ننسي. جي. چودورو

ننسي چودورو بيشتر به خاطر نگارش کتاب بازتوليد مادري (1) (1978) مشهور گرديده است. اين کتاب نه تنها در پي پاسخي به اين پرسش است که چرا زنان مادري مي کنند، بلکه چگونگي ساخت و شکل گيري الگوي جنسي در فرد
يکشنبه، 5 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ننسي. جي. چودورو
 ننسي. جي. چودورو

 

نويسنده: کارين اِي. مارتين
مترجم: مهرداد ميردامادي



 

انگيزه هاي محرک

ننسي چودورو بيشتر به خاطر نگارش کتاب بازتوليد مادري (1) (1978) مشهور گرديده است. اين کتاب نه تنها در پي پاسخي به اين پرسش است که چرا زنان مادري مي کنند، بلکه چگونگي ساخت و شکل گيري الگوي جنسي در فرد را نيز پي گيري مي کند. به عبارت ديگر چرا شديداً اين احساس که زنان/ دختر يا پسر/ مرد هستيم در ما وجود دارد؟ اين هويت ها چگونه ريشه مي گيرند؟ چرا اين هويت ها، پسر يا دختر، تا بدين حد متفاوت هستند؟ چرا زنان و مردان چنين شخصيت هاي متفاوتي از يکديگر دارند؟ چگونه است که الگوي جنسي هم جنبه ي شخصي دارد و هم جنبه ي فرهنگي؟
برخي تأثيرات فکري و اجتماعي موجب طرح اين پرسش ها شد، که در واقع انگيزه هاي محرک (2) چودورو محسوب مي شوند. بازتوليد مادري حاصل و نتيجه موج دوم فمينيسم نظريه پردازي هاي « کلان » درباره ي مظلوميت زنان، که وجه مشخصه ي نظريه هاي دانشگاهيِ فمينيستي دو دهه ي 1970 به شمار مي آمد. آموزش شخص چودورو در انسان شناسي، روانکاوي، و جامعه شناسي، و نيز تجربه ي شخصي وي در گروه تحقيقاتي مادران-دختران در دوره هاي تحصيلات تکميلي دانشگاهي بود. فمينيست ها در دهه ي 1970 به مطالعه، نقد و مبارزه در جهت تغيير و دگرگوني تمام جنبه هاي نابرابري جنسي در زندگي اجتماعي اشتغال داشتند. فمينيست هاي دهه ي 1970، به ويژه بيشتر از فمينيست هاي نسل هاي پيش از خود، بر اين ادعا بودندکه زندگي شخصي و خصوصي افراد- ازدواج، عشق، روابط خانوادگي و روابط جنسي- مانند زندگي جمعي و عمومي- کار، تحصيلات و انتخابات- جنبه ي سياسي دارد. از اين رو شعار معروف فمينيسم موج دوم اين بود: « هر آنچه شخصي است، سياسي است ». اين ادعا که زندگي شخصي از نظر سياست هاي جنبي حائز اهميت است موجب شکل گيري بسياري از نظريه هاي آن روز شده و منجر شد که تمام جنبه هاي زندگي فردي مورد مطالعه قرار بگيرد. چودورو خود در گروه مادران- دختران فعاليت داشت که موضوع مورد توجه آن معاني ضمني نقشي بود که زنان به عنوان والد بر عهده داشتند. از نظر چودورو اين ادعا که هرچه شخصي است جنبه ي سياسي است علاقه و تمايل وي به نظريه روانکاوي، نظريه اي که به شخصي ترين جنبه هاي خود- يعني احساسات، ناخودآگاه، روُيا- مي پردازد و نيز دلبستگي وي به اينکه تکامل و رشد جنسيت و الگوي جنسي در درون روابط خانوادگي صورت مي پذيرد را تقويت کرد. همچنين نظريه پردازي چودورو تحت تأثير نوع پرسش هايي بود که فمينيست هاي دانشگاهي موج دوم مطرح مي کردند. بسياري از فمينيست هاي دانشگاهي به « نظريه پردازي کلان » اشتغال داشتند. آنها در پي يک توضيح مشخص براي نابرابري هاي جنسي بودند. بسياري از اين نظريه پردازان ( مانند ميشل روزالدو، شري اُورتز، گِيل رابين ) انسان شناساني بودند که تلاش داشتند آنچه را مظلوميت فراگير زنان در سرتاسر جهان تلقي مي کردند درک کرده و بشناسند. اطلاعاتي که از سرتاسر جهان گردآوري مي شد ظاهراً نشان دهنده آن بود که زنان در همه جا مورد ظلم قرار مي گيرند. چنين مشاهدات گسترده و داراي ابعادي وسيع، نظريه اي کلان را مي طلبيد، نظريه اي که بتواند مظلوميت زنان در همه ي مکان ها را توضيح داده و دليل وجود آن را در قالب يک علت بيان کند. چودورو تحصيلات دوره ي کارشناسي خود را در رشته ي انسان شناسي پي گرفت و در چنين محيط دانشگاهي پرسش هايي را درباره ي الگوي جنسي مطرح ساخت و در پي آن بود که در قالب يک علت نابرابري جنسي را توضيح دهد.
تأثير بسيار زياد نظريه ي روانکاوي بر تفکر چودورو اغلب از نظر انديشه گران فمينيست امري غير عادي تلقي مي شود. بسياري از فمينيست ها اين پرسش را مطرح مي سازند؛ از نظريه اي که واضع غبطه ي قضيب (3) است، نظريه اي که مي گويد بهره کشي جنسي در اوايل دوران کودکي يک خيال پردازي است، نظريه اي که مدعي است زناني که به اوج لذت جنسي مهبلي (4) نرسند سرد مزاج و نابالغ اند، چه چيزي مي توان راجع به زنان و الگوي جنسي فرا گرفت؟
چودورو با نگاهي که به فراسوي اين نظريه و به محتواي اين موضوعات معطوف داشت مطالب زيادي را از نظريه روانکاوي دريافت کرد و در واقع خود را « شديداً شيفته » ي نظريه ي روانکاوي توصيف مي کند (5). چودورو جنبه هاي زيادي را در نظريه روانکاوي يافت که در نظر وي براي نظريه پردازي فمينيستي جذاب و مفيد فايده هستند. روانکاوي اين درک را به مطالعه ي روابط جنسي اعطا مي کند که « سامانِ اجتماعي و سياسي الگوي جنسي جداي از اين واقعيت نيست که همه ي ما در وهله ي اول پذيراي الگوي جنسي شده و جنسيت پذيرفته ايم... (6) » چودورو استدلال مي کند که روانکاوي برخلاف بسياري از نظريات جامعه شناختي هميشه، هر چند به شکلي نادرست و تحريف شده، به نظريه پردازي درباره ي جنسيت و الگوي جنسي پرداخته است، و چنانچه بخواهيم و بفهميم که افراد چگونه الگوي جنسي پذيرفته و چگونه هويتي جنسي کسب مي کنند، روانکاوي بهترين نقطه ي شروع براي انجام اين کار است، به نظر وي روانکاوي اين نکته را روشن و مشخص مي سازد که جايگاه اجتماعي جنسيت تا حدودي در خود و تا حدي نيز در روابط اجتماعي قرار دارد، و اينکه روابط اجتماعي و رواني روابطي در هم تافته هستند. روانکاوي درباره ي موضوع مادري بيان مي دارد که مادري کردن نه تنها موضوعي فرهنگي و اجتماعي است، بلکه وضعيتي روان شناختي نيز دارد. سخن آنکه، چودرو عقيده دارد نظريه ي روانکاوي تنها نظريه اي است که بينشي در اختيار ما قرار مي دهد تا بدانيم افراد چگونه به پديده هاي فر هنگي، نظير الگوي جنسي، معنايي عميقاً احساسي و شخصي مي دهند. بدين ترتيب مطالعه ي روانکاوي در جريان موج دوم فمينيسم منجر به آن شد که چودور سعي در فهم ساختارهاي فردي و فرهنگي هويت جنسي، جنسيت، مادري و رابطه ي بين روانکاوي و فمينيسم داشته و اين موضوعات را پي گيري کند.

موضوعات اصلي

نظريه ي چودورو يک پرسش اساسي جامعه شناسانه مطرح مي کند: (1) چرا زنان مادري مي کنند؟ وي در پاسخ به اين پرسش، پرسش هاي بسيار ديگري را نيز مطرح مي سازد. نظريه وي توضيح مي دهد که (2) ما چگونه هويت هاي مبتني بر الگوهاي جنسي و شخصيت جنسيتي را کسب مي کنيم، (3) چگونه هويت تمايلات جنسي ( به ويژه دگر جنس خواهي ) يا اُبژه گزيني، (4) روابط عاشقانه ي بزرگسالي و توليد مثل و مادري کردن را فرا مي گيريم و (5) چرا تغيير در هنجارها و ساختارهاي الگوي جنسي مشکل اما امکان پذير است.

اهميت اين پرسش که: چرا زنان مادري مي کنند؟

چودورو با طرح اين پرسش يکي از جنبه هاي زن بودن که به نظر طبيعي، زيستي و ذاتي مي آيد را مسئله سازي مي کند. برخي منتقدين عقيده دارند که هيچ نيازي به طرح پرسش « چرا زنان مادري مي کنند؟ » نيست. اين منتقدين اغلب اينگونه استدلال مي کنند که زنان مادري مي کنند زيرا اين امر يک واقعيت زيستي است. با وجود اين چودورو اعتقاد دارد که اين توضيح، توضيحي ناکافي است. اينکه زنان کودکي را به دنيا مي آورند و اغلب از آن مراقبت و پرستاري مي کنند، هيچ دليل منطقي ارائه نمي کند که بايد همان کساني باشند که در تمام اوقات شبانه روز وظيفه ي مواظبت و مراقبت از وي را بر عهده داشته باشند. در واقع در بسياري از جوامع زناني که به لحاظ زيستي مادر کودکان نيستند وظيفه ي مراقبت و نگهداري از آنها را بر عهده دارند، به همين ترتيب هيچ دليل زيستي وجود ندارد که پدران در امر نگهداري از کودکان ناتوان باشند. و بالاخره آنکه عوامل زيستي توضيح چنداني درباره ي کيفيت و معناي احساسي مادري و روابط مادر- فرزندي ارائه نمي دهد.
بسياري از انديشه گران جامعه شناسي سعي کرده اند با بيان اينکه توضيحات ديگري مي تواند براي پرسش چرا زنان مادري مي کنند، وجود داشته باشد توضيح و علت بيان شده از طرف چودورو را نقد کنند. برخي اين نظريه را ابراز داشته اند که زنان به دليل شکل اجتماع پذيري شان مادري مي کنند. اين انديشه گران مدعي هستند که زنان از زمان کودکي تا زماني که رشد پيدا مي کنند مي آموزند که از کودکان مراقبت کنند. به دختران عروسک داده مي شود و بدين ترتيب ايفاي نقش مادري را مي آموزند. برخي ديگر مدعي شده اند که زنان به دلائل اقتصادي مادري مي کنند. اين دسته از نظريه پردازان عقيده دارند که زنان براي بقا در جامعه بايد در جايگاه همسر و مادر قرار بگيرند زيرا اين جايگاه تنها راه واقعي دستيابي زنان به منابع اقتصاديِ مردان است. چودورو عقيده دارد که اين توضيحات تنها بخشي از پاسخ به اين پرسش است که چرا زنان مادري مي کنند. به نظر او چيزي که اين پاسخ ها قادر به توضيح آن نيستند اين است که چرا زنان مي خواهند مادري کنند. چرا زنان با مادري کردن احساس رضايت و خوشبختي مي کنند؟ چرا از انجام آن لذت مي برند؟ بر طبق نظر چودورو مادري کردن صرفاً فعاليتي تحميلي نيست بلکه آرزوي اکثر زنان به شمار مي رود. مشکل ديگر اين دسته از توضيحاتِ پيشينِ جامعه شناختي به پرسش چرا زنان مادري مي کنند آن است که اين توضيحات مادري کردن را به عنوان يک رفتار يا مجموعه اي از رفتارها تعريف مي کنند. به عقيده چودورو مادري کردن چيزي بيش از اين است. مادري کردن همدلي، رابطه اي با نوزاد يا کودک، و نگرشي به جهان است. زماني که مادري کردن را اينگونه تعريف مي کنيم به توضيحي عميق تر و پيچيده تر درباره ي مادري کردن زنان نيازمند هستيم. چودورو براي يافتن چنين توضيحي به نظريه ي روانکاوي باز مي گردد و در نهايت استدلال مي کند که زنان اين آرزو و توانايي براي مادري کردن را از طريق خودِ زنان يعني کساني که براي آنها مادري کرده اند به دست مي آورند.
از آنجايي که چودورو کار خود را با شرحي روانکارانه شروع مي کند و چنين شرح هايي اغلب معطوف به رشد هستند، بهترين راه براي فهم نظريه ي چودورو يادگيريِ حکايتِ رشدي است که وي بيان مي کند. با اين همه بايد به خاطر داشت که اين حکايتِ درون رواني، و مربوط به پوياييِ عقلانيِ خانواده در ساختار اجتماعي بزرگتري که تقسيم کار جنسي وجود دارد به وقوع مي پيوندد، بر مبناي اين تقسيم کار زنان از نوزادان و کودکان مواظبت مي کنند. چودورو منشاء اين تقسيم را توضيح نمي دهد، آنچه که وي به توضيح آن مي پردازد باز توليد اين تقسيم کار است.
حکايات روانکاوانه ي معطوف به رشد درباره ي الگوي جنسي معمولاً بر حسب تعارض اديپي بيان مي گردد و در پي توضيح اين امر است که افراد چگونه به هويت هاي مبتني بر الگوهاي جنسي- يعني حس و درک فرد از خود به عنوان پسر يا دختر- دست مي يابند و چگونه به هويت تمايلات جنسي يا ابژه گزيني- اينکه فرد به مردان گرايش دارد يا به زنان- دست پيدا مي کنند؟ چودورو در پي پاسخگويي به اين پرسش ها نيز بر مي آيد، اما اين کار را متفاوت از فرويد و ديگران انجام مي دهد، چرا که وي در زمينه ي روانکاوي نظريه پردازي متفاوت از نظريه پردازان معروف اين رشته است. چودورو نظريه پرداز روابط ابژه اي (7) است. برخلاف پيروان سنتي فرويد که معتقدند افراد در پي ارضاي سائق ها هستند، نظريه پردازان روابط ابژه اي بر اين نظرند که افراد به دنبال روابط با « ابژه ها » هستند. « ابژه ها » در نظريه ي روابط ابژه اي به افراد اشاره دارد. نظريه پردازان روابط ابژه اي ( برخلاف فرويد که به دوره ي اديپي ارجحيت مي دهد ) به دوران رشد پيش- اديپي بها مي دهند و نظريه پردازان روابط ابژه اي توجه خود را به مادر به عنوان چهره ي اصلي در رشد کودک معطوف مي کنند ( برخلاف نظريه ي فرويد که به نقش پدر نظر دارد ). حکايت رشد براي دختران و پسران داراي شروع يکساني است، پسران و دختران زندگي را با وابستگي به مادرشان شروع مي کنند.

رشد و تحول شخصيت هاي جنسيت پذيرفته (8) و هويت هاي جنسي (9)

زماني که کودکي به دنيا مي آيد، اعم از آنکه پسر باشد يا دختر، يک يگانگي يا همزيستي را با مادر تجربه مي کند. نوزاد با مکيدن سينه ي مادر، با قرار گرفتن در آغوش وي، و با انجام آنچه يک نوزاد انجام مي دهد، بين خود و مادر هيچ تمايزي قائل نمي شود. از نظر نوزاد وضعيت به گونه اي است که گويي اين دو نفر به لحاظ فيزيکي و رواني يک نفرند. با اين همه زماني که دختر و پسر جدا شدن از مادر را آغاز کرده و خودِ خويش را تثبيت مي کنند، تجربه ي آنها از دوره ي پيش اديپي ( در حدود 0 تا 3 سالگي ) دگرگون مي شود چرا که مادران به شکلي متفاوت نسبت به دختران و پسران مادري مي کنند. مادر از طريق مادري کردن نسبت به دختر خود، خود را هم به عنوان يک کودک که پذيراي مادري است و هم به عنوان يک مادر دوباره تجربه مي کند. مادر احساسي « شبيه » به دختر خود دارد و به نزديکي و ارتباط با دختر کمک کرده و آنان را ترغيب مي کند. اين ارتباط مادر- دختر پيش اديبي ادامه يافته و بسياري از مسائل ابتدايي مادر - دختر- به هم ريختگي حد و مرزها، وابستگي، فرديت- را در بر مي گيرد. دختران به واسطه ي چنين ارتباطي با مادر، هويت مبتني بر الگوي جنسي خود را تثبيت مي کنند. تثبيت هويت جنسي براي دختران چندان مشکل نيست چرا که اين هويت بر اساس احساس يگانگي با مادر ساخته مي شود. دختران از ابتدا با مادران خود وابستگي، شيفتگي و ارتباط دارند و مادر بر اين نکته صحه مي گذارد که دختر مانند اوست. بعدها با تلاش دختر براي جدايي از مادر اين ارتباط ممکن است دشوار، همراه با برهم ريختگي حد و مرزها، و ضد و نقيض شود، اما اين رابطه است که هويت جنسي دختر را تثبيت مي کند. دختر از طريق ارتباط با مادر خود يا آنچه روانکاران « همانندسازي » مي خوانند، حس و درکي عميق، ناخودآگاه و ثابت از خود به عنوان يک دختر به دست مي آورد. وي شديداً به اين احساس مي رسد که يک دختر/ زن است. دختران همچنين از طريق رابطه با مادر خود شخصيتي را مي سازند که مرتبط، عقلايي، وابسته، و داراي حد و مرزي نفوذپذير باشد. پسران نيز مانند دختران در بدو تولد يک هم زيستي با احساس يگانگي با مادر را تجربه مي کنند. با اين همه پسران براي تثبيت هويت جنسي روزگار سخت تري را پشت سر مي گذارند. پسران بايد در عشق همانند انگارانه ي خود تغيير و دگرگوني ايجاد کنند. با رشد پسران، مادران جدايي آنها از خود را ترغيب مي کنند و به پسران مي فهمانند که با آنها تفاوت دارند. دليل اين امر آن نيست که مادران پسران را کمتر از دختران خود دوست دارند، بلکه اين کار بدين علت صورت مي گيرد که آنها مادري کردن متفاوتي را نسبت به پسران تجربه کرده اند و از اين رو در رفتار با پسران شيوه ي متفاوتي را نسبت به رفتار با دختران در پي مي گيرند. بنابر نظر چودورو اين تفاوت ها، تفاوت هاي ظريفي در « کيفيت، حال و هواي رفتاري، تغييرات جزئي در احساس و رفتار » (10) است. به عبارت ديگر، پسران نمي توانند براي تثبيت حسي که از خود به عنوان يک پسر، يک جنس مذکر دارند با مادر خود يکسان انگاشته شوند. با اين همه، به دليل آنکه ( معمولاً ) پدر به همان ترتيبي که مادر کار تربيت کودک ( يا مادري کردن ) را به انجام مي رساند، کاري نمي کند، لذا فردي واقعي، عيني، که جنس مذکر را در پيش چشمان او آماده و حاضر عرضه کند وجود ندارد تا از اين راه خود را با وي يکسان انگارد. از اين رو پسران يک هويت جنسي مذکر بر پايه اينکه مادر، جنس مونث، و زن نباشد را به وجود مي آورند. يک پسر بايد همه ي آن چيزهايي که مربوط به جنس مونث است را طرد کرده و نپذيرد. هويت جنسي پسر بر پايه دختر/ زن نبودن استوار شده و سرشار از حکايات فرهنگي درباره ي نمادهاي مردانگي نظير اَبَر قهرمانان داستان هاست. يکي ديگر از نتايج چنين مسير رشدي آن است که هويت جنس مذکر، هويتي آسيب پذير و حساس است. به دليل آنکه هويت جنس مذکر بر پايه ي « مادر، زن » نبودن استوار است، مردان پيوسته از طريق انکار و طرد آنچه مربوط به جنس مونث است، مردانگي و هويتِ جنسي مذکر خود را بازسازي کرده و مجدداً بر آن صحه مي گذارند. اين حکايت روان شناسانه علت اصلي تحقير زنان توسط مردان را بيان مي کند. مردانگي همه ي آن چيزي نيست که در اين لحظه از رُشد به وجود آيد. در جريان اين فرايند، پسران شخصيت خود را مي سازند. شخصيتي که مستقل تر، داراي آزادي عمل بيشتري است و حد و مرز آن نسبت به زنان مستحکم تر است.

رشد ابژه گزيني/ هويت تمايلات جنسي (11)

با وجودي که به عقيده ي چودورو، پسران اوقات دشوارتري را براي تثبيت هويت جنسي خود مي گذرانند، اما تثبيت هويت تمايلات جنسي براي پسران به لحاظ رشدي کار آسانتري است. به دليل آنکه همه ي کودکان در اصل « مادرخواه » (12) هستند. يعني به شکلي کام گرايانه با مادر خود ارتباط دارند، پسران در جريان رشد خود اين رابطه را حفظ مي کنند، و اين کار تقريباً به همان صورتي انجام مي گيرد که دختران يکسان انگاري و تعيين هويت خويش را به واسطه ي وجود مادر به انجام مي رسانند. از اين رو، در جريان رشد اديپي پسران سرانجام اُبژه گزيني خود را از مادر به طور خاص به زنان به طور عام تغيير مي دهند و بزرگسالاني با هويت تمايلاتِ جنسيِ دگرجنس خواهانه تبديل مي شوند.
با اين همه، اينکه هويت تمايلات جنسي ديگر جنس خواهانه در دختران چگونه به وجود آمده و رشد مي کند موضوعي است که در نظريه چودورو از پيچيدگي بيشتري برخوردار است. چودورو استدلال مي کند که با رُشد دختران پيوند آنها با مادرشان با اضطراب و ترديد، برهم ريختگي حد و مرزها، و حس و درکي مبهم از اينکه « من » و « غير من » چيست، همراه است. اين احساسات باعث تنش و اضطراب شده و سرانجام باعث مي شود که دختر پيوندهاي کام گرايانه ي خود را به پدر منتقل کند چرا که پدر وسيله اي است براي کمک به وي که از مادر خود جدا شده و تنش مربوط به رابطه مادر- دختر را تسکين دهد. چيزي که چودورو دقيقاً توضيح نمي دهد آن است که دقيقاً چه چيزي در اين مرحله به طور اساسي اتفاق مي افتد که يک دختر ديگر نمي تواند با اين رابطه با مادر خود بدون تغيير و انتقال پيوندهايش، به خصوص پيوندهاي جنسي اش، به پدر ( و سرانجام به طور عام به مردان ) کنار بيايد و آن را تاب آورد. برخي از منتقدين استدلال کرده اند که اين توضيح درباره ي دگر جنس خواهي دختران ساختارهايي نظير دگرجنس خواهي (13) اجباري که اُبژه گزيني دگر جنس خواهانه ي زنان شکل مي دهد را ناديده مي گيرد (14).

پيوند هاي دگر جنس خواهانه و بازتوليد مادري

در بزرگسالي اين ماجراهاي روان شناختي جنسيت پذيري خانوادگي ادامه يافته و به زندگي ها شکل و صورت مي دهد، تأثير متقابل شخصيت هاي جنسيت يافته و دگر جنس خواهي، روابط عاشقانه ي دوران بزرگسالي را پيچيده و بغرنج مي کند. به عقيده ي چودورو زنان و مردان در « پيوندهاي دگر جنس خواهانه » مقيد مي شوند. زنان و مردان روابط عاشقانه ي دوران بزرگسالي خود را به گونه اي متفاوت تجربه مي کنند چرا که هويت آنها در اوائل دوران کودکي به گونه اي متفاوت شکل گرفته و ساخته شده است. يک مرد بالغ به واسطه ي رابطه ي جنسي با يک زن ارتباط، يگانگي و وابستگي که تنها به عنوان کودکي خردسال با مادر خود تجربه کرده را دوباره باز مي يابد. با اين همه زنان دنياي درونيِ غني تر، و ماناتري دارند که به آن توسل بجويند و... مردان در زندگي خود احساس عميق و منحصر به فردي که زنان به آنها عرضه نمي دارند (15). زنان حس و احساسي که در رابطه ي با مادر خود داشتند را در بسياري از بخش هاي زندگي خود، از جمله در روابط دوستانه اي که با زنان ديگر برقرار مي کنند، باز مي آفرينند. از اين رو در نهايت « آن اندازه که زنان به لحاظ احساسي براي مردان مهم و با اهميت اند، مردان از چنين اهميتي براي زنان برخوردار نيستند (16). » اين تفاوت ها به بسياري از مشکلاتي که منجر مي شود که امروزه در روابط صميميِ دگرجنس خواهانه ي بزرگسالان مي بينيم و تجربه مي کنيم.
سخن آخر آنکه زنان بزرگسال به واسطه ي بچه دار شدن، روابطي که با مادران خود داشته اند را بازآفريني مي کنند. زنان براي تجربه ي دوباره ي رابطه اي که با مادر خود داشته اند مي خواهند که مادر شوند و مادري کنند. يک زن از طريق مادري کردن نسبت به يک کودک عميق ترين احساس رابطه و وابستگي را بازآفريني مي کند. از اين رو تقسيم جنسي کار با خواست زنان براي مادري کردن بازتوليد مي شود. خلاصه آنکه، چودورو در نظريه پردازي خود اظهار مي دارد که دليل مادري کردن زنان، مادري کردن زنان است.

دگرگوني اجتماعي

يکي از موضوعاتي که نظريه ي چودورو توضيح مي دهد آن است که الگوي جنسي در درون روان هاي ما ريشه دارد. الگوي جنسي صرفاً يک رابطه ي اجتماعي بيروني نيست. چرا که جنسيت عميقاً در درون ما تثبيت شده، و تغيير آن بسيار دشوار است. چودورو عقيده دارد که دگرگوني اجتماعي تا حدودي نتيجه دگرگوني و تغيير در ساختارهاي والدي و تربيت کودک است. چنانچه مردان و زنان هر دو مراقبت از کودک را به شکلي نزديک، عاطفي و هر روزه انجام دهند، آنگاه اين ديناميک ها شکل ديگري به خود مي گيرند. بدين ترتيب پسران و دختران از فرصت ها و موقعيت هاي برابر براي يکسان دانستن و تعيين هويت خود با هر دو والدين، برخوردار خواهند بود و اين باعث برطرف شدن بسياري از تفاوت هاي جنسيتي شده و حداقل تحقير زنان و زنانگي از طرف مردان را کاهش مي دهد.
برخي از منتقدين درباره ي اين تغيير و دگرگوني با چودورو مخالف هستند. آنها اين پرسش را مطرح مي سازند که مردان چگونه مي توانند فرزندان خود را تربيت کنند، در حالي که چودورو شخصيت هاي آنها در بزرگسالي را شخصيت هاي بدون وابستگي، نامنسجم، و فاقد ارتباط توصيف مي کند؟ به نظر مي رسد که مردان توانايي مادري کردن را ندارند. چودورو به اين انتقادات با يادآوري اين نکته پاسخ مي دهد که مردان داراي « بنيان هاي لازم براي قابليتِ تربيت ( مادري کردن ) بوده و براي روابط دوران ابتدايي رشد شور و اشتياق دارند، اما اين قابليت و شور و شوق در فرايند رشد آنها سرکوب شده است (17) ». به دليل آنکه تمام افراد روابط خود را در ارتباط با مادران خود شروع مي کنند، همگي داراي حس و درکي از اين قابليت و توانايي هستند. از اين رو چودورو عقيده دارد که چنين توانايي و استعداد تربيت فرزند در مردان نيز وجود دارد. چنانچه مردان بتوانند از اين توانايي ها بهره بگيرند و در مراقبت و نگهداري فرزند سهم برابري داشته باشند، آنگاه دگرگوني و تغيير اجتماعي ممکن خواهد شد.

با نگاهي ديگر

از کار چودورو مي توان براي فهم دامنه ي گسترده اي از پديده هاي اجتماعي از روابط مادر-دختر و روابط دگرجنس خواهانه ي بزرگسالان تا ساختار مردانگي در سازمان هايي نظير انجمن هاي اخوت و ارتش، بهره برد. به شخصه شيوه اي که نظريه ي چودورو به ما کمک مي کند تا تحقير و تمسخر مردان بر عليه زنان در جامعه امروز را درک کنيم، را بسيار قانع کننده و جذاب مي دانم. بر طبق نظر چودورو چنين احساساتي از يک حس مردانگي بر اساس عدم تشابه با مادر، عدم تشابه با زنان شکل گرفته، منتج گرديده است. به خاطر داشته باشيد که مردانگي به شکلي رواني در تقابل با زنانگي ساخته مي شود، و بر طبق نظر چودورو و روانکاوان ديگر چنين ساختار مردانگي هيچگاه ساختار کاملي نيست. بايد پيوسته بر روي اين ساختار کار شده و بازسازي شود. چنين ديدگاهي درباره ي مردانگي براي فهم و درک ساختارهاي نهاديِ گوناگون که به ماهيت مردانه در جامعه ي امروز ما مربوط مي شود، بسيار سودمند و مفيد است.
کريستين ويليامز در کتاب خود، تفاوت هاي جنسي در محيط کار (18)، بر اساس کار چودورو چنين ساختارِ مردانگي نهادي شده را تشريح کرده و درباره ي آن توضيح مي دهد. ويليامز ساختار مردانگي ( و زنانگي ) را در بين تفنگداران دريايي مورد مطالعه قرار داد. وي دريافت که بخش اعظم زن ستيزي در بين تفنگداران دريايي و هدفي که از آن دنبال مي شود را مي توان با نظريه ي چودورو توضيح داد. « روانکاوي کاملاً توانايي آن را دارد که بينش و شناختي درباره ي رويه هاي اجتماعي نهادي شده و تمايلات ناخودآگاه و اغلب غير عقلاني که اينگونه رويه ها برآورده مي کنند، در اختيار ما قرار دهد. روانکاوي درباره ي موضوع ارتش توضيحي در اختيار ما قرار مي دهد که بر طبق آن روشن مي گردد که در صورت حفظ الگوهاي مردانگي چه صدمات و لطماتي به ارتش وارد مي شود... (19) ». در ادامه مسئله ي تفنگداران دريايي و تحليل ويليامز را به دقت بررسي مي کنيم.
حتي پيش از آنکه سربازان جديد وارد پادگان آموزشي شوند هدفي که در ذهن آنها درباره ي آموزش در يگان تفنگداران آمريکايي وجود دارد آن است که اين آموزش « از آنها مرد مي سازد ». چنين احساس و حسي اغلب در آگهي هايي که براي سربازگيري ارتش منتشر مي گردد ديده مي شود. به عنوان مثال در يکي از آگهي هاي گارد ملي نوشته شده بود. « حالا ديگر مامانت را ببوس و از او خداحافظي کن ». به نظر ويليامز کارهايي که در پادگان آموزشي انجام مي شود « به لحاظ فرهنگي اينگونه تعريف شود که تنها مردان قادر به انجام آن هستند. اين فعاليت به صراحت خواسته هاي ناخودآگاه مردان را که يکبار و براي هميشه مردانگي خود را به اثبات برسانند، ارضا مي کند » (20). در جريان تمرينات سربازان تازه وارد مورد تمسخر و تحقير ديگران قرار مي گيرند و « دختر » خطاب مي شوند، و اين سربازان با شعارها و سرودهاي زن ستيزانه رژه مي روند (21). مردان نيز زنان را با چسباندن تصاوير هرزه نگار در خوابگاه ها و استفاده از واژه هايي در گفتار عاميانه که به زنان اشاره دارد، تحقير و تمسخر مي کنند. متعاقب نظر چودورو، ويليامز اظهار مي دارد که چنين رفتاري ناشي از ساختار رواني مردانگي است که در آن زنان مادري مي کنند و پسران بايد هويت زنانه ي خود را به نفع مردانگي، که تنها در تقابل با زنانگي تعريف مي شود، کنار بگذراند. آموزش نظامي از اين ساختار رواني مربوط به مردانگي استفاده مي کند.
ويليامز در مي يابد که اين ساختار مردانگي با تحقير و نفرتي که از زنانگي دارد در ارتش نهادي شده است (22). وي نشان مي دهد که ارتش تلاش زيادي به خرج مي دهد که بين زن و مرد تفاوت قائل شود. مردان تفنگدار خوانده مي شوند اما زنان، زنان تفنگدار عليرغم شواهد بسياري که دال بر توانايي يکسان زنان و مردان براي رسيدن به حد مطلوبي از آموزش نظامي وجود دارد، اما ارتش همچنان آموزش هاي مقدماتي آنها را به طور مجزا برگزار مي کند. به همين ترتيب ارتش به وسيله ي نهادي کردن ظواهرو رفتارهاي مبتني بر الگوهاي جنسي، باعث به وجود آمدن تفاوت هاي جنسي، و ساختن الگوي مردانگي در تقابل با زنانگي مي شود. ويليامز دريافت که زنان تفنگدار ملزم به داشتن آرايش، شرکت در کلاس هاي آداب و معاشرت، و پوشيدن دامن ( مگر در زماني که دما به زير صفر مي رسد ) هستند. ويليامز اظهار مي دارد « عجيب است که بخشي از ارتش که قرابت نزديکي با الگوي مردانگي دارد توجه زيادي به حفظ زنانگي به خرج مي دهد » (23). به نظر ويليامز مقاومت تفنگداران در برابر يکپارچگي الگوهاي جنسي و به وجود آوردن تفاوت هاي جنسي به شکلي نهادي محصول خطري است که با ورود زنان به نهادي که پيش از اين تماماً به مردان تعلق داشت، متوجه مردانگي شده است. بنابر نظر ويليامز اين امر لطماتي بيشتر از ضررهاي اقتصادي خواهد داشت چرا که منافع اقتصادي نمي تواند گستاخي و عدم عقلانيتي را که در صحبت تفنگداران راجع به زنان در ارتش بيان مي شود توضيح دهد. نظريه ي چودورو توضيح چنين گستاخي را، به همراه ساختار کلي نايکساني و تفاوت هاي جنسي در نيروي تفنگداران دريايي توضيح داده و تشريح مي کند. بنابراين نظريه ساختار مردانگيِ آسيب پذير اوائل کودکي در تقابل با زن يا زنانگي قرار مي گيرد علت به وجود آمدن اين ساختار کلي تفاوت هاي جنسي است.

ميراث فکري و کارهاي ناتمام

شماري از انديشه گران جامعه شناسي نظريه ي چودورو را بسط و گسترش داده اند. کار معروف کارول جيليان (24) درباره ي استدلال اخلاقي، يعني با آوايي متفاوت (25) بر اساس نظريه ي چودورو انجام پذيرفته است. جليان بر اين عقيده است و تلاش دارد تا نشان دهد که زن و مرد به لحاظ تجربي در صدور احکام اخلاقي با يکديگر تفاوت دارند. مردان بر اساس اخلاق مبتني بر حق و عدالت ( اصول انتزاعي اخلاق ) حکم کرده و زنان بر اساس اخلاق مبتني بر مسئوليت ( ديناميک هاي ارتباطي و معاني ضمني تصميمات ) حکم مي کنند. جيليان بر اساس نظريات چودورو، اظهار مي دارد که اين تفاوت در استدلال اخلاقي نتيجه مادري کردن زنان و شخصيت جنسي متفاوتِ برآمده از اين ساختار است. کار جِسيکا بنجامين (26) به اين پرسش چودورو مي پردازد؛ زماني که زنان مادري مي کنند به لحاظ پويايي رواني چه اتفاقي در الگوي جنسي به وجود مي آيد؟ بنجامين به طور مشخص مي پرسد بر سر خواهش و خواسته ي زنان چه مي آيد؟ پرسشي که وي مطرح مي کند از حيطه ي نظريه چودورو که زنان را بدون آنکه جنسيت آنها را در نظر بگيرد تنها مسئوليت پذير و متکي به ارتباط مي داند، بيرون مي رود. بنجامين ادعا مي کند که خواسته، مؤلفه اي از شخصيت است که در شرح سنتي روانکاوانه واجد اهميت به سزايي است و بايد آن را به شرح فمينيستي از روابط ابژه اي باز گرداند.
نظريه ي چودورو، در مجموعه ي خاصي از موضوعات که به تعميم پذيري (27) مربوط مي شود، مورد انتقاد قرار گرفته است. از آنجايي که چودورو براي تدوين توضيحات خويش درباره ي مادري کردن زنان به مطالعات موردي و نظريه روانکاوي متکي مي باشد، بسياري از منتقدين اين پرسش را مطرح ساخته اند که، اين نظريه درباره ي چه کسي کاربرد دارد؟ آيا تنها درباره ي خانواده هسته اي کاربرد دارد؟ آيا تنها درباره ي خانواده هاي سفيدپوست به کار مي آيد؟ آيا مي توانيم مطالعات موردي درباره ي بيماران باليني طبقه متوسط در اروپاي غربي که به نسل هاي پيشين تعلق داشته اند را به روزگار معاصر به جمعيتي غير باليني که نه تنها به لحاظ طبقاتي و نژادي متفاوت اند بلکه از نظر فرهنگي و اجتماعي نيز با آنها يکسان نيستند، تعميم داد؟ زيرا به هر حال چودورو در تلاش است که يک پديده ي فراگير ( يعني مادري کردن زنان ) را توضيح دهد. اينگونه پرسش ها از تمام انديشه هاي فمينيستي که ناشي از نظريه هاي کلان در دهه ي 1970 بود، مطرح مي شد. چودورو به اشکال و شيوه هاي مختلف، مجموعه اي از کارهايش که در کتاب فمينيسم و روانکاوي (28) گردآوري شده، به اين انتقادات پاسخ مي گويد. به عقيده ي چودورو اگر چه تغييرات و تنوع هاي بيشتري، بيش از آنچه در کارهاي اوليه وي بيان شده، مي تواند وجود داشته باشد، اما وي همچنان بر اين نکته اصرار دارد که روانکاوي ابزار سودمند و مفيدي در فهم ساختار جنسيِ فردي است. چرا که در هر حال« آنچه افراد را در همه جا شکل مي دهد روان، خود و ماهيت است » (29). به همين ترتيب چودورو نيز مانند همه ي روانکاوان عقيده دارد که تعميم داده ها و يافته هاي باليني به جمعيت غير باليني مشکل آفرين نخواهد بود زيرا « آسيب شناسي گرايش ها و تمايلات طبيعي را نمايش مي دهد و زماني که شماري از موارد باليني واکنش هاي نظام مند و داراي الگو را نشان دهند گواه و دليل جامعه شناسي سودمندي به دست خواهد آمد... » (30). چودورو اکنون، شايد در واکنش نسبت به منتقدين خود و نيز به دليل آنکه در حال حاضر به روانکاوي مشغول است، کار نظريه پردازي درباره ي تفاوت در ساختار جنسي و عشق در افراد را شروع کرده و نشان مي دهد که اين ساختارهاي فردي چگونه به وسيله ي ساختارهاي فرهنگيِ عشق و الگوي جنسي شکل مي گيرند. به گفته ي وي « به تعداد زناني و مرداني که وجود دارد راه هاي متفاوتي براي عشق ورزي زن و مرد وجود دارد » (31). پس از انتشار بازتوليد مادري، چودورو با مستند کردن اينکه الگوي جنسي يک ساختار فرهنگي و شخصي است، درک و برداشت از هويت جنسي ناخودآگاه را بسط و گسترش بيشتري داد. بر طبق نظر چودورو تمام افراد در زندگي خود توانايي آن را دارند که به تجربيات فرهنگي و معاني فرهنگي از لحاظ عاطفي و به طور ناخودآگاه شکل بدهد. وي مي نويسد « منظور من تنها آن نيست که افراد تعابير فرهنگي و زبانيِ فردي درباره ي معنا را با استفاده از مقوله هاي موجود و در دسترس زباني و فرهنگي انجام مي دهند، بلکه منظور آن است که خلقِ تلقي و تعبير جنبه ي رواني دارد. آنگونه که روانکاوي نشان مي دهد افراد از تصورات و معانيِ فرهنگي موجود استفاده مي کنند. اما آن را از لحاظ عاطفي و از طريق رؤيا، و نيز در بافت هاي خاص ميان فردي، تجربه مي کنند » (32). به گمان من کار چودورو همچنان به دنبال راه هايي براي فهم اهميت معناي شخصي، و معناي شخصيِ جنسيت يافته در زندگيِ افراد خواهد بود.

پي‌نوشت‌ها:

1- Reproduction of Mothdring.
2. در طول زماني که به نوشتن اين فصل پرداختم نتوانستم به معاني ضمنيِ فرويديِ عنوان فرعيِ "انگيزه هاي متحرک" فکر نکنم. از ما خواسته شده بود که از اين عنوانِ فرعي براي معرفي عوامل مؤثر بر انديشمندان جامعه شناسي بهره بگيريم، همانگونه که خواهيد ديد انگيزه هاي محرک به همان ميزان که در نظريه ي روابط اُبژه اي وجود ندارند در نظريه ي سنتي فرويديِ سائق حضور پيدا کرده است.
3. Penis envy.
4. vaginal orgasm.
5. N. Chodorow, Feminism and Psychoanalysis (New Haven: Yale University Press, 1989), p. 8.
6. Ibid., p. 167.
7. object relations
8. gendered personalities
9. gender identities.
10. N. Chodorow, The Reproduction of Mothering (Berkeley, CA: University of California Press, 1978), p. 99.
11. sexual identity.
12. matrisexual.
13. heterosexuality.
14.چودورو در کار جديدتر خود ( 1994 ) مجدداً به مسائل مربوط به تمايلات جنسي پرداخته است، به طور مشخص وي اين موضوع را مورد بررسي و تحقيق قرار مي دهد که چرا روانکاوي نظريه هاي بسيار زيادي راجع به همجنس خواهي دارد اما تعداد نظريه هاي مربوط به دگر جنس خواهي تا اين اندازه کم است. وي اظهار مي دارد که مانند تمام تمايلات جنسي، "دگر جنس خواهي يک شکل گيريِ توافقي" يا يک نشانه است.
15.Chodorow, The Reproduction of Mothering,p.198.
16. Ibid.
17. N. Chodorow, Reply by Nancy Chodorow , Signs Spring (1981), 512.
18. Gender Differences at Work.
19. C. Williams, Gender Differences at Work (Berkeley, CA: University of California Press. (1989), p. 64.
20. Ibid., p. 66.
21. Ibid., p. 66.
22. Ibid., p. 67.
23. Ibid., p. 64.
24. Carol Gillian
25. ln a Different Voice.
26. Jessica Benjamin.
27. generalizability.
28. Feminism and Psychoanalysis.
29. Chodorow, Feminism and Psychoanalysis, p. 4.
30. Chodorow, Reply by Nancy Chodorow , p. 504.
31.Chodorow, Individuality and Difference in How Men and Women Love, Femininities, Masculinities and Sexualities: Freud and Beyond (Lexington, KY: University of Kentucky Press, 1990), pp. 70-92.
32.Chodorow, ‘Gender as a Personal and Cultural Construction, Signs Spring (1995), pp. 517.
منابعي براي مطالعه ي بيشتر
J. Benjamin, 77te Bonds of Love (New York: Pantheon, 1988).
N. Chodorow, Gender as a Personal and Cultural Construction Signs, Spring (1995), 516-44.
C. Gillian, In a Different Voice (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1982).
V. Goldner, Toward a Critical Relational Theory of Gender, Psychoanalytic Dialogues, 1 (1997), 249-72.
E.Person, Sexuality as the Main Stay of Identity, Signs (1981).
C.Williams, Gender Differences at work (Berkeley, CA: University of California Press, 1989).

منبع مقاله :
استونز، راب؛ (1390)، متفکران بزرگ جامعه شناسي، ترجمه ي مهرداد ميردامادي، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط