مترجم: جواد فلاطوري
نتيجه ي شاهنامه ي فردوسي فقط اين نبود که زبان « فارسي نو » به صورتي که در قرون اول دوره ي اسلامي ( 1 ) قبل از همه در مشرق سرزمين « ايراني زبان » به وجود آمده ( 2 ) بود، براي هميشه به عنوان زبان فرهنگي تثبيت گردد - اعم از اين که چنين هدفي هم واقعاً منظور فردوسي بوده است يا نه -. بلکه وجود يک چنين لهجه ي ويژه اي موجب شد که براي زبان فارسي از جهات مختلف شالوده و اساسي ريخته شود. زيرا هنگامي که عربها به ايران آمدند اين سرزمين از نظر زباني به شعب و شاخه هاي بيشتر و پراکنده تر از آنچه که در اواخر قرون وسطي يا عصر جديد مشاهده مي شود تقسيم مي شد و زماني هر يک از لهجات ( 3 ) در منطقه ي وسيعتري از قلمرو امروز خود معتبر بود. ( 4 ) حتي هنوز در قرن دهم ( براي چهارم هجري ) بين زبان عجم و زبان فارسي فرق مي نهادند و آن دو را مانند دو زبان مستقل در جنب يکديگر ( 5 ) و اهالي جبال را به عنوان « پَهلوَج » ( PAHLAVAG ) گاهي جداگانه ( 6 ) ذکر مي کردند. ظاهراً زبان اراضي فارس ( و به طور کلي زبان جنوب ايران ) ( 7 ) در آن زمان به اندازه اي از آن زبان فارسيي که ادامه ي لهجه ي ساسانيان و به طرز ممتازي در خراسان تکامل يافته بود دور بوده است که ملزم شده اند آن را به نام ديگري بنامند و تازه در زمانهاي بعد توانسته اصطلاح « فارسي » به طور مطلق رايج گردد. در قرن دهم / يازدهم ( برابر چهارم/ پنجم هجري ) امکان اين امر به وجود آمد که زبان عاميانه ي معمول آذربايجان، فارسي ( 8 )، ولي در عين حال لهجه ي مرو به عنوان ملاک و نمونه ي معتبر زبان فارسي ( 9 )، به حساب آيد. زيرا تلفظ زبان فارسي طبعاً در مناطق متفاوت رنگ گويش هاي محلي را به خود مي گرفت: چنانچه اين زبان در نواحي شرقي مثلاً در هرات ( 10 ) و در کوهستان ( 11 ) و نيز در کرمان با مکران خشن به گوش مي آمده و به سختي قابل فهم بوده است. ( 12 ) اين امر دليل بر اين است که مردم اين نواحي، نزديک اراضي افغاني و بلوچي زبان و يا يکي از گويش هاي باستاني مي زيسته اند ( اگر چه نام افغانها به عنوان نام يک قبيله ي مستقلي تازه در سال 982 برابر 372 هجري پيش مي آيد ). ( 13 ) همچنين زبان کوفغـ( يان ) { يا کوفجـ( يان ) } ( قُفص ) ( = کوه نشينان ) ( 14 ) و زبان ايراني ويژه ي بارزو بلوچان ( بلوص ) ( که تازه بعداً به سرزميني که امروز به نام آنان بلوچستان ناميده مي شود کوچ کرده اند. ) ( 15 ) خود را زبان مستقل منفردي مي دانست. ( 16 ) از اين گذشته زبان غور به روشني از ساير لهجه هاي اين سرزمين جدا و ممتاز بود. ( 17 )
در شمال شرقي ( اسپيجاب، طراز و بَلاساغون ) ( 18 ) هنوز زبان سغدي ( 19 ) و خوارزمي ( 20 ) - در بعضي از قسمت ها در جنب زبان فارسي - در حيات بوده است. در محل است يورت ( Ust Jurt ) و در شبه جزيره ي من قيشلاق ( مَنگيشلاق ) هنوز در آن زمان بقاياي قوم آص ( 21 ) ( = قوم Alan : عبارتند از گروهي از صحرانشينان ايراني ساکن جنوب روسيه و شمال قفقاز که قسمتي از آنان در سال 409 ميلادي به اسپانيا و در قرن 13 برابر هفتم هجري به مجارستان کوچ نموده اند ) وجود داشته اند.
در غرب ايران نيز هنوز وحدتي به دست نيامده بود. در آن موقع آذربايجان با جمعيت نسبتاً اندک ( 22 ) خود هنوز جزو سرزمين فارسي زبان ايران بود ( 23 ) و نهال زبان و نژاد ترکي اين قسمت تازه بعداً به دست سلجوقيان غرس ( 24 ) و در زمان مغولان بارور گشت. در کوهستانهايِ سبلان در حدود سال 985 ( برابر 375 هجري ) هنوز « هفتاد زبان مختلف » ( 25 ) موجود بوده است: اين طور گمان مي رود که منظور از هفتاد زبان، لهجه هاي ويژه ي قفقازي ( که طبعاً کمتر از هفتاد است ) مي باشد که صاحبان آنها، نسبت به وضع کنوني که بسنجيم، بيشتر به طرف شرق رفته بودند. همچنين نيز منطقه ي ارمنستان به طرف جنوب شرقي تا نخجوان ( 26 ) و برزند ( آذربايجان ) مي رسيد. ( 27 )
لهجه هاي ايراني نواحي جنوب بحر خزر يعني زبانهاي ديلم ( 28 ) و طبرستان ( 29 ) و گرگان برابر ساير ايرانيان قابل فهم نبود. ( 30 ) بعلاوه هنوز در اينجا تا مدتي قوم صول ( چول ) ( 31 ) که ممکن است از بقاياي متلاشي شده ي هياطله ( ؟ ) بوده اند و گاهي نيز عربها آنها را جزو ترکان ( 32 ) محسوب مي داشتند زندگي مي کرده اند. اين واقعيت که اسلام تازه در قرن نهم ( برابر سوم هجري ) در آنجا نفوذ کرد باعث شد که زبان در اينجا سير جداگانه اي بنمايد. ( 33 )
زبان کُردي نيز مثل همين امروز در طرف غرب ايران خود را به قلمرو زبان فارسي پيوسته بود. اين زبان فقط به ايالت کردستان، که جزئيات آن در اينجا نمي تواند مورد ملاحظه قرار گيرد، محدود نبوده، بلکه قبيله هايي از کُردان و يا قسمت هايي از آن قبايل تا نواحي دوردستي در سرزمين ايران پيش رفتند. البته در اين مورد بايد به اين نکته توجه کرد که در آن زمان کلمه ي کُرد به طور دقيق به عنوان اصطلاح براي اين گروه به کار نمي رفته است ( 34 ) و غالباً نيز سرزميني مثل گرگان را ( بيشتر به طرف جنوب در کوهستان زاگرس ) ( 35 ) که کُردنشين نبوده جزءِ آنان به حساب مي آوردند. ( 36 ) ولي اين امر تنها به اين مورد پايان نمي پذيرد، بلکه بدون ترديد بسياري از « قبايل متعدد کُردي » که از آنها در غرب ايران نام برده مي شود نبايد جزءِ کُردان به حساب آيند. زيرا بيشتر آنان فقط ( مثل لُرها ) ( 37 ) قبايل و ايلات مهجور، و از نظر فرهنگي و غيره عقب افتاده اي بوده اند که زبان آنها به نحوي کهنه بوده، و در نتيجه با زبان « فارسي نو » برابري نمي کرده است. ايشان را از اين کُرد ناميده اند که کسي زبان ويژه ي آنها را نمي شناخته است، و همين قدر مي دانسته اند که زبان آنان متعلق به گروه زبانهاي ايراني مي باشد. ( 38 ) اين قبيل سکونت و توطن ( 39 ) کُردان، به طرز - مخصوصاً انبوه و متراکمي در کوهستان زاگرس حوالي حُلوان ( 40 ) و در شهر زور ( 41 ) و گنديشاپور ( 42 ) و شوش ( خوزستان ) ( 43 ) و سپس در آذربايجان ( حوالي اشنويه ) ( 44 ) و در جبال ( سرزمين قوم ماد ) ( 45 ) ديده مي شد. بر اين مناطق نيز پر جمعيت ترين مرکز تجمع آنان ( حتي در دوره ي قبل از اسلام ) ( 46 ) يعني در نقاط مختلفي ( 47 ) در فارس ( طبق منقول پنجاه هزار چادر و هر يک مشتمل بر يک تا ده نفر ) ( 48 ) مخصوصاً در نواحي پنجگانه ي موسوم به « زموم الاکراد » ( 49 ) حوالي شاپور و هم در اراضي آن قسمت که به نام ايشان شبانکاره ( ايلات اسماعيلي، راماني، کرزوي، مسعودي و شَکاني ) ( 50 ) ناميده شده است، اضافه مي گردد، و کوچ کردن آنان ( مثلاً کوچ کردن ايل اسماعيلي ) را به طرف دار ابگرد ( 51 ) در آغاز دوره ي اسلامي مي توان نشان داد.
اسامي ( گاهي نيز اطلاعاتي درباره ي محل سکونت ) اين ايلات ( 52 ) چادرنشيني که تا امروز يکي از مشخصات ايران محسوب مي شوند مکرراً به ما رسيده است، ولي با يک استثنا ( 53 )، هيچ گونه نمونه اي از زبان آنان در دست نيست، به طوري که عملاً تحقيق در اين باره که آيا واقعاً تا چه اندازه هر يک از اين ايلات صبغه ي کُردي داشته است، براي ما غير ممکن مي باشد. ( 54 ) - از اين قبيل جماعات کُردان البته با افراد بسياري کمتري نيز در طرف شرقي فارس و در کرمان ( 55 ) و کوهستان ( 56 ) و اصفهان ( که محله اي مخصوص به خود داشته اند ) ( 57 ) شايد در ري ( 58 ) و خراسان ( منطقه ي فارياب ) ( 59 ) و جوزجان ( 60 ) وجود داشته اند. شايد در اين موارد هم فقط طوايفي ( چادرنشين ) بوده اند که تنها از نظر زبان با مردم اطراف خود فرق داشته طبق معمول مذکور در بالا، کُرد به حساب آمده اند. ( 61 )بر خلاف کردان زُطّ هاي هندي ( Chat, جهات ) که حتي در زمان ساسانيان به اين سرزمين کوچ کرده بودند، به روشني از ديگران ممتاز بودند و با کوليان پيوستگي داشته ( 62 ) به صورت گروه هاي منفردي تا کوهستان پيش رفته بودند. ( 63 ) اين دسته ها در همان اوايل ( لااقل بر حسب ظاهر ) اسلام را پذيرفتند و اکثر به نواحي باتلاقي اطراف بصره و واسط ( 64 ) يعني به محلي که از آن جا وظيفه ي معروف تاريخي خود را اجرا کردند، مهاجرت نمودند.
خوزستان نيز به نوبه ي خود از نظر زبان وضع خاصي داشت: زبان خوزي بنا به اقرار صريح اهل آن عصر، نه با زبان عربي ارتباطي داشته است و نه بازبان پارسي ( 65 ) ( پارسيي که اهالي غالباً آن را مي فهميده اند ). حتي الفباي عربي براي تلفّظ و تحرير آن ( همان طوري که تقريباً زبان قفقازي امروز علايم کمکي زيادي لازم دارد ) کافي نبوده است ( 66 )، و خطا نيست ( 67 ) که اين لهجه ي ويژه از آخرين بقاياي زبان « اِلامي » به حساب آيد.
در موارد نام برده گفتگو بر سر زبان باستاني اهل اين سرزمين بوده. اما در اثر تسلط عرب، قبايل زيادي از عربها نيز که اصل و مبدأ آنان براي معاصران طبعاً روشن بوده است، به نقاط مختلف اين سرزمين کوچ نمودند. در جنب آنان نيز از زمان قديم قبايل ديگري از عرب در ساحل خليج فارس: در فارس و در طول سر حدات فارس و بين النهرين ( 68 ) و به ميزان کمتري نيز در کرمان ( 69 ) سکونت گزيده بودند و در دوره ي اسلامي قطعاً به قلمرو خود توسعه داده اند. بدون ترديد مترجماني که در دوره هاي اول، واسطه ي بين عربها و ايرانيان بوده اند از اين نواحي ( همچنين از جنوب عراق که طبقه ي پايين اجتماع آنجا تا مدت درازي به زبان فارسي تکلم مي نمود. ) ( 70 ) برخاسته اند. ( 71 )
پس از تصرف ايران، نيمي از جمعيت شهرهاي متعدد غربي اين سرزمين را عربها تشکيل مي دادند ( در آغاز زبان فارسي نو « تازي » ( 72 ) ناميده مي شدند ). در قرن نهم و دهم ( برابر سوم و چهارم هجري ) هنوز به نام دينور ( 73 ) و زنجان ( 74 ) و نهاوند ( 75 ) و کاشان ( 76 ) و همچنين چند محل کوچک ديگري بر مي خوريم از شهرهاي مرکزي ايران در آن موقع قم ( 77 ) و نيشابور ( 78 ) تا اندازه ي زيادي عربي شده بود: و زبان عربي زبان محاوره و زبان مراسله ي اشراف و معتمدين آنجا محسوب مي شد. در جنب آن نيز زبان عربي بين کثيري از ايرانيان به عنوان زبان بيگانه رايج بود. ( 79 )
خراسان ( و در پهلوي آن نيز جوزجان ) ( 80 ) مي بايست عده اي از قبايل عرب ( بخصوص طي ( 81 ) و اَزد و تَميم ( 82 ) ) را که زبان آنان در اينجا رنگ لهجه ي خاصي ( 83 ) به خود گرفت، مي پذيرفت. درباره ي اين قبايل - که به طور مستقيم اجداد اعراب آسياي مرکزي امروز نيستند ( 84 ). از لحاظ سياسي گفتگو به عمل آمد؛ در فصل آينده به طور خلاصه امر مهاجرت آنها مورد ملاحظه قرار خواهد گرفت.
تسلط عرب بر ايران، در آغاز امر به زبان اداري فارسي در بين النهرين و در مناطق مجاور و نواحي به طرف شرق آن، لطمه اي وارد نياورد. در شرق تا سال 697/698 ( برابر 78 هجري ) زبان فارسي در مدارک و اسناد معمول بوده است ( 85 ) و تازه به پيوست با تغيير و تحول ديواني ( « نقل الديوان » ) که در زمان حکومت عبدالملک ( 685-705 برابر 65 تا 86 هجري )، در تمام قلمرو خلافت ( همچنين براي مناطقي که زبان اداري آن يوناني بود ) ( 86 ) صورت گرفت، زبان عربي نيز به سازمان اداري ايران وارد شد. در خراسان و در بخاراي مجاور آن که هنوز در سال 712 ( برابر 93 هجري ) مُکبّر حرکات نماز: رکوع سجود و قيام و قعود و تشهّد را به زبان فارسي اعلام مي کرد، ( 87 ) تازه در سال 742 ( برابر 124 هجري ) زبان عربي را به کار بردند. ( 88 ) علت اين امر اين بود که در اين نواحي غالب اعضاي حکومت تا مدت طويلي هنوز زردشتي بوده اند ( چنانچه به طور کلّي در نواحي ديگر نيز - مثلاً در سوريه و مصر - طبقه ي کارمند حکومت خود را طرفدار دين باستاني ميهن خويش نشان مي داد ).
سکه هاي حکام و واليان اسلامي در شرق در سال 639-663/664 ( برابر 18 تا 43 هجري ) به خط پهلوي و تقليدي ساده از سکه ي ساسانيان بود و تازه بعد از آن سکه هايي به دو زبان رايج گشت، و براي اولين بار در سال 696/697 ( برابر 77 هجري ) سکه هاي منقوش به عبارات عربي خالص جاي سکه هاي دو زباني را گرفت.در اين زمان به نحوي ماهيّت حکومت به طرز قاطعي به قالب عربي در آمد که در قرن هشتم و نهم ( دوم و سوم هجري ) زبان عربي ( صرف نظر از کتب علمي ) واقعاً زبان حکومت گشت. ( 89 ) هر چند طاهر مؤسس خاندان طاهريان ( وفات 821 برابر 206هجري ) ) که خود از طايفه اي عربي نژادِ ايراني شده برخاسته بود ) ظاهراً به فارسي بهتر صحبت مي کرده تا به عربي ( 90 ) و حتي براي زبان عربي مترجم به کار مي برده است، ولي مخصوصاً افراد سلسله ي وي، مثلاً عبدالله ( 91 ) در مورد انشاي اسناد و مدارک به زبان عربي ( لااقل براي اين که وفاداري خود را در مقابل خلافت تأييد نمايد ) سخت پافشاري مي کردند. بويهيان نيز با وجود اين که سران سلسله ي آنها اصلاً عربي نمي دانستند، ( 92 ) طبق همين شيوه رفتار کردند و حتي سامانيان - که در تمام موارد ديگر به فرهنگ ايران پابند بودند - ابتدا خواستند زبان دري ( 93 ) ( موسوم به « زبان درباري » ) را که به عنوان « فارسي نو » براي کتابت استحکامي يافته بود در ديوان ( در زمان احمد پسر اسماعيل 907-912 برابر 295 تا 300 ) وارد کنند، ولي به زودي آنرا ترک گفته و به عربي برگشتند. ( 94 ) همچنين خانواده هاي محترم و معتمدي که ( مثل ميکالي ) در دربار بودند در اثر تربيت و تعلّم خويش به طرفداري فرهنگ عربي در آمدند. ( 95 ) پس از آن که عربيّت در مدارس کُتّاب جاي خود را باز کرد و همين که منافع وحدت زبان ديواني تا نقاط دور دست بر همه معلوم شد ( بايد به اهميّت دولت آراميان در اين مناطق که نيز وحدت زبان اداري داشته اند توجه شود )، همين کُتّاب نيز با اصرار و پافشاري مخصوص به خود بر اين رسم باقي ماندند، چون هر نوع تغييري مواجه با مشکلات عظيمي مي گشت.
بديهي است که نمي توان براي هميشه از تحولي جلوگيري نمود. ولي اين راهم بايد توجه نمود که براي اولين بار خاندان هاي فرمانرواي ترک بوده اند که دست به چنين تحولي زده اند: بدين ترتيب که مقارن با آن که در آسياي مرکزي ( 96 ) زبان سغدي و خوارزمي و سرانجام نيز زبان فارسي به طور روز افزوني عقب مي نشست ( 97 ) و به وضع برگشت ناپذيري ( همانطوري که در تمام مواردِ بر خورد اين دو لهجه ( 98 ) مشاهده مي شود ) مغلوب زبان ترکي مي گشت، ترکان زبان فارسي را در آن موقع از نظر فرهنگي برتر يافته و با پشتيباني خويش آن را به عنوان زبان ديواني دربار خود به رسميّت شناختند، اين خود اقدامي بود که نظير آن در بين خاندان هاي فرمانرواي ايراني ديده نمي شد. در اين مورد زبان فارسي که بر اثر کار و همّت فردوسي براي هميشه اساس خود را محکم نموده بود به يکي از مهمترين پيروزيهاي خود نايل آمد. در دربار محمود غزنوي و پسرش مسعود زبان فارسي زبان رسمي دولت بود ( 99 ) و احکام خليفه در آنجا به فارسي ترجمه مي شد ( 100 ) و خود محمود نيز دستور مي داد اسنادي را که مي خواهند براي بغداد بفرستند ابتدا به فارسي تدوين نموده بعداً به عربي ترجمه کنند ( 101 ) و در تمام لحظات مترجمان و کاتبان دو زبانه: فارسي و عربي در خدمت وي آماده بودند. ( 102 ) پس از غزنويان قراخانيان ( 103 ) و سلجوقيان ( 104 ) نيز در ديوان خود به همين ترتيب رفتار کردند. ( 105 ) ولي تنها اين امر براي غلبه ي زبان فارسي کافي نبود: انتشار اسلام در هندوستان که به طور عمده، عمل فاتحان ترک بود - و کلمات ترکي موجود در زبان اردو که تا امروز باقي مانده دليل بر آن مي باشد - زباني را که به وسيله ي همين ترکان، به عنوان زبان فرهنگي به اين سرزمين آورد زبان فارسي بود. حتي محمود غزنوي کاتب و رئيس ديواني داشت که هم زمان با هم، زبان هندو فارسي - ولي نه زبان ترکي - به کار مي برد. ( 106 ) بدين ترتيب زبان پارسي، پس از آنکه خود را از قيدو بندي که عربيّت بدان زده بود رهايي داد، توانست درست در همان دوراني که ملت ايران قروني متمادي در تحت حکومت ترکان فاتح قرار گرفته بود، سيادت هميشگي خود را به دست آورده نيروي نشر و بسط فرهنگي خويش را به اثبات برساند: اين امر خود را از جهتي نمودار اين حقيقت است که اهميّت ملت ايران در جهان اسلامي کمتر از نظر سياسي و نظامي، بلکه بيشتر از لحاظ نيروي پايان ناپذير فرهنگي وي مي باشد.
پينوشتها:
1- رجوع کنيد به : Noldeke,Tab,VIII.
2- درباره ي بقاياي زبان فارسي نو در زمان مقدم بر فردوسي مثلاً مانند ابياتي که طبري به فارسي مي آورد ( رديف3، صفحات 1492 و 1494: سال 726/727، برابر 108 هجري ) و غير از آن، هنوز تحقيقي علمي از لحاظ دستور زبان در دست نيست، رجوع کنيد به مقاله ي ذيل که کتب و نوشته هاي ديگري را نيز ذکر مي کند: Vladimir Minorsky: Some early documents in Persian,im JRAS 1942,S. 181-194;1943,S. 86-99.
3- دراين باره رجوع کنيد به: مقدسي ( احسن التقاسيم )، صفحات 334 تا 336 و 368 ( ديلم ) و بر اساس آن : Fuck 111f. Schwarz VI 768 ( Rajj ).
4- مسعودي ( کتاب التنبيه، فهرست: 85 )، ص 77 به بعد؛ لهجه هايي را بدين ترتيب نام مي برد: فهلوي، الدري ( زبان درباري )، آذري و غيره.
5- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9 )، ص 289 - اصطخري، ص 137 ؛ يعقوبي ( بلدان ) ص 270، مفاتيح العلوم ( خوارزمي )، ص 117. سمعاني ( کتاب الانساب )، ص 41 ( در تحت کلمه ي اصبهاني )، ص 58، اصطلاح « عجمي » را براي زبان ساساني به کار مي برد ( نيز: ص 385 ) در جنب آن، کلمه ي « عجم » نيز به معني « بيگانه و خارجي » استعمال مي گردد، مانند موردي که يعقوبي ( تاريخ يعقوبي، ج2، ص 457 ) تموز را به عنوان کلمه ي « عجمي » براي يکي از ماههاي سال به حساب مي آورد ( مطابق با آن نيز، ص 525 از همين مرجع ).
6- طبري، رديف 1، صفحات 2106 و 2608 ؛ مفاتيح العلوم ( خوارزمي )، ص 116 به بعد. و نيز رجوع کنيد به : Schwarz VII 846f.
7- در کرمان نيز اين زبان فهميده مي شده است: ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9 )، ص 313 اصطخري، ص 167 درباره ي وضع زبان در فارس رجوع کنيد به : Schwarz III 145.
8- رجوع کنيد به : Goldziher,Shu,ub 170.
9- اصطخري، ص 191 به بعد؛ يعقوبي ( بلدان ) ص 270.
10- مقدسي ( احسن التقاسيم ) ، ص 307. در اين مورد رجوع کنيد به مقاله ي ذيل درباره ي خواجه عبدالله انصاري وفات 1088برابر 481 هجري:
W ( Iadimir ) Ivanow: Tabaqat of Ansari in the old Ianguage of Herat im "Journal of the R. As. Soc. "1923,S. 1-34,337-382.
11- مقدسي ( احسن التقاسيم )، صفحات 321، 398.
12- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 471. رجوع کنيد نيز به : Kremer,C,G. I 310;Schwarz III 256-258.
13- حدود العالم ( فهرست: 36 )، صفحات 91 و 349 ( رجوع شود به : M. Longworth Dames: Afghanistan,in der E I,I 164f.
14- اصطخري، ص 164؛ حدود العالم ( فهرست: 36 )، صفحات 65 و 201؛ ياقوت، ج7، صفحات 134 تا 138 و نيز Schwarz III 261-266 - شايد اينها اصلاً براهويي زبان ( Brahui ) بوده اند: حدود العالم ( فهرست: 36 ) ، ص 374 و نيز : Nikitin,Nat 215,Anm. 29 و منابع مذکور در آنجا.- بنا به قول ياقوت ج4، صفحات 147، 149 در اينجا مهاجران يمني، غالباً از قبيله ي ازد زندگي مي کرده اند.
15- رجوع کنيد به: Spiegel,Eran 219,Spiegel Eran Altert. Kd. I 334 منبع اخير ( Altert ) قضيان را با بلوچان يکي مي داند.- زبان بلوچي زبان شمال شرقي محسوب مي شد، حدود العالم ( فهرست: 36 ) و نيز Schwarz III 260f.
16- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 471: ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 356 ( سال 936 برابر 324 )؛- ياقوت، ج2، ص 281.
17- اصطخري، صفحات 245، 281- محل گسترش آنها: ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9 )، ص 444 و نيز Kremer C. G. I 315.
18- رجوع کنيد به : Barthold,Vorl. 81.
19- اغاني ( قاهره )، ج1، ص 35 ( غلامان سغدي در ايران )؛ - مقدسي ( احسن التقاسيم )، صفحات 262، 335 ( « شباهت » با زبان بخاري )؛ عقدالفريد، ج3، ص 258 ( فرغانه در نواحي سغد )؛- مقاله ي ذيل درباره ي مسئله ي زبان سغدي و بخاري گفتگو مي کند:
Wilhelm Barthold: K voprosu o sogdijskom i bucharskom jazykach, in "Iran" I ( 1926-7 ) ,S. 29-41 براي اطلاع از منابع جديد در باره ي زبان سغدي رجوع شود به : . M. J. Dresden in "Ex Oriente Lux",Jaarb. 1942. ( No. 8 ) ,S. 729-734,und in der "Bibliotheca Orientalis"VI ( 1949 ) /1,S. 28-31
20- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 335. با وجود اين که قتيبة بن مسلم ( سال 712 برابر 93 هجري ) آثار فرهنگي خوارزميان را که تازه بعداً بيروني ( هند، ص 36 ) از آن خبر مي دهد، نابود نمود ( اين مطلب در منبع ذيل مورد ترديد قرار مي گيرد : Barthold,Turk. 1، ولي مرجع ديگري آن را به عنوان امري واقعي مي پذيرد : Struve im "Vestnik Drevnej Istorii" 1949/4 = 30,S. 137. باز زبان خوارزمي هنور در حدود سال 1000 ( برابر 390 هجري ) زبان فرمانها و اسناد خوارزمشاه بوده است: تاريخ بيهقي ( فهرست: 161 ) ، ص 669 به بعد ( حتي در دربار محمود نيز مترجماني براي اين زبان وجود داشته اند: همين مرجع ) درباره ي بقاياي زبان خوارزمي ( مثلاً در مورد البيروني، دانشمند خوارزمي ) رجوع کنيد به :
Ahmed Zeki Velidi Togan und Walter Henning : Uber die Sprache und Kultur der alten Chwaresmier, Vortrage, wiedergegeben in der ZDMG 90 ( 1936 ) ,S. *27/35*; Walter B ( enno ) Henning : The structure of the Khwarezmian verb, in "Asia maior" N. R. V/1 ( 1955 ) ,S. 43-49; Walter B( enno ) Henning: The Khwarezmian Ianguage, in "Togan Armagani" S. 421-436; Alexander ( Arnol,d dovic ) Freiman ( n ) ( "Frejman" ) : Chorezmijskij jezyk in den "Zapiski Instituta Vostokovedenija"IV/7 ( 1939 ) ; Togan in der E I,turk. V 246f.
حفريات و اکتشافات جديد در انتظار يک تحقيق تازه اي مي باشند؛ رجوع شود به :
Paul Pelliot: Le nom du Xwarizm dans les textes chinois,im "T,oung Pao" XXXIV ( 1938 ) ,S. 146-152.
21- رجوع کنيد به Tolstov,Civ. 49 ( بر اساس بيروني، هند ).
22- طبري، رديف 1، ص 2805 - و نيز Zapiski Vost. Otd. XVIII 093.
23- اين زبان نيز مثل زبان ترکي امروز آنجا، به صفت « آذري » موصوف بود ( يعقوبي، بلدان، ص 272؛ فهرست ابن نديم، ص 344 ). ظاهراً مقصود ياقوت ( ج1، ص 160 ) نيز همين زبان بوده که به نظر وي نامفهوم مي آمده است. علاوه بر اين، وي در اينجا به منابع قديمي تر استناد مي کند؛ نيز رجوع شود به : Walter B ( runo ) Henning: The ancient language of Azerbaijan,in the "Tran-sactions of the Philological Society"1954,S. 157-177.
24- رجوع کنيد به : Barthold,Vorl. 110. درباره ي ترکي آذري رجوع شود به : Mehmed Fuad Koprulu in der E I,turk: II118-151.
25- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 375- ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33 )، صفحات 347 تا 349- و نيز Schwarz IX 1351.
26- جمع و تنظيمي در اين زمينه، با تذکراتي چند: Ahmed Zeki Velidi Togan in der E I,turk. ,II 96f.
27- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 378.
28- حدود العالم ( فهرست: 36 )، ص 133 و نيز Schwarz VII 365- راجع به دو زباني که در جنب يکديگر در استرآباد ( به فتح همزه و تا ) ( که غير از اينجا، نامي از آن برده نمي شود؛ سمعاني ( کتاب الانساب )، ص 30، اسم اين شهر را استرآباد ( به کسر همزه و تا ) ضبط مي کند ) موجود بوده اند رجوع کنيد به حدود العالم ( فهرست: 36 ) صفحات 134 و 386 ؛ و نيز: Ahmed Ates in der E I,turk. III 568. - اين زبان براي تبليغات فرقه ي حروفيه به کار مي رفته است؛ رجوع کنيد به:
Clement Huart: Textes persans relatifs a la secte des Houroufis, Leiden und London 1909 ( Gibb Mem. Series IX ). درباره ي وضع و موقع خاص ديلميان رجوع کنيد نيز به : بلاذري ( انساب الاشراف )، ج5، صفحات 254 و 262.
29- مرزبان نامه اصلاً به اين زبان تأليف شده، و بعداً به زبان فارسي در آمده است؛ رجوع کنيد به:
Jan Hendrik Kramers in der E I,III 371f. ( s. v. Marzuban II ) und Browne II 489 sowie "The Marzuban-nama",a book of fables... hrsg. von Mirza Muhammad ibn "Abd al-Vahhab of Qazvin,Teheran 1932,S. I.
30- اصطخري، ص 205- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9 )، ص 376.
31- درباره ي قوم چول ( به زبان سوري طشول و به عربي صول ) که حتي سال 395 ميلادي به کناره ي غربي بحر خزر هجوم آوردند، رجوع کنيد به :
Christensen 287;Marquart, Er. 51;Josef Marwart: Kultur und Sprach-geschichtliche analekten,S. 101-103. ( in den "Ungarischen Jahrbuchern"II,1929,S. 68-103; Ghirshaman,chion. 86 mit Anm2.
راجع به ذکر آنان درمنابع سوري در زمره ي روايات شهداي کرکوک ( کرخه دبيت سلوخ = Karka de Bet Selok ) رجوع کنيد به : Carl Brocklmann: Syrische Grammatik, 2. Aufl,. Berlin 1905,S. *55 ( Porta linguarum Orientalium V ) ( آنچه در ص 196 اين کتاب آمده، بايد بر اساس منابع مذکور ديگر تصحيح شود ) و نيز: Georg Hoffmann: Auszuge aus syr. Akten pers. Martyrer,Leipzig 1880, S. 45ff ( Abh. f. d. kunde des Morgen. VII/3 ). سمعاني ( کتاب الانساب )، ص 357، از صول به عنوان شهري نزديکي « دربند » ( باب الابواب )، سخن مي گويد.
32- اغاني ( قاهره )، ج10، ص 43؛ العيون و الحدايق، ص 21، مفاتيح العلوم ( خوارزمي )، ص 119 به بعد و نيز: Alfred Herrmann: Die Hephthaliten und ihre Beziehungen zu China, in "Asia Maior"II ( 1925 ) ,S. 564-580;A. M. Mandelstamm: O nekotorych vo-prosach Slozenija tadzikskoj narodnosti v sredneaziotskom Mezdurece, in "Sovetskaja Archeologija"XX ( 1954 ). S. 57-99.
مقاله ي اخير راجع به مسايلي چند درباره ي ترکيب ماهيت قومي تاجيکي در آسياي مرکزي گفتگو مي کند.
33- ولي اين واقعيت که قابوس زياري ( 976 تا 1012 برابر 366 تا 403 هجري ) کتبي به زبان عربي در نجوم و علوم ديني تأليف نموده ( Krymskyj I 114 ) دليل بر اين است که بعداً تغييري اساسي در اين اراضي به وجود آمده است.
34- رجوع کنيد به منبع ذيل تحت کلمه ي « کردان »:
Vladimir Minorsky in der E I,II 1214,1224f. به کتاب ذيل دسترسي نيافتم: « کُرد و پيوستگي نژادي و تاريخي او »، از رشيد ياسمي، تهران، 1940.
35- طرف شمالي، جاده بغداد - کرمانشاه.
36- اطلاعات مفصلي دراين باره، در : Vladimir Minorsky: The Guran,im BSOAS XI ( 1943 ) ,S. 75-103.
37- راجع به اين موضوع رجوع کنيد به : Vladimir Minorsky: Les Tsiganes Luli et les Lurs Persans,im "J. As. " CCXVIII ( I-VI. 1931 ) ,S. 281-305,bes. S. 294ff.
38- Spiegel,Eran 78; Kremer,C. G. I 301.
39- به زبان عربي « زم »، جمع « زموم » از کلمه ي کردي « زومه » « Zome »: ابن خردادبه ( کتاب الممالک و المسالک، فهرست: 28 )، ص 47 و يا کلمه ي « رم » - درباره ي تناسباتي نظير اين، در عصر جديد : Nikitin,Nat. 214.
40- بلاذري ( انساب الاشراف )، ج5، ص 45؛ طبري، رديف 2، ص 988 ( سال 695/696 برابر 76 هجري )، رديف 2، ص 1978 ( سال 747 برابر 129 هجري )؛- ابن اثير، ج8، ص 169 ( سال 953/954 برابر 342 )؛ سمعاني ( کتاب الانساب )، ص 479 ( با تذکر خاصي در مورد تراکم جمعيت در حُلوان ).
41- اصطخري، ص 200؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9 )، ص 269؛ ياقوت، ج5، ص 312 به بعد ؛ ابن الاثير ج8، ص 233 به بعد ( سال 979/980 برابر 369 هجري )، ج9، ص 62 ( سال 1039/1040 برابر 431 هجري ) و نيز : Schwarz IV 417f. ,VI 699f.
42- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 408.
43- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک، 1938/9 )، ص 257.
44- مرجع سابق، ص 336.
45- مرجع سابق، ص 370- ابن اثير، ج8، ص 146 ( سال 945 برابر 333 هجري ) ( دراينجا يک يک از مساکن نام برده مي شود. ) رجوع کنيد به : Schwarz VII 859-865. ( در اينجا اسامي قبايل را جمع آوري نموده است ) و نيز : عباس العزاوي، عشاير العراق، ج2، الکرديه، بغداد 1947 فهرستي از مطالب آن در : "Oriens"II,1949,S. 351f,von Werner Caskel.
46- طبري رديف 1، ص 2543 ( تذکراتي از سال 637 برابر 16 هجري )، ص 2700 ( سال 644 برابر 23 )، ابن اثير، ج 2، ص 186 ( سال 702 برابر 83 هجري ).
47- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9 )، ص 370 به بعد؛ اصطخري، ص 145 ؛ طبري، رديف 3، ص 839 ( سال 870 برابر 256 ) ابن اثير، ج7، ص 8 ( سال 845/846 برابر 231 هجري ). و نيز رجوع شود به : Schwarz III 135-139.
48- اصطخري، صفحات 99 و 114 به بعد.
49- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 435؛ مفاتيح العلوم ( خوارزمي )، ص 123 به بعد ( که بايد به تناسب واقع تصحيح گردد )؛ ياقوت، ج 4، ص 298 به بعد؛ ابن اثير، ج5، ص 138 سال 746/747 برابر 129 ) ابن بلخي ( فهرست: 202 )، ص 168 ( زمها = قبايل : گيلويه، ذيوان، لواجان، کاريان و بازنجان/ بازيجان ). ايشان در برابر به عهد گرفتن وظيفه ي حراست، از دادن ماليات معاف بودند: رجوع کنيد به : Barbier de Meynard,Dict. geogr. 263f. Kremer,C. G. I 297f.
50- ابن بلخي ( فهرست: 202 ) ص 164 به بعد. ايل اسماعيلي مي بايستي حدود 1040 ( برابر 431 هجري ) به اين نواحي کوچ کرده باشند؛ زرکوب ( شيراز نامه )، ص 36 به بعد.
51- ابن بلخي ( فهرست: 202 ) صفحات 164 تا 167 ( با مطالب ديگري درباره ي قبيله هاي شبانکاره ).
52- درفارس 33 ايل: مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 446 ( هر يک از اين ايلات 100 تا 1000 سوار کار داشته است: اصطخري، ص 114 به بعد ) و نيز Schwarz III 156f.
53- کاکويه = دايي ( خال ) : ابن اثير، ج9، ص 171.
54- آيا « قرية الآس » در فارس ( مقدسي، احسن التقاسيم، ص 447 ) با قوم آص ( Osseten ) ارتباط دارد، مثلاً به عنوان محل توطن اسراي جنگي آنان ؟
55- ابن خلکان ( وفيات )، ج1، ص 98 ( برابر ابن خلکان، فهرست: 110، ج1، ص 82 ) ( آغاز قرن دهم برابر اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجري ).
56- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9 )، ص 446؛ اصطخري، ص 274.
57- يعقوبي ( بلدان )، ص 275.
58- ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33 )، ص 370 به بعد.
59- مرجع سابق، ص 443.
60- اصطخري، ص 271.
61- بديهي است که امروز هنوز کردان در سرزمين ايران در ناحيه هاي محدود و منحصر به خود وجود دارند: مثلاً ( گذشته از شبانکاره ) در طرف جنوبي شيراز قسمت هاي جنوبي شهر کرمان، نواحي شمالي با نپور ( در منطقه ي قديمي قفص )، در اراضي بالاي اترک در شمال خراسان و نيز در زمينهاي شرقي بلوچستان؛ رجوع شود به نقشه ي آخر کتاب ذيل:
L. Rambout: Les Kurdes et le droit, Paris 1947 ( Rencontres 24 ).
درباره ي روايتي حاکي از اين که ارموريها ( ساکن نواحي واقع در اطراف رودخانه ي لوغر سمت جنوبي کابل ) اصلاً کُرد بوده اند رجوع شود به :
Georg Morgenstierne: Indo-Iranian frontier languages: I,Parachi and Or-muri,Oslo 1929,S. 307ff. ( Inst. f. sammenlign.kultur-forskining,Reihe B,Bd. X ) براي توضيح و تحقيقي از نظر زبانشناسي در اين مورد، رجوع شود به همين مرجع و نيز ص 9 به بعد، و همچنين Karl Hadank in der OLZ 1931,Sp. 736-745.
62- مفاتيح العلوم ( خوارزمي )، ص 123 و نيز Gabriel Ferrand: Zott, in der EI,IV 1336f.
63- ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک 1938/9 )، ص 257.
64- بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 375 به بعد. پس از قيام آنها، قسمتي از ايشان را به خانقين و قسمتي را به « عين زربه » کوچ دادند.
65- اصطخري، ص 91؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، چاپ لايپزيک، 1938/9 ) ، ص 254؛ مفاتيح العلوم ( خوارزمي )، ص 117- ياقوت، ج3، ص 489 ( نيز رجوع شود به يعقوبي- بلدان-، ص 361 ) اگر هم ياقوت ( ج6، ص 407 ) زبان خوزي و نيز سرياني ( سوري ) را جزء زبان فارسي به حساب مي آورد ( بنا به قول حمزه ي اصفهاني )، علت آن بايد ظاهراً دلايل جغرافيايي باشد. و نيز رجوع کنيد به : Schwarz,IV 401f,406f.
66- جاحظ ( کتاب البيان، فهرست: 258 )، ج1، ص 16. و نيز: Fuck 64.
67- منبع ذيل فقط بدين امر اشاره مي کند: Kremer,C. G. I 293f.
68- يعقوبي ( بلدان )، ص 269.
69- رجوع کنيد به: Kremer. C. G. I 307.
70- رجوع شود به Fuck 7f,. 10,46f.
71- طبري، رديف 1، ص 2263 ( سال 635 برابر 14 هجري )، ص 2278 ( سال 636 برابر 15 هجري ).
72- طبري، رديف 2، ص 1181 ( سال 705 برابر 86 هجري ). که بعداً نيز در فارسي « تازيک » گفته شده، مثلاً جويني ( تاريخ جهانگشا، فهرست: 152 ) ج2، ص 50 ( سال 1202 برابر 598/599 ) - براي اطلاعات عمومي در اين مورد رجوع شود به :
Hans Heinrich Schaeder : Turkische Namen der Iranier, in der "Welt des Islams",Sonderband: Festschrift,Friedrich Giese... uberreicht,hrsg. v. Got-thard Jaschke,Berlin und Leipzig 1941,S. 1-34.
73- يعقوبي ( بلدان )، ص 271.
74- مرجع سابق.
75- مرجع سابق، ص 272.
76- حدود العالم ( فهرست: 36 )، ص 133.
77- راغب اصفهاني، کتاب محاضرات الادباء، 1287 هجري، ص 155؛ اصطخري، ص 201؛ ياقوت، ج7، ص 160؛ و نيز: Kremer,C. G. I 336,II 150- بعداً عنصر ايراني در اين شهر بر عرب غلبه داشت: يعقوبي، ( بلدان )، ص 274 ؛ تاريخ قم، ص 17، بنا به قول اين منبع ( صفحات 16 به بعد و 23 و 28 ) عربهاي اين شهر، از يمني ها، و از بين اينان بخصوص طايفه ي اشعريها ممتاز بوده اند و تاريخ اين طايفه با گزارشهايي مشتمل بر فخرو مباهات نقل مي گردد: همين مرجع صفحات 266 تا 305.
78- يعقوبي ( بلدان )، ص 278؛ ثعالبي ( لطايف المعارف ) ، ص 39.
79- مقدسي ( احسن التقاسيم )، ص 418؛ تاريخ سيستان، ص 85 ( سال 657 برابر 36 هجري يکي از بازرگانان )؛ ابن اثير، ج7، ص 136 ( سال 884 برابر 270 در طبرستان )، ج9، ص 51 ( سال 999 برابر 389 هجري در غرچستان ). اين مطلب را که ادعاي فارسي و ترکي ( ! ) صحبت کردن امام حسن عسکري ( عليه السلام )، از جمله ي داستان هاي مذهبي است ( رجوع کنيد به : Donaldson 218 ) به ظن قوي مي توان پذيرفت.
80- حدود العالم ( فهرست: 36 ) ص 108.
81- يعقوبي ( بلدان )، ص 277.
82- مرجع سابق، ص 279.
83- اين لهجه ي عربي حدود سال 800 ( برابر 184 هجري ) به طوري واضح بود که داستان سرايان، خصوصيات زبان عربي خراسان و اهواز را به صورتهاي خنده آوري در مي آوردند ( مثلاً در لهجه هاي موجود در بازي « قره گز » ): جاحظ ( کتاب البيان فهرست: 259 ) ج1، ص 38.
84- راجع به زبان عربي در آسياي ميانه ي امروز رجوع کنيد به مقاله ي ذيل درباره ي مشخصات زبان عربي آسياي ميانه:
G. V. Cereteli ( georgisch "C"eret"eli" ) : K charakteristike Jazyka sredneaziat-skich arabov in den "Trudy vtoroj sessii associacii arabistov" ( 1937 ) ,Red. Ignatij Jul janovic Krackovskij, Moskau und Leiningrad 1941,S. 133-148. ( Trudy inst. vostokovedenija XXXVI ).
85- جهشياري ( کتاب الوزراء ) ص 33 به بعد. و نيز: Uzenbasli 4 اعداد کسري ايراني تا مدت درازي در امور اداري مربوط، متداول ماند: بلاذري ( فتوح البلدان )، ص 301. و نيز : Lokk 113.
86- جهشياري ( کتاب الوزراء ) ص 35. رجوع کنيد نيز به : Barthold. Med,41;Pederseb 55; Tritton 18f.
87- نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 47 و نيز : Lokk 110.
88- جهشياري ( کتاب الوزراء )، ص 64 به بعد. به مقاله ي ذيل دست نيافتم:
Martib Sprengling: From Persian to Arabic,im "American Journ. of Semitic Language"LVI ( 1939 ) ,S. 175-224, 325-336.
89- اصطخري، ص 137؛ دولتشاه ( تذکرة الشعراء، فهرست: 272 )، ص 29 - و نيز Wiet 149.
90- طبري، رديف 3، ص 1063؛ و نيز : b. Taifur,Bl. 51b bei Krymskyj I 28.
91- بايد توجه به اين اوضاع بايد اين ادعا که وي اصلاً فارسي نمي فهميده است. ( Kremer,C. G. II 150 nach b. Hamdun,BI. 224r ).
92- Mez 17mit Anm. 8 - درباره ي ترجمه ي کتب عربي به فارسي در زمان سامانيان رجوع کنيد به: Barthold, Med. 83.
93- ياقوت، ج3، ص 407، ج6، ص 406 به بعد ( بنا به قول حمزه ي اصفهاني )، مفاتيح العلوم ( خوارزمي ) ص 117؛ جاحظ ( کتاب البيان، فهرست: 258 ) ، ج3، ص 5 ( برابر جاحظ، کتاب البيان، فهرست: 259، ص 32 ) ( الفارسية الدرية: بنا به اين قول، اين زبان بخصوص در اهواز متداول بوده است ) غفور اف ( Gafurov 173f ) مي خواهد صورت تکميل يافته ي زبان « دري » را زبان تاجيکي امروز بداند: ادعايي که فقط تا اندازه ي محدودي مي تواند صحت داشته باشد؛ - درباره ي ريشه ي کلمه ي « دري » رجوع شود به همين مرجع، ص 187 و نيز:
A. N. Boldyrev : Iz istorii razvitija persioskogo literaturnogo jazyka,in "Voprosy jazykoznanija"1955/V.
94- مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 381؛ رجوع کنيد به :
Barthold,Turk. 240;Ross im Survey I 131. کتاب « يتيمة الدهر » از ابومنصور عبدالملک الثعالبي ( 961-1038 برابر 350 تا 429 ) رجوع شود به : Brockelmann,GAL I 284f,. S. I. 499f ديد روشني درباره ي وضع زبان عربي در دربار آنان، نيز در شعر، به دست مي دهد. ترجمه ي قسمت مربوط به شرق ايران، از: Casimir Adrien Barbier de Meynard : Tableau literaire du khorassan et de la Transoxanie au quatrieme siecle de I,Hegire,im "Journal Asiatique"Jan/Juni 1853,S. 169-239; Jan. juni 1854,1854,S. 291-361. Brockelmann,GAL I 284 und S I 499ff.
95- سمعاني ( کتاب الانساب، خطي ) ص 549 ظهر ( در تحت کلمه ي ميکالي )، و نيز به صفحه ي ما قبل آن رجوع گردد.
96- اين ادعا را که مردم شهري در اين منطقه، ترکي صحبت مي کرده اند جاحظ: فصل الاتراک، Tria opuscula auctore.... al-Djahiz,hrsg. v. Gerhof van Vloten, ( Leiden 1903, Barthold,Vorl. 59 مؤلف ذيل به حق رد مي کند S. 5. ).
97- رجوع کنيد به : Barthold,Vorl. 45.
98- مثلاً در آذربايجان امروز، با وجود اين که دولت ايران براي نشر و حفظ زبان فارسي مي کوشد.
99- به طور کلي و عمومي رجوع شود به کتاب ذيل درباره ي تاريخ ادبيات ترک: Fuad Koprulu: Tourk edebiyati tarihi Konstantinopel 1928,II 146-147 mit Anm. 2;Barthold,Med. 210.
100- تاريخ بيهقي، ص 44.
101- مرجع سابق، صفحات 291، 295و 297 تا 319 ( نقل متون ادبي عربي و فارسي )، بنابراين زبان عربي نيز، زبان رسمي احکام و اسناد بوده است، رجوع شود به : Barthold,Turk. 291 اما اين مطلب را واقعاً نمي توان گفت که زبان فارسي، چنانچه کتاب ذيل مدعي است، پيوندي براي زبان عربي گشته است:
Arnold Joseph Toynbee: Studie zur Weltgeschichte ( Dtsch. v. F. W. Pick ) ,Hamburg ( 1949 ) ,S. 30.
102- « کاتب فارسي »، در اين مورد رجوع شود به : ابن خلکان ( وفيات )، ج9، ص 53 به بعد، ( برابر ترجمه ي ابن خلکان، فهرست: 111، ج3، ص 517 ).
103- در اين باره و درباره ي اوضاع بعدي رجوع شود به : Barthold,Vorl, 133f.
104- سوگلي سلطان سلجوقي، محمود، نيز لقبي فارسي داشته است: دولتشاه، تذکرة الشعراء ( فهرست: 272 )، ص 74. سلجوقيان آسياي صغير زبان عربي را تا به قرن 13 ( برابر هفتم هجري ) حفظ نمودند، رجوع شود به Barthold,Vorl. 133.
105- دولتشاه، تذکرة الشعراء، ( حدود سال 1050 برابر 442 هجري ) نيز رجوع شود به داستان فرعي و معترضه اي از سال 1134 ( برابر 524 ) که اين مطلب را به خوبي نشان مي دهد: البنداري ( سلجوقيان، فهرست: 133 )، ص 174 به بعد. ( حشاشين نيز در الموت زبان عربي و فارسي را در جنب يکديگر به کار مي بردند: 1164 ( برابر 559 هجري ): جويني ( تاريخ جهانگشا، فهرست: 152 )، ج3، ص 227 ).
106- تاريخ بيهقي: ص 413.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم