تحليلي از شخصيت و قيام امام حسين (ع) (1)

آيا واقعاً آن گونه که گفته مي شود معاويه و يزيد صاحب رذايل و امام حسين (عليه السّلام) صاحب آن همه فضايل بوده اند و آيا به راستي دامن يزيد به کشتن فرزند فاطمه (سلام الله عليها) آلوده شده است؟
پنجشنبه، 16 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحليلي از شخصيت و قيام امام حسين (ع) (1)
تحليلي از شخصيت و قيام امام حسين (ع) (1)

 

نويسنده: حجة الاسلام دکتر قاسم ترخان




 

آيا واقعاً آن گونه که گفته مي شود معاويه و يزيد صاحب رذايل و امام حسين (عليه السّلام) صاحب آن همه فضايل بوده اند و آيا به راستي دامن يزيد به کشتن فرزند فاطمه (سلام الله عليها) آلوده شده است؟

مستندات تاريخي نشان مي دهد که يزيد قاتل امام حسين (عليه السّلام) نبوده و حتي اثبات آمريت او در فاجعه ي کربلا مورد ترديد است، بلکه عبيدالله بدون اين که دستوري از ناحيه ي يزيد داشته باشد يا مردم کوفه که از شيعيان بودند به کشتن امام اقدام کردند.

سؤال:

من در اينترنت با متن زير که قسمتي از کتاب اسلام شناسي، ج 2، ميرفطرس است روبرو شدم، آيا چنين گفته هايي مي تواند از اعتبار لازم برخوردار باشد، و آيا شما پاسخي براي اين متن داريد؟
بررسي دقيق (واقعه کربلا) بروشني نشان مي دهد که در قيام امام حسين انگيزه هاي مردمي و مترقي، بسيار اندک بوده اند. قابل ذکر است:
1. در تمام دوران حکومت معاويه (پدر يزيد) که حدود بيست سال امام حسين روابط دوستانه و محترمانه اي با وي داشت. نظريه پردازان « تشيع سرخ علوي » که معاويه را « نماينده ي اشرافيت تاريخي » و « مرکز و مظهر ارتجاع سياسي » دانسته اند، عمداً
در اين باره سکوت مي کنند که در سفرهاي معاويه به مکه و مدينه، امام حسين همواره اولين کسي بود که به پيشواز معاويه مي شتافت و او را در آغوش مي گرفت (1) و حتي به فرمان معاويه در سال 49 هجري در جنگ قسطنطنيه شرکت کرد. (2)
2. با چنين مناسبات و روابط دوستانه اي بود که عليرغم خواست توده ها در خلع معاويه و سرنگوني حکومت بني اميه امام حسين مي گفت: « ميان من و معاويه عهدي است که آنرا نقض نمي کنم. بنابراين تا معاويه زنده است من (امام حسين) عليه او مبارزه و طغيان نمي کنم ». امام حسين در نامه اي به معاويه تأکيد کرد که: « من خواهان نبرد يا مخالفت با تو نيستم » و از اين رو به ياران خويش گفت: « تا معاويه زنده هست بايد هر يک از شما خانه نشيني را پيشه ي خود سازد » (3).
3. در برابر اين آرامش و حسن تفاهم بود که امام حسين همواره از کمک هاي مالي هنگفت معاويه برخوردار مي شد، بطوري که مقرري امام حسن و امام حسين، که در زمان عمر، سالي 5000 درهم بود، معاويه آن را به سالي يک ميليون درهم (يعني دويست برابر، معادل 4 هزار کيلو نقره) افزايش داد. (4)
4. روايات مورخين اسلامي درباره ثروت ها، اراضي و املاک و بذل و بخشش هاي امام حسين چنان است که باعث شگفتي و حيرت مي شود (5).
5. ديگر افراد خاندان علي نيز از رشوه ها و هديه هاي معاويه برخوردار بودند آن چنانکه مثلاً: عبدالله بن جعفر (پسر عموي امام حسن و امام حسين) از معاويه پول هاي هنگفتي گرفت و آنرا بين مطربان و آوازخوانان و شاعران، بذل و بخشش کرد. همين عبدالله بن جعفر نه تنها از مقرري ساليانه بهره مي برد، بلکه هرازگاه به نزد معاويه (به دمشق) مي رفت و از او پول ها مي گرفت. عبدالله پس از مرگ معاويه نزد يزيد رفت. يزيد از او پرسيد مقرري تو چند است؟ عبدالله گفت: يک ميليون درهم يزيد گفت: از امروز دو ميليون درهم بتو مي دهم. عبدالله گفت: پدر و مادرم فداي تو! پيش از تو، به هيچکس اين جمله را نگفته بودم. يزيد گفت مجدداً آن را دو برابر کردم. (6)
6. عقيل (برادر حضرت علي) نيز از رشوه ها و هداياي معاويه بهره ها برد بطوري که کار بجايي رسيد که روزي معاويه از عقيل خواست تا علي را لعنت کند. عقيل بر منبر رفت و گفت: « اي مردم! معاويه به من فرمان داد تا علي را لعنت کنم که بر او لعنت باد! » (7)
7. بررسي دقيق « واقعه کربلا » همچنين نشان مي دهد:
الف. در واقعه ي کربلا امام حسين هيچگاه قصد جنگ با لشگريان يزيد و علاقه اي به شهادت نداشت بلکه با توجه به ضعف، پيري و ناتواني و تعداد اندکي يارانش (و خصوصاً حضور کودکان خردسال و شيرخوار که مغاير با آمادگي جنگي و تدارک قيام است)، پس از محاصره امام توسط سپاهيان يزيد، امام حسين حداقل 5 بار
تقاضاي بازگشت کرد، اما ابن سعد از بازگشت امام به مکه يا مدينه جلوگيري کرد.
ب. در طول روزهاي محاصره و مذاکره در صحراي کربلا، امام حسين به ياران و غلامانش تأکيد کرد: « من کسي نيستم که جنگ را با لشکريان يزيد آغاز کنم » (8).
ج. مهم تر اينکه: در طول مذاکرات و گفتگوهاي متعدد با سپاهيان يزيد امام حسين هيچگاه از يزيد به زشتي و درشتي نام نبرد بلکه حتي ضمن تأکيد بر خويشاوندي نزديکش با ابن سعد از وي خواهش کرد که او را پيش « اميرمؤمنان » (يعني يزيد) ببرد تا دست در دست يزيد بگذارد و با او بيعت کند، اما ابن سعد با تقاضاي امام موافقت نکرد و گفت: « نه! بايد تسليم ابن زياد (حاکم دست نشانده يزيد در کوفه) شوي! » (9) در اين رابطه، شمر که داراي قريحه شعر و ادب و شجاعت بود (10) و درجنگ صفين در لشگر علي حضور داشت و سپس مدت ها در کوفه به روايت حديث مشغول بود (11) گويا بخاطر نسبت خانوادگي با بعضي از برادران حسن با امان نامه اي به خيمه هاي حسين رفت و به آنان گفت: پسران خواهران ما بيايند! اي پسران خواهر ما! شما در امانيد. (12) بنابراين اگر پافشاري و اصرار شخص ابن زياد وجود نمي داشت، چه بسا که واقعه کربلا نيز اتفاق نمي افتاد.
د. متون تاريخي تأکيد مي کند که يزيد نيز رضايت و علاقه ي چنداني به کشتن امام حسين نداشت؛ زيرا معاويه در وصيت خود به يزيد تاکيد کرده بود: « حسين ابن علي، مردي است کم خطر... اگر بر او دست يافتي، گذشت کن! » (13) هم از اين رو بود که
با آگاهي از قتل امام حسين، « اشک درچشمان يزيد حلقه زد » (14) و در حضور شمر به وي دشنام داد و سپس خواهران، زنان و فرزندان امام حسين را به حضور پذيرفت و از « واقعه کربلا » اظهار تأسف و تألم کرد. به دستور يزيد به هر يک از افراد خانواده حسين، پيشکش ها و هداياي بسيار دادند و سپس فرمان داد تا آنان را با عزت و احترام به محل اقامتشان باز گردانند. در برابر اين عزت و احترام و هدايا و عطاياي يزيد، سکينه (دختر امام حسين) مي گفت: « هيچ کس را که منکر خدا باشد از يزيد بن معاويه بهتر نديدم » (15).

چکيده پاسخ:

اگر چه عده اي براي پاک کردن دامن معاويه و يزيد از آلودگي، دست به کار شدند و فضايلي را براي معاويه و يزيد مطرح کرده اند، اما لازم است توجه داده شود که گرايش فکري اکثر اهل سنت آن است که چنين رواياتي جعلي است و اساس درستي ندارد وغالباً به اين نکته اذعان دارند که، « در فضيلت معاويه، هيچ حديث درستي در دست نسيت ». اما درباره يزيد بايد گفت که اکثريت اهل سنت و بزرگان آنان به جواز لعن و کفر يزيد حکم کرده اند و حتي مدافعان معاويه نيز او را مورد سرزنش قرار داده اند؛ مثلاً ابن خلدون درباره فسقِ يزيد و عدم استحقاق وي براي خلافت، ترديد را روا نمي دارد و تصريح مي کند که فسق و فجور يزيد بيش از آن بود که معاويه انتظار يا آگاهي داشت.
گفتني است که جريان جعل حديث، در همين محدوده متوقف نگرديد و درباره شخصيت و قيام عاشورا نيز تحريف را به عنوان اصلي ترين شيوه مبارزه در دستور کار خود قرار داد تا اگر نشد چهره زشت معاويه و يزيد را بازسازي کرد و زيبا نشان داد، چهره زيبايي از امام حسين (عليه السّلام) نيز در معرض ديد جهانيان به نمايش گذاشته نشود، سياستي که از سوي متن ارائه شده در سؤال نيز دنبال گرديده است.
بر اين اساس؛ در متن فوق بيان شد که امام حسين (عليه السّلام) روابط دوستانه اي با معاويه داشت، در حالي که روابط امام حسين (عليه السّلام) با معاويه بر اساس عهدي بود که امام حسن (عليه السّلام) با معاويه بسته بودند و امام حسين (عليه السّلام) نيز بدان احترام مي گذاشت. اين چگونه مي تواند دليل بر روابط دوستانه باشد؟! و استقبال امام حسين (عليه السّلام) از
معاويه در سفرهايش به مکه و مدينه؛ نيز دقيقاً در همين راستا ارزيابي مي گردد؛ زيرا عدم حضور امام نوعي موضع گيري و جبهه گيري تلقي مي گرديد و بهانه اي مي شد در دست معاويه تا به نقض صلح نامه اقدام کند.
شاهد گفتار ما، سخنان امام حسين (عليه السّلام) در برخورد با معاويه در اين ديدارهاست که امام اعتراض خود را صريحاً نسبت به تلاش معاويه براي ولايت عهدي يزيد و گرفتن بيعت اعلام مي دارد و او را مورد سرزنش قرار مي دهد. در متن سؤال نقل شده است: امام اولين کسي بود که معاويه را در آغوش مي گرفت، در حالي که ما به چنين سخناني در آدرس ارائه شده برخورد نکرديم.
بله در همان کتاب ها علت انعقاد قرارداد صلح و رعايت آن از طرف امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) به صراحت بيان شده و در مواردي امام حسين (عليه السّلام) بيان فرموده تا زماني که معاويه زنده است بايد هر يک از شما خانه نشيني را انتخاب کند. و اين يعني آماده نبودن شرايط براي قيام نه دوستي با معاويه. اگر امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) روابط دوستانه اي با معاويه داشتند؛ چرا معاويه براي قتل دوستش دسيسه چيني مي کند و چرا وقتي خبر شهادت امام حسن (عليه السّلام) را مي شنود اظهار خوشحالي مي نمايد.
در متن سؤال، دريافت امکانات مالي از سوي امام، دليلي بر وجود رابطه ي دوستانه بين امام و معاويه تلقي شده است. با فرض پذيرش آنچه در اخبار الطوال آمده است، مي دانيم که در قرارداد صلح آمده بود: امام حسن (عليه السّلام) همه ساله خراج اهواز و امام حسين (عليه السّلام) دو ميليون درهم را دريافت کنند، اما بايد توجه داشت استفاده از امکانات مالي براي پيشبرد اهداف اسلامي، حق امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) بود، و اگر در شرايطي امام نتواند از تمام امکانات انساني و مالي و... استفاده نمايد به قدر امکان و قدرت، واجب است که آن را براي خود تحصيل نمايد. بر اين اساس؛ در قرارداد صلح هم گنجانده شده بود
که خون شيعيان امام از طرف معاويه ريخته نشود و هم مبلغ فوق به امام حسن و حسين (عليه السّلام) پرداخت گردد.
وانگهي بايد ديد که آيا دريافت عطايا از زورمداران اشکال دارد يا نه؟ از امام باقر (عليه السّلام) راجع به دريافت عطايا، از زورمداران ستمگر سؤال شد، امام فرمود: امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) عطاياي زورمداراني همچون معاويه را مي پذيرفتند؛ زيرا حق آنان بود و آنچه در اختيار زورمداران ستمگر است برخود آنان حرام است.
در متن فوق آمده که امام گفته بود تا معاويه زنده است... و در پرتو اين موضع گيري بوده که آن حضرت از کمک هاي معاويه برخوردار بوده است، در حالي که بيان گرديد که دريافت دو ميليون درهم سالانه در متن قرارداد صلح آمده بود، پس اين يک نتيجه گيري غلط و تعصب ورزي آشکار است.
رواياتي را هم که از خاندان علي (عليه السّلام) نقل کرده ايد، بر فرض صحت و ناديده گرفتن ضعف و بي اعتباري مستندات آن، نمي تواند سرزنشي بر آن دو امام باشد. ضمن اين که بايد توجه داشت، معاويه براي اولاد علي (عليه السّلام) شرايط سختي را ايجاد کرده بود و همين امر باعث مي شد که آنان گه گاهي براي دريافت حق خود به نزد معاويه بروند و معاويه هم تلاش داشت از اين موقعيت ها به نفع خود استفاده نمايد، اما به هدف خود نايل نمي شد؛ مثلاًعقيل براي اينکه هم به حق خود برسد و هم به ظاهر به خواسته معاويه جامع عمل بپوشاند و در عين حال لعن علي (عليه السّلام) نکند، توريه نمود و اين گونه گفت: معاويه به من فرمان داد تا علي را لعنت کنم که بر او لعنت باد و اين يعني بر معاويه لعنت باد، ضمير (او) از نظر عقيل به معاويه بر مي گردد، ولي در عين حال مي تواند آن را انکار کند که من که نگفتم بر معاويه لعنت باد. صعصعه بن صوحان نيز در اجابت خواسته معاويه براي لعن علي (عليه السّلام) از اين عبارت استفاده نمود و جالب است که بدانيم معاويه از اين گفته صعصعه، هماني را فهميد که ما بيان کرده ايم.
در متن بالا از ثروت و اراضي و املاک و بخشش هاي امام حسين (عليه السّلام) سخن گفته شد، بر فرض صحت چنين ادعايي مگر داشتن ثروت و بخشش کردن آن اشکال دارد؟! آنچه اشکال دارد اين است که انسان از بيت المال مسلمانان جهت منافع شخصي استفاده کند و اين همان است که عثمان و معاويه و... در دوران حکومتشان انجام مي داده اند.
از کجا به اين نتيجه رسيده ايد که در جريان کربلا امام قصد بيعت داشت؟! آيا ابن زياد خواسته اي غير از بيعت امام با يزيد داشته است؟! امري که معاويه نتوانست سيدالشهدا (عليهم السّلام) را مجبور به آن کند و يزيد نيز اگرچه تلاش کرد که از امام بيعت بگيرد اما در اين امر به خواسته خود نائل نيامد.
امام در جواب مروان که آن حضرت را به بيعت با يزيد فرا خوانده بود، فرمود: ديگر بايد فاتحه اسلام و مسلماني را خواند و با آن وداع گفت، آن گاه که جامعه و مردم دچار زمامدار و رهبري مانند يزيد گردند.
آن حضرت در برابر خيرخواهي و چاره انديشي محمّد حنفيه فرمود: اگر در دنيا هيچ منزل و ماوائي نداشته باشيم باز با يزيد بيعت نمي کنم، و باز در صبح روز عاشورا فرمود: شگفتا! زنازاده فرزند زنازاده مرا بين يکي از دو چيز مجبور کرده است، بين مرگ و ذلّت (تسليم) و هيهات که ما ذلّت و خواري را بپذيريم...
آيا اين امام حسين (عليه السّلام) نيست که در روز عاشورا فرياد برمي آورد که:

الموت اولي من رکوب العار *** والعار اولي من دخول النار

و نيز در قربانگاه عشق در برابر تقاضاي دشمن، حسرت را بر دل آنان نهاد و خروشيد که: هان! بهوش باشيد به خداي سوگند هرگز به خواسته ظالمانه آنها پاسخ مثبت نخواهم داد تا در حالي پروردگارم را ديدار کنم که به خون خويشتن در راه او و نجات و آزادي بندگانش از بند بيداد، رنگين شده باشم.
بله دست برد در حقايق اين حادثه ي تاريخي کار را به جايي رساند که برخي بگويند حسين بن علي در شب عاشورا از آمدن خود به کربلا پشيمان گرديد و آماده شد که به شام برود و با يزيد بيعت کند و يا به شکلي با او به تفاهم برسد! اين همان حرفي است که در متن سؤال به طبري نسبت داده شده است، در حالي که اين مورّخ نامي اهل سنّت چنين سخني را رد مي کند و به سند خود از عقبه بن سمعان روايت مي نمايد که او گفته است: من از آغاز حرکت امام حسين (عليه السّلام) با او همراه بودم، هيچ گاه از او جدا نشدم، در هر شرايطي چه در سخنراني هاي آن حضرت با مردم مدينه و يا مکّه، چه در راه ها و چه در عراق و چه نزد لشکريان، در همه جا با ايشان بودم تا روزي که او را به شهادت رساندند. سوگند به خدا! هرگز اين گونه نبود که مردم گمان دارند و به هم مي گويند که او مي خواست دستش را براي بيعت در دست يزيد بن معاويه قرار دهد... .
گفته شده است که امام آغازگر جنگ نبوده يا از يزيد به زشتي ياد نکرده است و... اما اينها را بايد به عنوان نقصي بر امام تلقي کرد يا به حساب اخلاق و ادب امام گذاشت؟!
نکته قابل توجه درمتن فوق آن است که تلاشي مذبوحانه صورت گرفته تا اين فاجعه به يزيد مستند نگردد و مقصر اصلي اين حادثه، ابن زياد يا عمر سعد و شمر جلوه داده شوند که آنان بي اجازه يزيد به چنين کاري اقدام کردند و يزيد رضايتي به آنچه آنان انجام دادند نداشت. اين سياست همان سياستي است که امروزه به گونه اي ديگر از سوي وهابي ها دنبال مي شود. آنان مي گويند يزيد نقشي در شهادت امام (عليه السّلام) نداشته و مسئوليت کشتن آن حضرت متوجه شيعيان کوفه بوده است، اما جواب همه اين سخنان آن است که:
1. اکثريت اهل سنت چون شيعيان جنايت کربلا را متوجه ي يزيد و عمّالش دانسته و شدت آن را به قدري تلقي نموده اند که نابخشودني است و از نظر کلامي طرفدار نظريه ي لعن يزيد و همکارانش، شدند. گفتني است که اين انديشه يک
انديشه ي مقطعي و فرقه اي نبوده و کساني که اين نظريه را پذيرفته اند به منطقه، عصر، زبان، تخصص و مذهب خاصي محدود نمي شوند.
2. منابع تاريخي از اين نکته حکايت دارند که يزيد به عبيدالله دستور قتل امام حسين (عليه السّلام) را داده بود. او به عبيدالله نوشت: در اين قضيه با تو آزاد مي شوي و يا بر مي گردي به همان بردگي که در گذشته به سر مي بردي. عبيدالله خود در جايي گفته است: يزيد مرا مخير کرده بود بين اين که امام حسين (ع) را بکشم يا خود را، و من قتل امام را برگزيدم ولي اي کاش امام را نمي کشتم.
تاريخ گزارش مي دهد که پس از شهادت مسلم و هاني بن عروه، عبيدالله بن زياد سر مطهّر آن دو بزرگوار را به شام فرستاد و يزيد نامه تشکّري براي او فرستاد و اظهار سرور نموده است. همچنين در هنگام ديدن سرهاي شهداي کربلا، اين شعر ابن زبعري را خواند که: « اي کاش پيران و بزرگان قبيله من که در جنگ بدر کشته شدند، در اين جا حاضر بودند و زاري کردن قبيله خزرج را مي ديدند. آن گاه از شادي، فرياد هلهله سر مي دادند سپس مي گفتند: اي يزيد دستت شل مباد. ما بزرگان آنها را کشتيم و اين به تلافي کشته هايي است که در جنگ بدر داديم، تا سر به سر گرديد. قبيله هاشم حکومت را بازيچه نيل به مقاصد خود قرار دادند، و گرنه نه خبري از آسمان آمد و نه وحي نازل شد. من اگر از آل احمد انتقام نگيرم، از دودمان خندف نخواهم بود. »
دکتر طه حسين دانشمند معروف اهل سنت در اين باره مي گويد: ابن زياد به امر قاطع يزيد، دست به قتل حسين زد و اگر يزيد راضي به جنايت کربلا نبود، بايد او را بدون هيچ درنگي جريمه مي کرد و او را در مجلس شرب خمر خود راه نمي داد و هم نشين نمي ساخت و هدايايي برايش نمي فرستاد.
همه ي اين امور بر رضايت يزيد به قتل حسين دلالت دارد و اين که او هرگز کشتار تلخ و جنايت هولناک کربلا پشيمان نگرديد. حال با اين همه شواهد آيا باز
مي توان مانند آن گروه اندک گفت که يزيد اطلاع نداشت و يا ناراضي بود؟! و بر آن پافشاري کرد؟! آيا چنين اصراري چيزي جز تقديم نقل جعلي بر خبر متواتر و انکار بديهيات و داوري جانب دارانه در گزارشات تاريخي، است؟ با اين که مي دانيم هرگونه تعصب مذهبي، سياسي و اقتصادي و... و عدم رعايت اصل بي طرفي و حق مداري، مانع جدي و اساسي در دست يابي به حقايق تاريخي محسوب مي شود.
بله يزيد اهل بيت را مورد ترحم قرار داد، اما اين کارها زماني بود که ديد اگر رياکاري نکند و بر موضع قبلي خود باقي بماند، در خود شام عليه او انقلابي صورت مي گيرد.
اگر اين گزارش را بپذيريم که حضرت سکينه فرمود: هيچ کس را که منکر خدا باشد بهتر از يزيد نديدم، اين سخن چه مدحي براي يزيد محسوب مي شود! در اين عبارت، يزيد منکر خدا دانسته شده است. مگر او منکر چه بوده و چه کاري را انجام داده که از حيطه اسلام خارج شده است؟ و آيا اين همان نيست که حضرت زينب (سلام الله عليها) در مجلس يزيد فرموده است: اي يزيد راست گفت حضرت ايزد سبحان که: سپس سرانجام کساني که اعمال بد مرتکب شدند به جايي رسيد که آيات خدا را تکذيب کردند و آن را به مسخره گرفتند!
3. انديشه ي مقصر جلوه دادن شيعيان نيز از جهاتي قابل نقد است؛ زيرا اولاً : نقشه به شهادت رساندن سيدالشهدا (عليهم السّلام) در عراق، از سوي معاويه طراحي شد و يزيد تنها آن را به اجرا گذاشت. آنان مي خواستند حضرت را به قتل برسانند، اما به جهاتي از جمله موقعيت امام، قادر نبودند اين کار را در مدينه و مکه عملي نمايند. از اين رو از همان اول يکي از نقشه ها اين بود که يا به صورت مخفيانه امام را در مکه ترور کنند، يا از طريق مردم کوفه به خواسته خود جامه عمل بپوشانند؛ يعني هر طور شده حضرت را به طرف عراق بِکِشانند، ولي مستقيماً
کاري به او نداشته باشند و آن حضرت را به دست مردم عراق به قتل برسانند و خون آن حضرت را به گردن آنان بيندازند.
ثانياً: کساني که در به شهادت رساندن سيد الشهدا (عليهم السّلام) با يزيد همکاري کرده و مباشر قتل امام بودند، همگي از اهل شام و يا از غير شيعيان بوده اند؛ زيرا کوفه از نظر ساختار جمعيتي شامل شيعيان، خوارج و پيروان بني اميه بود و اين نکته در جاي خود به اثبات رسيد که اگر چه اکثر شيعيان در کوفه ساکن بودند، اما در آن زمان اکثر مردم کوفه از شيعيان نبودند و همين گروه اندک نيز يا توسّط معاويه، زياد بن ابيه وابن زياد به قتل رسيده بودند يا دستگير گشته و در زندان بسر مي بردند و يا با لشکر عمر سعد همراهي کردند تا به کربلا برسند و به امام ملحق شوند.
به هر حال گزارشات تاريخي حاکي از آن است که قاتلان امام حسين (عليه السّلام) از طرفداران عثمان بودند؛ يعني نه تنها شيعياني که به تقدم حضرت علي (عليه السّلام) بر خلفاي پيشين اعتقاد داشتند، در کشتن امام حسين (عليه السّلام) سهمي نداشتند، شيعياني که علي (عليه السّلام) را تنها بر عثمان ترجيح مي دادند، نيز سهمي در به شهادت رساندن امام نداشتند.
حال اگر فرض را بر انکار واقعيات تاريخي بگيرم و اين ادعا را بپذيريم که قاتلان امام حسين (عليه السّلام) از شيعيان کوفه بوده اند، آيا به راستي مي توان گناه اين جنايت را متوجه شيعيان کرد، مگر هر آن که ادعا کند از شيعيان و پيرو مکتب اهل بيت است، از شيعيان واقعي محسوب مي شود. بر اين اساس؛ بايد گفت: مردم کوفه با اين موضع گيري نشان دادند که از شيعه بودن خود برگشته و به دشمنان آن حضرت پيوسته اند و در اين حال ديگر به چنين شخصي شيعه نمي گويند، آنان شيعه اسمي بودند نه واقعي. در هر حال اگرچه بيشتر بزرگان کوفه به امام نامه نوشتند و از او خواستند که به کوفه بيايد و گمان مي کردند که از شيعيان آن حضرت هستند، اما گروهي به آنچه گفته بودند وفا کرده و با آن حضرت در نبرد عليه يزيد شرکت کردند و گروه زيادي نيز خواستند که به سوي امام بروند، ولي
گرفتار زندان شدند. و عده ي کثيري نيز خيانت کردند و خدعه زدند و در کنار يزيد قرار گرفتند؛ يعني آناني که مدعي بودند که شيعه هستند، تنها گروهي از آنان صادق بودند و بيشتر آنها دروغ مي گفتند و در واقع از شيعيان بني اميه بودند که اين نامه ها را براي امام نوشتند تا آن حضرت را به کوفه بکشانند و در آن جا به شهادت برسانند. بر اين اساس؛ امام در جواب آنان مرقوم فرمود: إلي الملأ من المؤمنين والمسلمين؛ زيرا مي دانستند که اکثر اينان از شيعيان نيستند. يا در روز عاشورا به آنان خطاب فرمود که اي شيعيان آل ابي سفيان!

پاسخ تفصيلي:

در خور دقت است که تحليل و بررسي وقايع تاريخي، نيازمند رعايت نکاتي چند است که در پرتو آن، اثر گفتاري و نوشتاري از جايگاه تحقيق برخوردار خواهد شد و با رعايت اين اصول است که مي توان به درکي درست از حادثه اي که در گذشته اتفاق افتاده است، نائل شد و از انحراف و گمراهي در امان ماند. بيان همه ي اين اصول در اين مختصر نمي گنجد، اما به برخي از اين نکات که با متن ارائه شده ارتباط دارد، اشاره مي شود:
1. رواياتي که بدانها استناد مي شود از اعتبار برخوردار باشند. داوري در اين بخش از آنِ علم رجال است.
2. استنادات و داوري ها بايد بر اساس تمام حالات و گفته هاي شخص باشد. مثال روشن اين نکته آن است که نمي توان بر اساس اين جمله قرآن که: نزديک نماز نشويد (لاتقربوا الصلاه)، توصيه و تأکيد بر نماز نخواندن را به قرآن نسبت داد؛ زيرا قرآن در ادامه مي فرمايد: در حال مستي (و أنتم سکاري)، و حتي اگر چنين جمله اي در ادامه وجود نمي داشت، باز بايد گفته مي شد که قرآن در حالت خاصي نماز خواندن را منع کرده است نه در همه ي حالات؛ زيرا منع در همه ي حالات با جملات ديگري که از دستور به اقامه ي نماز حمايت دارد (أقيمو الصلاه) منافات خواهد داشت و در اين گونه موارد يا بايد قائل به تناقض در گفتار متکلم شويم و يا به نحوي عقلايي با استفاده از قرائن مفصل بين اين دو سخن به گونه اي جمع کنيم. اين نکته در جاي خود به اثبات رسيده است که عقلا تا کلامي را از
گوينده اي شنيدند بلافاصله نمي گويند مراد جدي اش همان است که الان بر زبانش جاري شده است، بلکه شرايط فعلي را مي سنجند که آيا قصد جدي داشته است يا نه؟ آيا اين سخن را از روي تقيه گفته است يا نه؟ و... و آن گاه که جهت صدور اين سخن روشن گشت، سخنان ديگرش را در زمان هاي ديگر که از آن به قرائن مفصل تعبير آورده مي شود، در کنار اين سخن قرار مي دهند و به عدم تناقض حکم مي رانند و مي گويند مراد جدي متکلم و گوينده ي سخن همان است که از برآيند جمع اين گفتارها به دست مي آيد. گفتني است که اين شرايط در علم اصول فقه، تبيين و توضيح داده مي شود.
3. در تحليل وقايع تاريخي نبايد تعصب ورزيد و از پيش، نظري را انتخاب کرد و آن گاه وقايع تاريخي را با آن تطبيق نمود. اين نکته از سوي همه آناني که به دنبال کشف حقيقت هستند و درصدد سرپوش گذاشتن بر واقعيات تاريخي نيستند، مورد تأکيد قرار گرفته است. گفتني است که تأثير پيش فرض ها در فهم متون و امکان دخالت ندادن آنها در استخراج معاني، از جمله مباحثي است که در علم هرمنوتيک پي گيري مي شود.
حال با اين نگاه و تذکر اين نکته که در متن ارائه شده در سؤال، هيچ يک از اصول گفته شده رعايت نگرديده است - و از اين جهت يک متن علمي و تحقيقي به حساب نمي آيد - به تحليل اشکالات مطرح شده مي پردازيم، اما مناسب است يادآوري گردد که متن فوق تلاشي است براي تبرئه يزيد و بي گناه نشان دادن او و مبارزه با مکتب اهل بيت (عليهم السّلام) و قيام امام حسين (عليه السّلام). و اين البته سياستي است که اگرچه در طول تاريخ مورد تأئيد اکثريت اهل سنت نبوده، اما در اين اواخر به پشتوانه دلارهاي نفتي به شيوه هاي گوناگوني دنبال شده است. گفتني است که بسياري از شبهات در دو حوزه شخصيت و قيام امام حسين (عليه السّلام) و همچنين آنچه از سوي شيعيان براي شخصيت و قيام امام حسين (عليه السّلام) انجام مي شود مثل برپايي
مجالس عزا و... سامان دهي شده است، بر اين اساس بر خود لازم مي دانيم که مقدمتاً اشاره اي ولو کوتاه به برخي از اين سياست ها و روش ها داشته باشيم و در ادامه کتاب به ترتيب، هر يک را نقل و نقد نماييم.

1. به چالش کشيدن شخصيت و قيام امام حسين (عليه السّلام) و تبرئه يزيد اين سياست کلان که خود به سياست هاي خُرد تقسيم مي شود، از سوي گروهي اندک با شگردها و شيوه هاي گوناگوني تعقيب گرديده است. برخي از سياست ها و روش هاي اين حوزه، به قرار زير است:

الف. اثبات فضايل براي معاويه وي زيد ونفي فضايل از امام حسين (عليه السّلام)، با جعل احاديثي از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در شأن معاويه و يزيد و دست بردن در حقايق عاشورا و تحريف وقايع تاريخي.
ب. حتي اگر يزيد و معاويه فضايلي نداشته باشند دامن آنان به کشتن فرزند فاطمه (سلام الله عليها) آلوده نيست. يزيد قاتل امام حسين (عليه السّلام) نيست و حتي اثبات آمريت يزيد در فاجعه ي کربلا مورد ترديد است (قاتل و آمر نبودن يزيد)، بلکه مردم کوفه که از شيعيان بودند به کشتن امام اقدام کردند و مقصر اين حادثه هستند (مقصر جلوه دادن شيعيان).
ج. اگر بپذيريم که يزيد امام حسين (عليه السّلام) را کشته باشد، بنا بر يکي از دلايل زير مجاز بوده است اولاً: يزيد خليفه شرعي مسلمانان بود و امام حسين (عليه السّلام) عليه چنين حکومتي خروج کرده و بايد کشته مي شد (شرعي بودن حکومت يزيد)؛ ثانياً: يزيد اجتهاد کرده و حق داشت که براي دفع خطر و حفظ وحدت جامعه اسلامي قيام کربلا را سرکوب نمايد و در صورت خطا نيز مأجور است نه مجرم، چه رسد به کافر (مجتهد بودن يزيد). حتي اگر مجاز هم نبود، باز نبايد او را لعن کرد و مورد سرزنش قرار داد؛ زيرا شايد يزيد توبه کرده باشد، علاوه بر اين که کارهاي خويش موجب از بين رفتن کارهاي بدش شده است.

2. به چالش کشيدن گريه و عزاداري

جريان مخالف نهضت عاشورا با رويکردهاي متفاوت و مختلف، تلاش کرده است که گريه کردن و برپايي مراسم عزا براي امام (عليه السّلام) را مورد نکوهش قرار دهد. در زير به برخي از اين رويکردها اشاره مي شود:
الف. تحليل شهادت امام حسين (عليه السّلام) با رويکرد عرفاني و صوفي گري؛ مانند آنچه که از سوي شيخ عبدالقادر گيلاني و جلال الدين مولوي، ارائه شده است.
ب. نقد مراسم عزاداري با رويکرد کلامي با القاي اين شبهه که عزاداري مخالفت ورزيدن با قضا و قدر الهي است و... .
ج. تحليل اين مراسم با رويکرد فقهي و تشکيک در جواز اين کار با طرح اين شبهه که برپايي مراسم عزاداري بدعت است، علاوه بر اين که کارهاي خلاف شرع نيز در آن انجام مي شود؛ مانند اضرار به نفس، پاره کردن يقه ي پيراهن، مجروح نمودن سر و صورت، پريشان نمودن مو، گريه با صداي بلند و... که در روايات از آنها منع شده است.
د. تحليل گريه و مراسم عزاداري با توجه به آثار رواني و اجتماعي آن؛ نظير اين که براي گريه و عزاداري فايده اي عقلايي قابل تصور نيست، علاوه بر اين که زيان هاي فردي و اجتماعي؛ مانند دوري جامعه از شادي و افزايش افسردگي را در پي دارد.
اينها نمونه هايي از صدها شبهه اي است که در اين دو حوزه طرح مي شود و ما به تدريج به نقد آنها خواهيم پرداخت:

1. به چالش کشيدن شخصيت و قيام امام حسين (عليه السّلام) در کنار تبرئه کردن و بي گناه نشان دادن يزيد

سياست اول: سياست اثبات فضايل و نفي رذايل

بي گمان عده اي از اهل سنت به جعل فضايل براي معاويه و يزيد اقدام نموده اند، آنچه در زير مي آيد گزارش اجمالي از آن است:
« محمّد بن عبدالواحد ابوعمر » غلام « ثعلب »، رساله اي در فضايل دروغين معاويه نوشته است. « اسحاق بن محمّد سوسي » احاديث جعلي و ساختگي در فضايل معاويه آورده که « عبيدالله سقطي » هم از او نقل کرده است. (16) ابن حجر مکي رساله ي « تطهير الجنان و اللسان » را در فضايل معاويه تأليف نموده است. (17)
« حافظ عبدالمغيث حنبلي » از مطالب ساختگي، کتابي درباره فضايل يزيد بن معاويه نوشته است!. (18) و « أبوعمرالزاهد »، از احاديث ساختگي کتابي در فضايل معاويه بن أبي سفيان، تأليف کرده است و « برداني »، در فضل معاويه حديث جعل مي کرد. (19) مطالعه کتاب « الشريعه » آجري، جلد 5 باب فضايل معاويه بن أبي سفيان نيز مي تواند در آگاهي بيشتر خواننده محترم نسبت به اين احاديث، ياري رساند. « ابن کثير » هم از جمله افرادي است که به منظور اثبات فضايلي براي معاويه به نقل خواب متوسل شده است. او از « سعيد بن مسيب » آورده است: « هر کس در حال دوست داري ابوبکر و عمر و عثمان و علي بميرد، و اعتراف نمايد که آن ده نفر به بهشت مي روند و بر معاويه درود و رحمت فرستد، بر خدا واجب خواهد آمد که به حسابش رسيدگي ننمايد »! (20) از عمر بن عبدالعزيز نيز روايت کرده اند که معاويه
به او در عالم خواب گفته است: به پروردگار کعبه سوگند که بخشوده گشتم! (21) از جمله احاديثي که « فردوس الاخبار » در فضليت معاويه جعل کرده، اين حديث است که: « انا مدينه العلم و علي بابها و حلقتها معاويه ». (22) هر چند « سخاوي » و « ابن حجر مکي » به مقدوحيت و مجروحيت اين حديث تصريح کرده اند، اما « مناوي » با چشم پوشي از آن، اين حديث را در « کنوز الحقائق » درج کرده است. (23)
سرخسي در « مبسوط » گفته است: معاويه از کبار صحابه، کاتب وحي و اميرالمؤمنين بوده است و پيامبر به پادشاهي او خبر داد و سفارش نمود که در هنگام سلطنت با مردم به نيکي رفتار نمايد، البته تنها خطاي او اين بود که از علي (رض) اطاعت نکرد، لذا جايز نيست بيش از اين در طعن معاويه گفت. (24)
گاهي گفته مي شود: پيامبر فتح قسطنطنيه را به دست لشکري از مؤمنان و خوبان، نويد داد و آن گاه فرمود: فرمانده آن لشکر يزيد است (!) اينان پا را فراتر مي گذارند و مي گويند: زير پرچم يزيد و در لشکر او حسين بن علي نيز بوده است. (25)
يکي از دانشمندان معاصر گزارش کرده که « ابن تيميه » کتابي را با عنوان « فضايل معاويه و يزيد و انه لا يسب » تصنيف نموده است. (26)
« محمود ابراهيم » در دهه هاي اخير کتابي با عنوان « برائه يزيد بن معاويه من دم الحسين » به چاپ رسانده است که در آن مي کوشد، از سويي شايستگي يزيد را براي خلافت اسلامي از لحاظ علمي و عملي اثبات نمايد و از سويي ديگر او را در شهادت امام حسين (عليه السّلام) تبرئه نمايد.
« ابراهيم علي شعوط » ضمن رد اتهام هاي شرب خمر و مفاسد يزيد، او را خليفه شرعي مسلمانان مي داند و هرگونه قيام در برابرش را فتنه مي نامد که هيچ احتمال پيروزي و مصلحتي بر آن مترتب نبوده است. (27)
لازم به ذکر است که علامه اميني (رحمه الله)، در کتاب « الغدير » (28) حدود صد حديث دروغ ازطريقه عامه، نقل مي کنند که در آنها، نه تنها خلافت و فضايل خلفاي به اصطلاح راشدين تأييد شده، بلکه از مقام ارجمند معاويه، يزيد، منصور دوانيقي و ديگر خلفاء بني اميه و بني عباس نيز تجليل شايسته به عمل آمده است !!! (29)
نتيجه اين که براي پاک کردن دامن معاويه و يزيد از آلودگي، عده اي دست به کار شدند و حرف هايي زدند، اما آيا به واقع درباره فضايل معاويه و يزيد حديث صحيحي وجود دارد؟ شايان توجه است که در جواب اين پرسش گرايش فکري
اکثر اهل سنت آن است که چنين رواياتي جعلي است و اساس درستي ندارد.
« عبدالله فرزند احمد بن حنبل » از پدرش درباره علي (عليه السّلام) و معاويه پرسيد. او گفت: بدان که علي دشمنان بسيار دارد و هر چه دشمنانش خواسته اند در او عيبي بيابند، موفق نشده اند. پس دور کسي جمع شده اند که با او محاربه و جنگ کرده است و او را در حيله و مکر عليه علي (عليه السّلام) تحريک نموده اند. (30) « حاکم » از اسحاق بن ابراهيم حنظلي نقل مي کند: « در فضيلت معاويه، هيچ حديث درستي وجود ندارد ». (31) « بخاري » که در صحيح خود حديثي در ذکر مناقب « معاويه » نيافته، به ناچار آن جا که از مناقب صحابه سخن گفته، بابي گشوده است به نام ياد کرد معاويه (باب ذکر معاويه بن أبي سفيان) (32). « ابن حجر عسقلاني » مي نويسد: « اين خود دليل آن است که فضايلي که در خصوص معاويه نقل شده هيچ يک طريق اسناد درستي ندارد. (33) « مسلم » و « ابن ماجه » نيز در « صحيح » و « سنن » خود، اگرچه صفحه اي در مناقب صحابه آورده اند، اما حديث صحيحي در فضايل « معاويه » نقل نکرده اند. « ترمذي » هم جز يک حديث (خدايا او را هدايت کننده و هدايت شده قرار بده و چنان کن که به وجود او ديگران هدايت نشوند) حديث ديگري را نقل نکرده، البته درباره آن حديث گفته است: « حديث حسن غريب است ». (34)
« فيروز آبادي » در پايان کتاب « سفر السعادة » و « عجلوني » در « کشف الخفاء »، در باب « فضايل معاويه » نوشته اند: « حديث صحيحي در اين باره وجود ندارد ». « عيني » در « عمده القاري » مي نويسد: « هرگاه بگويي که در فضايل معاويه احاديث فراواني هست، گويم آري، ولي هيچ يک از آن احاديث از طريق اسناد صحت ندارد و صحيح نيست ». « شوکاني » در « فوائد المجموعه » مي نويسد: « حافظان حديث، همگي اتفاق دارند، بر اين که هيچ حديثي در فضيلت معاويه صحت ندارد ». (35)
« ابن تيميه » درخطاب به « علّامه حلّي » که به حديث طير استناد کرده بود، مي گويد: حديث طير را هيچ يک از اصحاب صحيح روايت نکرده و احدي از ائمه حديث آن را تصحيح ننموده است، بله اين از احاديثي است که بعضي روايت کرده اند همان طوري که در فضايل غير علي (عليه السّلام) بلکه در فضايل معاويه نيز روايات زيادي روايت کرده اند و کتب زيادي نوشته اند، اما عالمان حديث نه روايات درباره علي (عليه السّلام) را تصحيح کرده اند و نه روايات در شأن معاويه را. (36)
او در عين حال مي گويد: معاويه با رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) در حنين و طائف و غزوه تبوک حاضر بود و با او حجه الوداع حج را به جاي آورد و وحي را مي نوشت و امين پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) در اين کار بود. (37) او حاکم نيشابوري را به جهت عدم اجابت آناني
که خواستار نقل رواياتي در فضايل معاويه از وي بودند، به تشيع منسوب مي کند (38)، در حالي که قبلاً گفته بود، اهل علم احاديث فضايل معاويه را تصحيح نمي کنند. اين تناقض چگونه قابل توجيه است؟! البته اين نوع برخورد اختصاص به حاکم نيشابوري ندارد، بلکه نسائي صاحب « سنن » نيز به تشيع متهم گرديده است؛ زيرا که وي کتابي تحت عنوان « خصائص اميرالمؤمنين (عليه السّلام) » نوشت و نيز گفت: فضيلتي از معاويه سراغ ندارم جز اين که خداوند شکمش را سير نگرداند، عده اي آن قدر او را زدند که عليل گشت و از دنيا رفت. (39)
به اين روايات نيز از طريق برادران اهل سنت توجه فرماييد: « احمد بن حنبل » از طريق « عبدالله بن بريده » نقل مي کند که گفت: من و پدرم بر معاويه وارد شديم او ما را بر فرشي نشاند، آن گاه طعامي آوردند که تناول نموديم، سپس براي ما شراب آوردند، معاويه از آن آشاميد و پدرم را نيز دعوت به تناول کرد، ولي پدرم گفت: از زماني که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را حرام کرده نياشاميده ام. (40) اين در حالي است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: شراب خوار مانند عبادت کننده ي بت است. (41) وي بر خلاف سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و حيت خلفا، اولين کسي بود که اذان را در نماز « عيدين » بدعت کرد. (42)
اين در حالي است که عدم مشروعيت اذان و اقامه در غير نمازهاي واجب از مسلمات همه ي مذاهب فقهي است، ابن عباس و جابر مي گويند: هرگز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز عيد فطر و قربان اذان نگفت. (43) او نماز جمعه را براي اهالي شام در روز چهارشنبه خواند. مسعودي نقل مي کند: اطاعت اهالي شام از معاويه به حدي رسيده بود که معاويه هنگام حرکت به طرف صفين براي آنان نماز جمعه را در روز چهارشنبه به جاي آورد. (44) بديهي است که آنچه بيان شد همه از عدم پايبندي معاويه به اصول اسلامي حکايت مي کند.
اگر حال و روز معاويه اين است، وضعيت يزيد چگونه خواهد بود؟!، يزيدي که حتي از سوي مدافعان معاويه مورد سرزنش قرار گرفته است. « ابن خلدون » (730-808ق) درباره ي فسقِ يزيد و عدم استحقاق وي نسبت به خلافت، ترديد را روا نمي دارد و تصريح مي کند که فسق و فجور يزيد بيش از آن بود که معاويه انتظار يا آگاهي داشت و در صورت اطلاع معاويه از وضعيت فرزندش حتي او نيز تن به برنامه ولي عهدي وي نمي داد. (45) وي عدالت را شرط لازم براي خلافت مي داند که يزيد فاقد آن بود. (46)
يزيدي که از سوي اکثريت اهل سنت و بزرگان آنان طرد شده و به جواز لعن و حتي کفر او حکم گرديده است.
« ابن حجر مکي » در اين باره مي نويسد: « احمد بن حنبل » يزيد را تکفير کرده است.
و اين را مي دانيم که احمد مقام بلندي از جهت ورع و تقوا دارد و اگر او کسي را به طور صريح تکفير کند، لابد به علت کارهايي است که از آن فرد سرزده است. پس معلوم مي شود که صدور اين کارها و جنايت ها از يزيد، نزد احمدبن حنبل ثابت بوده از اين رو، حکم به کفر يزيد بن معاويه کرده است. (47) از آن رو که در آينده اشاره اي به بحث لعن و کفر يزيد از ديدگاه اهل سنت خواهيم داشت و به همين مقدار بسنده مي کنيم و اثبات رذايل اخلاقي يزيد را به همان بحث ارجاع مي دهيم.
گفتني است که جريان جعل حديث و استفاده از آن احاديث، در همين محدوده متوقف نگرديد و از انکار رذايل اخلاقي قاتلان امام حسين (عليه السّلام) فراتر رفت و خود امام و قيامش را نيز در بر گرفت. در اين جريان و پروسه حقايق عاشورا تحريف گرديد تا اگر نشد چهره ي زشت معاويه و يزيد را بازسازي کرد و زيبا نشان داد، چهره زيبايي از امام حسين (عليه السّلام) نيز در معرض ديد جهانيان به نمايش گذاشته نشود (48) و در واقع توپ در زمين حريف انداخته شود، سياستي که از سوي متن ارائه شده در سؤال نيز دنبال گرديده است.
بر اين اساس؛ در متن فوق بيان شده که امام حسين (عليه السّلام) روابط دوستانه اي با معاويه داشته است، درحالي که روابط امام حسين (عليه السّلام) با معاويه بر اساس عهدي بود که امام حسن (عليه السّلام) با معاويه بسته بودند و امام حسين (عليه السّلام) بدان احترام مي گذاشت و اين چگونه مي تواند دليل بر روابط دوستانه باشد؟! اگر دو کشوري که در جنگ با هم هستند، تصميم بگيرند به دلايلي صلح کنند و صلح نامه اي را امضا کنند، آيا عدم نقض مفاد قرارداد از سوي يک طرف دليل آن است که عمل کننده ي تعهد، دوست و عاشقِ طرف مقابل است؟! استقبال امام حسين (عليه السّلام) از معاويه در سفرهايش به مکه و مدينه، نيز دقيقاً در همين راستا ارزيابي مي گردد؛ زيرا عدم حضور امام نوعي موضع گيري و جبهه گيري تلقي مي گرديد و بهانه اي مي شد براي معاويه تا به نقض صلح نامه اقدام کند.

پي‌نوشت‌ها:

1. نگاه کنيد 0به: اخبار الطوال، ص 243، روضه الصفا، ج 3، ص 80 و 81 و 83.
2. زندگاني امام حسين، ص 122، در زمان عثمان نيز امام حسن و امام حسين در جنگ عليه مردم طبرستان شرکت کردند. نگاه کنيد به: فتوح البلدان، ص 183، مختصر البلدان، ابن فقيه، ص 152.
3. اخبار الطوال، ص 244-245 و 248؛ روضه الصفا، ج 3، ص 15؛ ارشاد، شيخ مفيد، ص 206.
4. تاريخ تمدن اسلام، ج 4، ص 88 در صلح نام امام حسن و معاويه از جمله قرار شد که هر سال مبلغ دو ميليون درهم نيز به امام حسين پرداخت شود: اخبار الطوال، ص 241.
5. براي آگاهي از املاک و اراضي و ثروتها و بخششهاي امام حسين، نک: کتاب الخراج، يحيي بن آدم، ص 75، کتاب الخراج، قاضي ابويوسف، ص 35، الحسين، علي جلال، ج 1، ص 63 و 107؛ منتهي الامآل، ج 1، ص 319، 348-350 و 573. در صحراي کربلا، امام حسين به ابن سعد (فرمانده سپاه يزيد) پيشنهاد دادن خانه ها و املاک خوبي در مدينه را نمود به اين شرط که از جنگ با وي خودداري کند، اما ابن سعد پيشنهاد امام را نپذيرفت. نگاه کنيد به تاريخ طبري، ج 7، ص 3008؛ زندگاني امام حسين (عليه السّلام) ص 84-87 و 92-100و 337.
6. تاريخ فخري، ابن طقطقي، ص 96-97؛ تاريخ تمدن اسلام، ج 4، ص 88.
7. تاريخ فخري، ص 97.
8. تاريخ الطبري/ ترجمه، ج 7، ص 3001؛ اخبار الطوال، ص 275.
9. همان، ص 3009.
10. زندگاني امام حسين، عماد زاده، ص 195.
11. لغت نامه، علي اکبر دهخدا، ذيل شمر.
12. تاريخ الطبري/ ترجمه، ج 7، ص 3011؛ زندگاني امام حسين، زين العابدين رهنما، ج 2، ص 362.
13. همان، ص 2889؛ اخبار الطوال، ص 250 و 283.
14. همان، ص 3071.
15. همان، ص 3077؛ اخبار الطوال، ص 283-284.
16. نک: ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان، ج 1، ص 374؛ جمعي از مترجمان، ترجمه ي الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج 21، ص 127.
17. هندي نيشابوري، علامه مير حامد حسين، عبقات الانوار في امامه الائمه الاطهار، ج 13 بخش دوم، ص 35؛ همان، ج 13 بخش او، ص 126؛ براي رد رواياتي که مورد استناد ابن حجر قرار گرفته است، نک: الغدير، ج 10، ص 514 به بعد؛ ترجمه الغدير، ج 20، ص 267-278.
18. ترجمه الغدير، ج 10، ص 120.
19. همان، ج5، ص 449.
20. نک: ابن کثير دمشقي، أبوالفداء اسماعيل بن عمرو، البدايه و النهايه (تاريخ ابن کثير)، ج 8، ص 139 و 140.
21. ترجمه الغدير، ج 19، ص 217 و 218.
22. براي آگاهي از جعلي بودن اين روايت نک: هندي نيشابوري، علامه مير حامد حسين، عبقات الانوار في امامه الائمة الاطهار، ج 15، ص 415؛ حسيني ميلاني، سيد علي، نفحات الازهار في خلاصه عبقات الانوار، ج 12، ص 165-171.
23. براي آگاهي از رواياتي که در منابع اهل سنت پيرامون مناقب معاويه بيان شده و رد آنها، نک: اميني، علامه عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص 92 به بعد.
24. قد کان هو (معاويه) من کبار الصّحابه (رض) و کان کاتب الوحي و کان أميرالمؤمنين و قد أخبره رسول الله (صلي الله عليه وآله و سلم) بالملک بعده فقال له (عليه السّلام) يوماً: إذ ملکت امرا متي فأحسن إليهم. ألّا أنّ نوبته کانت بعد انتهاء نوبه علي (رض) و مضي مدّه الخلافه فکان معاويه مخطئا في مزاحمه علي (رض) تارکا لما هو واجب عليه من الانقياد له، لا يجوز أن يقال فيه أکثر من هذا. نک: هندي نيشابوري، علامه مير حامد حسين، عبقات الانوار في امامه الائمه الاطهار، ج 22، ص 718-722.
25. ابن تيميه حراني، تقي الدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم، منهاج السنه، ج 4، ص 571.
26. صائب، عبدالحميد، ابن تيميه حياته و عقائده، ص 382.
27. نک: شعوط، ابراهيم علي، اباطيل يجب ان تمحي من التاريخ، ص 235-250.
28. اميني، علامه عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص 301.
29. علام اميني (رحمه الله) در برابر کساني که به شيعه تهمت حديث سازي زده اند، تحت عنوان « کند و کاوي در حديث و چگونگي احاديث مجعوله » بحث جالب و جامع الاطرافي نموده و در حدود هفتصد نفر از روات اهل سنت را مي شمرند که کذاب و حديث ساز بوده اند و تنها از 43 نفر آنها، در حدود نيم ميليون حديث جعلي نقل مي نمايند. نک: ترجمه الغدير، ج 10، ص 8.
30. سيوطي، جلال الدين، تاريخ خلفاء، ص 133؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج 7، ص 83؛ ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقه، ص 76.
31. سيوطي، جلال الدين اللآلي المصنوعه، ج 1، ص 220 [1/ 424].
32. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، ج 3، ص 1373 باب 28.
33. ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج 7، ص 83 [7/ 104].
34. جزء دهم « الغدير »، بطلان اين حديث را ثابت کرده است. اين حديث چگونه مي تواند فضيلتي را براي معاويه ثابت کند، با آن که مي گويد: « خدايا او را هدايت کن ».
35. ترجمه ي الغدير، ج 21، ص 126 و 127.
36. ... لکن هو ممّا رواه بعض الناس کما رووا امثاله في فضل غير علي بل قد رووا في فضائل معاويه احاديث کثيره و صنّف في ذلک مصنّفات و اهل العلم بالحديث لا يصححون هذا و لا هذا؛ ابن تيميه حراني، منهاج السنه، ج 2، ص 207. جواب اين دعا را در کتاب عبقات الانوار، ج 13، بخش دوم، ص 33 و 38، ببينيد.
37. و معاويه ليس له بخصوصه فضيله في الصحيح لکن قد شهد مع رسول الله (صلي الله عليه وآله و سلم) حنيا و الطائف و غزوه تبوک وحج معه حجه الوداع و کان يکتب الوحي فهو ممن ائتمنه النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) علي کتابه الوحي کما ائتمن غيره من الصحابه. نک: هندي نيشابوري، علامه مير حامد حسين، عبقات الانوار في امامه الائمه الاطهار، ج 15، ص 415.
38. ... مع انّ الحاکم منسوب الي التشيّع و قد طلب منه ان يروي حديثا في فضل معاويه فقال ما يجيء من قلبي ما يجيء من قلبي.
39. نک: ابن خلّکان، شمس الدين، وفيات الأعيان، ج 1، ص 21؛ ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ترجمه نسائي؛ هندي نيشابوري، علامه مير حامد حسين، عبقات الانوار في امامة الائمة الاطهار، ج15، ص 411 و 415؛ سپهري، محمد، ترجمه دلائل الصدق، ج 1، ص 7.
40. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج 6، ص 476، ح 22433.
41. ابن منذر، الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 102، به نقل از: رضواني، علي اصغر، واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات، ص 56.
42. سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، ص 187.
43. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، ج 10، ص 327، ج 917.
44. مسعودي، أبوالحسن علي بن الحسين بن علي، مروج الذهب، ج 3، ص 42.
45. اين گفته ي ابن خلدون مخالف گزارش طبري در تاريخش است که، « و هو يعلم سَفَهه؛ معاويه از سفاهت يزيد آگاهي داشته است ». نک: طبري، أبوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک (تاريخ طبري)، ج 10، ص 60.
46. ابن خلدون، ابو زيد عبدالرحمان، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 370 و 400 و 415.
47. « إنّ يزيد بلغ من قبائح الفسق و الانحلال عن التقوي مبلغاً لا يستکثر عليه صدور تلک القبائح منه، بل قال الإمام أحمد بن حنبل بکفره. وناهيک به علماً و ورعاً بأنّه لم يقل ذلک إلّا لقضايا وقعت منه صريحة في ذلک ثبتت عنده مقام أحمد بن حنبل... »، نک: ابن حجر هيتمي، شرح قصيده همزيّه، ص 270-271. با اين همه گفتني است که ابن حجر در کتاب ديگرش به نام الفتوي الحديثيه، ص 193، در تناقضي آشکار قائل بودن يزيد و اين که شهادت امام حسين (عليه السّلام) به دستور او بوده، را مورد ترديد و انکار قرار داده است.
48. بايد توجه داشت که اگر نبود اقدامات و سخنراني هاي امام سجاد (عليه السّلام) و حضرت زينب (سلام الله عليها) و... بعد از شهادت امام حسين (عليه السّلام) دشمن اين امکان را پيدا مي کرد که حقايق عاشورا را تحريف کند و مانع از رسيدن پيام امام به گوش جهانيان شود. چه خوب سروده است شاعر معاصر (قادر طهماسبي) در شأن حضرت زينب (سلام الله عليها) که:
سرّ ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود *** کربلا در کربلا مي ماند اگر زينب نبود
چهره ي سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ *** پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود

منبع مقاله :
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط