7-2. رده بندي علوم از نظر طاش کبري زاده
طاش کبري زاده ( م 968 ق ) براي تدوين فرهنگي کامل از علوم، کتابي را بنام مفتاح السعاده و مصباح السياده به زبان عربي تأليف کرد. وي در اين کتاب از انواع علوم و موضوع آنها و استادان چيره دست اين علوم ياد مي کد.در اين کتاب انواع علوم در هفت رده به شرح زير تقسيم شده است:
1 . بيان
2. فصاحت
3. منطق
4. فلسفه نظري
5. فلسفه عملي
6. علم ايجابي نظري
7. علوم ايجابي عملي (1)
8-2. رده بندي علوم از نظر فيض کاشاني
فيض کاشاني، در باب تقسيم علوم و قوائد و اغراض آنها رساله اي نگاشته و آنرا فهرس العلوم ناميده است.نسخه اي از اين رساله ضمن مجموعه شماره 3409 دفتر سوم کتب خطي کتابخانه مجلس شوراي اسلامي موجود است. وي در اين رساله، علوم را به سه قسمت عمده ادبيات، شرعيات و فلسفيات تقسيم مي کند و تأکيد مي کند که در فراگيري اين علوم بايد مراتب رعايت گردد تا آموزش آنها به طريق صحيح و منطقي صورت پذيرد. لذا از نظر وي در آغاز بايد علوم ادبي و پس از آن علوم شرعي و در پايان علوم فلسفي آموخته شود. زيرا علوم ادبي به منزله ي مبادي و مقدمات علوم شرعي به شمار مي روند. و نيز پس از فرا گرفتن
صحيح و دقيق علوم شرعي مي توان به آموختن علوم فلسفي پرداخت. زيرا اگر بدون علم و معرفت به دانشهاي ديني به تعلّم علوم فلسفي پرداخته شود متعلّم به گمراهي خواهد افتاد. ملامحسن فيض در اين رساله علوم ادبي و ملحقات آنرا در 26 عنوان و علوم شرعي را در 74 عنوان و فلسفيات را در 100 عنوان تقسيم بندي کرده و مجموع علوم را به 200 عنوان رسانده است. (2)
9-2. رده بندي علوم از نظر تهانوي
يکي از مهمترين و وسيع ترين دائره المعارف ها در ميان کتاب هاي مؤلفين اسلامي کتاب کشاف اصطلاحات الفنون تأليف تهانوي ( م 1158 ق ) است. مأخذ عمده ي او در نگارش اين دائره المعارف، کتاب مفتاح السعاده و مصباح السياده طاش کبري زاده (م 968 ق ) و ارشاد القاصد شمس الدين اکفاني (م 749 ق ) مي باشد.وي در اين کتاب هفت ملاک براي تقسيم بندي علوم به شرح زير آورده است: (3)
1. تقسيم علوم به نظري و عملي
2. تقسيم علوم به علوم آلي و غير آلي
3. تقسيم علوم به عربي و غير عربي
4. تقسيم علوم به شرعيه و غير شرعيه
5. تقسيم علوم به حقيقيه و غير حقيقيه
6. تقسيم علوم به عقلي و نقلي
7. تقسيم علوم به جزئيه و غير جزئيه
با پذيرفتن هر کدام از ملاک هاي فوق تقسيم بندي هاي متفاوتي از علوم حاصل خواهد شد.
10-2. رده بندي علوم از ديدگاه مدرس موسوي
يکي از تقسيم بندي هايي که متأثر از برخي تقسيم بندي هاي قدما از جمله تهانوي و فيض کشاني و شمس الدين آملي است مربوط به کتاب کليات معارف اسلامي تأليف سيد علي مدرس موسوي است که توسط دانشگاه تهران چاپ شده است.در اين تقسيم بندي يدگاههاي ملامحسن فيض کاشاني در رساله ي فهرس العلوم و ديدگاههاي تهانوي در کشاف اصطلاحات الفنون و ديدگاههاي شمس الدين آملي در نفائس الفنون في عرائس العيون مورد توجه و استناد قرار گرفته و علوم به سه شاخه ي اصلي علوم، علوم ادبي و علوم شرعي تقسيم شده اند. مباحث مربوط به علوم قرآن تحت عنوان علم تفسير و علم قرائت در بخش علوم شرعي مورد بررسي قرار گرفته است.
با مطالعه ي اين کتاب مي توان نمودار ذيل را براي علوم ترسيم کرد:
نکته قابل توجه در تقسيم بندي ايشان اين است که بر خلاف نظر قدما که حکمت نظري را به سه قسم الهيات و طبيعيات و رياضيات تقسيم مي کردند. ايشان در بخش علوم عقلي منطق را نيز داخل اين تقسيم بندي آورده است. و سپس منطق را در دو شاخه ي نظري و عملي مورد بررسي قرار مي دهد و منطق عملي را نيز روش شناسي ناميده است.
دو اشکال مي توان بر اين تقسيم بندي وارد دانست اولاً منطق جزء علوم ابزاري است و لذا نمي توان آنرا جزء علوم اصلي رده بندي کرد. ثانياً مجدداً در اقسام حکمت الهي از مبادي علوم صحبت شده است. اگر روش شناسي علم جزء مبادي علم تلقي شود در اين صورت ذکر مستقل آن تکراري خواهد بود.
بر اساس تعريف ايشان از علم طبيعي منظور از علم طبيعي دانشي است که در آن از عوارض و حالات جسم محسوب از آن جهت که در معرض تغيير و ثبات است، بحث مي شود و علت انقسام فروع علم طبيعي به ده قسم آن است که با توجه به موضوع علم طبيعي که همان جسم طبيعي است جسم يا بسيط است يا مرکب يا به معني عام ( خواه مرکب باشد خواه بسيط ).
1. جسم بسيط يا فلکيات است يا عنصريات. بحث از فلکيات را علم نجوم و بحث از عنصريات را علم طلسمات گويند.
2. جسم مرکب نيز يا داراي مزاج نيست که بحث از آن را علم سيميا (علم شيمي ) گويند و يا حجم مرکب داراي مزاج است. جسم نيازمند مزاج يا متعلق به موجود ذي روح نيست که آنرا علم کيميا ( فيزيک ) گويند يا متعلق به موجود ذي روح است. اگر موجود ذي روح غير مدرک باشد بحث از آنرا علم فلاحت ( کشورزي ) گويند و اگر روح درّاکه داشته باشد بر دو قسم است: اگر علاوه بر درک تعقل ندارد حيوان است و موضوع علم بيطاري ( دامپزشکي ) است و اگر علاوه بر درک، تعقل نيز دارد انسان است. که موضوع سه علم است. اگر مربوط به حفظ صحت و معالجه بيماري باشد آنرا علم طب ( پزشکي ) گويند. و اگر بحث از احوال ظاهري اوست که به وسيله ي آن احوال دروني او استنباط گردد آنرا علم الفراسه ( قيافه شناسي ) گويند. و يا مربوط به احوال نفس اوست در حالت بي حسي که آنرا علم تعبير رؤيا ( تعبير خواب ) گويند.
3. آنجا که بحث از حالات کلي جسم است اعم از مرکب و بسيط، آنرا علم سحر خوانند. و آن دانشي است که با فراگرفتن آن آدمي ملکه و توانايي اعمال عجيب به وسيله ي اشياء مخفي را پيدا مي کند. که ظاهراً با قوانين علمي مخالف است. (4)
ملاحظه مي شود که نظام تقسيم بندي علوم طبيعي، سير از کلي به جزئي است و در نگاه اول جسم به سه دسته و سپس هر کدام از آنها به اقسام فرعي تر تقسيم مي شوند.
در مورد برخي از اصطلاحاتي که در اين تقسيم بندي به کار رفته ذکر نکات زير ضروري است:
منظور ايشان از علم طلسمات دانشي است که با کمک آن چگونگي اختلاط و امتزاج قواي عاليه با قواي سافله را براي پديد آمدن حوادث عجيب در عالم کون مي توان شناخت. همچنين ايشان علم سيميا را بجاي علم شيمي و علم کيميا را به جاي علم فيزيک پذيرفته است در حاليکه در کشاف اصطلاحات فنون از علم سيميا به نام علم سحر و جادو نيز شام برده شده است. و در برخي از تقسيم بندي ها از جمله تقسيم بندي خوارزمي منظور از علم کيميا همان علم شيمي است. بنابراين معلوم مي شود که چنين نامگذاري هايي خالي از مسامحه نيست.
در بخش علوم ادبي بيست و شش علم به شرح زير نام برده شده است که دقيقاً علومي هستند که فيض کاشاني در رساله ي فهرس العلوم از آنها نام برده است. اين علوم عبارتند از :
علم المحاوره- علم المعامله- حساب- قرائت خط- کتابت خط- لغت- اشتقاق- صرف- نحو- معاني- بيان- بديع- عروض- اوزان و بحور- قوافي- انشاء شعر- دواوين شعري- امثال- استيفاء- تواريخ- سير- مقالات اهل العالم- غزوات- وقايع- انساب- احاجي ( چيستانها و لطيفه ها )
در بخش علوم شرعي از شش علم به شرح زير نام مي برد:
علم کلام- علم حديث- علم تفسير- علم اصول- علم فقه- علم قرائت
نکته قابل توجه در اين تقسيم بندي اين است که ايشان علم تفسير را معادل علوم قرآن فرض کرده لذا در تعريف آن مي گويد علم تفسير دانشي است که در آن مسائلي از قبيل چگونگي نزول آيات قرآن، شأن نزول و اسباب نزول آيات و نيز قصص قرآن، مکي و مدني بودن آيات، محکم و متشابه بودن، ناسخ و منسوخ عام و خاص، مجمل و مبين، مطلق و مقيد بودن آيات و نيز احکام حلال و حرام، و عدو وعيد، امر و نهي و نظائر آن فراگرفته مي شود. (5)
11-2. رده بندي مطالعات ديني به شيوه اي ديگر
يکي از نويسندگان معاصر در تقسيم بندي مطالعات ديني ملاک زمان را درنظرگرفته و بر اساس نگرش تاريخي آنها را رده بندي کرده و علومي که تاقبل از نيمه دوم قرن نوزدهم در بين مسلمين شکل گرفته اند تحت عنوان مطالعات سنّتي و علومي که بعد از نيمه دوم قرن نوزدهم شکل گرفته اند با عنوان مطالعات جديد ناميده است. (6)منظور ايشان از مطالعات جديد در علوم ديني مجموعه ي علومي است که بعد از نيمه دوم قرن نوزدهم در بين مسلمين شکل گرفته اند. اين علوم عبارتند از: فلسفه دينPhilosophy of) Religion )، روانشناسي دين (Psychology of Religion )، جامعه شناسي دين (Sociology of Religion ) و تاريخ اديان History of Religion) ).
بر اساس مطالب مذکور مي توان مطالعات ديني را در نمودار زير رده بندي کرد.
واژه هاي « سنّتي » و « جديد » که در اين نمودار به کار رفته اند، عاري از هر گونه ارزش داوري هستند. و به اعتقاد ايشان در تلقي سنّتي از دين، هويت حکايتي و پيام بودنِ دين مدنظر است و سه دانش کلام، فقه و اخلاق، به عنوان معرفتهاي واسطه اي بين وحي و ذهن و زبان مخاطبان به ميان آمده اند. و اين سه دانش، حقيقتاً اسلامي هستند. و ساير معارف اسلامي، يا ابزارهاي اين سه علم هستند مثل ( تفسير و حديث ) و يا اسلامي بودن آنها عاري از مجاز و تسامح نيست. مثل ( فلسفه اسلامي ) همچنين ايشان مي افزايند که بر مبناي تلقي جديد از دين، چهار گستره ي روان شناسي دين، جامعه شناسي دين، تاريخ اديان و فلسفه دين پيدا شده است. سه دانش نخست، از مطالعات تجربي دين تلقي مي شوند که به شناخت دين به عنوان واقعيت رواني، اجتماعي و تاريخي مي پردازند. ولي فلسفه ي دين به مطالعه ي معرفت دين مي پردازد و ابزار آن، تحليل هاي منطقي است. (7)
براي روشن تر شدن مطلب بايد بگوييم که: تلقي جديد از دين، گستره هاي نويني از دين شناسي را به ميان آورده است. در اين تلقي، دين به عنوان يک واقعيت، امري بشري ناميده مي شود و از آن به عنوان واقعيتي در حيات انسان و پديده اي ظهور يافته در ميان انسانها، نام برده مي شود.
بر اين اساس، دين هم واقعيتي فردي است و هم پديده اي اجتماعي است و همچنين يک واقعيت تاريخي است که در تمدن بشر جاري گشته و هويت تاريخي يافته است. علاوه بر آن واقعيتي معرفتي نيز است. اين سطوح مختلف از دين، سبب پيدايش شاخه هاي نوين دين پژوهي در عرصه مطالعات ديني شده است. که ذيلاً به بررسي شاخه هاي مختلف آن پردازيم:
الف) روان شناسي دين
دين به عنوان واقعيت فردي نزد بشر، موضوع قابل تأمل براي روان شناسان است. آنان رفتار ديني را براساس قانونمندي هاي عمومي رفتار، مورد مطالعه قرار مي دهند.(8)مسائل عمده اي که در روان شناسي دين مورد بررسي قرار مي گيرد عبارتند از: منشأ و خاستگاه دين، جايگاه دين داري، تحول روان شناختي دين داري، ريخت ها و گونه هاي دين داري، تجربه ديني و آثار روانشناختي دين داري.
ب) جامعه شناسي دين
دين به عنوان واقعيت اجتماعي، مورد تأمل و مطالعه ي جامعه شناسان قرار گرفته است. از نظر برخي جامعه شناسان دين داري هم از عوامل اجتماعي متأثر بوده و هم داراي آثار اجتماعي مي باشد و نهاد دين به عنوان يکي از مهم ترين نهادهاي اجتماعي، با ساير نهادهاي اجتماعي پيوستگي و همبستگي دارد.مسأله عمده ي جامعه شناسي دين انجام مي گيرد عبارتند از:
1. نقش تعيين کننده ي باورها، رفتارها و مناسک ديني در فرهنگ و جامعه
2. تحول و دگرگوني صور باورها و رفتارهاي ديني در جوامع بشري (9)
مطالعات جامعه شناسانه درباره ي دين، امروزه از نظريه پردازي هاي شبه علمي فاصله گرفته و غالباً به صورت مطالعات تجربي دين با ابزارها و چارچوب جامعه شناسي انجام مي گيرد. (10)
ج) تاريخ اديان
دين، به دليل اينکه همزاد و همراه بشر است، يکي از مهم ترين عناصر زير ساخت تمدن بشري است. و لذا کمتر پديده اي مانند دين، مي تواند هويت تاريخي داشته باشد.مطالعات تاريخي در اديان، قبلاً به معناي تحقيق در پيشينه ي تاريخي باورها و رفتارهاي ديني تلقي مي شد. اما کتاب تاريخ طبيعي دين ديويدهيوم ( 1776-1711 م ) سرآغاز مطالعات تاريخي نوين در دين گرديد. و اين مطالعات را در زمره ي مطالعات تجربي دين قرار داد. (11)
برخي از مسائل مطالعات تاريخي نوين درباره ي اديان به شرح زير است:
وحدت يا کثرت تجارب ديني بشر، تطور تاريخي دين داري، نقش دين در توسعه ي فرهنگ، جايگاه دين در ساختار تمدن بشري، اشکال مختلف دين داري.
د) فلسفه دين
انسان، همانگونه که پديده هاي طبيعي را موضوع معرفت قرار مي دهد، معرفت بشري را نيز موضوع مطالعه قرار داده و از اين طريق، به معرفتهاي درجه دوم (12) مي رسد.فلسفه علم، با شاخه ها و گستره هاي مختلف آن، حاصل پژوهشهاي درجه دوم و ناظر به علوم است. چنين پژوهشي در باب معرفت ديني به عنوان يکي از معرفتهاي بشري، موضوع گستره ي خاصي از دين پژوهي است که « فلسفه دين » ناميده مي شود.
فلسفه دين نيز مانند مطالعات ياد شده، به مطالعه دين به عنوان يک واقعيت بشري مي پردازد و موضوع آن، معرفتي بشري به نام « دانش دين » ( مانند کلام و الهيات ) و نظام هاي معرفتي و نظريه پردازي هاي دانشمندان در معرفت ديني است.
نسبت فلسفه دين به دين، مانند نسبت فلسفه تاريخ به دانش تاريخ يا نسبت فلسفه ي علم به علم است. (13)
بعد از آشنايي اجمالي با گستره هاي چهارگانه مطالعات جديد ديني، اين سؤال پيشر مي آيد که ملاک ديني بودن اين علوم چيست؟ در پاسخ بايد گفت:
ملاک ديني بودن در دانشهاي کلام، فقه و اخلاق، اين است که اين دانش ها هويت واسطه اي دارند و از دين سخن مي گويند و در دانشهاي ديگر، ملاک اين است که درباره ي دين بحث مي کنند.
هـ) نقد و بررسي ديدگاه مذکور
ملاحظه مي شود که بر اساس ديدگاه ايشان تنها سه علم از علومي که در طول تاريخ در بين مسلمين شکل گرفته اند علوم اصيل اسلامي ناميده مي شوند که عبارتند از: فقه و اخلاق و کلام.انتقاداتي که بر اين ديدگاه وارد است به شرح زير است:
اولاً:
جاي برخي از علوم مثل عرفان نظري و علوم قرآن در اين رده بندي خالي است.ثانياً:
از علوم قرآن فقط به علم تفسير اشاره کرده و آنرا همراه علوم حديثي جزء علوم ابزاري و آلي تلقي کرده است. فرعي دانستن علوم قرآن و علوم حديث نسبت به ساير علوم اسلامي و عدم ذکر نام آنها در رده بندي علوم دليل موجهي ندارد. در حال حاضر اين دو شاخه از علوم اسلامي بعنوان رشته علمي ( Discipline) ) در دانشگاههاي ايران و بسياري از کشورهاي اسلامي از مرحله ليسانس تا مقطع دکتري برنامه ريزي درسي دارند.يکي از انگيزه هاي نگارنده در تدوين رساله ي حاضر اثبات اين مدعاست که علوم قرآن يکي از شاخه هاي علوم اسلامي است و چون علم است بنابراين براي خود موضوع، مبادي و مسائل و به تبع روش شناسي (متدولوژيِ ) خاصي دارد.
ثالثاً:
برخي از متقدمين از دانشمندان اسلامي معتقد بودند که قرآن و حريث، امَ العلوم الشرعيه مي باشند و ساير علوم اسلامي براي دسترسي به اين دو، و استفاده ي صحيح از آنها بوجود آمده اند. چنانکه ابن خلدون به اين نکته اشاره کرده و مي گويد:« و اصل کليه ي اين علوم نقلي عبارت از امور شرعي، همچون کتاب ( قرآن ) و سنّت است که براي ما از جانب خدا و پيامبر او تشريع شده است و چيزهايي که به آنها تعلق مي گيرد. مانند علومي که آماده کردن آنها براي افاده است. » (14)
همچنين ابو حامد محمد غزالي در کتاب جواهر القرآن در رده بندي علوم مختلف قرآن، علومي مثل قصص قرآن، علم کلام و فقه را بخشي از « علوم قرآن » شمرده و آنها را در طبقه سفلي از علوم لباب رده بندي کرده است.
غزالي، فقه را در شمار علوم دنيا قرار مي دهد. و دو علم کلام و قصص قرآن را در شمار علومي که مدلول قرآن و يا مستنبط از آن هستند رده بندي مي نمايد. غزالي در خصوص مقصد نهايي علوم قرآن مي گويد:
« معرفت الله و شناخت ذات و صفات او، برترين و اصلي ترين مقصد « علوم قرآن » است. و ديگر علوم را براي نيل به اين علوم طلب مي کنند؛ اما اين علم خود بنفسه مقصود و مراد است، نه آنکه به جهت ديگر علوم خواسته شود. » (15)
رابعاً:
هر چند که علم فقه و علم کلام و علم اخلاق مي توانند از دستاوردهاي علم تفسير بعنوان يک منبع فهم و معرفت استفاده کنند ولي اين بدان معنا نيست که علم تفسير ابزار و مقدمه ي علم فقه يا کلام يا اخلاق است. مي توان پذيرفت که بين علوم قرآن با علم کلام و علم فقه و علم اخلاق در پاره اي موارد تداخل و گاهي نيز ارتباط وجود دارد.مباحثي چون تبيين چگونگي وحي و معجزه بودن قرآن و اثبات تحريف ناپذيري آن از جمله مباحثي است که بين علوم قرآن و علم کلام مشترک است. و چه بسا علومي وجود دارند که نخستين بار علوم قرآن شکل گرفته و سپس بعنوان يک مسأله کلامي براي علم کلام مطرح شده اند. مثل بحث محکم و متشابه و..
بنابراين چگونه مي توان علوم قرآن يا علم تفسير را بعنوان ابزار علم کلام تلقّي کرد؟
خامساً:
به نظر مي رسد که براي طراحي متدولوژي علم کلام نيازمند دلايل ديگري هستيم و علم تفسير و علم حديث نمي توانند ابزار علم کلام باشند.لازم به توضيح است که همانگونه که علم منطق نسبت به فلسفه و اصول فقه نسبت به فقه نقش مقدمي و ابزاري دارند، علوم قرآن نيز نسبت به علم تفسير حالت مقدمي و ابزاري دارند. و اساساً علوم قرآن به اين دليل شکل گرفته اند که مقدمه ي فهم و تفسير قرآن باشند.
بنابراين مي توان گفت که علومي مثل فلسفه اسلامي، فقه و تفسير علوم اصيل هستند و هر يک به علمي ديگر بعنوان ابزار و مقدمه نياز دارند که به ترتيب: نطق، اصول فقه و علوم قرآن ناميده مي شوند.
دراين ميان علم کلام است که نه مسأله معيني دارد و نه از روش واحدي در تبيين مسائل خود بهره مي برد. و اين بخاطر ماهيت علم کلام است که علاوه بر تبيين اعتقادات ديني، بايد در برابر شبهات و سؤالات مختلف، از دين دفاع کند، لذا متناسب با مسأله اي که برايش پيش مي آيد روشهاي آن نيز متغير است. حتي برخي از صاحب نظران در علم بودن علم کلام ترديد کرده و آنرا دفاعيه محض خوانده اند. (16)
سادساً:
مؤلف محترم در تبيين رابطه بين هفت گستره ي مورد بحث در مطالعات ديني چنين مي گويد:« گستره هاي هفت گانه ياد شده، به رغم تمايز معرفتي، در مسائل متداخل اند و از اين روي، با يکديگر تعامل معرفتي دارند. اثر بخش ترين شيوه ي مطالعات ديني در پرتو توجه به اين تعامل، دست شستن از حصرگرايي روش شناختي و روي آوردن به مطالعات ميان رشته اي است. » (17)
به نظر مي رسد که همين ديدگاه را در تعيين روابط بين علوم قرآن با ساير علوم اسلامي از قبيل فقه، اخلاق و کلام، نيز مي توان ملاک عمل قرار داد. و يا روي آوردن به مطالعات ميان رشته اي به تعامل معرفتي اين علوم با يکديگر پي برد.
3-. رده بندي پيشنهادي براي علوم اسلامي و جايگاه علوم قرآن در آن
از مجموعه مباحثي که به عمل آمد مي توان نتيجه گرفت که علماي پيشين و حتي متأخرين در رده بندي هاي خود از علوم اسلامي جايگاه تعريف شده اي براي « علوم قرآن » در نظر نگرفته اند. و حداکثر از « علم تفسير » و « علم قرائت » نام برده اند. هدف رساله ي حاضر اين است که « علوم قرآن » را بعنوان يک رشته علمي ( Discipline ) در بين علوم اسلامي مورد مطالعه قرار دهد. يعني يک رشته منظم مطالعاتي و مجموعه اي از آگاهي ها و احکامي که در يک راستاي مشخصي قرار مي گيرند.به نظر مي رسد که پيشينيان بحثهاي قرآني را به صورت عمومي مطرح کرده و در صدد طراحي يک رشته منظم مطالعاتي بنام « علوم قرآن » نبوده اند. اما در روزگار ما که علوم اسلامي پيشرفتهاي شاياني کرده اند نياز به رده بندي دقيق علوم اسلامي و تعيين جايگاه هر يک از علوم اعم از فقهي و کلامي و فلسفي و قرآني و عرفاني و... در يک نظام کلي بيش از پيش احساس مي شود. به رغم تلاش هايي که در خصوص برخي از علوم اسلامي مثل فقه، فلسفه اسلامي و کلام صورت پذيرفته است هنوز جايگاه « علوم قرآن » که به اعتقاد برخي « ام العلوم الشرعيه » است در نظام رده بندي علوم اسلامي دقيقاً مشخص نيست. بنابراين ارائه نظام رده بندي علوم اسلامي و تعيين جايگاه علوم قرآن در آن ضروري است.
بدين منظور، نگارنده رده بندي زير را بعنوان يک طرح پيشنهادي ارائه مي نمايد.
پينوشتها:
1- حسين خديو جم، مقدمه احصاء العلوم، ص 26.
2- ر.ک: محمد بن حسن فيض کاشاني، فهرس العلوم ( تهران: کتابخانه مجلس شوراي اسلامي، مجموعه کتب خطي شماره 3409 ).
3- محمد علي بن علي تهانوي، کشاف اصطلاحات الفنون، ( کلکته: چاپ سال 1862 م- تهران: کتابفروشي خيام، چاپ اول 1967 م ) در 2 جلد.
4- سيد علي مدرس موسوي بهبهاني، کليات معارف اسلامي ( تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1365 ش ) ص 91.
5- سيد علي مدرس موسوي، پيشين، ص 160.
6- ر.ک: احد فرامرز قراملکي، روش شناسي مطالعات ديني ( مشهد: دانشگاه علوم اسلامي رضوي، چاپ اول، 1385 ش ) ص 50.
7- همان، ص 51 و 68.
8- See: Hood, Rulf, The Psychology of Religion: Classic and Contemporary, New York, 1991, p. 18-20.
9- ر.ک: ملکم هميلتون، جامعه شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي ( تهران: انتشارات تبيان، 1375 ش ).
10- see: Winston, Davis, "Sociology of Religion", The Encyclopedia of philosophy, P. Edwards (ed), 1987, vol. 13, p. 393-401.
11- ر.ک: ديويد هيوم، تاريخ طبيعي دين، ترجمه حميد عنايت ( تهران: انتشارات خوارزمي، 1348 ش ).
12- Second order knowledge.
13- See: Mitchill, Basil (ed), The philosophy of Religion, Oxford university perss, 1986, p.1.
14- ابن خلدون، پيشين، ص 884.
15- ابو حامد محمد غزالي، جواهر القرآن، ترجمه: سيد حسين خديوجم ( تهران: بنياد علوم اسلامي، 1360 ش ) صص (35-31).
16- عابدي شاهرودي، گفتگوي دين و فلسفه، ( تهران: پژوهشگاه علوم انساني، 1377 ش ) صص (66-65).
17- احد فرامرز قراملکي، پيشين، ص (69-68).
فتح الهي، ابراهيم؛ (1388)، متدولوژي علوم قرآني، تهران: دانشگاه امام صادق (عليه السلام)، چاپ اول نويسنده: ابراهيم فتح اللهي