شعر عصر اموي

خلافت امويان در قلمرو ادب، و لاجرم در قلمرو شعر، تغيير عمده اي حاصل نكرد. جلوس ايشان به تخت خلافت، يك دوره ي انتقال را آغاز كرد كه طي آن، عوامل متضاد و گرايش هاي مختلف درهم مي آميخت، و عواطف تندِ تحت
شنبه، 18 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شعر عصر اموي
 شعر عصر اموي

 

نويسنده: ژان محمّد عبدالجليل
برگردان: آذرتاش آذرنوش



 

1. چارچوب تاريخي

خلافت امويان در قلمرو ادب، و لاجرم در قلمرو شعر، تغيير عمده اي حاصل نكرد. جلوس ايشان به تخت خلافت، يك دوره ي انتقال را آغاز كرد كه طي آن، عوامل متضاد و گرايش هاي مختلف درهم مي آميخت، و عواطف تندِ تحت فشار، به جوشش درمي آمد، و خلاصه انديشه هائي كه هنوز در نطفه بود و نيز مكتب هائي كه آغاز به گسترش كرده بود، آماده ي شكوفائي مي شدند. كهنه و نو، خواه در زمينه ي اداري باشد و خواه در زمينه ي ادب، در مرحله ي خامي، به وضوح تمام، حضور داشتند؛ اما هنوز آنقدر در يكديگر نفوذ نكرده بودند كه بتوان به روشني نتيجه ي ارتباط آن دو را تشخيص داد.
مي دانيم كه خلافت معاويه ( سال 40 هجري )، نخستين خليفه ي امويان، به بهاي شكست علي (عليه السلام)، داماد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) صورت گرفت، و در نتيجه موجب انشقاق هاي عظيمي شد كه مذاهب خارجي و شيعي از آن زائيده شد. در مقابل روش انعطاف ناپذير مذهبي خوارج و افراط گرائي پرخشونت ايشان، و نيز در مقايسه با شدت و حدت شيعيان مدعي خلافت- يعني دو گروهي كه از يك طرف عليه معاويه قيام كرده بودند و از طرف ديگر پيوسته با هم در نبرد بودند- طرفداران سلسله ي جديد خلافت، « همچون عواملي تعديل كننده جلوه مي نمودند كه هم نظم و آسايش كشور را تضمين مي كردند و هم شرايط لازم را براي بهره برداري از فتوحات اسلامي مهيّا مي ساختند ». تمام سرزمين هاي فتح شده در خاور در باختر ( پواتيه در فرانسه ) تحت امر امويان بود. اما از براي ايشان، استقرار بخشيدن به حاكميت خود و واداشتن مردم به مراعات آن، چندان هم آسان نبود. چه، لازم بود شورش هاي متعددي را خاموش كنند، اقدامات سياسي به عمل آورند، دست و دلبازي كنند، حاكماني زيرك و كاردان كشف كرده به حزب خود ملحق سازند، رقابت هاي بين قبائل را آرام كنند، نرم نرم رضايت مردمان را نسبت به انتقال خلافت از طريق وراثت كه با ذوق و رسوم اعراب به شدت معارض است، جلب نمايند. همه ي اين امور، مستلزم فعاليت همزمان رهبران جديد مسلمان بود. ايشان در همه ي احوال، علي رغم بحران هاي داخلي سلسله ي اموي و ناتواني برخي اميران، و كارهائي كه پيوسته مي بايست از نو شروع كرد، و كينه هاي آشكار و نهان، توانستند به موفقيتهائي، گاه درخشان، دست يابند.
اين كشمكش ها هميشه هم مادي نبودند؛ شعر نيز كه در آن زمان جهش تازه اي يافته بود، پا به ميدان نهاد. هر حزبي، از براي خود شاعراني داشت. البته شاعران حزب اموي متعددتر بودند؛ ديگر شاعران نيز با آن كه هميشه هم فاقد شجاعت و وفاداري نبوده اند، عاقبت، خواه بر اثر جبر شرايط و خواه به سبب جذبه ثروت، با حزب اموي اعلام همبستگي مي كردند، خاصه كه امويان پيوسته آماده بودند با زيركي از اين گريز پايان استقبال كنند، [ و در اين موارد ] تقريباً هميشه بر رقيبان پيروزي مي يافتند.
در كنار اين شعر مبارزات سياسي و مذهبي دوران اموي، (1) شعر سبك تري نيز وجود داشت كه شراب و عشق و لذائذ اين جهاني را ستايش مي كرد. از دوران جاهلي، روابط بازرگاني با خارج، ذوق بسياري از اعراب جزيرة العرب را تلطيف كرده بود؛ اما فتوحات اسلامي به ايشان، خواه تلطيف شده و خواه تلطيف ناشده، زمام امور مناطقي بس عظيم را بخشيد كه در آن ها تمدن هائي نسبتاً پيش رفته، يا سيطره ي كامل داشتند و يا لااقل اثرات خود را باقي گذاشته بودند. اعراب، در قالب مردمان فاتح، با رعاياي متمدن تر خود آميختند، گاه عدم برتري خود را احساس كردند و گاه نيز به آن معترف شدند. از اين خوبان نورسيده، موادي هم به زندگي اعراب راه يافت و به زبان ادبيات ايشان بيان گرديد. اينك، از براي بسياري از مردمان، زندگي آسوده ي فراخ تر، به سرعت تبديل به زندگاني پرشكوه و حتي بي بند و بار مي شد. ايشان، جامه هاي ابريشم به تن كردند، باده نوشيدند، با كنيزكان آوازه خوان رفت و آمد كردند و به اكراه و اعتراض هاي شديد پارسايان اعتنائي ننمودند. اينان نه تنها از خوبي هاي جهان بهره مي گرفتند ( = التمتّع بالطيبات )، بلكه به ارضاي ممنوع ترين خواسته ها و زشت ترين شهوات نيز دست مي زدند.
برخي از تاريخ نگاران، بي گمان به اغراق، ادعا مي كنند كه تعادل و خويشتن داري در شهر دمشق بيشتر بوده است تا در مدينه، اما آن چه مسلم به نظر مي رسد اين است كه دو شهر مقدس پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، يعني مكه و مدينه نيز از گزند بي بند و باري ها در امان نماندند؛ و نظر به نقش ابتدائي و مثالي اين دو شهر، طبيعتاً افتضاح، بزرگتر از حد خود جلوه مي كرد. شعر نيز در اين روزگار، پيدايش سرود شراب و عشق را، همچون نوعي از انواع ادب كه بر پاي خود استوار بود، شاهد بوده است. البته شعر جاهلي هم از اين نوع سرود تهي نبود.

2- ذوالرُّمَة

اين شاعر، از براي دوران اموي، نمايشگر كامل آن شعر كهني است كه « شعر اشتر » مي خوانند. مراد از اين اصطلاح، شعري است كه در آن، شاعر پيوسته بر « اطلال » ( بازمانده ي خيمه گاه ) مي گريد و تنها از اشتر و حيوانات نادر يا تخيلي، مانند آن پرنده ي معروفي كه « قطا » مي نامند، سخن مي گويد.
از زندگي او اطلاع زيادي نداريم؛ تنها، بر اساس اخباري كه بي گمان افسانه آميز شده است، مي دانيم كه دل در گرو عشق ميّه داشت؛ مية چون پيش از آن به خانه ي شوي رفته بود، او را از خود براند. بعد از آن نيز شاعر به زني خرقاء نام دل باخت. نيز مي دانيم كه چندي به بلال بن ابي برده ي اشعري صاحب شرطه، و بعد قاضي و سرانجام حاكم بصره پيوسته بود، اما عاقبت به دربار دمشق راه يافت.
گويند كه ذوالرمة به بيماري آبله دچار شد و در سال 117 هجري، يعني زماني كه هنوز چهل سال بيش نداشت درگذشت و او را در باديه ( كذا ) به خاك سپردند.
اهميت ذوالرمة بيشتر زائيده نقش ناقل و جامع اوست تا ارزش اشعارش. وي ميلي تمام به الفاظ غريب و مصطلحات كهن داشت و شعر جاهلي را به نيكي مي دانست؛ همه ي اقبال او هم از همين امر اخير آب مي خورد؛ زيرا از براي لغت شناسان عرب و آن آثار ارجمندي كه ايشان با آن همه عشق در خدمت به زبان عربي نگاشته اند، ذوالرمه معدني سرشار بود و حجتي قاطع. از همين جاست كه برخي از مورخان ادب، در ارزش اشعار او به چشم بصيرت ننگريسته اند و حتي گاه او را آخرين شاعر اصيل عرب قلمداد كرده اند. اما وي بيشتر ناظر زبردست شعر است تا شاعر واقعي؛ چنان كه هرگز نتوانست شعري كه از جان جوشيده باشد بسرايد، بلكه بيشتر به تقليد پيشينيان مي پرداخت و حتي گاه قطعات كاملي از ايشان را به خود نسبت مي داد. به همين جهت هرگز مدايح و هجاهاي او چندان نيرومند و نافذ نبود. ويژگي او، يكي همان توصيف يكنواخت و ملال آور « اطلال » يا آثار خيمه گاه متروك است، و ديگر، آن چنان كه نقادان تازي گفته اند، زبردستي در تشبيه.
خلاصه آن كه ذوالرمه شاعري وامانده و دست دوم است؛ اما تعلق او به آثار جاهلي، موجب تثبيت واژگان عرب و جاوداني خاطره ي خود او در تاريخ گرديد.

3- شاعران سه گانه ي معروف

مراد سه شاعر بزرگ عصر بني اميه است كه هر سه به مدرسه ي شعر قديم تعلق داشتند، اما نسبت به شعر جاهلي تعصبي به خرج نمي دادند. علاوه بر اين، ايشان معروف ترين نمايشگران شعر عباسي اند. اين سه شاعر، با آن كه از شعر كهن تقليد مي كردند، باز به حقائق ملموس و مبارزات زمان خود درآميخته بودند؛ نيز از حيث زبان و عروض و اسلوب و يا در انواع معروف شعر از قبيل مدح و هجا از گذشتگان پيروي مي كردند. در آن روزگار، منازعات كهنه ي قبيله اي فروكش كرده بود، اما آثار آن هنوز پابرجا بود. اين سه شاعر، با دخالت در اين منازعات و يا در امور دربار خلافت، نقشي را كه شاعر جاهلي در ذهن مردمان داشت ادامه مي دادند، و مانند او، اين نكته را آشكار مي ساختند كه « توان دشنام گوئي و هجاء سرائي يك بدوي خشمگين را حد و حصري متصوّر نيست ».
فَرَزْدَق و جَرير و أخْطَل، بزرگترين، يا لااقل معروف ترين شاعران زمان خوداند. ايشان، با يكديگر رقابت مي كردند، يكديگر را برمي انگيختند و خلاصه به نوعي مشاجره ي شعري مي پرداختند كه بعدها نام « نقائض » برآن اطلاق گرديد.
اين هر سه شاعر بي ترديد ويژگي هاي مشتركي دارند معذلك، اگر فرزدق در قصائدي استاد بود كه بر افتخارات تازيان گذشته و غرور ايشان نسبت به اصل و نسب و اعمال قهرماني استوار بود، در عوض اخطل در فن مديح هنرنمائي مي توانست كرد. اما جرير، به علت سرودن اشعار مطبوع و متنوع، ظاهراً شاعرين ايشان به شمار آمده است.
الفرزدق ( متوفي در 114 هجري ) مردي بود ناشايست، بي توجه، فاسق، بي بند و بار و بزدل. ذوق شاعرانه ي او، با هجا تناسب داشت. تنها جاي هائي كه نشان اندك شرافتي از او مي توان يافت، يكي تعلقي است كه نسبت به خاطره ي پدرش داشت، ديگر اخلاصي است كه نسبت به خانوار مصيبت ديده ي حضرت علي (عليه السلام) ابراز مي داشت (2) ( كه آن هم غالباً خالي از شهامت بود ). پدر او غالب، به سبب هرزه گري هاي فسق آميز شهرت يافته بود؛ خود او نيز در خلال زندگي هشتاد ساله ي پرماجرا، چيز عمده اي كه مايه ي افتخار باشد ندارد. اين زندگي كه بيشتر در بصره و مدينه گذشته، آکنده است از كارهاي فضيحت بار، يا ماجراهاي عاشقانه با دختر عمش نوار و يا مشاجرات شاعرانه با جرير.
به دنبال ازدواجي تقلب آميز كه طي آن فرزدق حيله اي ساز كرد و پدر و مادر عروس هم عليه دختر جانب او را گرفتند، نوار ناچار شد او را به عنوان شوهر تحمل كند. اما پس از ماجراها و تلخ كامي ها، وي موفق شد شاعر را به پذيرفتن طلاق وادارد. فرزدق به طلاق تن در داد، اما در خلال اشعاري كه براي ما باقي مانده است، تأسف خود را از اين كار ابراز داشته است. اين اشعار هم تعلق خاطر او را به دختر عمشق نوار بازگو مي كند و هم خشونت او را.
ميان جرير و فرزدق، مبارزه اي پايان ناپذير در گرفت كه عيناً شبيه به مبارزات لفظي ميان قبائل عصر جاهلي بود. سيل دشنام بود كه در قالب شعر جاري شد و در آن، هر شاعر مي كوشيد رقيب و هرچه را به او وابسته است سراپا چركين كند. قطعاتي كه پرونده ي اين مبارزه را تشكيل مي دهند، در مجموعه ي بسيار معروف « نقائض » گرد آمده است. نبرد، تنها با مرگ دو شاعر كه به فاصله ي شش ماه، در سال 114 هجري رخ داد پايان پذيرفت. نخست فرزدق بود كه زبان دركشيد.
روايت كرده اند كه فرزدق در پايان عمر، از اين كه ساليان درازي را صرف لذائذ حرام و دشنام گوئي كرده بود، پشيمان شد و توبه كرد. حتي گويند شعري در اين باب نيز سرود و در خلال آن وضعيت تازه ي روحي خود را بيان كرد، و به اين سان وي، در شعر زاهدانه كه به روزگار عباسيان توسعه يافت، پيشتاز گرديد. معذلك، روايتي كه از اين آخرين لحظات عمر او نقل كرده اند، از توبه اي پي گير نشان ندارد.
با اين همه فرزدق يكي از بهترين شاعران عرب به شمار مي آيد. وي، علي رغم تقليد و سرقت زيباترين اشعار ديگران، از هنري واقعي برخوردار بود و توانست اين هنر را در مواضع مختلف به كار برد. او نيز مانند رقيبش جرير توانست طي دوران طولاني شاعري، آن چنان شعر بسرايد كه موجب ملال شنوندگان نگردد.
جرير ( متوفي در سال 114 هجري )، در مقابل عقيده ي عامه ي مسلمانان، عاقبت بر فرزدق چيره شد. در واقع امر هم وي از رقيبش فرزدق متشخص تر و پاكيزه تر و مطمئن تر بود. امروز، در كتاب هاي ادبيات كه رسماً در مدارس قاهره تدريس مي شود، مكان فراخ تري به جرير اختصاص داده شده. اين هر دو شاعر، از يك قبيله برخاسته بودند، اما جرير به خانواده اي تنگدست و گمنام تعلق داشت. پدر او، برعكس پدر فرزدق، علاوه بر تنگدستي، دچار عيب شرم آور خسّت نيز بود. جرير در نجد پرورش يافت و در آن جا، نخست رمه ي كوچك گوسفندان و بزان پدر را چوپاني مي كرد. سپس، به منظور دفاع از خويشاوندان در مقابل شاعران بيگانه، ابياتي سرود. ايشان نيز از هنر پرتوان و طبع سركش شاعر خويش، به حق احساس غرور مي كردند. از ميان همه ي شاعراني كه با جرير به مبارزه برخاستند، تنها اخطل و فرزدق توانستند در مقابل پيروزي هاي درخشان او دوام بياورند.
اقبال زماني به او روي آورد كه حجاج، حاكم معروف عراق او را نزد خود پذيرا شد. پس از چندي، حجاج كه عاملي كاردان بود، شاعر را به دربار دمشق فرستاد، زيرا خليفه ي دمشق از اين كه مي ديد حاكم عراق چنين مديحه سرائي را به خود جلب كرده، اندكي احساس حسادت مي كرد. از آن پس، جرير شاعر رسمي امويان شد، و حتي در زمان خليفه ي پارسا عمربن عبدالعزيز موجب گرديد خاطره ي اخطل كه ديرزماني از مرگش نگذشته بود، فراموش گردد.
جرير به پارسائي و درستكاري سخت معروف و به خلقيات اسلامي وفادار بود و همه ي لذائذ ناپسند را بر خود حرام مي داشت. رقيبان، تنها نقطه ي ضعفي كه در او يافته بودند، همانا خست او بود كه از پدر به ارث برده بود؛ اما بر خويشاوندان او از اين نكته زياني وارد نمي گرديد. در عوض هرگاه شاعران رقيب موفق به تحريك او مي شدند، توان دشنام سازي اش ديگر نه حد و حصري مي شناخت، نه قانوني و نه اخلاقي. ناسزاهاي او نه احوال بي گناهان را مراعات مي كرد و نه حتي شهرت نيكنامي شخص او را. مي گويند جرير، پس از ساختن هر قصيده ي هجا، پيشيمان مي شد و ادعا مي كرد كه قصيده را از سر بي ميلي ساخته و علت آن نيز شاعران دشمن بوده اند كه مي كوشيدند نام خانوار او را چركين سازند.
اما تنها در قصائد هجاست كه جرير به الفاظ درشت و ركيك دست آلوده است. دريغ كه رقابت با شاعراني متعدد از طبقات مختلف، و خاصه مبارزه با أخطل و علي الخصوص فرزدق، دامن اين شاعر را به خود كشيده باشد. زيرا اگر چنين نمي بود، استعداد شاعرانه ي او به زمينه هائي كشيده مي شد كه در آن ها شهرت شاعر از خطر آلودگي در امان مي ماند. جرير در قصائد مدح و رثا و غزل، از خود تشخيص و سادگي و ظرافتي نشان داده كه موجب برتري او بر همه ي رقيبان، حتي اخطل گرديده است. شعر اخطل اندكي تصنعي است، شعر فرزدق عالمانه است، اما سخن جرير طبيعي است.
زبان شاعرانه ي او خالي از گره و ترديد و اضطراب است و برخوردار از موسيقي موزون و سادگي. اشعار او را به سرعت حفظ مي كردند، حال آن كه جزالت و كهنه گرائي فرزدق، و نيز « مُداخله ي » او ( نوعي امتزاج ثقيل اصوات و معاني ) موجب مي گرديد حفظ كردن اشعار او دشوار نمايد، و تنها جويندگان شعر كهن و سخن ناب، و يا لغت شناسان جامع الفاظ نادر از قصائد او لذت مي بردند.
دلنشين ترين اشعار جرير، قطعاتي است كه در آن ها، مانند شاعران جاهلي، به ذكر معشوق پرداخته است. اما جرير، برخلاف فرزدق كه خالي از حرمت بود، يا ديگر معاصرانش كه غالباً هرزه گوي بودند، سخني داشت هم منزه و دلنشين، هم دقيق و نافذ. وي البته زيبائي هاي صورت و ويژگي هاي جسماني معشوق و لذت گفتگو با او و درد جدائي را وصف مي كرد، اما هرگز مانند شاعران زن صفت، در شعر به تقليد شهوت راني هاي برخي زنان و اطوار و بازي هاي عاشقانه ي ايشان دست نمي زد.
الأخطل ( مرگ در سال 92 هجري ) كه پيش از دو رقيب خود وفات يافت، بيشتر از آن دو ديگر خصوصيات شاعر درباري و متعلق به يك سلسله را داشت. لقب « مداح بني اميه » را نه خاورشناسان به او داده اند و نه مورخان مسلمان كه چون شاعر با غرور تعلق خود را به آئين نصرانيت اعلام مي داشت، علاقه ي چنداني به او نداشتند، بلكه لقب را شخص خليفه عبدالملك، حامي بزرگ شاعر به وي داده بود. (3)
اما نامي كه شاعر بدان مشهور گرديد، همانا لقب او أحْطَل بود كه هم بر عيبي اخلاقي دلالت داشت ( به معني: پرگو، نادان، گستاخ ) و هم بر نقصي جسماني ( به معني: كسي كه گوش هاي پهن فرو افتاده چون گوش بز دارد ). چنين به نظر مي رسد كه اين لقب بر مذاق او ناگوار هم نبود، زيرا خود او نيز لفظ را در اشعارش به كار برده و مي پذيرفت كه عزيزترين حاميان هم او را به همين نام خطاب مي كند.
اخطل به قبيله ي نيرومند تَغْلِب تعلق داشت كه خود از عربستان مركزي بيرون آمده و در نواحي بسيار آبادان بين النهرين ساكن شده بودند و حتي تا آذربايجان ايران نيز نفوذ كرده بودند. غالب افراد اين قبيله، نسبت به زندگي آزاد و غرورآميز صحرا وفادار مانده بودند؛ حتي كساني كه در شهرها مي زيستند نيز به قبيله ي خود و نسب اصيل و اعمال قهرمانانه ي آن مي باليدند. علاوه بر اين، تغلبيان به آئين نصراني درآمده بودند و حتي اسقفي نيز داشتند كه همان « جرجيس، نويسنده ي معروف سرياني‌ » بود كه ريسل Ryssel، « اسقف عرب » خوانده است. مذهب ايشان نيز، مذهب يعقوبي بود، و با آنكه به آئين خود تعلق شديدي نشان مي دادند، آگاهي چنداني از آن نداشتند و اعمال ديني را هم انجام نمي دادند: طلاق در ميانشان مجاز بود و از نيكوكاري مسيحي تقريباً بكلي بي اطلاع بودند. همه ي اخلاص ديني ايشان، متوجه ي سرجيس قدّيس، وليّ مذهبي بني تغلب بود كه مقبره اش در رصافه قرار داشت. جرير در « نقائصي » كه با اخطل ردّ و بدل مي كرد، زيارت هاي مكرر تغلبيان را به سرجيو پوليس ( = رصافه ) به باد سخره مي گرفت.
اخطل به يك احتمال در رصافه، و به احتمال قوي تر، در حيره، به سال 640م./ 12 هـ تولد يافت (4). پس از مرگ مادر، پدرش، زني ديگر گرفت كه با اخطل رفتاري ناخوش داشت. اخطل در عوض، دست به اعمال حيله گرانه اي با او مي زد و در عين حال نخستين اشعار خود را مي سرود. سپس شاعر خود ازدواج كرد، بعد از آن هم زن نخست را طلاق گفته زني ديگر را كه مطلقه بود به همسري برگزيد. اما گويا زن دوم، با خود خوشبختي به خانه ي شوي نياورد.
[ علي رغم اين ازدواج مكرر، مي دانيم كه ] او مسيحي بود، اما شعر او هم مانند زندگي زناشوئيش تقريباً نشاني از اين اعتقاد ندارد، معذلك در قصائد او، اشاراتي به سرجيس قدّيس، به فطير متبرك، به صليب و به كاهنان مسيحي رفته است، و قسم هائي كه ياد مي كند، از نوع سوگندهاي نصراني است.
خصائص اخلاقي اخطل چندان زيبنده نبود؛ هم با زنان آوازه خوان رفت و آمد مي كرد و هم شراب را به حد افراط دوست مي داشت و آن را، مانند ديگر شاعران كه همه شان هم مسيحي نبودند، منبع الهام مي پنداشت. شايد وي نيز مانند بسياري از همكيشانش، شراب را جلوه اي از تجليات استقلال در مقابل اسلام مي پنداشت كه ايشان را فراگرفته به خود مي خواندشان. شايد همين نكته عناي واقعي ظريفه گوئي هائي باشد كه وي در پاسخ خلفائي كه به اسلامش مي خواندند ادا مي كرد. شاعر، تقريباً هميشه پاسخ مي داد كه نه مي تواند از شراب چشم بپوشد و نه روزه ي ماه رمضان را تحمل كند؛ اين پاسخ يا از سر عشق شديد او به باده بود و يا از سر زيركي ( تا بدين سان از موضوع هاي خطرناك تر گريخته باشد ). با اين همه اخطل، اگرچه از مسيحيت جز اطلاعي سطحي نداشت و قوانين آن را آشكارا نقض مي كرد، باز آن مذهب را عزيز مي داشت. اما آن غرور جسارت آميز بدوي كه اخطل بدان مجهّز شده به دربار دمشق گام مي نهاد و در سايه ي آن از پذيرفتن اسلام سرباز مي زد و با بي حرمتي از آئين هاي آن سخن مي گفت، نشاني از تعلق او به نصرانيت نداشت، بلكه تعلق او به دين مسيح بيشتر در آن رفتار سرسپردگي و حقارت آميزي جلوه مي كرد كه او نسبت به مركز مذهبي مسيحي از خود نشان مي داد، حال آن كه اين مركز، از سرزنش يا تنبيه او، ولو به ضرب چوب، خودداري نمي كرد.
شاعر، بخش اعظم زندگي را ميان دمشق و بين النهرين گذرانيد، و ترجيح مي داد كه در پايتخت سكونت نگزيند، دوست داشت پيوسته در همسايگي اعضاي قبيله اش باشد، به همين جهت مكرراً در ميان ايشان اقامت مي گزيد. در عين حال از ديدار شهريان، خاصه اهالي شهر كوفه كه علي الظاهر بسيار دوست مي داشت نيز روگردان نبود؛ اما باز هم به بدويان مايل تر بود؛ هر بار كه از گشت و گذارهاي خود بازمي گشت ( به نظر مي آيد كه شاعر ذوق سفر داشته است )، در ميان بدويان رحل اقامت مي افكند، مانند ايشان مي زيست و آئين هاي پرشكوه مهمان نوازي اعراب گذشته را به عمل درمي آورد.
پس از وفات حامي بزرگش عبدالملك ( سال 87 هجري )، وليد كه به جاي او نشست، عنايات خليفه ي پيشين را با شاعر روا نمي داشت. وليد فاقد گشاده دلي انساني خلف خود بود و از فرهنگ گسترده اي هم برخوردار نبود و علاوه بر اين از حميت اسلامي نيز ادراك خاصي داشت. با وجود اين، مي بينيم كه اخطل باز هم گه گاه در دربار دمشق ظاهر مي شود. در همين روزگار بود كه بنا به روايات، شاعر ميان دو قبيله ي متخاصم بكر و تغلب به داوري نشست، و حتي گويند حكم او در مسجد اعلام گرديد.
از روايات چنين برمي آيد كه شاعر، حدود سال 92 هجري در بين النهرين درگذشته است.
اخطل، به عنوان « مداح بني اميه »، نخست به يزيد، پيش از آن كه به خلافت رسد، پيوست؛ اما به سبب نخستين هجائي كه به جانبداري يزيد كه خود تقريباً بي دين بود، سرود، نزديك شد زبانش را از دست بدهد. دوران خلافت يزيد كه چهار سال به درازا كشيد ( از 61 تا 64 هجري )، دوراني بسيار پرآشوب، و در تاريخ اسلام، نمونه ي خلافتي خالي از دين بود. مسئوليت قتل امام حسين (عليه السلام) كه در كربلا شهادت يافت ( سال 61 هجري ) و نيز به منجنيق بستن شهر مكه و كعبه ي مقدسه به عهده ي يزيد است. در مقابل مخالفان بني اميه در بين النهرين و حجاز، از چنين اميري و اعمال و ياران او بود كه اخطل با مدايح خود دفاع ي كرد.
شاعر به جنگ ها و برادركشي هاي مسلمانان نيز آلوده شد و قبيله ي او در آن ماجراها جانب امويان را گرفت. اخطل در اشعار خود به ستايش دلاوري ها و پيروزي هاي آنان پرداخت. پس از آن هم خلافت فعال و زيركانه ي عبدالملك را ستود. در دوران خلافت عبدالملك بود ( از 66 تا 87 هجري ) كه عربستان و عراق به زير سلطه ي امويان درآمد، و عامل ايشان حجاج، در دل همه ي رجال وحشت انداخت و همه ي شورش ها را فرو نشانيد. هم او بود كه واقعاً مكه را فتح كرد، و موجبات تسلط مسلمانان را بر دره ي سند مهيّا ساخت و برنامه ي نفوذ در چين را تدارك ديد.
معمولاً همه بر آن اتفاق دارند كه زيباترين قصيده ي اموي اخطل، آن قصيده اي است كه به راه مضموم ختم مي شود و به همين جهت « رائيه » خوانده مي شود. اين شعر، به تقليد از قصائد كهن عرب، با « نسيب »، يعني زاري بر جدائي از ياران و خويشان و بيان عواطف نسبت به معشوق تخيلي آغاز مي شود. و سپس به اشعار مدح مي رسد كه خطاب به امويان ظفرمند و خليفه و نزديكان او مي رسد. شاعر، پس از آن كه بدين سان غرور حاميان خود و عطش آنان را نسبت به مدح ارضاء مي كرد، بي محابا به بيان آن چيزهائي كه ايشان به وي و قبيله اش مديون اند مي پردازد. وي معمولاً از اين مناسبت ها استفاده كرده خواهش هاي خود را بيان مي كند، يا اقدامي سياسي را القاء مي نمايد، يا كسي را متهم مي سازد و يا به دفاع از كس ديگري مي پردازد. پس از ذكر اين معاني، به هجاي مخالفان دست مي زند. هجاء شديد است، اما خالي از وقار نيست.
همچنان كه ملاحظه مي شود، باز همان شعر كهن است كه تا اين روزگار ادامه يافته، و مخاطب شنونده اي است كه با شنونده ي عصر جاهلي تفاوت چنداني ندارد. دربار اموي، اگر از نظر سازمان لشكري و اداري و مالي شكل گرفته، در عوض در موارد ديگر از آيين هاي بدوي چندان به دور نيفتاده است.
پس اخطل و قصائدش، در اين دربار كه هنوز رنگ بدوي دارد، جاي نامأنوسي ننشسته اند. زيرا او نيز مانند فرزدق و جرير بدوي است. خوي كهن گراي فرزدق را ندارد، و ضمناً به اندازه ي جرير مطبوع و خودجوش نيست. نزد او غالباً نخستين فوران شعر، پرخروش است، اما وي آن ماده ي خام را پرداخت مي كند و صيقل مي دهد و تيمار مي كند تا سرانجام به قصيده اي كوتاه تر و در عين حال فني تر مي رسد. ديوان او، صرف نظر از چند قطعه ي واقع گرايانه، روي هم رفته منزه و پرعفت است. وي همچنين در زمينه سرقات شعري كه در ادبيات عرب سخت رائج بود، و نيز در باب كسب مال كه غالب شاعران را به شور درمي آورد، نوعي تشخص از خود نشان مي دهد.

4. شاعران عاطفي

در سده ي اول هجري، نوعي شعر عاشقانه شكوفا شد كه، نه بعنوان مقدمه ي گريزناپذير قصائد ( = نسيب )، بلكه به خاطر خود آن شعر، مورد عنايت قرار گرفت. اين شعر، در دو گونه قالب جلوه مي كرد؛ يكي قالب بدوي و ديگري قالب شهري كه هر دو، تقريباً منحصراً در جزيرة العرب گسترش مي يافت.
ويژگي غزل بدوي، پاكي شديد عواطف و آراستگي زيباي بيان است. شاعران اين مكتب را « شاعران عُذْري » مي نامند. اين نام از نام قبيله ي بني عُذْره كه در حجاز مي زيستند اقتباس شده است. گويند شهرت بني عذره، از صداقت و خلوصشان در عشق برخاسته. نيز گويند:‌ « چون عاشق شوند، از عشق بميرند ». يعني سبب مرگ ايشان، خود عشق است، نه دست يافتن به معشوق. اين معني، بعدها گسترش يافت، عامل گسترش آن نيز بيشتر صوفيان مسلمان بودند كه هر يك، دقائق مورد بحثي بر آن افزودند. باري، لفظ « عذري » بر هر عشقي كه از خصائص صداقت و پاكي برخوردار بود، اطلاق گرديد؛ به همين جهت بسياري از شاعران اين مكتب، بي آن كه به قبيله ي بني عذره تعلق داشته باشند، « عذري » خوانده مي شدند. تقريباً همه ي شاعران عذري، از مركز يا شمال غربي جزيرة العرب برخاسته اند. هر شاعر عذري، در اشعار خود تنها از يك يار، كه به عشقي لطيف و صادقانه و بي آلايش دوست مي دارد، سخن مي گويد، و غالباً، رنج هائي را كه از جدائي آن يار حاصل آمده، با ظرافت تمام وصف مي كنند.
از ميان اين شعرا، جَمِيل ( عاشق بُثَيْنَه )، كُثَيِّر ( عاشق عزّه ) (5)، قيس بن مُلَوَّح ( عاشق ليلي ) را مي توان نام برد. اما اين قيس شايد اصلاً وجود خارجي نداشته است و فقط سمبلي بوده است از براي اوج شدت عواطفي عذري. وي را بيشتر به نام مجنون ليلي مي شناسند. از طرفي، نام شاعر عاشق در تواريخ، پيوسته با نام تنها زني كه دوست مي داشته قرين است؛ مثلاً مي گفتند: جميلِ بُثَيْنه، كثيِّرِ عزّه، مجنونِ ليلي. زندگي نامه ي اين عشاق تقريباً هميشه مشابه است، اشعارشان نيز، خواه از نظر عواطف و خواه از حيث بيان، همانند است، آن چنان كه قطعات آنان را، تا جائي كه شامل اشارات شخصي بارزي نيست، مي توان به هر كدام كه مي خواهيم نسبت دهيم، تنها برخي قطعات كثيّر از اين قاعده مستثني نيست.
نمايشگاه غزل شهريان، شهرهاي مكه و مدينه بود، به همين جهت بي بند و باري اخلاقي آن، زننده تر مي نمايد. زيرا اين دو شهر، شهرهاي مقدس اسلام بوده اند؛ يكي از باب آن كه جايگاه كعبه ي مقدسه است، و ديگري به آن جهت كه هجرتگاه و آرامگاه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، و شاهد عادل سنت مبارك وي و نيز الگوي عالي اخلاق بوده است. علي رغم همه ي اين ها، گروهي اين دو شهر را مركز عيش كرده بودند. گويند اكثر ساكنان اين شهرها، مرداني پارسا بودند كه جز به كار عبادت و مطالعه نمي پرداختند. اما از طرف ديگر، جوانان به خود اجازه مي دادند كه آزادانه با پيروي از هوي و هوس زندگي كنند و به ارضاي شهوات خود بپردازند.
امويان، رقيبان ... خود را به اقامت اجباري در داخل شبه جزيرة العرب وامي داشتند؛ اما در عوض مي كوشيدند با اعطاي ثروت هاي كلان، زندگي ظاهري آنان را فراخ تر سازند ... [ در اثر جاري شدن سيل اين ثروت ها به مكه و مدينه ] ... موسيقي و شراب و آواز و شهوت راني رواج يافت.
از اين جا، شعري بسيار سبك پيدا شد كه از طريق آوازخوانان همه جا پراكنده مي گرديد. شاعران همه گونه گستاخي از خود نشان مي دادند؛ حتي در باب زنان خلفا و اميران نيز نسيب سرودند. ايشان كه خود را بدينسان مورد تمجيد مي ديدند، شاعران و آوازخوانان را تشويق مي كردند كه آن اشعار را در ملأعام برخوانند؛ سپس، هنگامي كه شوهران نيرومندشان ( صاحب قدرت در همه جا مگر با بانوان خود ) مي خواستند آن گستاخان را ادب كنند، زنان، بخشش آنان را طلب مي كردند.
غزل اينك ديگر شعر عاشقانه ي بدوي نيست؛ شاعر اموي ديگر از هيچ سخني زبان درنمي كشيد. دقايقي ناگفتني عشق، ظرافت هاي زنانه، سخنان گستاخانه ي شرم انگيز همه به زبان مي آمد.
معروف ترين نمايندگان اين گونه شعر، عبارتند از: عمر بن ابي ربيعه، عبدالله العَرْجي، عبدالله بن قيس الرُّقَيّات، حارث بن خالد، الأَحوَص بن محمد الانصاري.
اين گروه، همه در شهر مدينه و خاصه در مكه مي زيستند. تنها در اواخر دوران اموي بود كه شاعري از اين مكتب در دربار دمشق ظاهر گرديد كه الوّضاح نام داشت. همچنين گويند يكي از خلفاي اموي، يعني خالد دوم ( خلافت از 126 تا 127 هجري ) نيز ذوق شعر داشت.
عمر بن ابي ربيعه (6) ( متوفي در 93 هجري ) بي گمان عالي ترين نمونه ي آن گروه است. وي فرزند يكي از بازرگانان ثروتمند مكه بود كه به روزگار حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و نخستين خلفا، حكومت ولايات يافته بود. خوشروئي و ثروت و استعداد شاعرانه، عاقبت عمر را در دست لذائذ و سرگرمي ها گرفتار ساخت. همين كه موسم حج فرا مي رسيد، وي زيباترين جامه ها را به تن مي كرد، عطر مي زد، اشتر را به حنا رنگين مي ساخت و گران بهاترين زين و برگ ها را بر آن مي نهاد، سپس سوار شده به پيشواز كاروان هاي حاجيان مي شتافت. آن جا، در كمين زيباروياني كه از مدينه و دمشق و عراق فراز مي آمدند مي نشست؛ سپس به همراه ايشان به خانه ي خدا داخل مي شد و بود تا به طواف كعبه پردازد. احوال طواف، به شاعر اجازه مي داد كه با دل فارغ به تماشاي زيبائي هاي زنان بپردازد و آن ها را در اشعار خود وصف كند. وي مي كوشيد نام زنان مورد تمجيد و ستايش را تا حدي كه ممكن است با دقت و صحت ذكر كند.
زنان دوست داشتند، تا زماني كه عمر از حد عفت پا فراتر نمي نهاد، موضوع نظربازي ها و ترانه هاي او قرار گيرند؛ حتي گاه خود، شاعر را به ستايش خويشتن تحريك مي كردند. از سوي ديگر، بودند زناني كه از بي حرمتي هاي عمر بيم داشتند و حتي از ترس ديدن او، از رفتن به مكه هم خودداري مي كردند. اما اين همه پاكدامني از آنِ اكثريت زنان نبود؛ اكثريت به عكس دوست داشتند نظر شاعر را به خود جلب كنند، و شاعر نيز از اين امر آگاه بود. در روايات آمده است كه در مكه، به هنگام انجام مناسك، گاه عمر تظاهر به انجام دادن طواف مي كرد و در زنان نمي نگريست. زنان به عكس در جستجوي نگاه و سپس غزليات او بودند. و چون او از توجه به ايشان خودداري مي كرد، زنان، در همان بيت الله الحرام او را ميان گير مي كردند و به اصرار مي خواستند از برايشان ترانه بسرايد.
اما شاعر، زيرك و نكته سنج بود: غزليات تند و پرده در خود را به زناني اختصاص مي داد كه خود از سر ميل پا به درون ماجراهاي او مي كشيدند.
گويند او دو بار هم ازدواج كرد. اما زنان از بي وفائي ها و ناپايداري هاي او دلنگران بودند. در پايان زندگي، آن چنان كه از روايات برمي آيد، توبه كرد، و گويند توبه ي او نيز از سر صدق بوده است.
عمر و جرير بزرگترين شعراي زمان خويش بودند. شعر عمر، اگرچه منحصراً به ستايش لذائذ و با نوعي شوخ چشمي و حتي دريدگي به وصف زيبائي هاي زنان اختصاص دارد، باز از زباني دلنشين و لبخندي [ طنزآميز ] و لطائفي شيطنت آميز و گيرا برخوردار است. از خلال اشعار او مي توان به مقامي كه در آن روزگار زنان در زندگي اجتماعي و ادبي داشتند پي برد. پس از آن، به روزگار عباسيان، با تطبيق [ قوانيني تحريف يافته ]، هرگونه آزادي از زن سلب گرديد و او از فرهنگ و ادب به كناري نهاده شد و از چند كنيز آوازه خوان كه بگذريم، ديگر نشاني از او باقي نماند. بدينسان، ادبيات عرب، ادبي « مردانه » گرديد. تنها در عصر نهضت معاصر بود كه زن عربي توانست، به نحوي بسيار شايسته، در زندگي ادبي روزگار خويش شركت جويد.

پي‌نوشت‌ها:

1. شعر سياسي واقعي در اين روزگار، خاصه در اشعار شاعران دست دوم بين النهرين و جزيرة العرب هنوز استخراج و بررسي و مطالعه نشده است. شاعري نسبتاً گمنام مانند الطِرِمّاح، چكيده ي مذهب خوارج را در چند بيت خلاصه كرده است.
2. در اين باب، و نيز درباره ي اشعاري كه به همين مناسبت به وي منسوب است، ر.ك به آذرنوش: « پژوهش درباره ي قصيده اي بزرگ »، مقالات و بررسيها، شماره ي 38-39، سال 1362، ص 9 به بعد.
3. درباره ي اين شاعر ر.ك به مقاله لامنس، تحت عنوان « مداح امويان » در JA، 1895؛ و مقاله ي ديگر او به عنوان: « شاعري شاهاني در دربار امويان » در Rev. de I Orient chretien، شماره ي 9، سال 1904. همين مقاله در مجموعه اي با عنوان Etudes sur le siécle des Omayyades در بيروت، 1930، مجدداً چاپ شده.
4. تاريخ تولد اين شاعر روشن نيست. برخي سال 20 هجري/ 649 ميلادي را ذكر كرده اند.
5. كثير ضمناً يكي از شيعيان ثابت قدم حضرت علي (عليه السلام) بود.
6. درباره ي ماجراهاي عمر و ترجمه ي بزرگترين قصيده ي او ر.ك. به آذرنوش: « نگاهي به اجتماع اشرافي حجاز ... »، مقالات و بررسيها، شماره ي 5-6، سال 1350، ص 141؛ شماره ي 6-7، سال 1350، ص 121.

منبع مقاله :
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط