نظريه ي حرکت جوهري از ابتکارات ژرف و تأثيرگذار ملاصدراي شيرازي است که توانست تحولي بنيادي در فلسفه ايجاد کند. نظريه ي ياد شده داراي مباني، اهداف، اصول و پيامدهاي قابل توجهي در فلسفه ي محض است که انديشمندان بتفصيل بدان پرداخته اند.
اما اين نظريه قابليت ها و استعدادهاي فراواني براي ارائه ي پيامدهاي تربيتي، کلامي، اخلاقي و ... دارد که معمولاً تحت الشعاع انوار فلسفي آن قرار گرفته و مغفول واقع شده است. اين نوع نگاه به حرکت جوهري مي تواند علاوه بر استخراج مفاهيم نوين و توليد دانش در حوزه هاي جديد علوم انساني، به کاربردي شدن فلسفه و ايفاي نقش شايسته آن در حيات بشري مدد رساند.
نگاه تربيتي به اين نظريه و بررسي پيامدهاي تربيتي حاصل از اعتقاد به حرکت جوهري، مبحث جديدي است که تاکنون کمتر بدان توجه شده است و مي تواند در حوزه ي فلسفه ي تعليم و تربيت مورد مداقه و بررسي قرار گيرد.
مي توان از حرکت جوهري نفس، دلالتهاي فراوان تربيتي الهام گرفت که در زير به بعضي از آنها اشاره مي شود. دلالتهاي آتي ممکن است نقش يک مبناي تربيتي، يک اصل يا يک روش تربيتي را داشته باشد.
« مباني » عبارتند از پايه ها و عوامل بنيادي تربيت که مشتمل بر نظريات اعتقادي فلسفي و علمي هستند که در قالب « هستها و نيستها » تعبير مي شوند. (2)
« اصول » مجموعه ي قواعدي خواهند بود که با توجه به آن مباني اعتبار مي شوند و معمولاً راهنماي عمل و در قالب « بايد ها و نبايدهاي کلي » قرار مي گيرند. (3)
« روشها » همان دستورالعملها هستند، لکن دستورالعملهاي جزئي و فرعي. همانگونه که اصول به مباني تکيه دارند، روشها هم متکي به اصولند. (4)
قاعدتاً از هر مبنايي، اصولي و از هر اصلي، روشهايي قابل استنباط اند که در حد وسع اين مقاله، به آنها اشاره مي گردد.
نويسنده بر آن است که ابتدا مباني مرتبط با حرکت جوهري را مطرح نموده، سپس به اصولي که قاعدتاً برگرفته از آن مباني است بپردازد و در نهايت روش عملي و اجرايي کردن آن اصل را در قالب يک يا چند روش بيان کند.
مبناي اول: حرکت جوهري و ارتباط روح و بدن
مي دانيم که ملاصدرا در نحوه ي ارتباط ميان روح و بدن با تکيه بر اصل حرکت جوهري، نظريه ي « جسمانية الحدوث و روحانية البقاء » بودن روح را مطرح کرده است. خلاصه ي سخن او اين است که ماده ي جسماني بر پايه ي حرکت در ذات و جوهر خود، کامل مي گردد و داراي درجه يي از وجود مي شود که بحسب آن درجه، غيرمادي و غيرجسماني است. (5)طبق اين نظريه، مبدأ تکوين روح، ماده ي جسماني است؛ ماده اين استعداد را دارد که در دامن خود موجودي بپروراند که با ماوراء الطبيعه هم افق باشد. اساساً بين طبيعت و ماوراء طبيعت ديوار و حائلي وجود ندارد؛ ماده در سير تکامل خود در جهت جديدي بسط مي يابد، بگونه يي که بکلي خاصيت ماده بودن را از دست مي دهد. (6)
طبق آيات 12 تا 14 سوره ي مومنون- آنچنانکه بتفصيل بيان شد- روح از بدن بيگانه نيست و انسان از دو حقيقت بيگانه ترکيب نشده است، بلکه روح و بدن در اصل هستي ارتباط وثيق و عميقي دارند. اين نکته را مي توان از تعبير بسيار دقيق « ثم أنشاناه خلقاً آخَر » بدست آورد؛ يعني همان حقيقتي که با پيدايش از نطقه آغاز گرديد و اکنون بصورت پيکره يي بيجان درآمده، با آفرينش ديگر، حيات پيدا مي کند. (7)
تعبير آيه اين نيست که روح را از جاي ديگري آورديم و به بدن اضافه کرديم، بلکه مي فرمايد همين جسم و بدن را تبديل به چيز ديگري کرديم؛ يعني ماده در حرکت جوهري از دنياي سه بُعدي و چهار بُعدي حرکت مي کند و به دنياي بي بُعدي مي رسد. (8) بر اين اساس، ميان روح و بدن ارتباطي عميق و بنيادين برقرار است و اين نکته خود مبنايي راهگشا جهت کشف برخي اصول و روشهاي تربيت است که به بعضي از آنها بعنوان نمونه مي پردازيم:
اصل اول: تقويت روح و خودداري از لذتگرايي
ارتباط متقابل ميان جسم و روح اقتضا مي کند که بهره گيري افراطي از لذات مادي و جسماني مانع درک لذات روحي و معنوي شود. اگر انسان خود را غرق در لذات مادي، حتي لذات حلال کند، در همين دنيا از لذات معنوي محروم مي شود. بنابراين اگر بخواهد لذتهاي معنوي را درک کند، چاره يي ندارد جز اينکه از لذتهاي مادي و جسماني بکاهد.هر چند روح از بدن و سلامت و نيرومندي آن بي نياز نيست، اما غرق شدن در تنعمات مادي و اقبال تمام به لذتگرايي جسماني، مجالي براي بهره برداري از کانون روح باقي نمي گذارد و در حقيقت نوعي تضاد ميان تمتعات روحي و مادي- اگر بصورت غرق شدن و محو شدن در آنها باشد- وجود دارد. (9) حق پرستي بمعني واقعي کلمه- يعني شور محبت حق را داشتن و با ياد او مأنوس بودن و از پرستش او لذت بردن و در حال توجه و حضور و ذکر دائم بودن- با لذتگرايي و در اسارت زرق و برق ماديات بودن بهيچ وجه سازگار نيست. (10)
امام علي (عليه السّلام) در يکي از نامه هاي خود مي نويسند:
سوگند ياد مي کنم به ذات خدا که به خواست خدا نفس خويش را چنان ورزيده سازم و گرسنگي بدهم که به قرص نان و اندکي نمک قناعت بورزد. همانا آنقدر در خلوتهاي شب بگريم که آب چشمه ي چشمم خشک شود. شگفتا! آيا درست است که شتران در چراگاهها شکم خويش را انباشته کنند و در خوابگاه خويش بخسبند، علي نيز شکم خود را سير کند و در بستر خود استراحت کند؟! خوشبخت و سعادتمند آنکه فرايض پروردگار خويش را انجام دهد و شب هنگام از خواب دوري گزيند؛ در زمره ي گروهي که بيم روز بازگشت خواب از چشمشان ربوده و لبهايشان به ذکر پروردگار در زمزمه است. (11)
خلاصه ي سخن امام علي (عليه السّلام) اين است که از دو راه يکي را بايد انتخاب کرد: يا خور و خواب و خشم و شهوت؛ نه راز و نيازي، نه توجهي و نه نم اشکي و گامي از حد حيوانات فراتر نرفتن يا کم کردن لذات و بهره گيريهاي جسماني و مادي و قدم نهادن در وادي انسانيت. (12)
اصل دوم: لزوم توجه به اعمال بدني
رفتارها و اعمال بدني انسان سبب شکل گيري ملکات خاصي در او مي شود که اين امر بسبب ارتباط متقابل ميان روح و جسم است. بعبارتي ملکات و خصايل او همان اموري است که به واسطه ي تکرار عمل بصورت عادت درمي آيند و طبيعت ثانوي انسان مي شوند. انسان، هم از ناحيه ي جسم و هم از ناحيه ي روح، عادت پذير است. عادت، تغيير طبيعت و شکل دادن به طبيعت است. مثلاً سيگار کشيدن يک عادت است؛ در ابتدا طبيعت عکس العمل نشان مي دهد، ولي بتدريج خود را منطبق مي سازد. از لحاظ روحي نيز عيناً همين حالت وجود دارد، با دو تفاوت؛ يکي اينکه روح حساس تر و صورت پذيرتر است و ديگر اينکه نوع تغيير روحي با تغيير جسمي متفاوت است؛ در تغييرات جسمي احياناً در بافتها و کيفيات بدني تغييراتي داده مي شود، اما در روح، آن حالت، صورت و فعليت روح مي شود. (13)هر عملي ملکات روحي متناسب با خود را در روح ايجاد مي کند عمل متکبرانه انسان را متکبر مي کند، عمل حسودانه انسان را حسود مي کند و ... همچنانکه عمل انساني و الهي چهره انسان را انساني و خدايي مي کند.
تأثير اعمال ظاهري بر شکل گيري باطن و درون انسان تا حدي است که اگر انسان عملي را بشکل تصنعي نيز انجام دهد، بر باطن و درون او مؤثر خواهد بود. در اين باب، امام علي (عليه السّلام) مي فرمايد: « ان لم تکن حليماً فتحلّم؛ فإنه قل من تشبه بقوم إلا أوشک أن يکون منهم؛ اگر بردبار نيستي، خود را بردبار جلوه ده؛ چه اندک پيش مي آيد که کسي خود را به گروهي شبيه سازد و جزء آنان نشود. » (14)
قرآن کريم نيز ميان راه رفتن با تفرعن و فرعوني شدن دل قائل به ملازمه است: « وَ لاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً...؛ در زمين با تکبر و غرور راه مرو ». ( اسراء /37 )
براي رسيدن به دو اصل فوق بايد از روشهاي جزئي و کاربردي بهره گرفت.
مبناي دوم: حرکت جوهري و مسخ انسان
مسخ بمعني دگرگون شدن و تغيير ماهيت دادن است و اصطلاحاً به حالتي گفته مي شود که ماهيت انسان تبديل به ماهيت حيواني شود. (15) مسخ در انسان هنگامي رخ مي دهد که صفتي از اوصاف حيوانات بر او غلبه و در وجود او رسوخ کند. در اين حال طبيعت چنين انساني، طبيعت آن حيوان خاص مي شود و روح او هنگام مفارقت از بدن به بدني مي پيوندد که متناسب با صفت راسخ در او باشد. (16)تبيين مسئله ي مسخ و تبديل ماهيت انسان به ماهيت حيواني و حشر چنين انساني بصورت حيوانات، تنها بر اساس نظريه ي حرکت جوهري امکانپذير است. زيرا براساس حرکت جوهري، هر گونه اعتقاد و عملي، زمينه ي تحول جوهري را بهمراه دارد تا اينکه گوهر ذات انسان بسوي خاصي حرکت کرده و زمينه ي تحول ذات فراهم شود. (17) برخي در اين تحول جوهري بسوي فرشته شدن در حرکتند و پاره يي بسوي بهيميت و شيطان شدن شتابانند. (18)
انساني که در اثر تحول جوهري، تغيير ذات يافته و از لحاظ باطني صورت خاصي مانند صورت حيوانات پيدا کرده است، در آخرت نيز بشکل همان حيوان محشور مي شود. (19)
تبديل شدن صورت انسان به نوع ديگري از حيوانات از نوع لبس بعد از لبس است، نه از نوع خلع و لبس. بعبارتي، اينگونه نيست که صورت اول زايل گردد و صورت ديگري مانند صورت ميموني بجاي آن بنشيند. (20) در حقيقت مي توان گفت در مسخ، انسانيت انسان باطل و منعدم نمي شود، بلکه او « انسان بوزينه » است. بهمين جهت است که پس از اين تغيير و تبدل، اصل شعور و ادراک انساني از بين نمي رود، بلکه چنين انساني موجود عاقلي است که به تنزل و خواري خويش واقف است و بشدت از آن رنج مي برد. (21)
اصل اول: لزوم جهت دهي به اميال و اهداف
داشتن هدف و غايت و ميل انحرافي از جمله عواملي است که سبب مسخ ماهيت و واقعيت انسان مي گردد. در معارف اسلامي آمده است که انسان هر چيز را دوست داشته باشد و به آن عشق بورزد، با او محشور مي شود: « من أحب حجراً حشره الله معه؛ هر کس سنگي را دوست داشته باشد، با آن سنگ محشور مي گردد. » (22)با توجه به اينکه آنچه در قيامت ظهور و بروز مي کند، تجسم آن چيزي است که انسان در اين جهان کسب کرده، روشن مي شود که علت اينکه انسان همواره با آن چيزهايي مشحور مي گردد که به آنها عشق مي ورزد، اين است که عشق و علاقه و طلب يک شيء، آن را در مرحله ي غايت و هدف انسان قرار مي دهد و در حقيقت آن چيز در مسير « صيرورت » و « شدن » آدمي واقع مي شود و روح و واقعيت انسان مبدل به او مي شود. (23) چنين انساني خود را فراموش مي کند و آن چيز را هميشه در ياد دارد و چنان شخصيتش در آن چيز حل مي شود که او را گويي خودش مي پندارد و بجاي خودش محور عمل و فعاليت قرار مي دهد. (24)
حال اگر آنچه مطلوب نهايي انسان واقع شده، امري مادي و دنيايي باشد، اين امر سبب مسخ انسان مي گردد. مثلاً آنجا که مال هدف مي شود، انسان در خدمت کسب ثروت قرار مي گيرد و افزايش ثروت، عين افزايش شخصيت تلقي مي شود. از اين رو، لازم است جهت جلوگيري از مسخ انسان، آنچه بعنوان مطلوب به او معرفي مي شود، امري باشد که کمال انسان او را تأمين کند.
اصل دوم: جلوگيري از تبديل وسيله به هدف
در روايات منقول از معصومين (عليهم السّلام) عباراتي به چشم مي خورد که در باب مذمت دنياست. ممکن است گفته شود آنچه از نظر اسلام مذموم و مطرود است، علاقه به دنياست؛ حال آنکه اين علايق اموري هستند که در خلقت او نهاده شده اند و جزء سرشت او هستند. تمام تمايلات و عواطف بشر متوجه هدفها و غاياتي حکيمانه است. (25) حقيقت اين است که آنچه از نظر دين مذموم است، دلخوشي و قناعت به امور مادي و دنيوي است. معني رضايت و قناعت به اين امور آن است که آدمي هدفي بالاتر از آنها نداشته باشد و قهراً بنده ي دنيا و محصور در تمايلات حيواني گردد. (26) در آيات قرآن بصراحت مي بينيم آنچه مذمت شده، « رضايت دادن »، « تعلق » و « اسارت » انسان نسبت به دنياست:« إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ * أُولئِکَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ ...؛ آنان که اميد ملاقات ما را ندارند و به زندگي دنيا رضايت داده اند و به آن آرام گرفته اند و کساني که از نشانه هاي ما غافلند، اينان جايگاهشان آتش است...». (يونس / 7-8 )
بنابراين، لازم است به اين مسئله در تربيت انسان توجه شود که « ارتباط » و « علاقه » انسان به اشياء- که امري طبيعي و ذاتي است- به « تعلق » و « وابستگي » تبديل نشود و بايد تلاش کرد « وسيله » به « هدف » استحاله نشود و « رابطه » بصورت « بند » و « زنجير » در نيايد.
مبناي سوم: حرکت جوهري و اتحاد عاقل و معقول
ابن سينا در آثار گوناگون خود قاعده ي اتحاد عاقل و معقول را انکار کرده و با طرفداران آن سخت به مخالفت برخاسته است، (27) ولي ملاصدرا دوباره به احياء اين ديدگاه پرداخت و براهين متعددي در اثبات آن اقامه کرد. (28)اهميت اين قول تنها از جهت شناخت شناسي نيست، بلکه براي پي بردن به نقش علم در تکامل آدمي نيز اهميت فراوان دارد. طبق اين نظريه کسب علم وجود عالم را تعالي مي دهد و وجود آدمي در اثر علم دگرگوني مي پذيرد. طبق اين نظريه، وجود هر کسي با انديشه هاي او يگانگي دارد (29)، بلکه هر شخص با صفاتش اتحاد دارد؛ همچون مؤمن و ايمانش، کافر و کفرش.
تفاوت اساسي ديدگاه ملاصدرا و ابن سينا در اين است که براساس ديدگاه ابن سينا، رابطه ي نفس و صور علمي رابطه ي عرض و معروض است. بنابراين، جوهر نفس با کسب علم هيچ تغيير ذاتي نمي کند، بلکه تنها حالات و اعراضي را مي پذيرد؛ يعني جوهر نفس انسانهاي عالم با انسانهاي عادي تفاوتي ندارد و تفاوت تنها مربوط به پاره يي اعراض مي باشد. اما برابر نظريه ي اتحاد عاقل و معقول، در هر مرحله از ادراک، تحولي جوهري در نفس پديد مي آيد و از اينرو، جوهر نفس انسان عالم با ساير انسانها متفاوت است. طرز تفکر انسان بهره گونه يي که باشد، نحوه ي وجود او نيز همانگونه خواهد بود؛ يعني انسان همان چيز است که مي انديشيد. (30)
اصل اول: توجه به ارزش علم و معرفت
از ديدگاه اسلام، شناخت و معرفت ذاتاً اصالت دارد و از پايه هاي سعادت انسان شمرده مي شود. اگر انسان در دنيا تمام اعمال نيک را انجام دهد، ولي در بُعد معرفت و شناخت، کمال کسب نکرده باشد، در آخرت نيز انساني گمراه خواهد بود. قرآن کريم مي فرمايد:« وَ مَنْ کَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً ؛ هر کس در اين دنيا کور باشد، در آخرت نيز کور است و گمراهتر ». ( اسراء / 72 ) درک ارزش علم و معرفت است که در بالندگي، آن مبناي فلسفي يعني اتحاد عالم با معلومش را فراهم مي کند.
اصل دوم: لزوم اصلاح عقايد نادرست
يکي از اقسام آزادي که امروزه براي بشر محترم شمرده مي شود، آزادي عقيده است. عقيده در اصل لغت از ماده عقد و اعتقاد است. (31) گاهي مبناي اعتقاد انسان تفکر است و گاهي نيز مبناي آن عوامل ديگري از قبيل تقليد از والدين يا تأثير از محيط يا منافع فردي و ... مي باشد.نگاه دنياي امروز به بحث آزادي عقيده چنين است که بشر بايد در اعتقاداتش آزاد گذاشته شود، حتي اگر اعتقادات او ناشي از يک فکر منطقي نباشد. نقل مي کنند زماني که ملکه ي انگلستان به هندوستان رفت و خواست به بتخانه وارد شود، کفشهايش را بيرون آورد، با اينکه خودش مسيحي بود و بت پرست نبود. (32)
از ديدگاه اسلام، اينگونه عقايد که ناشي از تعصبات و تقليدها و جمود است، ضد آزادي فکر است و قابل احترام نيست. لازمه ي محترم شمردن بشر اين است که او را در راه ترقي و تکامل هدايت کنيم. محترم شمردن اينگونه عقايد، بي احترامي به حيثيت انساني انسان است که لازمه ي آن فکر کردن است. بايد زنجير اينگونه عقايد را از گردن بشر باز کرد تا فکرش آزاد شود، همانگونه که ابراهيم خليل (عليه السّلام) عمل کرد. اين بت شکن بزرگ هنگامي که مردم را در زنجير عقايد نادرست گرفتار ديد، با آن مبارزه کرد.
بنابراين، از آنجا که طبق نظريه ي اتحاد عاقل و معقول، وجود انسان با علم و نحوه ي تفکر او يگانگي دارد، لازم است در جهت رفع عقايد نادرست که مانعي بر سر راه تفکر و علم صحيح و منطقي مي باشند و در وجود انسان اثر مي گذارد، مبارزه کرد و وجودي سالم تربيت نمود.
روش گريز از گناه و تزکيه نفس
از عوامل و روشهاي مؤثر بر طرز تفکر و بينش انسان، اعمال و کردار اوست و رابطه ي تفکر با عمل، دوسويه مي باشد؛ يعني نگرش و بينش انسان اعمال او را جهت دهي مي کنند و در مقابل هم، اعمال انسان نقش مؤثري در شکل دادن به افکار او دارند و گاهي شيوه ي تفکر انسان در برخي مسائل ناشي از عمل و کردار او مي باشد. بعنوان مثال، ممکن است ماديت اخلاقي، يعني پرداختن به لذايذ مادي و حيواني بتنهايي، منجر به ماديت فلسفي، يعني جهان بيني مادي و انکار ماوراء طبيعت شود. (33)بعبارتي بهتر، اگر انسان در عمل شهوتران و ماده پرست گردد، بتدريج افکار و انديشه هاي او نيز با محيط روحي و اخلاقي وي سازگار مي شوند. قرآن کريم نيز گناه را از عوامل تکذيب آيات الهي معرفي مي نمايد:
« ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ کَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ... ؛ عاقبت کساني که مرتکب اعمال ناپسند شدند، اين بود که آيات الهي را انکار کردند. » ( روم/ 10 )
در روايات نيز، برخي گناهان نظير آرزوهاي طولاني و شهوتراني، عامل هدم عقل معرفي شده اند. (34)
بنابراين، يکي از عوامل ايجاد تفکر صحيح و مطابق با حق در انسان، اجتناب از گناه مي باشد. در اين روش، انسان تلاش مي کند با تزکيه نفس و خودداري از گناه و غرق شدن در شهوات، زمينه ي رشد و پرورش تفکرات مطابق با حق را در خود ايجاد کند. قرآن کريم نيز تقوا و رعايت حدود الهي را از عوامل افزايش بصيرت معرفي مي کند:
«...إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَاناً ....؛ اگر تقواي الهي داشته باشيد، به شما قدرت تشخيص عطا مي کند» . ( انفال/ 29 ) تجلي مصداقي اين سخن در دو کلام پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) بصورت روشن آمده است که فرمودند: « من اخلص لله اربعين صباحاً، جرت ينابيع الحکمة من قلبه علي لسانه؛ هر کس چهل شبانه روز خود را براي خدا خالص کند، چشمه هاي حکمت و معرفت از قلبش بر زبانش جاري مي شود. » (35)
يعني اگر انسان هيچ انگيزه يي غير از رضاي حق بر وجودش حاکم نباشد، چشمه هاي معرفت از درونش مي جوشد و صاحب « علم افاضي » مي شود.
قرآن کريم در داستان موسي (عليه السّلام) و خضر (عليه السّلام)، خضر (عليه السّلام) را صاحب علم افاضي معرفي کرده است؛ يعني علمي که از درون و باطن فرد جوشيده و از کسي آن را نياموخته است:
«....عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً ». ما علمي را از جانب خود به او داديم ». ( کهف /65 )
رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
« لَو لا تکثير في کلامِکُم و تمريجُ في قُلوبِکم، لَرأيتُم ما أري وَ لَسمِعتُم ما أسمع؛ اگر پر حرفي در کلام شما و راه دادن بيگانه در دل شما نبود، آنچه را من مي بينم، شما هم مي ديديد و آنچه را من مي شنوم، شما هم مي شنيديد. »
بنابراين، تصفيه ي نفس و دور کردن هوي و هوس از دل، نه تنها قلب انسان را صاف مي کند، بلکه اثر ديگر آن اين است که علم و حکمت به انسان مي بخشد. (36)
مبناي چهارم: حرکت جوهري و تدريجي بودن تربيت
همانطور گذشت که حرکت جوهري بمعني خروج تدريجي جوهر شيء از قوه به فعل است. هيچ تبدل و دگرگونيي بدون زمان نيست و هر چه در زمان واقع مي شود، امري تدريجي است؛ پس هر تبديل و دگرگونيي، تدريجي است. (37) انسان نيز موجودي است که مشمول حرکت جوهري بوده و شخصيت او بتدريج شکل مي گيرد؛ بدين معنا که اعمال و رفتارهاي بيروني از يکسو و افکار و نيتهاي دروني از سوي ديگر بتدريج منشأ تغييراتي در وجود آدمي مي شوند و شکلي را در درون او طراحي مي کنند که در فرهنگ قرآني از آن به « شاکله » تعبير شده است و نزد علماي اخلاق « ملکه » ناميده مي شود (38) و در روانشناسي از آن به « شخصيت » تعبير شده است. (39)اصل اول: رعايت تدريج
براساس مبناي پيش گفته، يکي از اصول تربيت انسان، رعايت تدريج و زمان در امر تربيت است. طبق اين مبنا، تصور اينکه انسان يک شبه ره صد ساله بپيمايد، تصوري نادرست است و جهت رسيدن به هدف تربيت بايد اجازه ي گذشت زمان و طي مراحل بطور تدريجي به متربي داده شود.اصولاً تفاوت ميان افرادي که در رسيدن به مقصد موفقند و افرادي که به مقصد نرسيده اند، در شناخت يا عدم شناخت مقصد نيست، بلکه در مقام تسليم به راهي است که انسان را به مقصد مي رساند. بعبارت ديگر، برخي مقصد را مي خواهند ولي آرزو دارند بطور « طفره » به آن برسند؛ يعني به مسافت و زمان و طي طريق معتقد نيستند و از اين رو مردمي کم حوصله اند. (40)
اگر اصل تدريجي بودن تربيت مورد توجه قرار نگيرد، آسيب هاي جدي به ساختار تربيتي فرد و جامعه وارد مي شود. امام علي (عليه السّلام) در عهدنامه ي مالک اشتر مي نويسند:
« إياک و العجلة بالأمور قبل أوانها؛ بپرهيز از شتاب زدگي در کارهايي که وقت انجام دادنشان نرسيده است. » (41)
برخي مفسرين نيز نزول تدريجي آيات قرآن را بجهت تماميت يافتن استعداد مردم در تلقي معارف اصلي و اعتقادي و احکام آن دانسته اند. (42)
اصل دوم: مداومت و محافظت بر عمل
از آنجا که در جريان تربيت، اعمال انسان بتدريج شاکله ي او را مي سازند، اعمال مقطعي و فاقد استمرار، توانايي ساخت شاکله و رساندن انسان به هدف را نخواهند داشت. از اينرو، لازم است عمل بشکل مستمر انجام گيرد. عمل بادوام ولي اندک از عمل بي دوام زياد بهتر شمرده شده است: « عمل قليل يدوم خير من کثير لايدوم. » (43)از سوي ديگر، اگر خواستار ايجاد شاکله يي مطلوب هستيم لازم است به شرايط و ضوابط عمل نيز ( اعم از ظاهري و باطني ) توجه کنيم که از آنها بعنوان اصل محافظت تعبير مي کنيم. همراهي مداومت و محافظت اصلي بسيار ضروري براي رسيدن به هدف است؛ چون مداومت بدون محافظت، سازنده ي عادات سطحي و خشک است و محافظت بدون مداومت، اصلاً سازنده نيست، زيرا عمل گذرا و مقطعي هر چند بسيار متعالي باشد، زايل شدني است. (44)
در قرآن، بهنگام بحث از نوسان پذيري انسان- که در مواجهه با دشواريها، نالان و درمانده و در مواجهه با خيرات، انحصارگرا و خودخواه مي شود- گروهي استثناء شده اند و آنان نمازگزاراني هستند که دو اصل مداومت و محافظت بر نماز را واجد بوده اند:
« الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ *وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ؛ نمازگزاراني که بر نماز خود مداومت مي ورزند ... و آنان که بر نماز خود محافظت دارند ». ( معارج /23 و 34 )
از سوي ديگر نيز، فقدان محافظت و مداومت بر عمل، سبب سقوط انسان معرفي شده است:
« فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ *الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ ؛ واي بر آن نمازگزاران که از نماز غفلت دارند. » ( ماعون/4-5 )
در اين آيه، غفلت از نماز به اين معناست که از فوت شدن نماز باکي ندارند، چه اينکه بکلي فوت شود يا بعضي از اوقات فوت گردد يا وقت فضيلتش از دست برود و يا بدون رعايت ارکان و شرايط خوانده شود. (45)
مبناي پنجم: حرکت جوهري و پيوستگي امر تربيت
در مورد تحولاتي که در طبيعت رخ مي دهد، دو ديدگاه در ميان فلاسفه وجود داشته است: کون و فساد و حرکت جوهري.طبق نظريه ي کون و فساد، هنگامي که يکي شيء از حالت بالقوه به حالت بالفعل در مي آيد، ماده صورت اولي را رها مي کند، پس صورت اولي فاسد و تباه مي شود و سپس صورت بعدي پديد مي آيد؛ مانند اينکه کسي پيراهن خود را بکند و پيراهن ديگري بپوشد. طبق اين ديدگاه، در هر تحولي « تبادل » صورت مي گيرد: صورتي جا خالي مي کند و صورتي ديگر جاي آن را پر مي نمايد. از اين نوع تحول قهراً نوعي گسستگي ميان صورت پيشين و صورت پسين بوجود مي آيد. اما طبق نظريه ي حرکت جوهري، تغييرات و تحولات طبيعت بنحو « تبادل » نيست، بلکه « تبدل » است که ملازم است با پيوستگي و اتصال صورت پيشين و صورت پسين. (46)
تطبيق پيوستگي حرکت جوهري بر سير تربيتي انسان، نتيجه ي مهم و ارزشمند « پيوستگي تربيت » را در بر دارد و به بيان ديگر جريان تربيت انسان، جرياني پيوسته و ممتد است که اجزاء آن بر هم تأثير گذارند، نه جرياني گسسته و منقطع که بين اجزاء ارتباطي وجود نداشته باشد. يعني، همانگونه که در حرکت جوهري، اجزاء حرکت تنها در ذهن قابل تجزيه اند، ولي در خارج به هم پيوسته و متصلند و وحدت اتصالي ميان اجزاء حاکم است. (47) تربيت انسان نيز بهمين گونه امري بهم پيوسته و متصل است و هر چند عوامل تربيت مستقل از هم تصور شوند، ولي اين عوامل بر هم تأثيرگذار بوده و شخصيت واحدي را مي سازند. اين پيوستگي واقعيتي است در قالب يک مبناي تربيتي که اصول ارزشمندي بدنبال دارد.
اصل اول: رعايت مراحل تربيت
با توجه به اينکه تربيت امري متصل و بهم پيوسته است، براي رسيدن به مراحل بالاتر آن لازم است مراحل پايين تر و ابتدايي تر طي شوند. بعبارت ديگر، همانگونه که يک گياه براي رسيدن به کمالات بالاتر خود- از قبيل ميوه دادن- لازم است مراحل پايين تر رشد و تکامل را طي کند و الا کسب آن کمال برتر نيز غيرممکن خواهد بود، انسان نيز نيازمند گذر و عبور از مراحل ابتدايي کمال براي فتح قله هاي بالاتر آن است.با توجه بهمين نکته است که مي توان وقوف چهل روزه ي موسي (عليه السّلام) را در کوه طور براي رسيدن به مقام کليم اللهي توجيه کرد، بنابراين اگر زمينه ي دريافت اين مقام در او فراهم بود، نياز به اين چله نشيني نبود:
« وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ...* قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَ بِکَلاَمِي ...؛ و ما با موسي سي شب وعده گذاشتيم، سپس آن را با ده شب ديگر تکميل نموديم؛ به اين ترتيب ميعاد پروردگارش با او چهل شب تمام شد... خداوند فرمود: اي موسي! من تو را با رسالتهاي خويش و با سخن گفتنم با تو بر مردم برتري دادم و برگزيدم ». ( اعراف/ 142 و 144 )
همچنين عبادات طولاني رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در غار حرا، زمينه ساز رسيدن به مرحله ي تلقي وحي بود؛ چنانچه عبادات شبانه ي ايشان بستر لازم براي تحمل سختيهاي بار سنگين نبوت فراهم مي آورد:
« قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً *....إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْکَ قَوْلاً ثَقِيلاً ؛ شب را جز کمي [ براي عبادت ] به پا خيز... چرا که ما بزودي سخن سنگيني به تو القاء خواهيم کرد ». ( مزمل / 2 و 5 )
اهميت اصل فوق تا جايي است که گاهي تندروي در تربيت و طي نکردن مراحل پايين تر براي رسيدن به مراحل بالاتر باعث خروج فرد از دين مي شود. نمونه ي آن کلامي از امام صادق (عليه السّلام) است که در آن، داستان مرد مسلماني ذکر مي شود که همسايه ي مسيحي خود را با اسلام آشنا کرده و باعث مسلمان شدن او شده بود. مرد مسلمان نسبت به همسايه ي تازه مسلمان در انجام عبادات به اندازه يي سختگيري کرد که باعث خروج او از اسلام شد. (48) حال آنکه لازم بود نخست تکاليف ساده تري بر عهده ي او گذاشته شود و پس از طي مراحل ابتدايي، بتدريج بسوي مراحل بالاتر سوق داده شود.
اصل دوم: تأثير متقابل ظاهر و باطن
اصل ديگري که از پيوستگي فرايند تربيت قابل استخراج است، اصل تأثير متقابل ظاهر و باطن و درهم تنيدگي اين دو است. منظور از ظاهر، همه ي امور مشهودي است که از انسان سرمي زند و مراد از باطن شئوني است که قابل مشاهده نيست؛ همچون فکر و نيت.براساس اين اصل، در ساخته شدن شخصيت انسان از سويي حرکات و اعمال و رفتار و گفتارهاي ظاهري نقش دارند و از سوي ديگر، نيتها، انديشه ها، نگرشها و امور باطني بر آن تأثير گذارند تا در نهايت شخصيت و شاکله ي انسان تکوين يابد. بنابراين، هر فعل ظاهريي تأثيري را در باطن خواهد گذاشت و هر تحول باطنيي نيز در ظاهر تأثيرگذار خواهد بود. در سخني از امام صادق (عليه السّلام) درباره ي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شيوه اش اين بود که همچون بندگان غذا مي خورد و به هيأت بندگان مي نشست. (49)
دليل اينکه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر حفظ اين ظواهر اصرار داشت و آن را شيوه و دأب خود ساخته بود، اين است که اين ظواهر طنين بندگي در درون مي افکند. بعبارتي، بندگي که حالتي باطني است، تنها در ملازمت با ظاهري معين دوام مي آورد و مي بالد. (50)
قرآن کريم نيز ميان ظواهر و باطن قائل به ملازمه است. چنانچه سخن گفتن توأم با نجابت در محضر پيامبر را- که رفتاري ظاهري است- نشان دهنده ي تقواي دل- که امري باطني است- دانسته است و در مقابل، سخن گفتن جاهلانه و با آهنگ دريده را نشئت گرفته از عقل خفته معرفي مي کند:
« إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى... * إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ؛ آنان که صداي خود را نزد رسول خدا کوتاه مي کنند، همان کساني هستند که خداوند قلبهايشان را براي تقوا خالص نموده است ... و کساني که تو را از پشت حجره ها بلند صدا مي زنند بيشترشان جاهل و نادانند. » ( حجرات /3- 4 )
تأثير متقابل ظاهر و باطن بر يکديگر و شخصيت انسان تا جايي است که قرآن کريم به کنايه بيان مي کند که منافق نيز نمي توانند ظاهري کاملاً مخالف با باطن را براي خود بسازد و سرانجام آنچه در عمق وجود اوست، در رفتارهاي ظاهريش نمايان خواهد شد:
« ... لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ ...؛ مي تواني آنها را از طرز سخنانشان بشناسي ». ( محمد /30)
اصل سوم: لزوم اصلاح همه جانبه
اصل ديگري که از پيوستگي تربيت و تأثير و تأثر متقابل عوامل تربيتي بر يکديگر، قابل استنباط است، اصل « لزوم اصلاح همه جانبه » مي باشد. برابر اين اصل، از آنجا که همه ي عوامل تربيتي بر هم تأثيرگذار بوده و شخصيت واحدي را براي انسان مي سازد، لازم است براي اصلاح انسان به اصلاح همه ي عوامل مؤثر در تربيت او همت گماشت و تنها به اصلاح يک عامل بسنده نکرد؛ چرا که در اين صورت برخي عوامل ديگر ممکن است موجب بروز اشکالاتي در روند تربيت شوند.مثلاً حضرت موسي (عليه السّلام) براي مقابله با انحراف فکري گوساله پرستي- که در مدت غيبت او از ميان قوم توسط سامري ايجاد شده بود- دست به اصلاحي همه جانبه زد: نخست به اخراج سامري از ميان قوم دست زد، سپس اقدام به سوزاندن خداي دروغين و بر باد دادن خاکستر او کرد و در مرحله ي بعد نيز به معرفي خداي يگانه که شايستگي معبوديت را داراست پرداخت:
«... قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لاَ مِسَاسَ... لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً * إِنَّمَا إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَيْءٍ عِلْماً »؛ برو که بهره ي تو در زندگي دنيا اين است که [ هر کس به تو نزديک شود، [ بگويي: با من تماس نگير... آن را مي سوزانيم، سپس ذرات آن را به دريا مي پاشيم. معبود شما تنها خداوندي است که جز او معبودي نيست و علم او هم چيز را فرا گرفته است» ( طه / 97-98 ).
پينوشتها:
1- مربي گروه الهيات و معارف اسلامي دانشگاه شيراز.
2- شکوهي، غلامحسين، تعليم و تربيت و مراحل آن.
3- باقري، نگاهي دوباره به تعليم و تربيت اسلامي.
4- سيف، علي اکبر، روانشناسي تربيتي.
5- ملاصدرا، الاسفار الاربعة، ج8، ص 345- 347؛ ج7، ص 128؛ ج1، ص 175.
6- مطهري، مرتضي، مقالات فلسفي، ص 18 و 19.
7- طباطبايي، سيدمحمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ج15، ص 20 و 21.
8- مقالات فلسفي، ص 259.
9- مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه، ص 216.
10- همان، ص 232.
11- نهج البلاغه، ن45.
12- سيري در نهج البلاغه، ص 239.
13- مطهري، مرتضي، يادداشت هاي استاد مطهري، ج7، ص 118.
14- نهج البلاغه، ح 207.
15- راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن الکريم.
16- ملاصدرا، تفسير آية الکرسي، ص 282.
17- جوادي آملي، عبدالله، فلسفه حقوق بشر، ج3، ص 232 و 233.
18- فيض کاشاني، ملاحسن، اصول المعارف، ص 103.
19- اي دريده پوستين يوسفان گرگ برخيزي از اين خواب گران ( مثنوي ).
20- ترجمه تفسير الميزان.
21- فلسفه ي حقوق بشر، ص 148.
22- قمي، حاج شيخ عباس، سفينة البحار.
23- گر در طلب گوهر کاني، کاني *** ور در طلب لقمه ي ناني، ناني
اين نکته رمز اگر بداني داني*** هر چيز که در جستن آني، آني
سيري در نهج البلاغه، ص 298 و 299.
24- يادداشت هاي استاد مطهري، ص 116.
25- سيري در نهج البلاغه، ص 264.
26- يادداشت هاي استاد مطهري، ج4، ص 82.
27- ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ص 292.
28- الاسفار الاربعة، ج3، ص 313.
29- مقالات فلسفي، ص 261.
30- اي برادر تو همان انديشه اي *** ما بقي تو استخوان و ريشه اي
گر گلست انديشه ي تو، گلشني *** ور بود خاري، تو هيمه ي گلخني ( مثنوي )
31- مفردات الفاظ القرآن الکريم.
32- مطهري، مرتضي، پيرامون انقلاب اسلامي، ص 97 و 100.
33- همو، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج5، ص 46.
34- کليني، ثقة الاسلام محمد بن يعقوب، اصول الکافي، ج1، ص 13.
35- مفردات الفاظ القرآن الکريم.
36- مطهري، مرتضي، انسان کامل، ص 152-155.
37- جوادي آملي، عبدالله، سرچشمه انديشه، ج3، ص 569.
38- نراقي، ملامهدي، جامع السعادات، ص 114.
39- روانشناسي، تربيتي، ص 114.
40- يادداشتهاي استاد مطهري، ج2، ص 156.
41- نهج البلاغه، ن 53.
42- ترجمه تفسير الميزان، ج16، ص 15.
43- آمدي، عبدالواحد بن محمد، تصنيف غررالحکم.
44- نگاهي دوباره به تعليم و تربيت اسلامي، ص 126.
45- ترجمه تفسير الميزان، ج20، ص 634.
46- اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج4، ص 46.
47- عبوديت، عبدالرسول، هستي شناسي، ص 403.
48- اصول کافي، ج2، ص 42 و 43.
49- محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمة، ج9، ص 665.
50- نگاهي دوباره به تعليم و تربيت اسلامي، ص 92.
منابع فارسي تحقيق:
1- باقري، نگاهي دوباره به تعليم و تربيت اسلامي، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1386.
2- بهشتي، محمد، آراي دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن، تهران، پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، 1387، ج 5.
3- جوادي آملي، عبدالله، فلسفه ي حقوق بشر، قم، اسراء، 1382
4- ـــ ، سرچشمه انديشه، قم، اسراء، 1383.
5- ـــ، فطرت در قرآن، قم، اسراء، 1378.
6- سيف، علي اکبر، روانشناسي تربيتي، تهران، آگاه، 1380.
7- شکوهي، غلامحسين، تعليم و تربيت و مراحل آن، مشهد، موسسه ي چاپ و انتشارات آستان قدس، 1367.
8- طباطبايي، سيد محمد حسين، ترجمه ي تفسير الميزان، ترجمه ي سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي ( وابسته به جامعه مدرسين حوزه ي علميه قم )، 1372.
9- عبوديت، عبدالرسول، هستي شناسي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1379.
10- مصباح يزدي، محمد تقي، ره توشه، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله).
11- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني، تهران، صدرا.
12- ـــ ، پيرامون انقلاب اسلامي، تهران، صدرا، 1366.
13- ـــ ، تعليم و تربيت در اسلام، تهران، صدرا، 1372، ج2.
14- ـــ ، اصول فلسفه و روش رئاليسم، تهران، صدرا، 1376، ج2.
15- ـــ ، مقالات فلسفي، تهران، صدرا، 1378.
16- ـــ ، يادداشت هاي استاد مطهري، تهران، صدرا، 1382، ج9.
17- ـــ ، انسان کامل، تهران، صدرا، 1385.
18- ـــ ، آشنايي با قرآن، تهران، صدرا، 1386، ج12.
19- ـــ ، سيري در نهج البلاغه، تهران، صدرا، 1387.
20- مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1382، ج27.
21-نراقي، مولامهدي، جامع السعادات، ترجمه کريم فيضي، قم، قائم آل محمد (عج الله تعالي فرجه الشريف)، 1381، ج1.
منابع عربی تحقيق:
1- قرآن کريم.
2- نهج البلاغه.
3- آمدي، عبدالواحد محمد، تصنيف غررالحکم، تحقيق مصطفي درايتي، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، 1366.
4- ابن سينا، ابوعلي حسين بن عبدالله، الاشارات و التنبيهات، تهران، المطبعة الحيدرية، 1378.
5- راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن الکريم، قم، طليعه النور، 1426 ه.ق
6- صدر، سيد محمد باقر، دروس في علم الاصول ( حلقات )، [ بي جا ]، دارالکتاب اللبناني، 1978، ج2.
7- صدرالمتألهين، محمد بن ابراهيم ( صدرالدين شيرازي، ملاصدرا)، تفسير آية الکرسي، تهران، انتشارات مولا، 1370.
8- ـــ، الحکمة المتعالية في الأسفار العقليه الاربعة، طليعه النور، 1428 ه.ق، ج9.
9- فيض کاشاني، ملامحسن، اصول المعارف، قم: مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1363.
10- قمي، حاج شيخ عباس، سفينة البحار، قم: دارالاسوء للطباعه و النشر، 1414.
11- کليني، ثقه الاسلام محمد بن يعقوب، الکافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1365، ج8.
12- مجلسي، مولي محمد باقر، بحارلأنوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404، ح110.
13- محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمة، تهران، مکتب الاعلام الاسلامي، 1362.
منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول