معناي جامعي که از متون مختلف براي وحي به دست مي آيد « القا و تفهيم مخفيانه » است. اين تفهيم و انتقال پنهان از راه هاي مختلفي انجام مي گيرد: اشاره، نوشتار، سخن رمزي، افکندن بر قلب، ساخت و ساز طبيعت، تعبيه غريزه و... (1)
توضيح دو نکته:
الف. در بعضي از متون لغوي، براي وحي، دو عنصر لحاظ شده است: سرعت و مخفيانه بودن، مانند آن چه راغب در مفردات و طبرسي در مجمع البيان بيان کرده است، ولي در برخي ديگر از مراجع لغوي، عنوان سرعت در معناي مشترک و جامع مطرح نشده است مانند آن چه را که ابن فارس در مقاييس اللغه آورده است. (2)
ب. واژه ي وحي و مشتقات آن در قرآن بسيار آمده است، اگرچه در همه موارد، همين مفهوم کلي لغوي « تفهيم و انتقال پنهان » ملاحظه شده است. در عين حال مانند اصل هستي، داراي مصاديق گوناگون است که مراتب آن بسيار متفاوت مي باشد، به طور فشرده اين موارد مطرح مي گردد.
1. وحي نبوي:
بيشترين استعمالي که وحي و مشتقات آن در قرآن دارد، وحي نبوي است که به آن « وحي تشريعي » هم گفته مي شود و عبارت است از: القاي معارف، مقررات و آگاهي هاي خاص از طرف خداوند بر برگزيدگان خويش؛ به عبارت ديگر، تکلم پروردگار با انبياي خود جهت هدايت مردم:( إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً )؛ (3)
ما به تو وحي فرستاديم؛ همان گونه که به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و ( نيز ) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم؛ و به داوود زبور داديم.
گفتني است وحي به طور مطلق در محاورات ما و کتاب هاي کلامي اختصاص به همين وحي تشريعي دارد و لذا در عين حال که معتقديم خداوند بسياري از حقايق و اسرار عالم و علوم غيبي را به ائمه و عترت پيامبر تفهيم مي نمايد يعني يکي از منابع مهم پيشوايان ما عالم غيب است، در عين حال، امر پذيرفته شده و قطعي است که « لا وحي لاحد بعد نبينا » وحي بعد از پيامبر قطع شده، و کسي بعد از پيامبر اسلام، مخاطب وحي قرار نگرفته است. بر اين اساس است که شيخ مفيد بعد از ذکر مواردي از القائات مخفي و الهام هاي دروني مي نويسد:
بعد از استقرار و ختام شريعت، با اين گونه آگاهي ها وحي اطلاق نمي گردد و کسي که خداوند او را از آگاهي هاي ويژه ( فوق حس و عقل ) برخوردار ساخته، گفته نمي شود به او وحي شده است و از نظر ما خداوند بعد از پيامبر، حجت هاي خود را از آگاهي هاي غيبي آينده، برخودار مي سازد، در عين حال به اين نوع ارتباطات و دريافت ها وحي اطلاق نمي شود، زيرا از نظر مسلمانان، اجماعي است که بعد از پيامبر، کسي از وحي برخوردار نخواهد بود. (4)
2. الهام رحماني:
يکي از موارد استعمال وحي در قرآن « الهام رحماني » است؛ يعني القا و خطور در قلب؛ با اين ويژگي که مبدأ غيبي و الهي داشته باشد. پاکي و طهارت ويژه، زمينه ساز تابشِ آگاهي هاي ويژه رحماني بر قلب و روان انسان هاي آماده مي شود. در روايات ما از آن به « قذف در قلب و نکث در اذن » نيز تعبير مي شود. در قرآن آمده است:( وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ )؛ (5)
ما به مادر موسي الهام کرديم که: « او را شير ده و هنگامي که بر او ترسيدي، وي را در دريا بيفکن و نترس و غمگين مباش که ما او را به تو بازمي گردانيم، و او را از رسولان قرار مي دهيم!
روشن است مادر موسي، پيامبر نيست در عين حال، قرآن تصريح مي کند که به او وحي کرديم؛ يعني به قلب او نوعي القاي الهي تجلي حاصل شد که به آن الهام گفته مي شود و متعلق آن پنج امر برشمرده شده است:
شير دادن کودک ( موسي )، افکندن او به دريا، هراس به خود راه ندادن، خبر از برگشتن موسي به دامن مادر و آگاه ساختن مادر از آينده ي درخشان موسي، ( برگزيده شدن او براي رسالت ) اين نوع وحي و دريافت ( الهام ) اختصاصي به انبيا ندارد، اما نبايد پنداشت که وحي نبوي و شريعتي ( قسم اول ) نيز همگاني است و مي تواند تعميم داشته باشد.
نکته اي که در تکميل وحي به معناي الهام مي توان گفت اين است که توجه به آيات مختلف، نشان مي دهد وحي به معناي مذکور، ( تفهيم و انتقال غير نبوي ) به لحاظ مخاطب سه قسم است:
الف. الهام به انسان:
مانند آيه فوق و آيات ديگر مثل وحي به حواريين عيسي و وحي به مريم و....ب. الهام به فرشته:
( إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ )؛ (6)و ( يادآور ) موقعي را که پروردگارت به فرشتگان وحي کرد: من با شما هستم؛ کساني را که ايمان آورده اند، ثابت قدم داريد! به زودي در دل هاي کافران ترس و وحشت مي افکنم؛ ضربه ها را بر بالاتر از گردن ( بر سرهاي دشمنان ) فرود آريد! و همه انگشتانشان را قطع کنيد!
خداوند در جنگ بدر فرشتگان را مخاطب قرار مي دهد و اين دستورالعمل را به آنها تفهيم مي کند که مؤمنين را تقويت روحي کنند. مخاطب اين وحي و الهام، فرشتگان هستند و دستورالعملي که به آن الهام و القا مي کند آرامش دادن به رزمندگان است.
ج. الهام به طبيعت ( زمين ):
( إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا * وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا * يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا )؛ (7)هنگامي که زمين شديداً به لرزه درآيد، و زمين بارهاي سنگينش را خارج سازد! و انسان مي گويد: زمين را چه مي شود، در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مي کند؛ چرا که پروردگارت به او وحي کرده است!
اين که روز قيامت، زمين اخبار خود را بازگو مي کند نوعي شهادت است و شهادت، فرع بر شاهد و آگاه شدن است. قرآن مي گويد: آسمان هاي هفت گانه و زمين و کساني که در آنها هستند خدا را تسبيح مي کنند و شما از آن آگاه نيستيد، بنابراين مشخص مي شود شعور خاصي بر کل جهان و طبيعت سيطره دارد که ما از آن بي خبريم، در همين خصوص، در آيات فوق، گفته شده است در جهان پس از مرگ، زمين حوادث خود را بازگو مي کند؛ يعني همان طور که دست و پا، شهادت مي دهند زمين نيز سخن مي گويد ولي روي اين نکته نيز تکيه شده است که اين سخن گفتن و شهادت با وحي ( که از آن به عنوان الهام ياد مي کنيم ) انجام مي گيرد.
ضمناً بايد توجه داشت که اين سه قسم و استعمال، مستلزم اين نيست که وحي و الهام در همه آنها از يک حقيقت برخوردار باشد؛ اگرچه اصل تفهيم در آنها مشترک است.
3. وسوسه ( القاي شيطاني )
القاي امور منفي و مفسده را از طرف شيطان يا انسان هاي شيطان صفت که به آن وسوسه گفته مي شود يکي ديگر از موارد استعمال وحي است. شيطان به علت آلودگي روحي و زمينه هاي منفي که در دل و جان بعضي وجود دارد وسوسه مي کند. به اين نوع القاءها نيز در آيات قرآن، وحي اطلاق گرديده است:( وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ )؛ (8)
شياطين، دوستان خود را وسوسه مي کنند تا با شما ستيز کنند.
سم پاشي هايي که ستيزه جويان، به وسيله آنها با شما به مجادله مي پردازند از آموزه هاي شيطان است که بر دل آنها افکنده است. بنابراين وحي در اين آيه و آيات مشابه، همان وسوسه ها و القائات شيطان انسي و جني است که به طور مرموز و ناپيدا در دل هاي مستعد القا مي گردد.
4. تقدير غريزي در حيوان
ايجاد غريزه در حيوان؛ به عبارت ديگر، تعبيه ي نيروي ويژه در درون حيوان براي تداوم زندگي از موارد ديگر استعمال وحي است:( وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ * ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ )؛ (9) و پروردگار تو به زنبور عسل، وحي ( الهام غريزي ) نمود که: از کوه ها و درختان و داربست هايي که مردم مي سازند، خانه هايي برگزين! سپس از تمام ثمرات ( و شيره ي گلها ) بخور و راه هايي را که پروردگارت براي تو تعيين کرده است، براحتي بپيما! از درون شکم آنها، نوشيدني با رنگ هاي مختلف خارج مي شود که در آن، شفا براي مردم است؛ به يقين در اين امر، نشانه روشني است براي جمعيتي که مي انديشند.
وحي در اين جا هدايت و تفهيمي است که از طريق غريزه انجام مي گيرد. خداوند با وديعه نهادن و تعبيه يک نيروي دروني، به زنبور عسل وحي - القا - مي کند که عملاً به اين امور اقدام نمايد: از کوه ها و داربست ها خانه بسازد، ميوه ها و گل هاي خاصي انتخاب کند و تغذيه نمايد، مسيرهاي ويژه اي را براي خود و در مسير مراجعت به لانه ها برگزيند « سبل ربک » و چون اين تعبيه و اندازه گيري با يک نوع القاي پنهاني است قرآن از آن تعبير به وحي کرده است.
5. ساخت و پرداخت طبيعت
يکي ديگر از موارد استعمال وحي، تقدير و اندازه گيري در طبيعت است که نوعي وحي تکويني مي باشد، مانند:( فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ )؛ (10)
پس خداوند آنها را در دو دوره به صورت هفت آسمان به پايان رسانيد و کار هر آسماني را وحي کرد و آسمان دنيا را به چراغ هاي ستارگان آزين کرديم و آن را نيک نگاه داشتيم اين اندازه گيري آن، خداوند عزيز و عليم است.
طبرسي مي نويسد: « منظور از اين قسمت آيه که « کار هر آسماني را وحي کرد » يعني در هر آسماني آن چه را مي خواست ايجاد کرد. »
وحي در آيه فوق به معناي خلق است. ايجاد و تقدير سنن و قوانين تکويني در نظام آفرينش آسمان و زمين، ساختن و پرداختن اين پديده ها از طرف پروردگار، مصداق وحي او مي باشد. مؤيد آن اين است که در پايان آيه، به اين اندازه تصريح شده است: ( ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ).
6. اشاره
انتقال به مخاطب از راه اشاره يکي ديگر از مصاديق وحي است که در قرآن آمده است:( فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً )؛ (11)
در جريان بشارت يافتن زکريا براي فرزندار شدن، او براي اين جريان، نشانه اي مي خواهد، در اين زمينه خداوند مي فرمايد: نشانه تو اين است که سه شبانه روز سخن نگويي مگر به صورت رمز: ( ان لاتُكَلِّمَ النَّاسَ إِلَّا رَمْزَاً ) (12) يعني سکوت و اکتفا کردن به رمز و اشاره در تفهيم و در هر صورت ( أَوْحَى إِلَيْهِمْ ) در اين آيه نيز، همان انتقال دادن و تفهيم به نوعي از اشاره است.
طبرسي آيه را چنين معنا مي کند:
« زکريا به سوي قوم خود از محراب خارج شد و با دست خود اشاره کرد يا نوشت که خدا را صبح و شام، تسبيح ( عبادت ) کنند. »
چند نکته
الف. موارد استعمال وحي در قرآن، با لحاظ تفکيک عناوين از يک ديگر يا ادغام آنها، قابل کم و زياد شدن است مانند وحي نبوي که گاهي وحي بلاواسطه است و گاهي با واسطه و يا وحي الهامي که با لحاظ مخاطب، الهام به انسان و الهام به فرشته، موارد استعمال، افزايش پيدا مي کند.ب. الميزان يکي از مصاديق وحي در قرآن را وحي تسديدي يا امداد فعلي برشمرده است؛ يعني متعلق وحي، جنبه ي تعليمي ندارد بلکه متعلق آن، فعل است مثل آيه شريفه ( وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ ) (13) يعني وحي کرديم به آنها انجام خيرات را، يعني آنها را در انجام اين امور، امداد کرديم ولي اين ادعا مستند به برخي از قرائن ادبي است که مورد نقد و بررسي مي باشد. (14)
پاره اي از محققان نيز اين معنا را که متعلق وحي، عمل است نه علم، به آيات ديگري توسعه داده اند. مانند: وحي حواريين يا وحي بر مادر موسي که فرزند خود را شير دهد. (15)
گفته اند که متعلق وحي در اين آيات، از مقوله عمل است نه علم (16). ولي بايد گفت: هيچ دليلي بر اين ادعا وجود ندارد، وحي در آيات مذکور مي تواند وحي علمي باشد بلکه ظهور در آن دارد.
ج. وحي در همه موارد، يک مفهوم مشترک دارد که عبارت است از القا و انتقال پنهاني و بر اين اساس به آن، اشتراک معنوي، اطلاق مي شود، ولي اين اشتراک لازمه اش اين نيست که همه داراي يک هويت باشند. در عين حال که برخي تلاش مي کنند همه کاربردهاي وحي در قرآن را به يک حقيقت، تحليل کنند ولي اين تلاش، بي ثمر است، چگونه مي توان گفت که وحي غريزي يعني تعبيه ي يک نيرو و کشش خاص در زنبور عسل، براي ادامه زندگي، با تفهيم معارف عالي از ملکوت به پيامبر براي هدايت انسان ها از يک هويت، برخوردار است و به يک حقيقت برمي گردد. البته واقعيت مشترک اين است که هر دو، انتقال است اما آيا مي توان گفت اين دو انتقال، يک ماهيت و هويت دارند، مي توان گفت هر دو انتقال است، اما فاصله ي بين القا و انتقال ها به حدي زياد و مرموز است که به مرز اشتراک لفظي نزديک مي شود.
پينوشتها:
1. مقاييس اللغه: وحي الواو و الحاء و الحرف المعتل اصل يدل علي القاء علم في اخفاء او غيره الي غيرک، فالوحي: الاشارة و الوحي الکتاب و الرسالة و کل ما القيته الي غيرک حتي علمه فهو وحي کيف کان، و اوحي الله، وحي و کل ما في باب الوحي فراجعّ الي هذا الاصل الذي ذکرنا، و الوحي السريع، و الوحي الصوت. ( ج 6 ص 93 ).
مفردات القرآن: اصل الوحي الاشارة السريعة، و لتضمن معني السرعة قيل امر وحي، و ذلک يکون بالکلام علي سبيل الرمز و التعريض و قد يکون بصوت مجرد عن الترکيب و اشارة ببعض الجوارح و بالکتاب و...
مجمع البيان: اللغة: الايحاء القاء المعني الي الغير في خفية و سرعة و اصله من قولهم الوحي اي الاسراع.
2. همان.
3. نساء، آيه ي 163.
4. بحارالانوار، ج 18، ص 249. تفصيل اين بحث در مباحث آينده خواهد آمد.
5. قصص، آيه ي 7.
6. انفال، آيه ي 12.
7. زلزال، آيه هاي 1-5.
8. انعام، آيه ي 121.
9. نحل، آيات 69-68.
10. فصلت، آيه ي 12.
11. مريم، آيه ي 11.
12. آل عمران، آيه ي 41.
13. انبياء، آيه ي 73.
14. الميزان، ج 14، ص 174؛ روح المعاني، ج 3، ص 95.
15. مائده، آيه ي 111 و قصص، آيه ي 7.
16. وحي و نبوت در قرآن، ص 64.
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم