جايگاه عشق و عقل در شخصيت امام حسين (ع) (2)

برگرديم به اصل بحث که آيا امام (عليه السّلام) شخصيت عقلاني داشت يا رباني؟ و آيا کار امام حسين (عليه السّلام) در کربلا عاشقانه بود يا عاقلانه؟!، جواب آن است که شخصيت آن حضرت شخصيت رباني و قيامش نيز عاشقانه بوده
پنجشنبه، 16 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جايگاه عشق و عقل در شخصيت امام حسين (ع) (2)
جايگاه عشق و عقل در شخصيت امام حسين (ع) (2)

 

نويسنده: حجة الاسلام دکتر قاسم ترخان




 

تحليل شخصيت و قيام امام حسين (عليه السّلام)

برگرديم به اصل بحث که آيا امام (عليه السّلام) شخصيت عقلاني داشت يا رباني؟ و آيا کار امام حسين (عليه السّلام) در کربلا عاشقانه بود يا عاقلانه؟!، جواب آن است که شخصيت آن حضرت شخصيت رباني و قيامش نيز عاشقانه بوده است. البته عاشقانه بودن به معناي اين نيست که کار آن حضرت مخالف عقل بوده است.
با نگاهي به مطالب گفته شده و ذکر شواهد و نکاتي از رفتار و قيام امام حسين (عليه السّلام) به تبيين اين ادعا مي پردازيم:

1. عشق ورزي به خدا در شخصيت امام حسين (عليه السّلام)

عشق به عبادت، فدا کردن همه چيز خود در راه احياي ارزش هاي اسلامي، علاوه امضا کردن طومار محبت خدا با خون خود و اختصاص يافتنِ عنوان سيد الشهدا به آن حضرت، مي توانند از جمله شواهدي باشند که ما را به شخصيت رباني امام حسين (عليه السّلام) که از عشق به حضرت حق لبريز گشته است، رهنمون سازند. در واقع از طريق برهان إنّ (1) با نگاهي به سخنان و رفتار امام (عليه السّلام) و يارانش، تلاشي صورت مي گيرد تا به گوشه اي از شخصيت رباني آن حضرت و ياران پاک باخته اش، معرفتي حاصل شود.

الف. عشق به عبادت

بيان شد که، عبادت سخن گفتن با معشوق است و انسان مي تواند با عبادت به مقام فناي في الله برسد و عشق به عبادت، همانا عشق به ابزاري است که عاشق با آن به وصال معشوق مي رسد.
در شخصيت و قيام عاشورا، مي توان شواهد فراواني از اين عشق را ارائه کرد.
ابن اثير در کتاب أسد الغابه مي گويد: و کان الحسين (رض) فاضلا کثير الصوم، و الصلاة، و الحج، و الصدقة، و أفعال الخير جميعها (2)؛ امام حسين (عليه السّلام) فاضل بود و زياد روزه، نماز و حج به جاي مي آورد و صدقه مي داد و کارهاي
خير از همه نوعش انجام مي داد.
امام (عليه السّلام) عصر تاسوعا از دشمن مهلت خواست که يک شب را به آنها مهلت دهند تا به مناجات بپردازند و فرمود: خدا مي داند من دوست مي دارم نماز بخوانم و قرآن تلاوت نمايم و همواره به دعا و استغفار بپردازم. (3)
مردي به نام ابوالصائدي مي آيد خدمت امام حسين (عليه السّلام) عرض مي کند: يابن رسول الله! وقت نماز است، ما آرزو داريم آخرين نمازمان را با شما به جماعت بخوانيم. ببينيد چه نمازي بود آن نماز، نمازي بود که تير مثل باران مي آمد ولي حسين و اصحابش غرق در حالت خودشان بودند: « الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدالله رب العالمين... ». يک فرنگي مي گويد: چه نماز شکوفايي خواند حسين بن علي! نمازي که دنيا نظير آن را سراغ ندارد. (4)
انساني که براي رسيدن به ثواب نماز جماعت (5)، در نماز جماعت حاضر مي شود، صد البته رفتار عاقلانه اي دارد، اما انساني که حاضر است در راه نماز اقامه نمايد، آن هم به جماعت، يقيناً رفتاري عاشقانه دارد و صرفاً براي ثوابش نيست که جانش را در معرض خطر قرار مي دهد.

ب. جانفشاني و فناي در راه دوست

آن حضرت با نهضت خود، شديدترين عواطف بشري را فاني در عاطفه و محبت الهي کرد. او انسان کامل است و بديهي است که در او شديدترين و عميق ترين علاقه ها و عواطف وجود داشته باشد. علائقي مانند علاقه به خواهر، برادر و فرزند، که هر يک نمونه هاي از عشق زميني و دنيوي محسوب مي گردند و اتفاقاً اين عواطف مادي در کربلا نيز حضور داشتند، اما امام حسين (عليه السّلام) با نهضت و حرکت خود، همه ي اين عواطف را يک جا در عشق الهي و محبت به حق محض فاني کرد و به همين دليل است که بُعد عرفاني نهضت امام حسين (عليه السّلام) بسيار بالاست. هر ايثارگر به طور معمول، ممکن است فقط يکي از اين عواطف را فاني کند، اما امام حسين (عليه السّلام) در نهضت عاشورا، در يک نيم روز، بسياري از اين عواطف و محبت ها و عشق هاي زميني را در راه عشق الهي فاني کرد. ابي عبدالله (عليه السّلام) به دست خود علي اکبر را سوار اسب کرد و روانه ميدان نمود، مقايسه کنيد اين کار امام (عليه السّلام) را با کاري که حضرت ابراهيم (عليه السّلام) انجام داده بود. ابراهيم اگر جبين اسماعيل را بر خاک نهاده و...، اما ديگر مانند امام حسين (عليه السّلام) با بدن پاره پاره ي فرزند (6) مواجه نشده بود.
اقبال لاهوري با توجه به اين بُعد از شخصيت امام حسين (عليه السّلام) درباره ي آن حضرت اين گونه سروده است:

آن امام عاشقان پور بتول *** سرو آزادي ز بستان رسول
الله الله باي بسم الله پدر *** معني ذبح عظيم آمد پسر
سرخ رو عق غيور از خون او *** معني اين مصرع از مضمون او
در ميان امت آن کيوان جناب *** همچو حرف قل هو الله در کتاب
چون خلافت رشته ازقرآن گسيخت *** حريت را زهر اندر کام ريخت
خاست آن سر جلوه خير الامم *** چون سحاب قبله باران در قدم
در زمين کربلا باريد و رفت *** لاله در ويرانه ها کاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد کرد *** موج خون او چمن ايجاد کرد
دشمنان چون ريگ صحرا لاتعد *** دوستان او به يزدان هم عدد
سرّ ابراهيم و اسماعيل بود *** يعني آن اجمال را تفصيل بود
مدعايش سلطنت بودي اگر *** خود نکردي با چنين سامان سفر
تيغ بهر عزت دين است و بس *** مقصد او حفظ آئين است و بس
خون او تفسير اين اسرار کرد *** ملت خوابيده را بيدار کرد
رمز قرآن از حسين آموختيم *** ز آتش او شعله ها اندوختيم
اي صبا اي پيک دورافتادگان *** اشک ما بر تربت پاکش رسان (7)

درباره ي امامان معصوم (عليه السّلام) در زيارت جامعه مي خوانيم: « السَّلامُ علي الدُّعاهِ إِلَي اللهِ... وَ التَّامِّينَ فِي مَحَبَّهِ اللهِ وَ المُخلصينَ في توحِيدِ الله »؛ سلام بر شما اماماني که... در محبت خداوند تمام هستيد و... (8).
امام حسين (عليه السّلام) نيز آن کسي را که از سرمايه ي محبت خداوند محروم است خسران زده مي داند: « و خسرت صفقه ي عبد لم تجعل له من حبّک نصيباً » (9).
شهيد مطهري (رحمه الله) در اين باره مي گويد: براي نشان دادن جنبه ي توحيدي و عرفاني، جنبه ي پاک باختگي در راه خدا و ماسواي خدا را هيچ انگاشتن، شايد همان دو جمله اباعبدالله در خطبه اي که در مکه ايراد فرمود، کافي باشد. سخنش اين بود: « رضي الله و الله رضانا اهل البيت » (10) ما اهل بيت از خودمان پسند نداريم، ما آنچه را مي پسنديم که خدا براي ما پسنديده باشد، هر راهي را که خدا براي ما معين کرده است، ما همان راه را مي پسنديم. (11) و اين است آخرين زمزمه ي مناجاتي ابي عبدالله که: « صبراً علي قضائک يا رب لااله سواک يا غياث المستغيثين ما الي ربّ سواک و لا معبود غيرک صبراً علي حکمک يا غياث من لا غياث له... »؛ در مقابل قضا و قدر تو شکيبا هستم اي پروردگاري که به جز تو خدايي نيست، اي فريادرس دادخواهان که مرا جز تو پروردگار و معبودي نيست، بر حکم و تقدير تو صبور و شکيبا هستم، اي فريادرس آن که فريادرسي ندارد... (12).
و آن گاه صورت بر خاک گرم کربلا گذاشت و با ياد خدا و اين جملات: « بسم الله و بالله و في سبيل الله و علي مله رسول الله » (13)؛ با پيکري قطعه قطعه به ديدار خدا رفت.
اين همه از آن رو است که، شناخت و معرفت محصول عقل است و عشق نيز با شناخت و معرفت ايجاد مي گردد (14) و امام حسين (عليه السّلام) در بالاترين درجه شناخت و در نتيجه در عالي ترين مرحله ي عشق قرار داشت، و بر اين اساس به آساني همه ي وجود، دارايي، خانواده و فرزندش را در راه بندگي خدا فدا کرد تا رضايت حق تعالي را به دست آورد.
ياران آن حضرت نيز به گونه اي بودند که در درونشان عشق به خدا و آيت کبرايش زبانه مي کشيد. جهت نمونه تنها به چند گزارش تاريخي بسنده مي کنيم:
امام حسين (عليه السّلام) در « ذي حسم » بايستاد و حمد و ثناي خداي گفت و سپس فرمود: « کارها چنان شده که مي بينيد، دنيا تغيير يافته و به زشتي گراييده خير آن برفته و پيوسته بدتر شده و از آن ته ظرفي مانده و معاشي ناچيز؛ چون چراگاه کم مايه. مگر نمي بينيد که به حق عمل نمي کنند و از باطل نمي مانند، حقا که مؤمن بايد به ديدار خداي راغب باشد که به نظر من مرگ شهادت است و زندگي با ستمگران مايه رنج. در اين هنگام زهير بن قين بجلي برخاست و پس از حمد خدا گفت: « اي پسر پيامبر، به خدا اگر دنيا براي ما باقي بود و در آن جاويد بوديم و ياري و پشتيباني تو موجب جدايي از دنيا بود قيام با ترا بر اقامت دنيا ترجيح مي داديم. » (15)
شب عاشورا امام به اصحابشان خطاب فرمود که از تاريکي شب استفاده کنند و خود را نجات دهند، اصحاب هر يک سخناني گفتند که از عشق بي بديل آنان نسبت به اباعبدالله (عليه السّلام) حکايت مي کند. سعد بن عبدالله حنفي گفت: « به خدا ترا رها نمي کنيم...، به خدا اگر بدانم کشته مي شوم سپس زنده مي شوم آن گاه زنده سوخته مي شوم و خاکسترم به باد مي رود و هفتاد بار چنينم مي کنند از تو جدا نشوم تا پيش رويت بميرم. پس چرا چنين نکنم که يک کشتن است و آن گاه کرامتي که هرگز پايان نمي پذيرد. » زهير بن قين گفت: « به خدا دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و به همين صورت هزار بار کشته شوم و خدا با کشتن شدن من بليه را از جان تو و جان اين جوانان خاندان تو دور کند. » (16)

ج. سيد الشهدا بودن امام حسين (عليه السّلام)

از آنچه گفته شد روشن گرديد که چرا در روايات از آن حضرت با لقب سيد الشهدا ياد شده است. (17)
به کسي که جانش را در راه خدا داده باشد، شهيد گفته مي شود، اما چرا اين واژه به چنين شخصي اطلاق گرديده است؟ آيا در فرهنگ ديني اين واژه، حامل معناي خاصي است؟
با مراجعه به کتب لغت مي توان به وجوه متعددي دست يافت، (18) اما در اين بين دو وجه قدر مسلم و از اهميت برخوردار است؛ اول اين که « شهادت »؛ حضور، مشاهده و ديدن است و شهيد از آن رو که به راحتي از جان و مال خود دل کنده، همه هستي خود را به پاي دوست ريخته، سزاوار عنوان شهيد است (19). او کسي است که حق را شهود کرده است و تنها او را مي بيند و بس. (20)
او نه تنها از شخصيت عقلاني بهره مند است، بلکه از آن جهت که به وجه الله نظر مي کند، داراي شخصيت رباني نيز است. شهيد عاشق است و کار عاشق نيز سوختن و نورافشاني کردن است. (21)
امام حسين (عليه السّلام) نيز از آن رو که سرسلسله ي عشاق است، به سيد الشهدا ملقب گرديد. آن حضرت همچون شمع سوخت تا انسان ها در پرتو نورش از تاريکي رها گردند (22) و حقيقت جويان براي رسيدن به سرمنزل مقصود راه را گم ننمايند. (23)
از آنچه بيان شد سرّ اين نکات نيز روش مي گردد که، چرا بالاتر از شهادت برّ و نيکي وجود ندارد (24) و چرا با اين که هر پيامبر و امام معصومي بعد از مرگشان به غسل و کفن نياز دارند، شهيد به غسل و کفن نيازي ندارد (25) و چرا شهيد در قيامت از مقام شفاعت برخوردار است (26) و چرا در نماز از خدا مي خواهيم که ما را به راه شهدا هدايت نمايد (27). آيا مي توان براي اين همه ارزش، فلسفه و حکمتي غير از ارزش عشق و فناي تمام هستي از روي آگاهي و اختيار در راه معشوق يافت؟!
دوم اين که « شهادت » به معناي گواهي دادن نيز به کار رفته است (28) و جالب است که بدانيم در دين مسيح نيز کلمه (martyrdom) داراي چنين کاربردي است، امضا کردن با خون به جاي استفاده از قلم و مرکب. وقتي کسي به چيزي شهادت مي دهد، مي خواهد که مخاطب به طور غيرمستقيم به حقيقت آن چيز متوجه شود؛ يعني امضاي حقيقت چيزي. بر اين اساس؛ مي توان گفت که امام حسين (عليه السّلام) طومار محبت خدا را با خون خود امضا کرده و همه را از اين طريق متوجه حقيقت اسلام نموده است.
نتيجه اين که محبت به خداوند و عشقي که امام حسين (عليه السّلام) به حضرت حق داشت باعث گرديد تا آن حضرت هم به عبادت عشق بورزد و هم براي احياي ارزش هاي اسلامي همه چيز خود را فدا کند، طومار محبت خدا را نيز با خون خود امضا نمايد و عنوان سيدالشهدا را به خود اختصاص دهد.

2. نمود عقول سه گانه در نهضت امام حسين (عليه السّلام)

نهضت عاشورا از لحاظ پيش فرض هاي معمولي دنيوي با ملاک هاي ارضاي اميال دنيوي (عقل بدلي) و همچنين عقل متعارف، کاري نامعقول بود، به عبارت ديگر؛ بر مبناي عقل حسابگر و عقل متعارف بايد اين حادثه به گونه ديگري مديريت مي شد.
به نظر مي رسد که براي توضيح اين نکته اشاره به دو جريان هم زمان که از سوي دو گونه عقل هدايت مي شد، ضروري باشد:

الف. جريان حيلت زبيري يا عقل حسابگر و بدلي

اين را مي دانيم که پس از مرگ معاويه، دو قيام مهم بر ضد يزيد صورت گرفت: يکي قيام امام حسين (عليه السّلام) و ديگري قيام عبدالله بن زبير. هر چند هر دو زير بار خلاقت يزيد نرفتند و نهضتي را آغاز کردند، ولي بين اين دو قيام تفاوت هاي بنياديني در ابزار و روش ها، آرمان ها و اهداف و آثار و نتايج وجود داشت. (29)
هدف ابن زبير از قيامش آن بود که خود به قدرت برسد و حکومت کند. با اين هدف بديهي است که عقل در خدمت شهوات قرار مي گيرد و مانند معاويه و يزيد تزوير و حيلت مي کند تا به اهداف دنيايي برسد. البته گفتني است که او با استفاده از عقل حسابگر توانست به ظاهر موفق گردد و بر حجاز مسلط شود و حدود سيزده سال (از سال 61 هجري تا 73) بر مصر، فلسطين، دمشق، حمص، قنسرين، عواصم، کوفه، بصره و خراسان و... حکومت کند و همه ي نواحي جز اردن را طرفدار خود گرداند (30)، اما از منظر دين و عقلاي عالم ابن زبير يک انسان شکست خورده اي بيش نيست که با رفتنش، نام و نشانش نيز از بين رفت. در مقابل، امام حسين (عليه السّلام) اگرچه در يک نيم روز به شهادت رسيد، ولي الهام بخش همه ي قيام هاي حق طلبانه اي شد که بعد از او در تاريخ اسلام رخ داد، خون تپنده خدا در کالبد امت اسلامي گرديد، ثارالله شد. او که از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود رسول اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) از او شد (31)، دعا در زير قبه اش به استجابت جاودان رسيد و تربتش شفا شد و اشک بر او وسيله ي مغفرت گرديد؛ زيرا حسين (عليه السّلام) مردم را به خدا مي خواند و ابن زيبر به خود. او خدايي شد و باقي به بقاي الهي و اين فاني!
با اين توضيح اشاره اي خواهيم کرد به بهره برداري هاي عقل حسابگر ابن زبير از فرصت هاي پيش رو، که مي تواند تصوير روشن تري را از سازگاري قيام امام حسين(عليه السّلام) با عقل برين ارائه دهد:
با ورود امام (عليه السّلام) به مکّه و اقامت ايشان در آن جا مردم دسته دسته به ديدار حضرتش مي شتافتند. ابن زبير که مي دانست با وجود شخصيتي چون حسين بن علي (عليه السّلام) در مکه، جايي براي او در بين مردم نيست، براي کسب وجاهت، دايم به خانه ي آن حضرت مي رفت و هر چند تحمّل امام براي او سخت بود، ولي براي بهره برداري سياسي اين امر را بر خود هموار ساخت و هر روز به محضر امام حسين (عليه السّلام) شرفياب شد. (32) ابن زبير لحظه شماري مي کرد تا از حضور امام (عليه السّلام) در مکّه خلاص شود، از اين رو وقتي شنيد آن حضرت (عليه السّلام) به کوفه خواهد رفت، خوشحال و شادمان گفت: « اي أباعبدالله نيک کردي که از خداي تعالي بترسيدي و با اين قوم براي ستم ايشان و اين که بندگان نيک خدا را خوار کردند، جهاد را خواستي. » (33) امام حسين (عليه السّلام) فرمود: « قصد کرده ام به کوفه روم. ابن زبير گفت: خدا تو را توفيق دهد. اگر من در آن جا ياراني داشتم، مانند تو از آن عدول نمي کردم. و چون ترسيد که امام (عليه السّلام) نسبت به او سوءظنّ پيدا کند و شادماني او را از رفتن امام (عليه السّلام) و ناراحتي اش را از بودنِ آن حضرت (عليه السّلام) بداند، گفت: اگر در حجاز بماني و ما را با مردم حجاز به ياري خود دعوت کني، تو را اجابت کنيم و به سوي تو شتابيم که تو به اين امر از يزيد و پدر او سزاوارتري. » (34)
هنگامي که ابن زبير از نزد امام (عليه السّلام) مي رود، حضرت مي فرمايد: « براي ابن زبير در دنيا چيزي بهتر از خروج من از حجاز به سوي عراق نيست؛ زيرا مي داند که با وجود من در اين جا، جايي براي او نيست و مردم او را با من يکسان نمي دانند، از اين رو دوست دارد من از حجاز خارج شوم و اين جا را براي او خالي کنم. » (35)
ديگران نيز از ضمير ابن زبير آگاه بودند. عبدالله بن عباس پس از اصرار به امام (عليه السّلام) براي ماندن در مکه و انکار امام (عليه السّلام) به آن حضرت (عليه السّلام) مي گويد: « تو با رفتن خويش چشم ابن زبير را روشن مي کني. » (36)
امام (عليه السّلام) با اين که مي دانست مکه براي قيام مناسب است و در آن جا از پشتيباني مردم برخوردار است، اما حاضر نشد با ماندن در مکه حرمت عزيزترين مکان اسلام را بشکند (37)، آن حضرت پناهگاه کعبه را ترک کرد و خود را آماج تيرهاي دشمنان قرار داد تا حريم الهي را پاس دارد، ولي ابن زبير در مکه باقي ماند تا از حرمت مکه به نفع خود استفاده کند. او همان قوچي بود که باعث گرديد حرمت مکه شکسته شود؛ زيرا سپاه يزيد بعد از کشتار مردم مدينه که از آن به « واقعه حره » ياد مي شود (38)، به سوي مکه حرکت کرد و آن گاه که به مکه رسيد زبير به کعبه پناهنده شد، حصين بن نمير سکوني که فرماندهي سپاه را در دست داشت، دستور داد تا آتش به سوي ابن زبير اندازند و وقتي ياران ابن زبير خواستند آتش را خاموش کنند تا آسيبي به کعبه وارد نيايد، او ممانعت کرد تا آن که احساسات مردم تحريک شود و او بتواند بهره برداري لازم را از اين حادثه بنمايد. (39) البته اين تنها باري نبود که او براي رسيدن به مقاصد خود از حرمت حرم چشم پوشيد. ده سال بعد، آن گاه که حجّاج به او حمله کرد، باز به کعبه پناه برد و حجاج کعبه را با منجنيق خراب کرد و او را کشت. (40)
اينها نمونه اي از رفتارهاي ابن زبير که بر اساس عقل ابزاري ساماندهي مي شد و رفتارهاي امام حسين (عليه السّلام) که با عقل قدسي تنظيم مي گرديد، اما گروه ديگري بودند که رفتار امام (عليه السّلام) را بر اساس عقل متعارف مي سنجيدند.

ب. جريان خيرخواه يا عقل متعارف

امام حسين (عليه السّلام) مي دانست که هيچ شانسي براي زنده ماندن ندارد، مي داند که آنها مي خواهند او را شهيد کنند و نيز از سابقه ي مردم کوفه در سست عهدي نسبت به پدر و برادر، با خبر بود، بر اين اساس نبايد به عهد و پيمان مردم کوفه اعتماد مي کرد و مانند بسياري از مؤمنان و علما و عقلاي زمانش مي انديشد (41). همان هايي که عاقل بودند و به فضائل اخلاقي ايمان داشتند، ولي همه ي امور را بر اساس عقل مصلحت انديش مي سنجيدند و مرگ و آوارگي و اسارت را که ره آورد اين سفر بود، خوش نداشتند و از اين رو آن حضرت را از حضور در صحنه کربلا منع مي کردند (42) يا به او توصيه مي نمودند که خاندان خود را در اين سفرِ بدون بازگشت، همراه نبرد. (43) دقيقاً تنها فرق اينان با امام (عليه السّلام) نيز در همين نکته بود؛ يعني آن حضرت نيز مرگ و آوارگي و اسارت را مي ديد، اما او عاشق بود و به وسوسه هاي عقل دورانديش توجهي نداشت.
انحراف در جامعه اسلامي زياد شده بود، و در آن موقعيت براي جلوگيري از انحراف ايجاد شده، هيچ عاقلي نمي توانست راه ديگري را انتخاب کند، از اين رو امام حسين (عليه السّلام) که در مرحله ي عشق حقيقي در حق تعالي مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ، آوارگي و اسارت خود و خاندانش مي ديد؛ و چنين هم کرد. اين همان جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق حقيقي نيز خوانده مي شود. در اين موقعيت، کساني که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر مي داشتند، معتقد بودند در زماني که شرايط و امکانات قيام و نبرد مهيا نيست و دشمن در اوج اقتدار است، بايد تقيه و سکوت کرد، امام در نظر امام حسين (عليه السّلام) که از اين حصار بيرون رفته و به مرحله عقل برين و قدسي رسيده بود، عقل و عشق يک فتوا مي دادند: در حريم دفاع از محبوب بايد از جان و فرزند و خاندان گذشت، و اين تفسير سخن امير مؤمنان (عليه السّلام) در جريان جنگ صفين است. آن حضرت زماني که به سرزمين کربلا رسيد، فرمود: « اين جا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهيد است » (44) آري، در قيام حسيني عقل متعارف متحير است و فتوا به سکوت مي دهد، اما عقل برين و قدسي که به قله عشق و شهود رسيده، با محاسبه دقيق و ارزيابي کامل، راه درست را از نادرست به بهترين وجه تشخيص مي دهد و هرگز در بند عقل متعارف که در حقيقت همان وهم است، محدود و محصور نمي شود. امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسين (عليه السّلام) نصيحت عاقلان آن روز را مي پذيرفت، از اسلام تنها اسمي باقي مانده بود. واقعيت و حقيقت آن در بند بني اميه اسير مي شد و به دست ما نمي رسيد. فداکاري حسيني که آميختگي عشق و عقل برين بود، اسلام را از خطر نابودي و سقوط به دست ازاذل بني اميه محفوظ داشت؛ زيرا عقل در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ريزي پرداخت و راه را از چاه نشان داد، و اين است معناي هماهنگي عقل و عشق در قيام حسيني. بهترين تفسير از واقعه عاشورا از زبان عقل برين و عشق کامل حضرت زينب کبرا (سلام الله عليها) شنيده شد. ابن زياد به روش جبرگرايان کردار خود و سربازانش را به خدا نسبت داد و گفت: « چگونه ديدي کاري که خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟ » حضرت زينب فرمود: « ما رايت الا جميلا، هولاء قوم کتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم؛ جز خوبي چيزي نديدم. آنها گروهي بودند که خداي سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و به خوابگاه ابدي خود رفتند » (45). اين سخن تنها بر زبان کساني جاري مي شود که سوار بر مرکب عشق قله هاي کمال را در نورديده اند (46)؛ پس اگر گفته شود نهضت امام حسين (عليه السّلام) تجلي عشق است به معناي آن نيست که غير معقول است. هرگز چنين نيست که کار امام حسين (عليه السّلام) غير معقول يا ضد عقل باشد، بلکه کار و نهضت ايشان تجلي عشق و فراتر از حد عقل متعارف است. از اين رو اگر امام (عليه السّلام) به عنوان يک فيلسوف مورد سؤال قرار بگيرد، مي تواند از کار خودش دفاع عقلاني هم ارائه دهد. (47)
سخن پاياني اين که در کربلا صاحبان عقل جزئي و عقل برين در مقام هم قرار گرفتند؛ يعني گروهي که فروتر از عقل متعارف و فراتر از آن بودند در مقابل هم صف آرايي کردند. و گروهي هم که صاحبان عقل متعارف بودند، از آن رو که عاشق نبودند پاي رفتن و توان همراهي با امام را نداشتند.

پي‌نوشت‌ها:

1. برهان إنّ، آن است که انسان از معلول به علت برسد بر خلاف برهان لمّ که رسيدن از علت به معلول است.
2. ابن اثير جزري، عزالدين، أسد الغابة في معرفه الصحابه، ج 1، ص 498.
3. فَهُوَ يَعلَمُ أنِّ قَد أحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ وَ تِلَاوَهَ کَتَابِهِ وَ الدُّعاءَ وَ الاِستِغفَار...؛ شيخ مفيد، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج 2، ص 91.
4. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 17، ص 384، با اندکي تغيير در عبارت.
5. در روايتي وارد شده است که اگر يک نفر به امام جماعت اقتدا کند، هر رکعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا کنند هر رکعتي ثواب ششصد نماز دارد و هر چه بيشتر شوند، ثواب نمازشان بيشتر مي شود تا به ده نفر برسند و عده آنان که از ده گذشت، اگر تمام آسمانها کاغذ و درياها مرکب و درختها قلم وجن و انس و ملائکه نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يک رکعت آن را بنويسند. نک: توضيح المسائل (المحشي للإمام الخميني)، ج 1، ص 768.
6. « فقطعوه بسيوفهم إربا إربا »؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 44.
7. نک: مجله ي پاکستان مصور، 19 آبان، 1368 هـ ش.
8. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 610.
9. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 46، ص 142.
10. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 367.
11. امام باقر (عليه السّلام) به عيادت جابر مي رود، احوال او را مي پرسد. امام باقر جوان است و جابر از اصحاب پيغمبر و پيرمرد است. جابر عرض مي کند: يابن رسول الله! در حالي هستم که فقر را بر غنا، بيماري را بر سلامت، و مردان را بر زنده ماندن ترجيح مي دهم. امام (عليه السّلام) فرمود: ما اهل بيت اين طور نيستيم، ما از خودمان پسندي نداريم، ما هر طوري که خدا مصلحت بداند همان برايمان خوب است؛ نک: مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 17، ص 383.
12. موسوي مقرم، سيد عبدالرزاق، مقتل الحسين، ص 357؛ معتمدالدوله، فرهاد ميرزا، قمقام زخار و صمصام بتار، ص 262.
13. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 53.
14. امام حسين (عليه السّلام) در اين باره فرموده است: « أيها الناسُ انَّ اللهَ جلَّ ذِکرُهُ مَا خلَقَ العبادَ إلّا لِيَعرِفُوهُ فَأذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ »؛ اي مردم! خدا بندگان را نيافريد مگر براي اين که او را بشناسند و هرگاه او را شناختند (عاشق او شوند و) عبادتش کنند؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 5، ص 312.
15. طبري، أبوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک (تاريخ طبري)/ ترجمه، ج 7، ص 2994.
16. طبري، أبوجعفر، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک (تاريخ طبري) ترجمه، ج 7، ص 3016.
17. نک: مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 98، ص 5 و 35 و 71.
18. نک: ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 242.
19. بر اين اساس به کسي که گوش به فرمان عقل حسابگر و بدلي بوده و براي تصاحب الاغ دشمن، جانش را فدا کرده، « قتيل الحمار » اطلاق شده است نه شهيد. نک: فيض کاشاني، محمد محسن، محجه البيضاء، ج 9، ص 104؛ نراقي، ملامهدي، جامع السعادات، ج 3، ص 113.
20. او حقيقتاً به همان جايي رسيده است که در عرفان از آن به وحدت شهود و از آن بالاتر به وحدت وجود تعبير آورده مي شود. جز خدا نبودن همان وحدت وجود است و جز خدا نديدن همان وحدت شهود. وحدت وجود آن است که غير خدا نمود دانسته شود و برايش سهمي از بود در نظر گرفته نشود و اين براي کسي است که خداوند بر او به اسم عزيز تجلي کرده است، او آنچه را که ديگران در نفخه ي صور مي بينند، هم اکنون مشاهده مي کند، اما در وحدت شهود تنها خدا ديده مي شود و اين لزوماً به آن معنا نيست که ماسوي الله وجود ندارد مثل اين که در مجلسي به جهت دهشتي که به انسان دست داده است، فقط يک نفر ديده شود و ديگران با اين که هستند، ديده نشوند. سعدي در کليات، بخش غزليات، ص 123، به وحدت شهود اشاره مي کند و مي گويد:
رسد آدمي به جايي که جز خدا نبيند *** بنگر که تا چه حد هست مقام آدميت
و همو در کليات، بوستان، باب سوم، ص113، با طرح وحدت وجود، مي فرمايد:
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست *** بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفت اين نکته با حق شناس *** ولي خرده گيرند اهل قياس
که پس آسمان و زمين چيستند *** بني آدم و ديو و دد کيستند
پسنديده پرسيدي اي هوشمند *** بگو گر آيد جوابت پسند
که هامون و دريا و کوه و فلک *** پري و آدميزاد و ديو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند *** که با هستيش نام هستي برن
عظيمست پيش تو دريا به موج *** بلند است خورشيد تابان به اوج
ولي اصل صورت کجا پي برند *** که ارباب معنا به ملکي درند
که گر آفتاب است يک ذره نيست *** وگر هفت درياست يک قطره نيست
چون سلطان عزت علم در کشد *** جهان سر بجيب عدم در کشد
21. در اين باره شعر « شمع و پروانه » پروين اعتصامي جالب توجه است.
شاهدي گفت به شمعي کامشب *** در و ديوار، مزيّن کردم
ديشب از شوق نخفتم يکدم *** دوختم جامه و بر تن کردم
دو سه گوهر ز گلو بندم ريخت *** بستم و باز به گردن کردم
کس ندانست که سحر آميزي *** به پرند، از نخ و سوزن کردم
صفحه، کارگه از سوسن و گل *** به خوشي چون صف گلشن کردم
تو به گرد هنر من نرسي *** ز آن. ه من بذل سر و تن کردم
شمع خنديد که بس تيره شدم *** تا ز تاريکي ات ايمن کردم
گريه ها کردم و چون ابر بهار *** خدمت آن گل و سوسن کردم
خوشم از سوختن خويش از آنک *** سوختم، بزم تو روشن کردم
گرچه يک روزن اميد نماند *** جلوه ها بر در و روزن کردم
تا تو آسوده روي در ره خويش *** خوي با گيتي رهزن کردم
تا فروزنده شود زيب و زرت *** جان ز روي و دل از آهن کردم
خرمن عمر من ار سوخته شد *** حاصل شوق تو، خرمن کردم
کارهايي که شمردي بر من *** تو نکردي همه را من کردم
22. در زيارت اربعين مي خوانيم: وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فِيکَ لِيَستَنقِذَ عِبَادَکَ مَنَ الضَّلَالَهِ وَ الجَهَالَه؛ امام حسين (عليه السّلام) جانش را در راه تو بذل و ايثار کرد تا بندگانت را از گمراهي و ناداني و تاريکي و شک و شبهه نجات داده و به طرف هدايت و رهائي از هلاکت بکشاند. ابن قولويه قمي، کامل الزيارات، ص 228.
23. در روايت است که: إِنَّهُ لَمَکتُوبُ عَلَي يَمِينِ عَرشِ اللهِ مِصبَاحٌ هَادٍ وَ سَفِينَهُ نَجَاه؛ در طرف راست عرش نوشته شده است: حسين چراغ هدايت و کشتي نجات است. طبرسي، امين الاسلام فضل بن حسن، إعلام الوري، ص 400.
24. عَن أبِي عَبدِ اللهِ (عليه السّلام) قَالَ قالَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) فَوقَ کُلِّ ذِِي بِرٍّ برٌّ حَتَّي يُقتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبيلِ اللهِ فَإذَا قُتِلَ في سبيلِ اللهِ فَلَيسَ فَقَهُ بِر؛ کليني، الکافي، ج 2، ص 348.
25. البته بايد توجه داشت که شهيد در معرکه و خطّ مقدّم جبهه، احتياج به غسل و تيمم و کفن ندارد و با لباس خود دفن مي شود مگر اين که برهنه باشد که در اين صورت بايد او را کفن نمايند. نک: قمي، شيخ عباس، الغايه القصوي في ترجمه العروه الوثقي، ج 1، ص 220 و 221.
26. يشفع يوم القيامه ثلاثه: الانبياء ثم العلماء ثم الشّهداء (فتال نيشابوري، محمد بن حسن، روضه الواعظين و بصيره المتعظين، ج 1، ص 11)؛ يشفع الشّهيد في سبعين من أهل بيته (خرمشاهي، بهاء الدين و انصاري، مسعود، پيام پيامبر، متن عربي، ص 558؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 27، ص 241).
27. قرآن از سويي در سوره ي حمد به ما مي آموزد که بگوييم: اهدنا الصراطَ المستقيم صراطَ الذين انعمت عليهم؛ ما را به راه راست هدايت کن راه کساني که آنان را مشمول نعمت خود ساختي؛ و از سوي ديگردر آيه 69 سوره نسا به معرفي « الّّذين انعمت عليهِم » مي پردازد و مي فرمايد: « وَ مَن يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسولَ فَأولئِکَ مَعَ الَّذينَ أنعَمَ اللهُ عَلَيهِم مَنَ النَّبِيِّينَ و الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالحينَ وَ حَسُنَ اولئِکَ رَفيقاً؛ و کسي که خدا و پيامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخيز) همنشين کساني خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پيامبران و صدّيقان، و شهدا و صالحان؛ و آنها رفيقهاي خوبي هستند!.
28. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، ص 465.
29. براي آگاهي بيشتر از اين تفاوت ها، نک: هادوي تهراني، مهدي، سياست عزت حسيني، سياست حيلت زبيري.
30. نک: احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 197 و 215.
31. « حُسَينٌ مِنِّي وَ أنَا مَن حُسَين »؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 261. معناي « من از حسينم »، آن است که حيات دين پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) از نهضت امام حسين (عليه السّلام) است.
32. أبو مخنف، لوط بن يحيي الأزدي، مقتل الحسين، ص 14.
33. همان، ص 64.
34. همان، ص 64؛ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، ترجمه ي علامه شعراني، ص 82.
35. ابومخنف، مقتل الحسين، ص 64.
36. همان، ص 64 و 65
37. ابن زبير به آن حضرت گفت: اگر مي خواهي در همين جا اقامت کن و ما تو را ياري مي کنيم و غم تو مي خوريم و با تو دست بيعت مي دهيم. » اما آن حضرت (عليه السّلام) در برابر ديدگان ناباور ابن زبير و ديگران فرمود: « پدرم حکايت کرد که در مکّه قوچي است که به سبب او حرمت مکه شکسته مي شود و من دوست ندارم آن قوچ باشم. » ابومخنف، مقتل الحسين، ص 66؛ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، ترجمه علامه شعراني، ص 83.
38. در اين واقعه سه روز شهر مدينه، بر لشکريان يزيد مباح اعلام شد تا مردم را بکشند و اموالشان را غارت کنند و... بعد از اين بود که دوشيزگان فرزند آوردند و شناخته نبود آنها را که باردار کرده است. نک: احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج 32، ص 190-189؛ طبري، أبوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک (تاريخ طبري)، ج 4، ص 377.
39. احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 192-191.
40. همان، ص 213.
41. حضرت باقر (عليه السّلام) فرمود وقتي امام حسين (عليه السّلام) آماده شد به کوفه حرکت کند، ابن عباس خدمت آن جناب رسيد و او را به خدا و خويشاوندي قسم داد که مبادا به کربلا برود و کشته شود. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج75، ص 273. براي آگاهي از نصايح ديگران، نک: ابن طاووس، سيد علي بن موسي، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 62؛ ابن اثير جزري، عزالدين، الکامل في التاريخ، ج 4، ص 38.
42. محمّد بن حنفيه در مدينه به حضور امام حسين (عليه السّلام) رسيد و برادرش را اين گونه نصيحت کرد: متوجه مکه شو، اگر در آن جا مطمئن شدي که چه بهتر و الا به سوي بلاد يمن برو، زيرا اهل آن ديار انصار جد و پدرت مي باشند و آنان رئوف ترين و مهربان ترين مردم وداراي وسيع ترين بلاد هستند، اگر در آن جا اطميناني براي تو حاصل شد که بهتر و الا بسوي ريگزارها و قله کوهها مي روي و از شهري به شهري منتقل مي شوي تا اين که بنگري کار اين مردم به کجا خواهد کشيد و خداي توانا بين ما و اين گروه فاسقين و نابکار داوري فرمايد: امام حسين (عليه السّلام) فرمود: اي برادر! اگر ملجا و پناگاهي هم نباشد من با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم کرد. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 329.
43. از امام صادق (عليه السّلام) نقل شده: محمّد بن حنفيّه در شبي که امام (عليه السّلام) صبح آن عازم خروج از مکّه به سوي عراق بود، نزد امام آمد، و گفت: برادر! شما به نيرنگ و فريبکاري مردم کوفه نسبت به پدرت و برادرت آگاهي داري، ترس آن دارم که با تو نيز همانند آنها رفتار کنند، اگر صلاح مي داني در مکّه بمان که در اين صورت عزيزترين فردي هستي که در حرم خدا است. امام حسين (عليه السّلام) فرمود: نگران آن هستم که يزيد (به وسيله مأمورانش) در حرم خدا مرا غافلگير کند، آنگاه احترام و امنيت اين خانه با کشته شدن من از ميان برود. محمّد گفت: اگر اين نگراني را داري به سوي يمن، يا به يکي از بيابانهاي دور دست برو که دشمن در آن جا به تو دست نيابد. امام حسين (عليه السّلام): « انظر فيما قلت، در آنچه گفتي مي انديشم. » وقتي که سحر آن شب فرا رسيد امام حسين (عليه السّلام) با همراهان از مکّه به سوي عراق خارج شدند، محمّد بن حنفيّه از اين حادثه با خبر شد، با شتاب حرکت کرد و خود را به امام رسانيد، مهار شتر امام را، گرفت و عرض کرد: « برادرم مگر به من وعده ندادي که در مورد آنچه را به عرض رساندم بينديشي؟ » امام فرمود: آري. محمّد: پس چرا با شتاب از مکّه خارج شدي؟ امام حسين (عليه السّلام) بعد از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) [در بيداري يا در خواب] نزد من آمد و فرمود: يا حسين! اخرج فان الله قد شاء ان يراک قتيلا، اي حسين! خارج شو، همانا خداوند خواسته است تو را (براي پيشرفت دين) کشته ببيند. محمّد: إِنَّا لِله و انا اليه راجعون، اکنون که تو با اين وضع حرکت مي کني، همراه بردن اين زنان با تو چه معني دارد؟ امام حسين(عليه السّلام): رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) به من فرمود: « انّ الله قد شاء ان يراهنّ سبايا، همان خداوند چنين خواسته که آنان را اسير و گرفتار بنگرد »؛ ابن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 64.
44. « وَ مُنَاخُ رِکَابٍ وَ مَصَارِعُ عَشَّاقٍ شُهَداءَ لَا يَسبِقُهُم مَن کَانَ قَبلَهُم وَ لَا يَلحَقُهُم مَن بَعدَهُم »؛ مجلس، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 41، ص 295.
45. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 115 و 116.
46. شکوه عشق زينب (سلام الله عليها) نسبت به اباعبدالله (عليه السّلام) در دو جا نمايان شد: اول آن جايي که براي ازدواج با عبدالله بن جعفر چنين شرطي مي گذارد که هيچ گاه برادرش را تنها نگذارد و از او دور نباشد؛ دوم آن زمان که فرزندانش را خدمت برادر آورد و با اصرار آنان را روانه ميدان کرد و بعد از شهادت جگر گوشه هايش به استقبال برادر نرفت تا مبادا چشم برادر به چشمان او بيافتد و در اين رويايي اسباب شرمندگي برادر فراهم شود.
47. منابعي براي مطالعه: جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن، ج 11، ص 71 و 72؛ پارسانيا، حميد، ماهنامه ي پرسمان، بهمن 1380، پيش شماره ي 6، عشق چيست؟ ص 4؛ غرويان، محسن و لنگهاوسن، محمد، فصلنامه معرفت، شماره 34، بررسي ابعاد اجتماعي، سياسي و عرفاني نهضت سيد الشهدا (عليه السّلام) لواساني، سيد سعيد، ماهنامه ي پرسمان، بهمن 1381، شماره 5، عشق و عقل، اين يا آن؟، ص 8؛ همان، شماره 6، رابطه عقل و عشق تا کجا است؟ ص 10.

منبع مقاله :
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط