کنار آمدن با بورژوازي ما

چشم اندازهايي از حرکت ضد امپرياليسم

براي ايجاد يک جنبش ضد امپرياليستي، جنبشي که بتواند در نهايت کل امپراتوري آمريکا را تغيير دهد، بايد هر چه مي توانيم از تضادهاي موجود کمک بگيريم. دو مورد از اين تضادها، شکاف هاي بالقوه ميان نخبگان جهاني و بحران
سه‌شنبه، 5 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چشم اندازهايي از حرکت ضد امپرياليسم
چشم اندازهايي از حرکت ضد امپرياليسم

 

نويسنده: سم گيندين (1)
مترجم: احسان شاقاسمي



 

کنار آمدن با بورژوازي ما

براي ايجاد يک جنبش ضد امپرياليستي، جنبشي که بتواند در نهايت کل امپراتوري آمريکا را تغيير دهد، بايد هر چه مي توانيم از تضادهاي موجود کمک بگيريم. دو مورد از اين تضادها، شکاف هاي بالقوه ميان نخبگان جهاني و بحران بالقوه در اقتصاد آمريکاست. البته من معتقدم که اين ها تضادهاي اصلي در امپراتوري آمريکا نيستند. به علاوه، فکر مي کنم که به اندازه ي کافي به اين واقعيت توجه نکرده ايم که اين تضادها ايستا نيستند. در غياب ظرفيت هاي سياسي براي استفاده از فرصت هاي ايجاد شده، اين کار يک حرکت مخالف است، نه بر هم زدن يک نظام اجتماعي. اگر هر کس به دنبال راهي براي سازگار شدن با واقعيت هاي موجود باشد نه تغيير آنها، پاسخ هاي آنها بر شکل هاي طبقاتي، آگاهي عمومي و فرصت هاي سياسي آينده تأثير منفي مي گذارد.
معمولاً تأکيد مي شود که جنبش ما بايد منابع سازماني و توانايي راهبردي جنبش کارگري را با انرژي و خلاقيت جنبش هاي اجتماعي، مخصوصاً نسل جديد فعالان ضد جهاني سازي ادغام کند. اما از دير من تلاش براي به هم دوختن اين دو جنبش روشي نادرست براي بيان مسئله است. و سرانجام اينکه، به نظر مي رسد که پروژه ي ما به دو سطح کاملاً متمايز چشم دوخته است: نگاه ما عام و بين المللي گراست و سرمايه داري اي که رو در روي ماست، سرمايه داري جهاني است اما، قدرت به صورت ملي باز توليد مي شود. چگونه مي خواهيم اين تناقض را توجيه کنيم؟
اجازه بدهيد با شکاف ميان طبقات مسلط جهاني و آنچه رقابت ميان - امپراتوري (2) ناميده مي شود، آغاز کنم. در اواخر دهه ي 1960 ژاپن و اروپا شکاف اقتصادي خود با آمريکا را تا حد زيادي کم کرده بودند و به نظر مي رسيد که رقابت ميان - امپراتوري باز هم عامل مهمي در اقتصاد سياسي جهان بود. مناقشه نظامي در هسته ي سرمايه داري ديگر چيزي متعلق به گذشته بود اما تنش هاي بالقوه بي ثبات کننده هنوز هم در بيشتر کشورهاي توسعه يافته ي سرمايه داري وجود داشت. به نظر مي رسيد که تاريخ همان طور که لنين مي گفت به پيش مي رود. علاوه بر آن، از نظر رابرت برنر (3) افزايش رقابت اقتصادي همراه، انعطاف نا پذيري سرمايه هاي متمرکز و سرمايه هاي « هدر رفته »(4)- سرمايه هاي ثابت و خاصي که هزينه هاي آن ها پرداخت شده است- به معني رکود يا بيش باري در نرخ هاي بهره است. در جزئيات ادعاي برنر ترديد وجود داشت اما استدلال او در مورد اينکه اين بحران ساختاري تا زمان حال ادامه يافته است عموماً پذيرفته شد. (5)
مشکل تمرکز بر بازگشت به رقابت ميان - امپراتوري و تداوم فشار فحران دهه ي 1970 اين نيست که هر دوي اين ها به لحاظ تجربي نادرستند بلکه، مسئله اين است که اين دو ما را از تبيين تضادهاي جديدي که مستقيماً از حل تضادهاي کهنه پديد آمده اند، دور مي کنند. (6)ما بايد تلاش کنيم که اين ها را از منظر مهم ترين پديده ي دور پس از جنگ يعني خلق امپراتوري آمريکا بفهميم که هري مگداف چنان آن را مهم مي دانست که آن را در اولويت چپ قرار داد. ما بايد بحران کنوني را به لحاظ تشکيل مجدد امپراتوري در دهه ي 1980 و 1990 در يابيم.
پس از جنگ، بازسازي نظم ليبرال تحت رهبري آمريکا شبکه هاي فشرده ي نهادي اي در ميان کشورهاي پيشرفته ي سرمايه داري به وجود آورد که در واقع تمايل داشتند هر چشم اندازي براي يک رقابت ميان - امپراتوري را از بين ببرند. فرايندي که ژاپن و به ويژه اروپا از طريق آن توانستند شکاف اقتصادي خود را با آمريکا کم کنند، شامل نفوذي را که سرمايه و دولت آمريکا در اين دو بلوک داشت و ادغام تنگاتنگ آن ها در نظم جهاني آمريکايي را در بر مي گرفت. در اواخر دهه ي 1960 اروپا و ژاپن به نقطه اي در توسعه ي خود رسيده بودند که مي توانستند اصول سلطه ي آمريکا را به مذاکره ي مجدد بگذارند اما در آن زمان اشکالي به اصل اين سلطه و رها شدن از آن گرفته نمي شد. همان طور که نيکوس پولانتزاس (7) در اوائل دهه ي 1970 گفت « مسئله براي آن ها اين است که هژموني اي را که اصل آن را قبول دارند سازماندهي مجدد کنند . . . دعوا بر سر سهم هر يک از آن ها از اين کيک است »(8) زماني که آمريکا در سال 1971 پنجره ي طلا (9) را بست، خبرنگار نيويورک تايمز آنچه را برخي نشانه ي ضعف مي ديدند چيزي کاملاً خلاف آن ارزيابي کرد و گفت « آمريکا با شکستن پيوند دلار و طلا . . . نشان داد که گاليور کيست و ليليپوتي ها کدامند. »(10)
با وجود اين، نظم جهان سرمايه داري تحت رهبري آمريکا در خلال دهه ي 1970 متلاشي نشد. اما زماني که دولت آمريکا در پايان نياز به تنظيمات ساختاري در خود آمريکا را پذيرفت ( مثل زماني که پل ولکر (11)، رئيس بانک مرکزي (12) آمريکا نقدينگي را محدود، و تورم و رشد اقتصادي را کم کرد ) سازماندهي مجدد کار، سرمايه، پول، ساختارهاي داخلي دولتي، و روابط جهاني اي که حيات اقتصادي آمريکا را حفظ و قدرت آمريکا را تأمين مي کنند، آغاز شد. شرايط عصر طلايي که به ربع قرن رشد سريع پس از جنگ جهاني دوم اطلاق شده است باعث تقويت انتظارات طبقه ي کارگر شد و کارگران از اتحاديه هاي و قدرت سياسي آن ها براي کسب امتيازات مهم بهره مي بردند. اما اين امتيازات مهم کسب شده تبديل به مانعي براي کسب امتيازات بيشتر شده اند؛ نئوليبراليسم مجموعه اي از سياست ها و تغييرات است که ريشه در روابط قدرت موجود در بازارهايي دارد که براي باز گرداندن آن دستاوردها ساخته شده اند. ايجاد همزمان بازارهاي مالي در داخل و مهم تر از آن در سطح بين الملل باعث عميق تر شدن پروژه ي نئوليبرال شده است.
آنچه در اين پروژه اهميت اساسي دارد اين است که بر خلاف گذشته که لغو تبديل پذيري دلار و طلا به دليل دفاع پذيري و نفع آمريکاييان انجام مي شد، امروز نئوليبراليسم تلاش مي کند که به نيازهاي عمومي سرمايه ي جهاني پاسخ دهد. نئوليبراليسم در جهت تقويت منطق انضباطي سرمايه داري در هر شکل اجتماعي حرکت مي کند و در خدمت مدل بالقوه عامي براي ساير کشورهاست و همين طور حاملي است براي يک کاسه کردن شرايط ملي و بين المللي به منظور حرکت در جهت رسيدن به انبوهي از سود خالص و سرمايه ي انباشته، که همان جهاني سازي است.

اين موفقيت ها ( البته موفقيت از منظر سرمايه داري ) يک بعد خاص از پيچيدگي را براي نظم نو ظهور جهاني ايجاد کرد. دولت آمريکا مسلط بود اما نه بر همه جا؛ آمريکا تنها مي توانست از طريق بقيه ي دولت ها حکومت کند. هر چند اين ايالت ها، به ويژه آن هايي که در هسته ي سرمايه داري بودند مسئوليت باز توليد شرايط انباشت بين المللي سرمايه در داخل مرزهاي خود را پذيرفتند در حالي که مراکز مجازي انباشت سرمايه اي بودند که به نيروهاي اجتماعي داخلي پاسخ مي دادند. دولت هايي که به سمت جهاني سازي تمايل داشتند اما نمي توانستند شرايط اصلي انباشت جهاني سرمايه را تحميل کنند - به ويژه مستعمرات سابق امپراتوري هاي اروپايي - مشکلات بزرگ تري ايجاد کردند. دولت هايي که خارج از فرايند جهاني سازي بودند - مخصوصاً دولت هايي مثل دولت عراق که به خاطر داشتن نفت تا حدي استقلال هم داشت - ممکن بود در نهايت مجدداً سازماندهي شوند و از طريق مداخله ي مستقيم به درون نظام کشيده شوند. حکومت از طريق دولت هايي که خود عميقاً ظرفيت هاي متفاوتي داشتند ( که اين باعث مي شد سطوح مختلفي از ثبات دروني را داشته باشند ) و همين طور عمل کردن در زمينه اقتصادهايي که متفاوت اما در مقياس جهاني با هم ادغام شده بودند باعث ايجاد پيچيدگي هايي بر سر راه امپراتوري مي شوند که مشکلات جدي اي براي مديريت جهاني ايجاد مي کنند.

به علاوه، واقعيت حکومت به وسيله ي نئوليبراليسم، با همه ي ناهمگوني، رقابت گيج کننده و بي ثباتي اي که دارد بر اين پيچيدگي مي افزايد. در جهان سوم هنگامي که چنين وضعيتي پيش آمد نئوليبراليسم به عنوان يک راهبرد براي ايجاد توسعه - در جهت عکس يک سياست براي تقويت نظم در داخل اقتصادهاي توسعه يافته ي سرمايه داري - نتوانست شرايطي براي انباشت با ثبات سرمايه ايجاد کند، يک. در جهان نئوليبرالي که پس از اين وضعيت ايجاد شد، بحران ها و بي ثباتي ها ديگر دوره اي نبودند بلکه، به جنبه هاي کارکرد عادي سرمايه داري جهاني تبديل شدند. همان طور که يکي از مشاوران اقتصادي بانک همکاري هاي بين الملل ( 13) با ظرافت هر چه تمام تر مي گويد، « به نظر مي رسد که در 20 سال گذشته يا حتي پيش از آن مجموعه ي پيوسته اي از حوادث مالي رخ داده که شايسته ي توجه سياستگذاران عمومي است ». (14) اکنون بحران هاي مختلف به بخش مورد انتظار و حتي لازم پويايي نظام تبديل شده اند و بانک هاي مرکزي اين مسئله را نه مانع، که حافظ خود مي دانند. (15)
سرمايه داري تا به امروز واقعاً تبحر خاصي در بومي کردن و محدود ساختن جريان ثابت اين بحران ها به لحاظ طول و عمق نشان داده است. اينکه دولت آمريکا در کنار ساير دولت ها و نهادهاي بين المللي مي تواند تا هميشه به مديريت اين نظام با پيچيدگي فزاينده ي آن ادامه دهد يا نه پرسشي است که پاسخ هاي متفاوتي به آن داده مي شود. با توجه به فضا و زمان سياسي اي که وجود دارد، اگر بخواهيم براي آزمودن و ايجاد ظرفيت هاي نهادي جديد از گذشته درس بگيريم، به نظر نمي رسد که فروپاشي سال 1929 حتماً اتفاق بيفتد. در اينجا مسئله به قدرت حرکت مخالف بستگي دارد: آيا اين حرکت مي تواند در يک فضا و زمان لازم ظرفيت هاي لازم را براي نفي سرمايه داري فراهم آورد؟
از اين منظر، همين عواملي که باعث ايجاد پيچيدگي مي شوند مواد و فرصت هاي ايدئولوژيکي را هم خلق مي کنند که مي تواند چنين مقاومتي ايجاد کند را هم خلق مي کنند. من بر اين فرصت ها تأکيد مي کنم تا يادآور شوم که تضادهاي واقعي امپراتوري از جنس نرم هستند. آن ها بيشتر فرصت هاي سياسي هستند تا اشارتي به يک فروپاشي قريب الوقوع:
امپراتوري آمريکا تا حدي به خاطر اينکه از طريق ديگر کشورها حکومت مي کند تنها توانسته است مشروعيت مردمي مشروط و جسته گريخته اي در خارج از آمريکا کسب کند.
سازماندهي مجدد دولت هاي جهان سوم با مداخله ي صندوق بين المللي پول و بانک جهاني نه تنها موفقيت در توسعه را محدود کرده بلکه خود مشابهت هايي با مداخلات استعمارگرانه داشته است.
وجود سرمايه ي آمريکايي در هر شکل اجتماعي و جهت گيري بيروني سرمايه ي ملي اقتدار طبقه ي سرمايه دار داخلي را در سطح منافع ملي تضعيف مي کند.
جهاني سازي نئوليبرال تمايل دارد که ظرفيت هاي دولت ها را براي مشروعيت بخشيدن به خود سرمايه تخريب يا حداقل تضعيف کند: قول و قرارهاي قبلي در مورد امنيت مادي پايدار و رشد برابري، راه را براي مطالبات نا امني رقابتي هموار کرده است؛ کنترل فزاينده بر زندگي ما ناشي از الزامات انباشت گسترده است؛ موافقت نامه هاي مربوط به تجارت آزاد باعث مي شود که حقوق تضميني و تقنيني بالاتر از همه ي حقوق قرار بگيرند.
با وجود اين، در غياب مخالفتي که به طرز مؤثري سازمان يافته و نگاه وسيع تري داشته باشد، توان بالقوه براي ساختن چنين فرصت هايي از دست خواهند رفت. خطر اين است که مشروعيت که پيشتر از طريق ترقي خواهانه به دست مي آمد اکنون از طريق تقديرگرايي با هزينه ي کمتري به دست مي آيد. دستمزدها ممکن است محدود شوند اما توجه خانواده ها به حفظ ميزان مصرفشان مي تواند با افزايش تعداد ساعاتي که کار مي کنند ( با به کار گماردن تعداد بيشتري از اعضاي خانواده، يا بالا بردن ساعت کار به ازاي هر نفر ) يا افزايش ميزان بدهي آن ها همراه شود. اين وضعيت نه تنها فشار و سختي بيشتري بر آن ها وارد مي کند، بلکه بر آگاهي طبقاتي و شکل گيري طبقاتي هم اثر مي گذارد و احتمال شکل گيري مقاومت در آينده را تحت تأثير قرار مي دهد. طبقه ي کارگري که استانداردهاي زندگي خود را از طريق افزايش ساعت کار اعضاي خانواده حفظ مي کند با طبقه اي که با دست زدن به اعتصاب حقوق خود را بالاتر مي برد، فرق دارد. طبقه ي کارگري که شکست برنامه هاي اجتماعي را مي پذيرد و براي اجراي شخصي اين برنامه ها زير بار قرض مي رود و سپس نمي تواند از عهده ي آن ها بر آيد، با طبقه اي که براي گسترده کردن حقوق اجتماعي به دنبال بسيج سياسي است، فرق دارد.
هر چند احتمالاً کارگران با بين المللي شدن توليد ديگر نخواهند پذيرفت که آنچه براي جنرال موتورز (16) ( يا نورترن تلکام )(17) خوب است الزاماً براي آمريکا ( يا کانادا ) هم خوب است، اما اين وضعيت نتوانسته به چالشي براي مفهوم رقابتي بودن تبديل شود؛ بلکه، اين مسئله به عنوان الزامي براي ايجاد فضاهاي ملي رقابتي مستقل از مليت سرمايه هاي جذب شده صورت بندي مجدد شده است. در نتيجه، کارگران با پذيرش و تأييد قانون ارزش که از طريق رقابت جهاني بيان مي شود، در بين المللي کردن انباشت سرمايه مشارکت مي کنند و در عين حال در يک پروژه ي کاملاً ملي گرايانه ي صدور بيکاري به جاهاي ديگر ادغام مي شوند. (18)
بايد بگوييم که اتحاديه هاي صنفي هم در ايجاد اين بن بست مسئولند و هم سعي کرده اند با آن مقابله کنند. ستيزه گري اقتصادي در غياب يک سياست کلي از نفس مي افتد. بسياري از رهبران کارگران به سمت جهان راحت تر با امکانات محدودتر تمايل دارند و بنابراين از رهبران کارگران به سمت جهان راحت تر با امکانات محدود تر تمايل دارند و بنابراين فشار از پايين محدود مي شود و اتحاديه ها حالت دفاعي و درون گرايانه به خود مي گيرند. در ابتداي دهه ي 1990 به نظر مي رسيد که طبقه ي کارگر در آستانه ي دادن پاسخ مؤثري به يک دهه نئوليبراليسم بود. سوسيال دموکراسي ابتدا در کانادا ( اونتاريو ) و سپس در اروپا چند انتخابات را برد اما نتوانست مشکلات جهاني را حل کند که در آن گزينه ها به شدت قطبي شده بودند. کارگران فرانسه، کانادا، کره ي جنوبي و چند کشور ديگر در اواسط دهه ي 1990 تا حدي به خاطر سرخوردگي از سياست رسمي به خيابان ها ريختند و اعتصاب هاي گسترده اي به راه انداختند. با وجود اين، برنامه اي براي حفظ اين اعتراض يا جايگاه اعمال آن وجود نداشت.
ممکن است به نظر برسد که انرژي، خلاقيت سازماني، خوش بيني اخلاقي و چشم انداز جهاني جنبش جهاني عدالت همان چيزي است که امروز يک جنبش کارگري سرگردان نا اميدانه به دنبال آن است. اما چنين اميدي به روي ضعف هاي خاص در بخش هاي مهمي از خود جنبش جهاني عدالت چشم مي بندد. براي مثال، از آنجا که شرکت هاي بد به عنوان دشمن شناخته مي شوند، ما تمايل پيدا مي کنيم که هدف خود را جهاني پر از سرمايه دارهاي خوبي بگيريم که تنها در استعمار بهنجار ( 19) مشارکت مي کنند. اگر هدف نهادهاي نابکار بين المللي باشد، آنچه از گذشته مي دانيم اين است که بستن صندوق بين المللي پول و سازمان تجارت جهاني تنها به روي آوردن کشورهاي جهان سوم به وام هاي دو جانبه از سوي بانک هاي خصوصي يا حکومت هاي خارجي خواهد انجاميد؛ هر چند اين بار فشاري که به آنها وارد مي آيد کمتر نهادي است اما همان ميزان فشار بر آن ها وارد مي آيد تا اولويت هاي خود را با نهادهاي وام دهنده همسو کنند بلکه سرمايه گذاران را جذب کنند يا بتوانند به بازارهاي جهان اول دسترسي پيدا کنند. اين نوع سياست ها به عنوان تاکتيک مطمئناً به سطح خوبي از حرکت انجاميده اند اما همان طور که برخي در داخل جنبش هم دائماً گفته اند، هنوز راه زيادي تا دستيابي به يک سياست اجتماعي تغيير شکل دهنده مانده است.

البته در کنار يکديگر قرار دادن جنبش جهاني عدالت و جنبش کارگري چيز خوبي است. اما نبايد در حالي که هيچ يک از اين دو هنوز يک جهت گيري راهبردي در برابر سرمايه داري جهاني معرفي نکرده اند، از در کنار هم قرار گرفتن آن ها خوشحال باشيم.

همچنين نبايد نسبت به اين مسئله بي توجه باشيم که اين دو جنبش بدون انجام تغييرات جدي - انقلاب هاي فرهنگي - در درون خود نمي توانند به هم بپيوندند.
چنين تغييري براي جنبش کارگري به اين معناست که اين جنبش نبايد به اعضاي خود تنها به عنوان کارگر نگاه کند و بايد توان بالقوه ي اتحاديه ها به عنوان مراکز زندگي طبقه ي کارگر را کشف کند. تنها بر پايه چنين رويکردهايي به اعضا و نهادهاست که اين اتحاديه ها مي توانند در ايجاد ظرفيت هاي سياسي براي اعضايشان مشارکت کنند و نقشي کليدي در بسيج جماعت هاي بزرگ تر ايفا کنند. اين نکته براي جنبش ضد جهاني سازي به اين معنا است که آن ها تنها با درگير شدن در مشکلات ملي، بدون غافل شدن از مشکلات بين امللي، مي توانند خود را حفظ و رشد کنند. حرکت در اين راستا شامل بازانديشي در اين مسئله است که جنبش چگونه جهان را مي فهمد، چگونه سازمان مي يابد، چگونه مسائل را تشخيص مي دهد، و جايگاه سياست براي او در کجا قرار دارد. منظور من اين است که مثلاً جنبش از خودش بپرسد چرا مي تواند پنجاه يا صد هزار نفر را عليه سازمان تجارت جهاني به خيابان بکشاند اما نمي تواند همين کار را عليه نژاد پرستي، بي خانماني و بيکاري انجام دهد؟
مارکس در مانيفست کمونيست (20) مي گويد مبارزات ما به دليل در هم تنيدگي امور، « ذاتاً » بين المللي است، « با وجود اين، مبارزه پرولتاريا با بورژوازي به لحاظ شکلي در مرحله ي اول ملي است. پرولتارياي هر کشور بايد اول مشکلش را با بورژوازي خودش حل کند ». (21) انباشت سرمايه ممکن است جهاني باشد اما بازارها، طبقات، و حقوق مالکيت به صورت ملي ساخته مي شوند. تغيير شکل اجتماعي نيازمند اين است که ما در نهايت مشکلمان را با قدرت دولت ملي حل کنيم.
جنبش جهاني عدالت به دلايل زيادي، به درستي نسبت به خطر چنين سياست ايستايي مشکوک بوده است در حالي که طبقه ي کارگر بيشتر به دنبال دولتي است که رهبر آن بيشتر به آن ها برسد. البته نکته نه دستيابي به دولت، که تغيير شکل آن به ابزاري است که يک دموکراسي جديد بتواند در آن تجسم يابد و بتواند در ايجاد ظرفيت هاي مشارکت کمک کند و نقش اصلي را در بسيج سياسي قدرت مردمي داشته باشد. اين پايان بلند پروازي هاي ما نيست بلکه تنها مقطعي در تغيير شکل دموکراتيک اقتصاد، قدمي به سمت کسب کنترل بر همه ي جنبه هاي زندگي ما و توانايي هاي بالقوه ي دسته جمعي، و آماده کردن خودمان براي همکاري مؤثرتر در انتقال منابع و تکنولوژي به جهان سوم به صورتي است که تلويحاً در انگاشت نيکوي عدالت جهاني لحاظ شده است.
البته تأکيد بر نياز به حل مشکل قدرت دولتي در داخل کشور به معناي به تعويق انداختن دغدغه هاي اتحاد بين المللي به زماني ديگر نيست. نه تنها بسيج ها در داخل کشور عليه امپراتوري آمريکا و حمايت از مبارزات خاص در کشورهاي ديگر براي اولويت هاي عام گرايانه ي ما نقش حياتي دارند، بلکه هر مبارزه ي داخلي فضا را براي ساير مبارزات داخلي بيشتر مي کند و اين مبارزات شامل با ارزش ترين تجاربي هستند که بايد با هر مبارزه اي در هر کجا که باشد در ميان گذارده و مطالعه شوند. علاوه بر اين، در حالي که براي آن عده از ما که در خارج از آمريکا هستند، بسيج ضد امپرياليستي به معناي نياز به قطع ارتباط خود با امپراتوري آمريکا خواهد بود، براي کساني که در درون اين موجود وحشي هستند هيچ چيز نمي تواند مهم تر از اين باشد که بين المللي گرايي اي ايجاد کنند که با ميهن پرستي افراطي امپراتوري مقابله، يا آن را خنثي کند.
از اين جهت، براي اينکه مبارزات در جهان سوم فضا و پشتيباني لازم را براي موفقيت به دست آورند، بايد بي درنگ در داخل جهان اول از آن ها حمايت شود. به رغم شکست هاي ويرانگر سرمايه داري در جهان سوم، و به رغم مقاومت ستودني اي که رخ داده است، تغيير در آنجا مشروط به بالا گرفتن مبارزات در اينجاست. بحران در جنوب شرق آسيا حداقل در حال حاضر نشان داده که براي سرمايه ي جهاني نه يک تهديد که يک فرصت بوده است. فروپاشي اقتصادي در آرژانتين ممکن است ميراثي از خشم و مهارت هاي سازماني را براي آينده به جا نهاده باشد امام در حال حاضر با انتخاب مجدد پرونيست ها (22) چنين مي نمايد که وضعيت به حال عادي بازگشته است. به نظر مي رسد که سرمايه ي جهاني نسبتاً مطمئن است که مي تواند انتخاب لولا (23) را از طريق پيوندهاي جهاني مالي برزيل مختل کند. و در افريقا مشکل هميشگي اما پنهان به حاشيه راندن، نه شکل ادغام تاريخي آن در اقتصاد جهاني، وجود دارد.
به طور خلاصه، چشم اندازهاي مبارزه ي ضد امپرياليستي حول افزايش نيروهاي موجود يا تعهد صادقانه به تلاش بيشتر نمي گردد. ما در جهان اول به چپي نياز داريم که خود را هم در جنبش کارگري و هم ساير جنبش ها قرار دهد و در عين حال پل زدن ميان اين دو را بخشي از پروژه ي تغيير هر يک از آن ها بداند. و براي اينکه اين دو به ما کمک و در مبارزه ي جهان سوم شرکت کنند، بايد مسئله ي قديمي قدرت دولتي را به روش جديد بين المللي گرايانه درک کنيم.

پي‌نوشت‌ها:

1. Sam Gindin.
2. Inter- imperial.
3. Robert Brenner.
4. Sunk Capital.
5. Robert Brenner,The Boom and the Bubble (London: Verso, 2002).
6. براي ديدن جزئيات بيشتر از نقد ادامه يافتن بحران اقتصادي آمريکا در دهه ي 1970 تا به امروز نگاه کنيد به Sam Gindin and Leo Panitch,"Rethinking Crisis",Monthly Review 54 (November 2002)
همچنين نگاه کنيد به پاسخ سردبيران مانتلي ريويو در همان شماره.
7. Nikos Poulantzas.
8. Nicos Poulanzas,Classes in Contemporary Capitalism (London: NLB, 1974),87.
توجه داشته باشيد که اهميت « رويارويي » اخير ميان فرانسه، آلمان و روسيه از يک طرف و آمريکا از طرف ديگر نه در احتمال افزايش شکاف ميان نخبگان، که در فرصت هايي است که از اختلافات در سطح بالا براي بسيج از پايين به وجود مي آيد.
9. در اين سال دولت نيکسون براي مقابله با بحران اقتصادي تبديل پذيري دلار و طلا به يکديگر را لغو کرد- مترجم.
10. Cited by H. L. Robinson,"The Downfall of the Dollar" in R. Miliband and J. Saville,eds. Socialist Register 1973 ( London: Merlin Press, 1974),417.
11. Poul Volcker.
12. Federd Reserve.
13. Bank of International Settlements.
14. William white,"International Financial Crises: Prevention, Management and Resolution,"March 20,2003, bank of International Settlements, www. bis. org.
15. Based on Interviews by Leo Panitch and Sam Gindin with Paul Vlocker and officials from the German Budersbank and U. K. Treasury.
16. General Motor.
17. Northern Telecom.
18. See Dick Bryan,The Chase around the Globe (Boulder,Colo:Wesview Press, 1995).
19. Normal.
20. Communist Manifesto.
21. Karl Marx and Friedrich Engels,The Communist manifesto ( London: Merlin, 2000),11.
22. Peronists.
23. Lula.

منبع مقاله :
جان بلامي فاستر و ... { ديگران} ؛(1391) ، آفت آمريکايي، مترجم: احسان شاقاسمي، تهران: موسسه انتشارات اميرکيبر، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.