکه حقيقت در مقابل ظل و عکس در اين قسم از تشکيک اختلاف و تفاوت به تباين نيست، چنانکه تفاوت به مراتب و درجات شديد و ضعيف نيز در اين قسم از تشکيک مطرح نمي گردد. ( ابراهيمي ديناني، ماجراي فکر فلسفي، ج3، ص 222 )
براي مسأله تشکيک تقسيم بنديهاي ديگري نيز صورت گرفته و گروهي نيز تشکيک را به چهار مرحله تقسيم کرده اند و گروهي به شش مرحله. کساني که تشکيک را داراي اقسام چهارگانه مي دانند آن را از يک جهت با اقسام چهارگانه توحيد مشابه دانسته اند که بدين ترتيب ذکر کرده اند:
1- توحيد ذاتي 2- توحيد صفاتي 3- توحيد افعالي 4- توحيد آثاري. اين توحيدهاي چهارگانه به ترتيب؛ توحيد عامي- توحيد خاصي- توحيد خاص الخاصي و توحيد اخص الخواصي نيز خوانده مي شود.
توحيد عامي ( توحيد ذاتي ): عبارت است از توحيد واجب الوجود با قول به کثرت وجود و موجود.
توحيد خاصي ( توحيد صفاتي ): عبارت است از قول به وحدت وجود و کثرت موجود البته در اين نظريه وقتي از موجود سخن گفته مي شود منظور چيزي است که به وجوب منسوب مي گردد.
توحيد خاص الخاصي ( توحيد افعالي ): عبارت است از قول به وحدت وجود و موجود ترديدي نيست که در اين نظريه تفاوت ميان وجود و موجود يک تفاوت اعتباري است و کثرات نيز موهوم شناخته خواهد شد.
توحيد اخص الخواص ( توحيد آثاري ): عبارت است از قول به وحدت وجود و موجود در عين اينکه کثرت وجود و موجود نيز پذيرفته مي شود در اين نظريه وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت مطرح مي شود و اين نوع خاص از تشکيک شناخته مي شود. ( همان، ص 224 )
به طور کلي ملاصدرا هم به تشکيک در مفهوم قائل است و هم به تشکيک در واقع و تشکيک در مفهوم را حاکي از تشکيک در واقع مي داند. يعني حقيقت وجود اگر بگونه اي نبود که داراي مراتب باشد مفهوم تشکيک نيز بدست نمي آمد. ( ملاصدرا، الاسفار العقليه ي الاربعه ي، ج1، صص 306- 307 )
تشکيک در حقيقت وجود، غير از مفهوم وجود است چون مفهوم وجود مشترک است و امر واحد از امور متباين انتزاع نمي شود؛ پس بايد مصداقش هم امر واحد داراي مراتب باشد، يعني تشکيک وجود.
اما در ديدگاه عرفاني يک واقعيت مطلقه اي را که از تمام قيود مبراست در عالم شهود کرده و بعد از آنکه از عالم محو به عالم صحو مي آيد اسم آن را « وجود » مي گذارد. يعني عارف از راه شهود گذر مي کند در حاليکه فيلسوف از طريق مفهوم وارد مي شود. منتهي عارف آنچه را که شهود کرده نمي تواند بيان کند. ( ابن ترکه، ص 214 )

بررسي وحدت شخصي وجود

مسأله ي تشکيک در عرفان همانند فلسفه مطرح نيست. عرفا به خصوص ابن عربي معتقد به وحدت شخصي وجود هستند. يا به عبارتي وجود را منحصر در وجود حق تعالي مي دانند.
ابن عربي، ساير موجودات را نمود حق مي داند يعني جلوه و ظهور واقعيت و نه خود واقعيت و اين مسأله را آثار خويش تصريح مي کنند.
« ان وحده الوجود وحده شخصيه ي لاوجود و لاموجود إلاّ هو و الموجودات الامکانيه ظهوراته و شئوناته و نِسَبُهُ و اعتبارته ». ( شرح فصوص الحکم، با مقدمه سيد جلال آشتياني، ص 128 )
وحدت وجود وحدت شخصيه اي است که وجود و موجودي جز او نيست و وجود ممکنات ظهور و شئون و نسبت ها و اعتبارات اوست.
« و ان حقيقه ي الوجود واحده بالوحده الشخصيه » همانا حقيقت وجود واحد به وحدت شخصيه است. ( همان منبع، پاورقي ص 156 )
براي روشن شدن مسئله ي وحدت شخصي وجود در فلسفه ملاصدرا بايد اطلاقات مختلف وجود روشن گردد تا شبهاتي که بجهت عدم تفکيک ميان اينها حاصل گرديده مرتفع گردد. ملاصدرا با توجه به سابقه ي بحث وحدت وجود در ميان عرفا بخصوص شيخ محي الدين عربي پدر عرفان اسلامي و اشکالاتي که از طرف برخي معاصرينش چون حکيم علاء الدوله سمناني بر او مطرح شده است، بحث از اطلاقات وجود را بتفصيل بيان داشته و وجود برخي از شبهات را ناشي از مناقشه لفظي و يا عدم توجه به معني مورد نظر دانسته است ملاصدرا در جهاتي وجود را شبيه به نور دانسته همانگونه که نور بر معاني مختلف به تشکيک اطلاق مي شود همينگونه از وجود نيز معاني مختلفي انتزاع مي گردد.
معاني نور: 1- معناي مصدري يعني نورانيت شيئي از اشياء مورد نظر 2- نور يعني چيزي که بذات خود ظاهر و براي غير خود مظهر است مانند واجب تعالي و عقول و انوار عرضيه معقوله يا محسوسه.
با اني توضيح که مفهوم اول کلي عرضي براي افراد ما تحت آن است، در حاليکه معناي دوم عين حقايق نوريه است با تفاوتش در تمام و نقص، قوه و ضعف، در حاليکه نور همان صريح فعليت، تميز، وضوح و ظهور است. معناي وجود: 1- معناي انتزاعي عقلي از معقولات ثانيه و مفاهيم مصدريه که در نفس الامر تحقق نداشته و وجود اثباتي ناميده مي شود. 2- امري حقيقي که طريان عدم و چيزي نبودن، از ذات آن به ذات خود ممتنع است و به انضمام آن به ماهيات طريان عدم بر ماهيات نيز ممتنع گردد. بنحويکه وجودات امکانيه همه، هويات آن وجود واحد و عين تعلق و ارتباط بدان هستند و چيزي جز شئونات ذات حق، تجليات صفات عليا، لمعات نور و جمال او اشراقات نور و جلال او، نيستند. ( اسفار اربعه، ج1، ص 54 )
ملاصدرا با بيان معاني نور و وجود، چنين نتيجه مي گيرد که: وجود حقيقي خود به مقام ظهورات ظاهر است و مظهر غير خود نيز مي باشد. نتيجه آنکه ماهيات، بواسطه ي وجود، براي آن، در آن و از آن ظاهر مي گردند. بنحويکه اگر ظهور وجود نبود، ماهياتي که از آن ظاهر گردند نيز در حجاب عدم و ظلمت و اختفاء باقي مي ماندند. زيرا به ذات خود هالک و باطند و در هيچوقتي از اوقات و مرتبه اي از مراتب ازلا و ابدا وجود نداشتند. « الفقر سواد الوجه في الدارين ».
ظهور وجود در هر مرتبه اي از الوان و تنزل آن در هر شأني از شئونات، موجب ظهور مرتبه اي از مراتب ممکنات و عيني از اعيان ثابته است. هر چه مراتب نزول و فاصله از منبع وجود بيشتر مي شود، ظهور اعدام و ظلمات به صفت وجود و اختفاء وجود به صور مجالي و رنگ پذيري به صبغه الوان بيشتر مي شود. با اين نسبت در هر مرتبه اي از مراتب که تنزل و خلاء بيشتر باشد، ظهور آن بر مدارک ضعيف شديدتر است. ( ملاصدرا، الاسفار العقليه ي الاربعه ي، ج1، صص 69-70 ) به اين نحو که اجسامي که در غايت نقصان وجودند، ادراکشان براي مردم آسانتر است تا فهم مفارقات نوريه که در نهايت قوه و وجود و شدت نوريتند. مدارک ضعيفه وجودات نازله اي را درک کنند که همراه با اعدام و پوشيده در لباس متخالف و معاني متضادند.
ملاصدرا اضافه مي کند: اگر مدارک ضعيفه از ادراک اشياء آنچنان که هستند قاصر نبودند، شايسته تر آن بود که وجود اکمل و اقوي داراي ظهور تمامتر و آشکارتري باشد. در اين صورت واجب الوجود که بالاترين مرتبه وجود است و در تابش نور در عاليترين مرتبه قرار دارد در نزد ما ظاهرترين اشياء باشد. اما واجب الوجود که در غايت عظمت، تابش و کبرياست به جهت ضعف عقول ما و پيچيدگي آن در ماه و همراهيش با اعدام و ظلمات، در ادراک ما جاي ندارد و ممکن نيست که ما او را آنچنان که هست دريابيم. والاحق متعال به جهت عظمت، و وسعت رحمت، و شدت نور فافذ، و عدم تناهيش، از همه اشياء به ما نزديکتر است. آنچنان که خود فرموده است. ( همان ) « نحن أقرب إليه من حبل الوريد » ( سوره ق، آيه 16 ) ما از رگ گردن به او نزديکتريم. و فرمود: « و إذا سألک عبادي عني فإني قريب اجيب... » ( سوره بقره، آيه 186 ) و چون بندگان من از من بخواهند من نزديک و پاسخگوي ايشانم...
نتيجه آنکه بطون خدايتعالي بجهت شدت ظهورش است. او باطن است از همان حيث که ظاهر است و هر چه مدرک داراي ادراک قوي تري بوده و از ملابس حسيه و غواشي ماديه دورتر باشد ظهور حق اول بر او، و تجليات جمال و کمالش براي او شديدتر و بيشتر خواهد شد. با اين وجود، حق معرفت را در نيابد و حق ادراک را درک نکند بسبب آنکه قوا و مدارکش متناهي است حال آنکه حق متعال در وجود و نوريت تناهي ندارد. ( همان ) « و عنت الوجوه للحي القيوم » ( سوره طه، آيه 111 )
ملاصدرا در دوازده فصل پاياني مباحث علت و معلول اسفار، به وعده اي که براي اثبات هستي مطلق و وحدت آن مي دهد وفا مي کند و با اثبات وحدت شخصي وجود فلسفه اش را که در قلمرو کثرت حقيقي و تشکيک وجود حرکت مي کند به تماميت مي رساند.
در نزد عارف وجود منحصر در ذات حق است ( وحدت شخصي وجود ) اما در بين مظاهر کثرت و تفاضل درجات است. يعني در وجود به ماهور وجود تشکيک راه ندارد چرا که تشکيک، فرع بر کثرت است و با انتفاي تعدد در وجود، تشکيک نيز رخت بر مي بندد و آنچه از کثرت و تفاوت مراتب و شدت و ضعف مشاهده مي شود در ظهورات است.
ملاصدرا مي گويد: تکثر در ظهورات و تفاوت در شئونات خللي در وحدت ذات حق وارد نمي آورد و در کمال واجب رخنه اي به وجود نمي آورد. ( ملاصدرا، الاسفار الاربعه ي، ج2، ص 366 )
برخي قائل به وجود تفاوت هايي ميان وحدت شخصي وجود در بيان فلسفه و عرفان هستند. به اين شرح که عرفان مبتني بر وحدت شخصي وجود و فلسفه مبتني بر کثرت حقيقي وجود است و اين تفاوت دو امتياز ديگر را بين فلسفه و عرفان به دنبال مي آورد.
اول: آنکه براساس وحدت شخصي وجود، کثرت از وجود متنفي است و در نتيجه تشکيک که مبتني بر کثرت حقيقي است در وجود نخواهد بود. کثرت در عرفان مربوط به آيات و نشانه هاي هستي است و حال آنکه در فلسفه کثرت در نفس وجود مي باشد. پس با اثبات اطلاق هستي واجب و وحدت شخصي وجود، تشکيک از وجود به نمود منتقل مي شود و براهيني که بر تشکيک مراتب هستي اقامه شده است به تشکيک مراتب آيات و نشانه هاي هستي مطلق دلالت مي کند.
دوم: آنکه در فلسفه گرچه واجب، هستي محض است وليکن « وجود واجب » وجودي است که در آغاز سلسله ي تشکيکي وجود قرار دارد و از آن به « وجود به شرط لا » ياد مي شود وليکن در عرفان هستي محض، وجود واحد است و در عرض يا طول آن وجود ديگري که مستقل از آن و يا عين ربط با آن باشد فرض نمي شود و امور مقيد و محدود که تصور مي شود آيات و نشانه ها و ظهورات واجب هستند.
عقل ناب بعد از عبور از سر پل تشکيک و ارجاع به مظاهر و تنزيه حقيقت هستي از هر گونه تعدد حتي تعدد مراتب قائل به وحدت شخصي وجود مي شود و منشأ اين گمان، کثرت را سراب پنداشتن است؛ در حاليکه کثرت ايت است و نه سراب. ( شرح آيت الله جوادي آملي بر حکمت متعاليه، ج6، ص 201 )
از اينروست که ملاصدرا با تحقيق پيرامون حقيقت هستي و انتقال از دالان تنگ اصالت ماهيت به صحنه وسيع اصالت وجود و سير بسمت تشکيک آن و تحول فکري عميق، همراه با شهود، از وحدت تشکيکي به وحدت شخصي رسد و گويد: « اليوم اکملت لکم عقلکم و اتممت عليکم نعمتي » امروز عقل شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم.
و اضافه مي کند که « و جعله قسطي من العلم بفيض وجوده فحاولت به اکمال الفلسفه و تتميم الحکمه » ( ملاصدرا، الاسفار العقليه ي الاربعه ي، ج2، ص 292 ) خداوند به فيض فضل وجودش نصيب من را از علم قرار داده پس موفق به اکمال فلسفه و تمام گردانيدن حکمت شدم. و اين چنين است که ملاصدرا از وحدت تشکيکي وجود به وحدت شخصي آن مهاجرت نموده است. ( شرح آيت الله جوادي آملي بر حکمت متعاليه، ج6، ص 50 )
صدرالمتألهين، وحدت وجود و موجود را ذاتاً و حقيقتاً به اثبات رسانده و آن را مذهب اوليا و عرفا از بزرگان اهل کشف و يقين مي داند که خود در صدد اقامه ي برهان بر آن است. ( ملاصدرا، الاسفار الاربعه ي، ج1، ص 83 )
و به اين نتيجه رسيده است که: « وجودات همان حقايق اصيل موجود در خارجند و ماهياتي که در عرف طايفه اي از اهل کشف و يقين، اعيان ثابته ناميده شده است ابداً بويي از وجود نبرده اند. ( ملاصدرا، الاسفار العقليه ي الاربعه ي، ج1، ص 58 ) از اينرو، مراتب وجودات امکاني که حقايق ممکنات هستند، چيزي جز اشعه نور حقيقي و وجود واجبي نيستند. بعبارتي ديگر اينها امور مستقله نبوده بلکه شئونات ذات يگانه و تطورات حقيقت واحده اي هستند. ( همان، ص 55 )

نتيجه گيري

ملاصدرا براساس اصالت وجود و تشکيک وجود و حقيقت وجود ثابت مي کند که؛ وجود تنها واقعيت اصيل است و وحدت وجود گوياي آن است که حقيقت وجود کثير نيست و تمايز در وجود ناشي از تشکيک وجود است و اين مسأله، منافاتي با وحدت حقيقت وجود ندارد و آنچه در خارج اصيل است يک حقيقت مشکک است و داراي مراتب مختلف مي باشد که داراي شدت و ضعف، تقدم و تأخر، اوليت و ثانويت است و اختلاف به تقدم تأخر و شدت و ضعف در مرتبه ي عالي شامل مرتبه ي پايين تر هم مي شود و مرتبه ي پايين فاقد کمالي است که مرتبه ي عالي داراي آن کمال است.
بالاترين مرتبه، هيچ حدي ندارد، يعني وجود صرف و حقيقت محض است که همان ذات احديت است و براساس تشکيک وجود ماهيات ظهورات و وجودات مراتب حقيقت وجود هستند که عين محدودات است.
مطابق اصل تشکيک وجود هر مرتبه از وجود هر چقدر از کثرت دورتر باشد به کمال نزديک تر و هر چقدر از مبدأ دورتر باشد به ضعف نزديکتر است بنابراين در سلسه مراتب وجود هر موجودي که از وحدت بهره ي بيشتري داشته باشد کاملتر از موجوداتي است که بهره ي کمتري دارند و در نهايت اينکه مراتب وجود قابل انفکاک نيستند همانند مراتب اعداد که هر مرتبه مقوم آن عدد است. پس، نه تنها در وجود تشکيک جاري است، بلکه در صفات و اوصاف وجود نيز تشکيک جاري است و همه ي اوصاف در وجود ذومراتب است.
و در نهايت تصريح مي کند وجودي جز وجود صرف و بسيط نيست و وجود و موجود منحصر به حقيقت واحدي هستند که شريکي براي وجود در موجوديت حقيقتش نيست و در متن واقع، دومي ندارد و هر چه به نظر مي رسد، ظهورات و تجليات صفات آن وجود واحد است. که اين در واقع همان وحدت شخصيه وجود در نزد عرفاست و از اين جهت ملاصدرا و عرفا قائل به کثرت مراتب در ظهورند، بنابراين هر دو معتقدند که وجود داراي حقيقت عيني است.
منابع تحقيق:
قرآن کريم، با ترجمه آقاي مکارم شيرازي.
1- آشتياني، سيد جلال، شرح مقدمه ي قيصري بر فصوص الحکم، قم، انتشارات بوستان کتاب قم، چاپ پنجم، 1380.
2- ابراهيمي ديناني، غلامحسين، ماجراي فکر فلسفي، جلد 3، تهران، انتشارات طرح نو، 1385.
3--، شعاع انديشه و شهود سهروردي، تهران، انتشارات حکمت، 1386.
4- الترکه، صائن الدين علي بن محمد بن محمد، تمهيد القواعد، تهران، انجمن فلسفه ايران، 1396.
5- سجادي، سيد جعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفاني فلسفي ملاصدرا، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1379.
6- سهروردي، شهاب الدين، شرح حکمه ي الاشراق، تعليقيه ي ملاصدرا، چاپ سنگي.
7- صدرالدين شيرازي، محمد ( ملاصدرا )، الحکمه ي المتعاليه ي في الاسفار الاربعه ي، 9 جلدي، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، چاپ چهارم، 1410 ه. ق.
8--. الحکمه ي المتعاليه ي في الاسفار العقليه ي الاربعه ي، با تصحيح حسن حسن زاده ي آملي، مؤسسه ي الطباعه و النشر وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامي تهران، 1414 ه.ق.
9- طباطبائي، محمدحسين، نهايه ي الحکمه، انتشارات الزهراء، چاپ پنجم، 1380.
10--. اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد 5-4-3، پاورقي استاد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، 1386.

پي‌نوشت‌ها:

1- استاديار و عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد کرج
2- مدرس دانشگاه پيام نور واحد تهران مرکزي

منبع مقاله :
فصلنامه حکمت و فلسفه، شماره دوم، زمستان 88،



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.