حيات، آثار، شخصيت و تأثيرات

ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي

« در تاريخ ادبيات فارسي، وقتي مي گوييم، « شعر قبل از سنايي و شعر بعد از سنايي » خواننده ي اهل و آشنا، تمايزي شگرف ميان اين دو مرحله، احساس مي کند. هيچ کدام از قله هاي شعر فارسي، حتي سعدي و حافظ و مولوي، چنين
شنبه، 23 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي
 ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي

 

پروفسور دکتر احمد آتش
ترجمه عليرضا مقدم



 

حيات، آثار، شخصيت و تأثيرات

درآمد

« در تاريخ ادبيات فارسي، وقتي مي گوييم، « شعر قبل از سنايي و شعر بعد از سنايي » خواننده ي اهل و آشنا، تمايزي شگرف ميان اين دو مرحله، احساس مي کند. هيچ کدام از قله هاي شعر فارسي، حتي سعدي و حافظ و مولوي، چنين مقطعي را در تاريخ شعر فارسي ايجاد نکرده اند. » ( تازيانه هاي سلوک، ص9 )
اين بيان استاد دکتر محمد رضا شفعي کدکني خود بيانگر جايگاه رفيع و تأثيرگذار ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي، شاعر، حکيم و عارف بزرگ قرن پنجم و اوايل قرن ششم در ادبيات فارسي است.
پانوشتي که دکتر شفيعي در تازيانه هاي سلوک در خصوص دو ساحت وجودي سنايي- مداحي و زهد- و عدم وجود هيچ مرز زماني بين آن دو در صفحه ي 60 آورده بودند: « گويا نخستين کسي که اين نظريه را مطرح کرده است، مرحوم احمد آتش، ايرانشناس اهل ترکيه است در Islam Ansiklopedisi »، سبب گرديد تا مترجم در پي ترجمه ي اين مقاله برآيد. با راهنمايي استاد گرامي جناب آقاي دکتر محمد غلامرضايي اصل مقاله از دائره المعارف اسلام ( ترکي ) موجود در کتابخانه پژوهشگاه علوم انساني تهران به دست آمد و ترجمه شد.
( Islam ANSIKLOPEDISI, 1940, Istanbul, Maarif Matbassi, C.10 )، با توجه به اينکه در متن مقاله ابيات و عبارات مورد اشاره و استفاده ذکر نشده بودند، از ديوان و حديقه استخراج و عموماً در پانوشت ها ذکر گرديدند. لذا ابيات و عبارات منقول موجود در مقاله در ترجمه بدان اضافه شده اند.
عموماً در پانوشت ها ذکر گرديدند، لذا ابيات و عبارات منقول موجود در مقاله در ترجمه بدان اضافه شده اند.
در مورد نويسنده مقاله به اختصار مي توان گفت که پروفسور دکتر احمد آتش به سال 1917 م در يکي از روستاهاي ترکيه ( آغجا کؤي ) تولّد يافت. تحصيلات ابتدايي را در شهرهاي مختلف ترکيه پي گرفت. در سال 1935م به دانشسراي عالي تربيت معلم استانبول راه يافت و در رشته زبان و ادبيات ترکي به تحصيل پرداخت. در ضمن، در کلاس پروفسور هلموت ريتر در دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه استانبول نيز شرکت جست و زبان فارسي و عربي را هم آموخت. در سال 1938م هلموت ريتر او را به عنوان دستيار خود برگزيد و پس از فراغت از تحصيل نيز آسيستاني کرسي زبان فارسي و عربي به عهده وي قرار گرفت. از همين دوره به پژوهش و تلاش مداوم در زبان فارسي پرداخت و به نگارش مقالات متعدّد توفيق يافت. آثار وي عبارتند از: تصحيح سندبادنامه ظهيري سمرقندي ( استانبول، 1948 م )، تصحيح ترجمان البلاغه رادوياني ( استانبول، 1949 م )، آثار منظوم فارسي در کتابخانه هاي ترکيه، ترجمه احصاء العلوم فارابي، ترجمه راحه ي الصدور راوندي و... . پروفسور احمد آتش، مترجم: ه سبحاني، توفيق، آيينه ميراث، دوره جديد، پاييز و زمستان 1384- شماره 30 و 31 )

حکيم ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي:

يکي از شاعران بزرگ ادبيات ايران و بنيانگذار شيوه ي مثنوي سرايي عارفانه ( صوفيانه ) و الهام بخش عطار و مولاناست.

حيات شاعر

منابع درباره زندگي سنايي اطلاعات متناقضي ارائه مي دهند تا جايي که حتي تحمل کوچکترين نقدها را نيز ندارند. اطلاعاتي هم که مي توان از آثار سنايي به دست آورد، به دليل نقصان فراوان آگاهي ها از تاريخ آن دوره، بسيار مبهم هستند. در بررسي هايي که در اين خصوص صورت گرفته اند، هنوز نتايج قطعي حاصل نشده است. براي آگاهي از اين بررسي ها نک:
- خليل الله خليلي، احوال و آثار حکيم سنايي، کابل، 1315 ش
- م. مصفا، ديوان سنايي، تهران، 1336 ش، مقدمه
- مدرس رضوي، ديوان ... سنايي غزنوي، تهران، 1341 ش ( مقدمه - که در اين مقاله با حروف م.ر نشان داده خواهد شد ).
- نذير احمد، مکاتيب سنايي، رامپور، 1962 ( Aligrah Muslim University Publ.، شماره 3؛ مقدمه و توضيحات ( پيوست ها )-که در اين مقاله با حروف ن.ا نشان داده خواهد شد ).
نام کامل سنايي از سوي خود نيز به همان شکل بالا قيد شده است. (1) بنابراين بايد قبول کرد که اشکال مختلف نام شاعر که در مناقع به چشم مي خورند ناشي از خطاي مستنسخين بوده است. با اين حال، از برخي اشعار سنايي به صراحت مي توان دريافت که نام او "حسن" بوده است. (2) بنابراين مي توان چنين پنداشت که نام اصلي او حسن بوده، بعدها کلمه مجدود را به عنوان نوعي لقب - همانگونه که بيان او در حديقه نيز اين را ثابت مي کند- به کار برده و اين لقب جاي نام اصلي او را گرفته است. (3) سنايي علاوه بر تخلص خود که از کلمه "سنا" به معناي "روشنايي" گرفته شده (4) براي نشان دادن منسوبيت اشعارش نام الهي را نيز برگزيده است. (5)
سنايي در اشعارش بيان مي دارد که در خانواده اي نيک و خوب متولد شده است. (6) در کارنامه بلخ که اولين اثر او به شکل مثنوي است قيد مي کند « پسر بزرگي آدم نام از تبار کريمان » است. به گفته جامي (7)، رضي الدين علي لالاي غزنوي از صوفيان نامدار ( مرگ 642=1245 ) از نوادگان عموي سنايي است. تولد سنايي در غزنه محقق است. (8) در منابع در اين خصوص بعضاً اگر بلخ نيز مطرح شود، اين ادعا هيچ مستندي ندارد. درباره سال تولد او، در مجمل فصيحي اثر فصيحي خوافي (9) و در بعضي منابع مؤخر که در هر حال از آن نقل مطلب کرده اند، تاريخ 437 ( 1045/1046 ) ذکر مي شود. (10) اما به سبب آن که سنايي خود بيان مي کند که در سال ( 1129 ) 524 به هنگام شروع سرايش حديقه 60 ساله بوده است (11)، لازم مي آيد که در سال 646 ( 1071/1072 ) متولد شده باشد. (12) به نظر مي آيد پدر سنايي در خدمت ثقه الملک طاهر بن علي (13) وزير مسعود سوم حاکم غزنه ( 1114- 1099=508- 492 ) بوده است. از آنجا که در کارنامه بلخ که تقريباً در سال 495 ( 1101/1102 ) به تحرير درآمده است، از وزير مذکور طلب کمک مي کند، فهميده مي شود که هنوز در اين بين او در قيد حيات بوده است.
درباره ي دوران کودکي و جواني سنايي هيچ گونه اطلاعاتي در دست نداريم. اما محقق است که داراي تحصيلاتي منظم و جدّي بوده است. بعد از کسب اين تحصيلات بوده که مي توانسته است انتظار داشته باشد با قابليت هاي شاعري اش موقعيت يک شاعر درباري را براي خود تأمين کند. با اين وجود او هيچ مديحه اي براي حاکم وقت سلطان ابراهيم ( 1099- 1059=492- 451 ) ندارد. اين شرايط را خواسته اند اينگونه توضيح دهند که او در صفحه اي از زندگاني خود دچار تغييرات شديد روحي شده، مصمم گشته است که ديگر مديحه سرايي نکند و نوشته هاي قبلي خويش را نيز امحا کند. (14) بر اساس يک حکايت (15)، سنايي به خاطر سفر سلطان ابراهيم (در نفحات: محمود غزنوي ) به هند، در مدح او قصيده اي مي نويسد. هنگام بردن آن به دربار، به مجذوبي لاي خوار نام ( نوشنده ته مانده شراب ) برمي خورد و در اثر سخنان او شعر مديحه را به کناري مي گذارد. (16) اين در حالي است که سنايي تا اواخر حيات خود مدايح زيادي گفته است ( نک پايين ). بنابراين بايد قبول کرد که به رغم تمام تلاش هاي شاعر، او به سبب دلايلي که نمي دانيم، نتوانسته است مثلاً مانند دوست خود مختاري غزنوي ( مرگ تقريباً 1140/1141=535 ) يک شاعر درباري گردد. برخي از اشعار شاعر که نشان مي دهند او دچار پاره اي سختي ها و بي بضاعتي ها شده بوده است مي توانند متعلّق به اين دوره از زندگي شاعر باشند. در يکي از اين اشعار (17) خانه اش به دست برخي لئيمان خراب شده و خود از سوي کساني که حُسن ظن نسبت به آنها داشته، لگدکوب شده است. (18) شايد در اين اثناست که از کمک هاي طبيبي به نام ابوالحسن علي بن محمد غزنوي بهره مند شده است. (19) در مديحه اي ديگر که سنايي براي اين طبيب سروده، نشان مي دهد که او يک بيماري روحي حقيقي را پشت سر گذاشته است. (20) در اين بيماري "ملال"، "سودا" و کم رويي به سراغ او آمده، به حالت يک انسان حشيش کشيده افتاده بوده است. طوري که صدايي کوچک تأثيري بزرگ بر او مي گذارده و در حاليکه خود در غزنه بوده، فکرش گاه در چين و گاه در موصل بوده است. سرانجام در اثر مسهلي که اين طبيب به او مي دهد ذهنش باز و حافظه اش به حالت طبيعي بر مي گردد. (21) اين بيماري و بحران روحي گرچه در آن زمان مرتفع مي شود، اما بايد که تأثير خود را در تمام طول حيات شاعر تداوم بخشيده باشد. تمناي مرگ از سوي شاعر- به شکلي که در هيچ شاعري ديده نمي شود- خود اين موضوع را ثابت مي کند. (22) شايد توضيح و توجيه تضادهاي فکري و اعتقادي موجود در آثار سنايي با استناد به اين شرايط روحي بيش از مسايل ديگر بجا باشد.
هنگامي که مسعود سوم پسر سلطان ابراهيم بر تخت حکومت نشست ( 1099=492)، سنايي مردي جا افتاده و کامل بود. توانسته بود خود را به دربار منتسب سازد و با مختاري- که تقريباً همسن هم بودند و ليکن سنايي او را استاد مي دانست- دوستي اي تنگاتنگ برقرار کند. (23) مختاري در قصيده اي که براي سلطان مسعود سوم نوشته، (24) سنايي را به او توصيه مي کند. گرچه نتيجه اي که از اين توصيه حاصل شده است معلوم نيست، اما اندک زماني بعد او را مي بينيم که تحت شرايطي سخت به بلخ آمده است. سنايي اگرچه در کارنامه بلخ- که آن را تقريباً به سال ( 1101/1102 ) 495 نوشته است- حکمران مذکور و وزير او ثقه الملک طاهر بن علي را تمجيد و مدح مي کند، اما ميان او و آن دو هيچ گونه ارتباط ديگري مشاهده نمي شود.
سنايي در سفر بلخ -که مرحله مهمي از زندگاني او را تشکيل مي دهد- به توصيه پدرش به خدمت اسعدي هروي -ساکن بلخ- مي رسد و حمايت او را به دست مي آورد. بر اساس مديحه اي در ديوان (25) شاعر از او ( اسعدي ) مي خواهد او را کودکي ( پسرکي ) به شمار آورده، به خدمت پسرش حسن بگمارد. سنايي به خدمت حسن -که خود علاقمند به شعر بود و شعر نيز مي سرود- پذيرفته مي شود چرا که در ديوان، اين جوان ستايش مي شود و ضمن آنکه شباهت شعر او به شعر عسجدي بيان مي شود، به ترتيب ديواني نيز تشويق مي گردد. (26) بدين ترتيب شاعر که به يک دوران راحت دست يافته است، در طي اقامت خود در بلخ -که بايد طولاني نيز بوده باشد- علاوه بر مدايح، تعداد زيادي اشعارِ بلند مضمون به شکل قصيده در موضوعات توحيد، بي اعتقادي به دنيا، زهد و عزلت و همچنين اشعاري بر عليه دهريان مي سرايد. (27) به همين مناسبت است که برخي به ناحق مي پندارند او در اين شهر دچار تغييرات روحي شده، به مکه رفته و سپس مجدداً به آنجا بازگشته است. (28) اگرچه در ديوانش شعري مبني بر آرزوي او به سفر حج با حرکت از بلخ وجود دارد (29)، اما محقق است که چنين آرزويي به حقيقت نپيوسته است، چرا که در آن صورت لازم مي آمد مانند خاقاني (30) در مکان هاي متبکر اشعار زيادي بسرايد و يا اينکه در آثار ديگر خود به اين سفر اشاره داشته باشد. (31) گرچه در بسياري از منابع (32) قيد مي گردد که شاعر در بازگشت از حج در خراسان به خدمت صوفي بزرگ شيخ يوسف همداني ( وفات 1140=535 ) رسيده است، مع الوصف در آثار او کوچکترين اشاره اي داير بر اين امر وجود ندارد. باز، بر اساس آنچه که عموماً آن را پذيرفته اند، سنايي بعد از اقامتي طولاني در بلخ، به سرخس رفته است. (33) اما لازم است پذيرفته شود که در اين ميان دوباره به غزنه برگشته و مدّتي طولاني در آنجا اقامت کرده است؛ زيرا در ديوانش قصايد بسياري هستند که بايد در اين بين و در غزنه سروده شده باشند. (34) سنايي در اين اثنا اشعار مسعود سعد ( وفات تقريباً 1221=515 ) را - که به غزنه آمده و به عنوان مسئول کتابخانه دربار تعيين شده بود- گردآوري کرده و به شکل ديوان درآورده است. (35)
سنايي -که به بلخ باز گشته بود- در تاريخي که باز آن را نمي دانيم مجبور مي شود به سرخس برود. در مورد دلايل اين سفر منابع هيچ گونه اطلاعاتي در اختيار ما نمي گذارند. اما شايد بتوان به وسيله اشعار شاعر تا حدّي اين دلايل را آشکار کرد: او در کارنامه ي بلخ برخي عالمان رياکار و شاعران صوري را با مزاح و شوخي هجو کرده است. طبيعي است که اين امر عده اي را به دشمني او برانگيخته باشد. از سوي ديگر مي توان محقق دانست که با سرايش هجونامه اي مستهجن بر عليه مردم شهر (36) موجبات عصبانيت آنها را فراهم آورده است. بدين ترتيب، سنايي که بخش مهمي از بلخيان را بر عليه خود شورانيده بود، با حرکتي حامي اصلي خود را نيز از دست مي دهد. ديوان شاعر اگرچه حياتي زاهدانه و منزوي را هم براي او متصور مي گرداند، اما از شعري که دربرگيرنده بخش هاي مستهجن است -و حذف نکردن آن از ديوان خود تعجب برانگيز است (37)- فهميده مي شود که شاعر وارد حريم خصوصي حامي خود اسعدي هروي گشته و شاهد احوال زشت او با سوگندان [ گران ] آنها را تأييد مي کرده است- شده و در اين خصوص به غيبت و بدگويي پرداخته است. اسعدي هروي با اطلاع از اين احوال، به وسيله افراد خود ( که سنايي آنها را نيز همچون او زورگويان بداخلاق "رند" مي نامد ) بعد از گرفتن همه چيز سنايي حتي عمامه اش، او را از شهر اخراج کرده است. سنايي نيز « در ميان بلا، عنا و حسرت و همّ از بلخ به سرخس رفته است ». (38) وقوع اين حادثه در حدود سال ( 1111/1112 ) 505 را مي توان با اطمينان بيان کرد.
در طول حيات سنايي دوره ي تازه اي آغاز مي شود که مي توان آن را دوره ي دوم خراسان ناميد. در اين ميان انتظار آن است که شاعر امکان انتساب به يکي از حکمرانان، وزرا و يا امراي بزرگ سلجوقي را بررسي کند، اما باز مي بينيم که او خود را به يک قاضي منتسب ساخته است. ( به خدمت او در آمده است ). او نيز کسي نيست جز محمد بن منصور سرخسي که در آن دوره بزرگترين قاضي خراسان به شمار مي رفت. (39) سنايي با دو ترکيب بند طولاني او را مدح گفته (40)، از او براي خود البسه تقاضا کرده است. آن قاضي نيز خواسته هاي او را برآورده است. (41) سنايي مثنوي سيرالعباد را به او تقديم داته و مديحه اي طولاني و پرمبالغه به آخر آن افزوده است. مديحه اي که به ظن برخي منتقدان ارزش اثر را پايين آورده است. (42)
سنايي تقريباً از سال 505 ( 1111/1112 ) تا تقريباً سال 521 ( 1127 ) در شهر سرخس -که در آن حامي اي اينچنين سخاوتمند يافته بود- نمانده است؛ دوباره به غزنه برگشته، به هرات، نيشابور و شايد هم مرو (43) سفر کرده و در مشهد مزار امام علي الرضا را زيارت کرده است. (44) در اين اوقات به طور کلّي از يک سوي براي کساني که بيتر قاضي اند مديحه مي سروده (45) و از سوي ديگر در موضوعات ديني- اخلاقي با احساساتي در نهايت علو، به سرايش اشعار مي پرداخته است. (46) در اين اثنا بدبختي ( طالع بد ) باز در تعقيب سنايي بود؛ در سفري به نيشابور، با يکي از شاگردانش در کاروانسراي سرخس رحل اقامت مي افکند. در اينجا پول و پارچه هاي زيادي از يک تاجر به سرقت مي رود. فردي مورد شک واقع مي شود و تحت فشار بيان مي کند که آنها را شاگرد سنايي گرفته و خريده است. در اين بين سنايي که از شرايط متأسف شده و از زندگي سير گشته است به هرات مي رود. تاجر که با نوشتن نامه درخواست پول داشته، در پي جواب او، به هرات مي آيد و از او عذرخواهي مي کند. (47) به اين مناسبت، سنايي در حالت ناميدي به "عمر خيام" -که در بين مردم نيشابور شخص معتبري بوده است- نامه اي مي نويسد (48) و از او مي خواهد که در حادثه مداخله کند و او را از آن تهمت رهايي بخشد. اين نامه قديمي ترين سندي است که در مورد خيام در دست است. گرچه عنوان مي شود که در اين ايام سنايي سياحتي نيز به خوارزم داشته است (49) اما هرگونه اشاره اي که اين مسأله را تأييد کند موجود نيست.
در سالهاي پاياني حضور سنايي در خراسان، مشاهده مي شود که او در تمام ممالک فارسي زبان شهرت و اعتباري وافر کسب کرده بوده است. چنانکه از اشاره اي در ديوانش (50)، دانسته مي شود که در سال 518 ( 1124 ) عده اي از شاعران خراسان و عراق عجم براي او به عنوان مديحه قصايد، رباعيات و قطعاتي فرستاده اند. باز در ربيع الأول همان سال ( آوريل / ماي 1124 ) قوام الدين درگزيني وزير سلطان محمود از سلجوقيان عراق (51) در حين عبور از سرخس مي خواهد تا با او ملاقاتي داشته باشد، اما سنايي با [ فرستادن ] مکتوبي و شعري از او عذرخواهي کرده، اين دعوت را قبول نمي کند. (52) همان وزير در سفري ديگر به سرخس باز خواستار ديدار سنايي مي شود، اما او اين بار نيز دعوتش را قبول نمي کند. (53) همراه با اين، سنايي که تصريح مي کند در گوشه اي به انزوا روزگار سپري مي کند، در سال 518 (1124) مديحه اي به معين الدين کاشاني وزير سنجر (54) مي فرستد. (55) قطعات مرثيه اي نيز که سنايي در رثاي معزي- وفات در سالهاي ( 1127- 1124 ) 521- 518 (56) گفته است بايد که در همين زمينه و همين سالها سروده شده باشند.
بعد از حوادثي که در بالا مذکور افتاد، ديگر دليلي که نشان دهنده اقامت سنايي در خراسان باشد وجود ندارد. بنابراين مي توان قبول کرد که او در نهايت به سال ( 1127 ) 521 به موطن اصلي خود غزنه بازگشته است. بعد از آن همه زندگي طولاني و تلخ در غربت، انتظار آن بود که درون هاله ي شرف و اعتباري که شاعري بزرگ بودن و داشتن انديشه هاي والاي ديني و اخلاقي براي او در تمام عالم اسلام فراهم آورده بود، در موطن خود يک زندگي آسوده داشته باشد و عمر را به پايان رساند. اما اطلاعاتي که در دست است نشان مي دهند که وضعيت بدينگونه نبوده است. علاوه بر اين با استناد به اين اطلاعات، ارائه تصويري منظم، مرتب و منطقي از سالهاي پاياني او نيز غيرممکن است. بر اساس منابع (57) سنايي در غزنه در يک انزواي کامل زندگي مي کرده و پاي برهنه راه مي رفته است. نزديکان و دوستان او نيز با مشاهده اين احوال گريه مي کرده اند. (58) باز به نوشته همان مؤلف، بهرامشاه خواسته است تا خواهر خود را به عقد او درآورد، حتي ابياتي مرتبط با اين قضيه در حديقه موجود است. اين حادثه که وقوع آن عموماً مورد قبول واقع شده است، تماماً غير ممکن است؛ چرا که سنايي بسيار پير شده و « درحاليکه چون ماه بدر بود به شکل هلال ماه درآمده، عالم به چشمش سياه شده بود » (59) و فرمانروا حتي او را يکبار نيز به نزد خود قبول نکرده بود. با اين وجود در ديوان (60) 21 قصيده وجود دارد که براي بهرامشاه سروده شده است. اما بسيار عجيب است که هيچ يک از اين اشعار کامل نيستند؛ اين قصايد بعد از ذکر نام فرمانروا قطع مي شوند که توضيح اين مسأله جاي سئوال دارد. بر اساس مقدمه منثور حديقه (61) بهرامشاه روزي (62) چون « بديده سر باطن پاک وي مي ديد، خواست تا به ديده ظاهر چالاکي وي ببيند، مثال داد ... نامش از ديوان عوام به جريده خواص ثبت کنند »، اما سنايي اين را قبول نمي کند و خواهان آن مي شود که حديقه خود را که با توجه به لقب فرمانروا فخري نامه اش ناميده بوده است، به او بفرستد. (63) روابط سنايي با فرمانروا بدينگونه مبهم است و باز محيط اصلي او را قاضيان تشکيل مي دهند. (64) در اينجا به ويژه ذکر دوستي از دوستان او ضروري مي نمايد. او نيز خواجه عميد احمد بن مسعود تيشه است که مايه گردآوري آثار او شده است. سنايي در رثاي پدر او مرثيه اي سروده (65) و براي خود او نيز - در زماني که در غزنه نبوده است - از اين شهر دو نامه فرستاده است. (66) او نيز براي سنايي خانه اي سايبان دار بنا کرده است تا خود را از سرماي زمستان حفظ کند و در گرماي تابستان بدان پناه برد. (67) علاوه بر اين هزينه هاي زندگي او را که « چرخ آن تکفل نتوانست کرد » بر عهده گرفته است. بدين ترتيب سنايي که به رفاه و آرامش دست يافته بوده است، لازم مي آيد که اشعار خود را گردآوري کرده، ديوان و يا کلياتي ترتيب دهد و ديگر آثار خود را نيز منظم کند. در اين بين به اتمام حديقه نيز - که ايد بسياري از قسمت هاي آن را از قبل نوشته بوده است - اهتمام ورزيده است. اما «آن موسوسي [ ني ] کي در سيصد و شصت رگ ايشان سيصد و شصت انهار خانه ي ابليس دارد » (68) مسودات اين اثر را به دست آورده، از روي حسادت ادعا کردند که حديقه مخالف عقايد اهل سنت است و حتي خود سنايي نيز کافر و ملحد است. سنايي گرچه به کمک يکي از سادات غزنه به نام محمد بن طاهر حسيني (69)، مسودات خود را از دست اين بد نيتان به درآورد، ولي در مظان اتهام و تهمت قرار گرفت. به همين خاطر، به همراه مکتوبي منظوم اثر خود را به نزد عالم معروف برهان الدين ابوالحسن علي غزنوي مشهودر به بريان گر در بغداد فرستاد (70) و از علماي بغداد فتوا گرفت. (71) در عين حال نامه اي به بهرامشاه نوشت که محتوي پاسخ به انتقادات وارده بود. (72) در اين بين سناييِ بسيار پير، بيمار شد و به حالتي افتاد که قادر به نوشتن نبود. به همين خاطر مقدمه حديقه و يا کليات خود را به فضل اله بن طاهر حسيني املا مي کرد. (73) سرانجام در چنين شرايطي روزي تبش افزايش يافت و بعد از نماز مغرب در غزنه، در محله نوآباد فوت کرد.
در منابع سال هاي 499 (74)، 520، 525، 529، 530، 535، 545، 546، 576 و 590 ( هجري ) به عنوان سال مرگ سنايي قيد مي شوند. (75) رفاء بعد از بيان حوادث بالا، تاريخ دوشنبه 11 شعبان 525 ( 8 مي 1131 ) را ذکر مي کند. در ميان اين تواريخ بي ترديد تاريخ مذکور رفاء بايد که صحيح ترين آنها باشد. ولي تاريخ مذکور او به عقيده بعضي ها محققاً اشتباه است، چرا که الف) 11 شعبان دوشنبه نيست، بلکه پنجشنبه است؛ ب) در بعضي از نسخ طريق التحقيق سنايي قيد تحرير آن به تاريخ 528 هجري وجود دارد؛ ج) در بعضي نسخ حديقه بيان مي شود که در 525 هجري آغاز و در سال 534 ه به اتمام رسيده است. (76) بعد از مناقشه بر سر تمام اين تواريخ (77) به طور عموم سال 535 از ميان تواريخ ممکن مورد قبول واقع شده است. (78) اما در اين صورت مسأله که چگونه رفاء -که بعد از مرگ سنايي به دستور حکمران آثار او و يا حديقه را گردآوري کرده و اين کار را در اندک مدّتي به پايان رسانده است- با بيان سال 525 هـ دچار اشتباه ده ساله شده است، بدون توضيح مي ماند که به نظر ما غير ممکن است. برعکس، دلايلي که بر عليه اين تاريخ اقامه مي شوند به آساني قابل رد هستند: الف) در تاريخ مذکور به وسيله الرفاء، با استثنا کردن ماه و سال، ممکن است که روز با روز به خاطر خطا در يادآوري و نوشتن آن و يا در اثر خطاي استنساخ اشتباه شده باشد. ب) تحقيقاً طريق التحقيق اثر سنايي نيست (79) ( نک پايين )؛ حتي اگر اين اثر متعلّق به سنايي باشد، مي تواند که بيت پاياني بعداً به آن اضافه شده باشد؛ ج) بيتي که در پايان حديقه نشان دهنده تاريخ است برخلاف سخن مدرس رضوي (80) در قديمي ترين و معتبرترين نسخه ها، نه 534 بلکه 525 هـ است. (81) بنابراين تنها تاريخي که به عنوان تاريخ مرگ او مي تواند مورد قبول واقع شود تاريخ 525 هـ است. در مزار سنايي که امروزه در غزنه قرار دارد و مکاني زيارتي است، سنگ قبر او نگهداري مي شود (82) اما با کمال تأسف فاقد تاريخ است.

آثار

دانسته شد که سنايي ديوان خود را گردآوري کرده، بعداً نيز به درخواست احمد بن مسعود تيشه شايد ترتيباتي جديد در آن به وجود آورده است. (83) در اين ميان سنايي بايد کلياتي هم ترتيب داده باشد که شايد محتوي حديقه نيز بوده است. اما قبل از اينکه حديقه و يا کليات شکل نهايي خود را بيابند، سنايي مي ميرد، لذا دوستان و شاگردان شاعر با آنچه مي توانند به دست آورند، و شايد هم کامل کردن مقدمه ناقص مانده، نسخ جديدي از ديوان، حديقه و کليات ترتيب مي دهند. اختلافات فاحش در محتوي و ترتيب آثار بزرگ او مي تواند که بدين صورت توضيح داده شود. ما نسخ قديمي و ارزشمندي از کليات سنايي در دست داريم که ظاهرشان دليل بر تهيه آنها در زمان هاي قديم است و براي شاعران ديگر نيز چنين نمونه هاي مشابهي نشان داده نشده است:
1. نسخه کتابخانه بغداد لي وهبي بغدادي ش 1672 که در سال 552 هـ در قونيه استنساخ شده است. 2. نسخه کتابخانه ملّي تهران که با وجود نقصان داراي فهرست است؛ اين نسخه به عقيده ع. منزوي (84) بين سال هاي 525- 512 هـ و به عقيده مدرس رضوي (85) قبل از سال 582 استنساخ گرديده است. (86) 3. نسخه India Office داراي تاريخ 637 هـ (87) 4. نسخه کتابخانه ولي الدّين افندي شماره 2627 که داراي تاريخ 684 و کامل است، ولي با ديگر نسخ همخواني ندارد. (88)
کليات سنايي از اين آثار پديد آمده است:

1. ديوان

اثري از سنايي که قصايد، قطعات، ترکيب بندها و ترجيع بندها، غزليات و رباعيات و نيز قلندريات او را در بر مي گيرد. در نسخ قديمي کليات محتويات بر اساس موضوع تقسيم بندي شده اند. به عقيده دولتشاه (89) اين ديوان محتوي 30000 بيت بوده است. (90) در حال حاضر در چاپ مدرس رضوي که در ترتيب آن از مهمترين نسخ خطي در دسترس استفاده کرده است، 13780 بيت موجود است. با اين حال در اين چاپ و در چاپ م. مصفا تعداد اشعار بيشتري از آن مقداري که در مقدمه کليات سنايي (91) شخصاً از سوي سنايي بيان شده است، موجود است. به عنوان مثال در کليات سنايي گفته مي شود که در مجموع 137 قصيده، 206 غزل و 443 رباعي موجود است. اما در نسخه چاپي بيش از 300 قصيده، 408 غزل و 537 رباعي به چشم مي خورد. در نسخ خطي ديوان که در هندوستان و لندرا Londra موجودند، به اشعاري بر مي خوريم که در نسخه چاپي -که خود داراي اشعار بيشتري است- وجود ندارند. (92) به هر حال لازم است که قبول کنيم مقدار ارائه شده از سوي دولتشاه اشتباه يا مبالغه آميز است. اين اشعار اضافي مي توانند يا اشعاري باشند که سنايي در اوائل عمر سروده و به هنگام ترتيب کليات به آنها دسترسي نداشته و يا فراموششان کرده بوده است و يا اينکه اشعاري منسوب به سنايي باشند. ختم سخن آنکه يک نشر علمي- تنقيدي از ديوان سنايي که بتواند اين مسأله را حل کند و يا کوششي براي حلّ آن باشد تلاشي است که هنوز به منصه ظهور نرسيده است. علاوه بر نسخ کليات مذکور در بالا و نيز نسخي که مدرس رضوي در صفحات 145 و 164-150 مي شمارد، اين نسخه ها را نيز مي توان برشمرد:
- nr. 927، 578، Cat. I،Ethe گرچه تاريخ 1000هـ دارد، ولي ترتيبي بسيار قديمي را نشان مي دهد. - و نيز ديگر دست نوشته هايي که در اينجا آورده شده است؛ نک نيز
- 29، I، 1909، Kalküte، Abdul Muqtadir. Cat. ... Bankipore
- Uzbekistan SSR AkademiyasInlng ?ark Kulyazmalari Semenov
- ع. منزوي، اثر مذکور؛
- سلطانوف- آراسلي، کاتالوگ نسخ خطي، باکو 1963، ج 1، ص 142؛
- کتابخانه نوري عثمانيه، شماره 3809 ( قرن يازده هجري )
براي چاپ هاي اوليه ديوان نيز نک آثار مذکور در بالا و م. ر ص 153

2. کارنامه بلخ

اين مثنوي کوچک که صرفاً کارنامه نيز ناميده مي شود، در بحر خفيف سروده شده و شامل 497 بيت است. اين مثنوي که در نسخ قديمي کليات مذکور در بالا موجود بوده و از نقطه نظر ترجمه حال سنايي مهم است، براي نخستين بار با استناد به يک دست نوشته نامناسب و استفاده از وسايل ناکافي از سوي غلام جيلاني جلالي چاپ شده است. (93) بعد از آن، از سوي مدرس رضوي نشر گرديده است. (94) قبل از آن نيز اثري با نام "کارنامه بلخ عارف رباني ... سنايي" ( شيراز 1318 ) چاپ شده است، اما گرچه گفته شده که اين همان "عشق نامه" (95) است (96) ولي اين اثر هيچ ارتباطي با سنايي ندارد.
کارنامه از نظر لغوي به معني کتاب کار است و به کتابي اطلاق مي شود که بيانگر کارهاي مهمي باشد که شخصي از عهده آنها برآيد. به عنوان مثال کارنامه اردشير پاپکان. از آنجا که در اثر از کارهاي بعضي از بزرگان و رجال عصر به شکلي استهزاگونه بحث مي شود، اين نام به آن داده شده است و به همين خاطر مطايبه نامه نيز خوانده مي شود.

3. مثنوي سير العباد (و يا العبّآد) الي المعاد

که سنايي آن را در 770 بيت در سرخس نوشته، به محمد بن منصور السرخسي تقديم داشته است. ( نک بالا ) داراي وزني همچون کارنامه است، در نسخ قديمي کليات يافت مي شود و از سوي سعيد نفيسي به شکلي بسيار نامناسب چاپ شده است ( تهران، 1316 ش ) رضاقلي خان هدايت تمامي اين اثر را در مجمع الفصحاي مشهور خود آورده است. (97) در اين اثر که در بعضي از نسخ نام آن کنزالرموز و کنوز الرموز ذکر مي شود، از سياحت روح در مراتب مختلف در ميان موجودات سخن مي رود. لذا کمدي الهي دانته را به خاطر مي آورد و يکي از الهام بخشان او شمرده مي شود. (98) همانطور که شخصي به نام اوحدالدين طبيبي رازي بر اين اثر ذيلي نوشته است (99)، از سوي مؤلفي ناشناس نيز با وقوفي کامل شرح داده شده است. (100)

4. حديقة الحقيقه و طريقة الشريعه

اين اثر که به سبب تقديم شدنش به بهرامشاه، فخري نامه و يا کتاب الفخري نيز ناميده مي شود، يک مثنوي بزرگ عرفاني- اخلاقي در بحر خفيف و شامل حدوداً ده هزار بيت است. حديقه در ادبيات ايران اولين مثنوي عرفاني است. مولانا اين اثر را بسيار مي پسنديده و موضوعات مهم آن را به تمامي در مثنوي آورده است. (101) او در مثنوي و در جاهاي ديگر نام الهي نامه بدان داده است. (102) اثر اساساً به 10 باب توحيد، قرآن، نعت و ساير، عقل، فضيلت علم، نفس کلّي، انسان، مدح بهرامشاه و بزرگان غزنه و دربار، راه سعادت و احوال خود تقسيم شده و در هر باب افکار با تعدادي حکايت بسط و توضيح داده شده اند. سنايي در سالهاي پاياني حيات خود به اتمام اين اثر اهتمام ورزيده، اما قبل از ممکن ساختن اين امر وفات يافته است. در پايان اثر، شاعر از پيري خود شکايت مي کند (103) و از ناقص ماندن اثر و اينکه اگر فرصتي يابد آنرا بسط و تفصيل خواهد داد سخن به ميان مي آورد. سنايي خود مقدمه اي منثور نيز بر اثر نوشته بوده است که در بعضي از نسخ به شکل جداگانه ديده مي شود. بعدها رفاء اين مقدمه را در مقدمه خود وارد ساخته است. به دليل ناقص ماندن اثر -آن هم تا به اين حد- اختلافات بسيار بزرگي در بين نسخ موجود است؛ به عنوان مثال، در نسخه مورخ 552 هـ کتابخانه وهبي بغدادي علاوه بر آنکه مقدمه ندارد، تقسيم بندي به 10 باب که در ديگر نسخ ديده مي شود نيز وجود ندارد. در نسخي که به 10 باب تقسيم شده اند، در پايان باب هشتم (104) قيدهايي دائر بر اتمام اثر يافت مي شود. وضعيت اينچنيني اثر از زمان هاي قديم نظرها را به خود جلب کرده است، تا آنجا که عبداللطيف العباسي نامي -که به سبب کوشش هايش بر روي مثنوي مولانا در هندوستان شهرت دارد- (105) با استناد به نسخه اي آورده شده از غزنه در سال 1038 ( 1628/1629 )، نوعي متن انتقادي آن را حاضر کرده (106)، سپس شرحي نيز بر آن افزوده و آنرا لطايف الحقايق ( و يا الحدائق ) نام نهاده که (107) اين شرح در لکنهو به سال 1887 به چاپ رسيده است. چاپ اثر اصلي با استناد به قديمي ترين نسخ خطي از سوي مدرس رضوي صورت گرفته است. اما نه با در نظر گرفتن احتياجات علمي ( چاپ دوم، تهران، 1329 ش ) (108) گزيده هاي زيادي از حديقه نيز صورت گرفته است که برخي شباهتي به همديگر ندارند. (109) يکي از اين گزيده ها بسيار معروف است که به نسخ فراواني از آن تحت نام منتخب ( و يا انتخاب ) حديقه و اسامي مشابه بر مي خوريم. (110) اين اثر در بسياري از نسخ خطي خود به صوفي مشهور فريد الدين عطار منسوب مي شود. (111) مدرس رضوي هم ( ص 89 ) اين احتمال را مطرح کرده است که اين اثر گزيده اي از سوي سنايي بوده است. اما با استناد به گزيده ي اول، شخصي که اين گزيده را ترتيب داده است در تمام نسخ آشکارا تخلص خود را داعي ذکر کرده است که احتمال دارد اين شخص نظام الدين محمود شيرازي از عرفاي قرن 10 ( 16 م ) باشد که مشهور به داعي شيرازي است و بر مثنوي مولانا و گلشن راز هم شرح نوشته است. (112) اين اثر با نام لطيفه العرفان چاپ شده است.

5. تحريمات (و يا تجربات) القلم

مثنوي کوچکي است در 202 بيت و هموزن حديقه، از سوي مجتبي مينوي چاپ شده است. (113)

6. عشق نامه

مثنوي کوچکي است در 576 بيت و باز در وزن حديقه. اين اثر از سوي غ. جلالي در همان مجله فوق الذکر به چاپ رسيده است. (114) در اين اثر عشق از منظري فلسفي- عرفاني مطرح شده است که ديدگاه ها و نظرات بخش هاي اول، حتي طرح موضوع و تعابر مورد استفاده را مي توان در رساله في ماهيت العشق ابن سينا (115) يافت. در قسمت هاي پاياني اثر، بيشتر از منظر عرفان و روحيات به موضوع نگريسته شده است.

7. عقل نامه

مثنوي اي است در 195 بيت و در بحر خفيف که در غزنه به سال 1332 ش در مجله فوق الذکر از سوي غ. جلالي چاپ شده است. (116)

8. سنايي آباد

الرفاء در مقدمه کليات گرچه آن را اثري جداگانه مي شمارد، اما Ethe (117) معتقد است که اين اثر همان عقل نامه است. (118) ولي م. ر (119) از آن به عنوان اثري جداگانه و داراي 596 بيت بحث مي کند.

9. مکاتيب

نامه هايي هستند به قلم سنايي که در بخش ترجمه حال شاعر مکرر مورد اشاره واقع شدند. تعداد اين نامه ها 17 است: به نسخ بسياري از آن البته به صورت مجموعه يا پراکنده برمي خوريم. (120)
علاوه بر اين آثار، گفته مي شود که سنايي اثري به نام کنزالرموز داشته است. اين نام گاهي به سيرالعباد اطلاق مي شود. در اصل اين نامي است که بر قصيده اي بلند از شاعر- که کنوز الحکمه هم ناميده مي شود، از سوي بسياري از شاعران بر آن نظيره نوشته شده و در ديوان نيز يافت مي شود- (121) داده شده است. (122)
آثار منسوب به سنايي هم وجود دارند که عبارتند از:

1. باغ ارم و يا بهرام و بهروز

گرچه از سوي غ. جلالي به عنوان اثري از سنايي چاپ شده است (123)، اما [ در اصل ] اثر کمال الدين بنائي متخلص به حالي ( وفات 1512/1513=918 ) است. (124) تمامت اثر به نام مؤلف اصلي آن بنائي در سال 1336 در تاشکند به شکل چاپ سنگي منتشر شده است.

2. غريب نامه ( گاهي نيز قريب نامه )

در دستنويس هاي قديمي کليات ذکري از آن نيست. نام آن براي بار اول در هفت اقليم امين احمد رازي (125) آمده و قيد شده که براي شخصي به نام خواجه احمد -که اصالتاً از شهر بلغار بوده و در غزنه اقامت داشته- تحرير شده است. اما از آنجا که امروز هيچ نشاني از اين اثر در دست نيست، محتمل آن است که هفت اقليم در مورد آن دچار اشتباه شده و يا اينکه غريب نامه نام قصيده اي طولاني بوده است که به شخص مذکور تقديم گشته است. ذکر اين نکته نيز لازم است که بيتي که Ethe (126) احتمال مي دهد بيت اول غريب نامه باشد، بيت اول بهرام و بهروز است. (127)

3. طريق (و يا طريقات) التحقيق

طريق التحقيق که بالذات يک اثر ادبي بسيار مهم و ارزشمند است و با تاريخ 528 که در پايان برخي از نسخ خود دارد، در ترجمه حال سنايي باعث تناقضات و مشکلات بزرگي شده است، در تهران ( 1309 ) و شيراز ( 1318 ش ) به عنوان اثري از سنايي چاپ شده است. نيز با نام زاد السالکين باز به عنوان اثري از سنايي در 1318 در بمبئي به چاپ رسيده است. اما (128) همه مؤلفان مي پذيرند که اسلوب آن با اسلوب سنايي بسيار تفاوت دارد. (129) با وجود اين، تنها م. م. قزويني (130) زماني که سعي در تثبيت تاريخ مرگ سنايي دارد، بيان مي دارد که لازم است تعلّق اين اثر به سنايي به اثبات برسد. وقتي به دستنويس هاي اثر نگاه مي کنيم، مشاهده مي شود که در هيچ يک از کليات قديمي و مهم سنايي وجود ندارد. دستنوشته هاي موجود جديد هستند. دو نسخه اي نيز که در کتابخانه India office (131) قرار دارند چنين اند. در يک نسخه (132)، اثر به عارف معروف اوحدالدين کرماني و در نسخه اي ديگر (133) با نام مصباح الأرواح - در اول - و طريقت المحققين - در پايان - به احمد بن الحسن بن محمد نخجواني مشهور به جامي نسبت داده شده است. اگر اينگونه بيانديشيم که منسوب شدن چنين اثر بزرگِ عارفي مشهور چون سنايي به شخصي گمنام غيرممکن است و بالعکس منسوب شدن اثر يک شخص گمنام به فردي مشهور به آساني صورت مي گيرد، مي توان به طور قطع پذيرفت که طريق التحقيق از آن سنايي نيست. در هر حال اين اثر بايد که از آن احمد نخجواني بوده باشد که هيچ از او نمي دانيم جز اينکه در قرن 15=9 زندگي مي کرده است.

شخصيت، هنر و تأثيرات سنايي

قبل از پرداختن به تحليل کوتاهي از شخصيت سنايي، اثبات سني يا شيعه بودن او بجا خواهد بود. چرا که بدون پاسخ دادن به اين مسأله، حکمي قطعي و محکم درباره خصيت و افکار او نمي توان صادر کرد. در قسمت قبلي ذکر شد که حديقه الحقيقه - به عنوان آخرين اثر سنايي و در عين حال شاهکار ادبيات ديني - عرفاني ايران - قبل از آنکه به پايان رسد، تحت حملات شديدي قرار گفت. گرچه ورود به جزئيات اين موضوع در اين مقال ممکن نيست، اما بيان اين نکته ضروري است که نقطه ي اوج حملات منتقدان به سنايي اين بود که او در اثر خويش از عقايد اهل سنت دور شده است. طبيعي است که وقتي سنايي در ميان آراء مختلف متهم به شيعي گري مي شود - آن هم در اراضي دولت غزنويان که از زمان سلطان محمود سنياني افراطي بوده اند و به ويژه در مرکز آن غزنه - اين مسأله موجب تنش هاي شديدي گردد. در واقع نيز او در نامه هايي که در رابطه با همين هجوم ها به بهرامشاه نوشته شده است (134) به ويژه بر اين نکته تأکيد مي ورزد که تمام مسلمانان با پيامبر و خاندان او وابستگي دارند. در حديقه، بعد از پيامبر، مطابق تلقيات اهل سنت، به ترتيبِ رجحان، ابوبکر ( ص 234-226 )، عمر ( ص 239-234 )، عثمان ( ص 244- 239 ) و علي [عليه السلام] ( ص 259-244 ) ستايش مي شوند و بعد از آن نيز از حسن و حسين و فاجعه کربلا سخن مي رود. بيان مبالغه آميزي که سنايي در ستايش علي [عليه السلام] به کار برده است، به عنوان دليلي براي اثبات شيعه بودن سنايي به شمار رفته است. به ويژه اين بيان او قبل از شروع مدح علي (135):
با مديحش مدايح مطلق ***
زهق الباطل است و جاء الحق
از سوي مؤلفان بعدي شيعي بدين شکل توضيح داده شده است که او در عين حال که يعه بوده است، عقيده ي اصلي خود را نيز پنهان مي کرده، يعني تقيه مي نموده است. (136) باز به عقيده همين مؤلفان گرچه در اين اثر، ابو حنيفه و امام شافعي مدح مي شوند (137) اما اين نيز از روي تقيه است. با اين وجود ديده مي شود که سنايي به هنگام سخن از عدالت فرمانروايان، هميشه از عمر ياد مي کند و مرتبه اي بسيار والا براي او قايل مي شود حتي آشکارا او را شايسته بهشت مي شمارد. (138) غير ممکن است که چنين مسائلي را با [ توجيه ] تقيه توضيح دهيم. تمام اينها براي نشان دادن سني بودن سنايي کافي هستند. علي رغم اين، انتقادات غزنويان معاصر او نيز به آساني قابل توضيح ا ست. سنايي علاوه بر ديوان خود، به خصوص در حديقه ي خويش به عالمان بي کفايت و بي درايت و رياکار حتي با عباراتي مستهجن حمله مي کند. (139) بعد از آن شاعران بي ارج را ابتدا به شکلي کلّي و سپس به نام هجو مي کند. (140) دينداران ظاهري و دراويش نيز از تيغ حملات و انتقادات شديد او در امان نمي مانند. (141) در چنين موقعيتي طبيعي خواهد بود که افراد مذکور دست به اقداماتي عليه سنايي بزنند و با برجسته کردن برخي نظرات او، او را متهم به شيعي گري نمايند.
در هر حال سنايي در ميان شيعيان اصيل از زمان هاي بسيار قديم به عنوان يک پير شيعي محسوب شده است. مثلاً عبدالجليل رازي در اثر خود با نام النقض -که در حدود سال 560 ( 1164/1165 ) نوشته- (142) سنايي را در زمره چنين کساني [ شيعيان ] برشمرده است. قاضي نوراله شوشتري نيز در اثر مشهور خود مجالس المؤمنين (143) با اختصاص بحثي گسترده به سنايي، ضمن برشمردن مزيت هاي او، ويژگي هاي مبين سني گري او را به طور مفصل و با برداشت هاي خاص خود از متون، تأويل نموده است. م. ر نيز (144) بر اين عقيده است که سنايي در جواني محققاً بر مذهب تسنن و حنفي بوده و در اواخر عمر خود شيعه شده است. استناد او در اين عقيده بر سخناني است که سنايي در حديقه (145) بر عليه "رأي" و "قياس" بيان داشته است. حال آنکه به هيچ وجه اين افکار دال بر عدم قبول تسنن نيستند. چرا که به عنوان مثال عبدالله انصاري در حاليکه به دّت بر عليه رأي و قياس است (146)، يک سنّي و حنبلي بسيار متعصب نيز هست. باز در بالا نشان داده شد که قصيده اي که ادعا مي شود در جواب سؤالي از سوي سلطان سنجر در باب مذهب نوشته شده و نشان دهنده تمايل سنايي به تشيع است، از آنِ او نيست. در چنين حالي و در پايان مي توان گفت که سنايي محققاً سنّي و حنفي بوده است؛ در هر حال او نيز مثل تمام سنيان، عشق و احترامي وافر نسبت به پيامبر و خاندان او داته؛ اما همچون برخي سنيان کم تعداد، نسبت به دشمنان علي و پسران او احساس کينه اي بزرگ داشته است.
به هر حال سنايي در ابتداي امر به عنوان مأموري دولتي و يا خادم ديني و داراي اطلاعاتي وسيع پرورش يافته و سپس به سبب قابليت شاعري خواسته است تا يک شاعر مديحه سرا باشد. اما به دلايل نامشخص، نتوانسته موقعيت اصلي خود را حفظ کند و آن گونه که مدايح موجود در حديقه و ديوانش نيز ثابت مي کنند، تا پايان زندگاني خود گرچه در مسلک دوم خود باقي مانده است، ولي نتوانسته خود را به دربار حاکم و يا فردي بزرگ منتسب سازد و يک شاعر درباري کامل شود. اين وضعيت مي تواند مناسب ترين دليل براي توضيح تضادهاي موجود در آثار او باشد. سنايي در هر دوره اي از زندگاني خود مانند ديگر شاعران مديحه سرا، براي هر کسي که امکان مدح يافته و شايد نيز براي کساني که تأمين هزينه هاي زندگي اش را عهده دار بوده اند، اشعاري سروده است. در اينگونه اشعار سنايي مقلد ناموفق شاعران مديحه سرا از قبيل فرخي و منوچهري است. مي توان همين سخن را درباره مدايحي که تحت تأثير مسعود سعد سلمان سروده است نيز بيان کرد. در اين اشعار، سنايي شاعري است که همچون سائلي متملق و ساده، گدايي مي کند.
سنايي در بخشي از اشعار خود، به خصوص در غزلهايش، بعضي ماجراهاي حتي غير اخلاقي را همچون رودکي در ابياتي ساده، اما پرقوّت بيان مي دارد. (147) تصاوير مجالس شراب و شادخواري را -که به شکلي بس درخشان و بي نقص بيان مي شوند- نيز مي توان در زمره اين گونه اشعار قرار داد. در بخش مهمي از اشعار نيز عناصر ديني وارد مي شوند، مثلاً « اينکه يک حاجي از مدينه به وسيله درخشاني شراب درون قدح، مکه را مي بيند» (148) و يا « با خوردن شراب همچون يزداني ها مي خواهد در صحراي قدم بدود » (149) و يا « به سبب دو چشم معشوق خود سرمست و کافر مي گردد ». (150) اين چنين اشعار لااباليانه که در مقابل نص و تلقيات ديني قرار مي گيرند و در ادبيات ترک نيز در شاعران بکتاشي ديده مي شوند و قلندريات ( "اشعار قلندري" ) ناميده مي شوند، در ادبيات ايران براي اولين بار بيشتر به وسيله سنايي وارد عرصه مي شوند. (151) از سوي ديگر در اين اشعار که در ديوان سنايي به تعداد فراواني از آنها بر مي خوريم (152) عصيان در برابر فرامين ديني و ترک خجالت از خلق، بيان مي شود. (153) در نتيجه ي اين است که سنايي مي تواند بگويد « قبله ي معشوقم ميخانه، احرام او قمار است، من نيز بر مذهب او درآمدم » (154) اينگونه اشعار گرچه در ظاهر در مقابل فرامين ديني هستند، اما نوعي شکل بيان احساس يک دينداري صميمي و پاک به شمار مي آيند. به هر حال هر وقت سنايي موضوع بحث باشد، لااقل در بعضي از اينها احتمال ديدن بيان ماجراهاي واقعي وجود دارد.
نهايتاً در بعضي از اشعار سنايي، گذرا بودن دنيا، ترک دنيا، لزوم اهميت ندادن به مطاع دنيا و ارزش والاي انساني خاطرنشان مي شود. اشعاري که در نسخ قديمي ديوان گاهي با نام "زهديات" ( اشعار زهد ) در بخشي جداگانه گردآوري شده اند (155) به همراه تمام حديقه مي توانند در اين قسمت مطالعه شوند. شخصيت والاي اصيل سنايي به عنوان انساني بزرگ در اين اشعار ديده مي شود. او در اين اشعار اول شخصيت بزرگ نوع خود و در عين حال يکي از بزرگترين استادان است. (156) در چنين اوقاتي، سنايي اينگونه شخصيتي پيدا مي کند: يک شخصيت بزرگ ديني؛ مصلحي که خواهان اصلاح جامعه است، اصلاحي که از روح انساني شروع شود؛ مرشدي که از تمامي قصورات و حقارت ها پاک شده است. او در روح خود شعله عشق الهي را حمل مي کند و ديگران را نيز بدان دعوت مي نمايد؛ او با انتقاد از حقارت هاي انسان و حرص و آز حيواني و بشري او، مي خواهد که انسانها را به راهي که صحيح مي پندارد رهنمون شود؛ در مدايحي که در چنين احوالاتي مي نويسد (157) به عنوان يک شخصيت بسيار صميمي و مهربان انساني، ممدوح خود را پند مي دهد.
سنايي در اشعاري که در چنين حالت روحي مي نويسد، مهارت بزرگي از خود نشان مي دهد. او موفق مي شود مسايل بسيار ظريف عرفاني و احساسات ديني را با بهترين و موجزترين بيانات و در عين حال با احساس تفهيم کند. - اما در چنين احوالي نيز بسان مولانا، از استفاده از کلمات مستهجن خودداري نمي کند (158)- او موفق مي شود موضوعات عرفاني را که تا آن زمان به وسيله "عبدالله انصاري" و کمي نيز "ابوسعيد ابوالخير" و "احمد جامي" وارد شعر شده بودند، با مهارتي واقعاً بزرگ و به شکلي کاملاً شاعرانه بيان کند. زيبايي چنين اشعاري به بيان خود شاعر (159) فراتر از انواع قياس هاست. به گونه اي که سخن در آنها به کمال مي رسد. چنان که اين بيان سنايي مي تواند بدون ترديد پذيرفته شود که « کردم از خاطري ز لؤلؤ پُر ...... دامن آخرالزمان را پر دُر » (160) در ادبيات ايران سنايي با حديقه خود اولين شاعري است که موفق شده است در موضوعات عرفاني يک اثر منظوم بزرگ - مثنوي - پديد آورد.
همانطور که علي دشتي نيز (161) با ديدي وسيع و تحليلي ژرف اثبات کرده است (162)، در اشعار سنايي به اسلوب هاي مختلفي برخورد مي کنيم که هيچ ارتباطي با زمانه ندارند يعني، نتيجه ي هيچ روند و رشدي نيستند. اين اشعا ر، الهام بخش چهار شاعر بزرگ بوده اند و در اين هر چهار شاعر به نظيره هاي نوشته شده بر اشعار سنايي، و اقتباس ها و مضامين گرفته شده از آنها به وفور بر مي خوريم: "عطار، مولانا، سعدي و حافظ". البته، طبيعي است که در اين چهار شاعر انديشه ها بسيار روشن تر و طرز بيان نيز صاف تر و تميزتر شده باشد. عطار و مولانا هر دو در وارد ساختن افکار صوفي گرايانه و عرفاني به شعر چه در شکل مثنوي و چه غزل و قصيده و نيز در نوشتن قلندريات بر راه سنايي رفته اند و از او بسيار چيزها گرفته اند. اساساً مولانا با زباني صميمي گفته است: « عطار روح بود، سنايي دو چشم او؛ ما از پشت سنايي و عطار به وجود آمديم ». آن طرز بيان ساده و بي تکلّف و به زبان روزِ احساسات عاشقانه در سعدي نيز از سنايي شروع مي شود؛ « سناييِ غزلسرا، سعديِ جواني است که هنوز رواني و پختگي او به درجه کمال نرسيده است ». (163) از اين منظر اين دو شاعر شبيه هم هستند. روح آزاد، ديدگاه وسيعي که مي تواند بگويد « کفر و دين در راه خدا بر يک راهند » ( حديقه ) و نيز انديشه والايي که از محدوده ي تصوف پاي به بيرون مي نهد، خصوصياتي هستند که سنايي و حافظ را به همديگر پيوند مي دهند. اگر ديوان حافظ از اين منظر مورد بررسي قرار گيرد، آنچه که از سنايي اخذ کرده است به آساني مشاهده خواهد شد. (164)
براي نشان دادن تأثيرات و جايگاه سنايي در ادبيات ايران توضيحات فوق به تنهايي مي توانند کافي باشند. علاوه بر اين موارد ديگري هم مي توانند به آساني ذکر شوند. مثلاً خاقانيِ بسيار خودپسند، در عين حال که او را بسيار ستايش مي کند، نيز در برخي اشعار و تحفه العراقين تأثيرات سنايي را نشان مي دهد. بسان او نظاميِ بزرگ هم ضمن ستايش او، در مخزن الأسرار حديقه ي سنايي را مد نظر داشته است. ( آن را براي خود نمونه قرار داده است. ) [ امير ] خسرو دهلوي و جامي هم به شکلي جدّي اعار سنايي را خوانده و بر بعضي از آنها نظيره نوشته اند. علاوه بر اين استادان بزرگ، شاعران مهم ديگري هم تحت تأثير سنايي بوده اند. از اين شاعران مي توان به اوحدي مراغه اي ( مرگ 1337/38=738 ) که جام جمش نوعي تقليد از حديقه است، سلمان ساوجي که در قصايد خود از سنايي نام برده و بر قصايد او نظيره ها نوشته است و در نهايت قاآني ( مرگ 1853/54=1270 ) که در دوران متأخر قصايدش مي توانند موازي قصايد سنايي محسوب شوند، اشاره کرد. (165) اين مثال ها ثابت مي کنند که سنايي شاعري بزرگ است که در ادبيات ايران تأثيري بسيار گسترده و پردوام تا همين اواخر داشته است.
کتابنامه :
(علاوه بر منابع مذکور در متن)
- نظامي عروضي، چهار مقاله، ناشر محمد معين، تهران، 1339 ش، ص 44 و حواشي م. م. قزويني و ديگران، ص 137- 128، ص 226
- عوفي، لباب الألباب، ناشر سعيد نفيسي، تهران، 1335 ش، ص 448 ( متن ) و ص 722- 719 ( حواشي )
- خواند مير، حبيب السير، تهران، 1333ش، ج 2، ص 399
- احمد امين رازي، هفت اقليم، ناشر جواد فاضلي، تهران، بي تاريخ، ج 1، ص 307
- آذر، آتشکده، بمبئي، 1299، ص 118-108
- رضاقلي خان هدايت، رياض العارفين، تهران، 1316 ش، ص 333
Grundlinien der Entwicklungsgeschichte des Sfischen, - E. Berthels 15, 1927, Islamic, Lehrgedichts in Persian
GIPh. II. 282 ,- H. Ethe ( ترجمه فارسي ر. شفق، تهران، 1337 ش، ص 151 )
, from Firdavsi to Sadi, Literary History of Persia, - E.G. Browne s. 317-332, 1920, London
- شبلي نعماني، ترجمه: فخر داعي گيلاني، شعرالعجم، تهران، 1316 ش، ج 1، ص 166- 155
, Auicenna I persidskaya litertura (Izvestiya AK. Nauk. 1938, - E. Berthels s.94
225, s. 179, 1959), Iranische Literaturgeschichte (Leipzig,- J. Rypka)
- ذ. صفا، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، 1339 ش، ج 2، ص 586-552
s., 1960, moskova, Istoriya persidsko - tacikskoy literature,- E. Bertels 402-455

پي‌نوشت‌ها:

1- نک ديوان، ناشر: م، رضوي، ص 3 «روزي من که مجدود بن آدم سنائي ام در مجد و سناء اين کلمات نگاه کرد،...»؛ حديقه، ناشر: م. رضوي، تهران، 1329 ش، ص 717:
هرکه او گشته طالب مجدست *** شفي او ز لفظ بوالمنجدست
زانکه جدّ او بجدّ شدم بنيت *** کرد مجدود ماضيم کنيت
شعرا را بلفظ مقصودم *** زين قبل نام گشت مجدودم
2- نک ديوان، چاپ مذکور، ص 544 س (سطر) آخر، ص 522 س 7
زانکه نيکو کند از همنامي *** خدمت خواجه حسن بنده حسن؛
نيز نک فروزانفر، سخن و سخنوران، تهران، 1318 ، ج 1، ص 267؛ قس خليلي، همان اثر، ص 6؛ م. ر ص 3
3- روايتي در خير المجالس نوشته حميد قلندر به سال 756 هجري (آليگره 1959، ص 72) به نقل از نصيرالدين چراغي دهلي، مبني بر اينکه مجدود نام پدر سنايي بوده است، همانند ديگر بخش هاي اين روايت (نک نذير احمد، ص 247) تماماً به زمينه هاي ستايشگري و منقبت گويي تعلّق داشته، فاقد هرگونه ارزش تاريخي است.
4- نک براي مثال ديوان، ص 344 س 3، ص 607 س 9:
مجدود شد و يافت نزد تو بيشک *** از جود تو و جاه تو مجدود سنائي
5- نک ديوان، ص 115
الهي نام خود کردم بدو نسبت کنم خود را *** اگر هر شاعري نسبت به بهمان و فلان دارد
6- ديوان، ص 361 س 15، ص 745 س 1:
کم آزار و بي رنج و پاکيزه عرضم *** که پاکست الحمدالله نژادم
من ثناگوي توام زيرا نژادم نيست بد *** خود نکوگوي تو باشد هرکه نبود بدنژاد
7- نفحات، ترجمه لامعي، استانبول 1279، ص 492
8- حديقه، ص 707 س 17-16:
گرچه مولد مرا ز غزنين است *** نظم شعرم چو نقش ماچين است
خاک غزنين چو من نزاد حکيم *** آتشي بادخوار و آب نديم؛
ديوان ص 528 س 3:
شادمان باش از من و از خود که اندر نظم و نثر *** نز خراسان چون توئي زادست نز غزنين چو من
9- ناشر م. فرخ، مشهد، 1340 ش، ج 2، ص 166
10- اينکه در اين اثر سال 473 هجري ديده مي شود اشتباه است نک م. مصفا، ص 18؛ م. ر ص 34: «تاريخ تولد وي که فصيحي خوافي در وفات سنائي ذکر کرده است بطور قطع و يقين نادرست است».
11- ص 719 و 720:
عمر دادم بجملگي بر باد *** بر من آمد ز شصت صد بيداد
12- کساني که اتمام حديقه به سال 5324 ه و مرگ سنايي در 62 سالگي را قبول دارند، معتقدند او در 473 ه متولد شده است؛ نک نذير احمد، ص 5؛ م. ر، ص 34
13- مرگ مابين 1116-1106=501- 500، م. ر ص 97
14- نک خليلي، ص 17؛ م. ر، ص 38: در اينجا اينگونه انديشيده مي شود که اين تغييرات بعدها در بلخ روي داده است.
15- مثلاً نک نفحات، ص 666؛ قس م. ر، ص 70
16- براي حکايتي ديگر که در مجالس العشاق و ديگر منابع ديده مي شود نک م. ر، ص 71
17- ديوان، ص 501، 517
18- ديوان، ص 521 س 6-5:
اي دريغا خاتمان من به دست ناکسان *** شد چنان برکنده چون صنعا به دست اهرمن
هر که را اخلاص کردم در ضمير خويش باز *** زو لگد خوردم بمالش چون اديم اندر عدن
19- ديوان، ص 125؛ خصوصاً ص 128 س 10-9:
با اين همه اي تاج طبيبان دل او را *** دهر از قبل بي درمي معدن دا کرد
از لطف دوائي بکن اين داء رهي را *** چون علم تو درد همه آفاق روا کرد
20- ديوان، ص 355:
بودم ز ملولي چو تن مردم کوهي *** بودم ز خدوري چو دل مردم غافل
خود حال دگر خلط چگويم که ز سودا *** بودم چو کسي کو خورد افيون و هلاهل
در گوش من از ضعف دلم وقت شنوـدن *** چون صور پسين آمدي آواز جلاجل
21- ديوان، ص 357:
مقصود من از عمر اَبَد بود به عالم *** شد لاجرم از مسهل و معجون تو حاصل
برکند همه قاعده علّت از آنجا *** جان ابدي کرد بدان قاعده منزل
22- ديوان، ص 371
کي باشد کين قفس بپردازم *** در باغ الهي آشيان سازم؛
حديقه، ص 722 س 13-12، خصوصاً ص 723:
اين جهان را ممارست کردم *** گرد از اوميد خود برآوردم
زين حياتم ز خود ملال آمد *** زندگاني مرا وبال آمد
و يا: گرنه از بهر اين سه حال بُدي *** زين حياتم بسي ملال بُدي
23- ديوان، ص 279، ص 281:
جنگها کردي چنان چون گفت مختاري به شعر *** بس که از تيغ تو مجبورند اعدا و کفر؛
در حالي که در کارنامه بسياري از شاعران را هجو مي کند، او را شاعر جوان ارجمندي مي داند، قس ح. فرخ، حکيم مختاري غزنوي، تهران، 1336 ش، مقدمه، ص 34
24- ديوان مختاري، چاپ مذکور، ص 181
25- ص 543:
خواجه اسعد که عطاي ملکش *** داد خَلق از حسن و خُلق حسن
خاصه از جود تو دارد پدرم *** طوقي از منّت اندر گردن
همه مهر تو نگارد به روان *** همه مدحه تو سرايد به دهن
پسري داري هم نام رهي *** از تو مي خدمت او جويم من
26- ص 786؛ ص 788 س 1، 4 و 16:
نرم چو آب روان زان بگه شاعري *** ناب تو چون لؤلؤئي صاف تو چون عسجدي
27- ديوان، به ترتيب ص 103، ص 173، ص 179، ص 238، ص 372 و ...
28- نک م. ر، ص 46
29- ص 414:
گاه آن آمد که با مردان سوي ميدان شويم *** يک ره از ايوان برون آييم و بر کيوان شويم
راه بگذاريم و قصد حضرت عالي کنيم *** خانه پردازيم و سوي خانه يزدان شويم
30- دائرة المعارف اسلام، ج 4، ص 88 و 99
31- قس ديوان، ص 608، شعر تسلي بخشي خطاب به فردي که مي خواسته است از بلخ به حج برود اما در نيمه راه مجبور به بازگشت شده است:
چون به جج رفتي مخور غم گر نبودن حج از آنک *** کار رفتن از تو بود و کار توفيق از خداي
32- به عنوان مثال نک دولتشاه، تذکره الشعراء، نشر اي.ج. براون، ص 95؛ نفحات، جاي نشان داده شده، قس خليلي، ص 16؛ م. ر، ص 121
33- نک م.ر، ص 38
34- نک صص 341، 1068، 268، 91، 209، 421، 1095، 1167، 641
35- ديوان، ص 1060، بيت اول و قس دائرة المعارف اسلام (ترکي)، ج2، ص 142 و 143
36- ديوان، ص 1056 شماره 32:
از بس غرو غرزن که به بلخند اديبانش *** مي باز ندانند مذکر ز مؤنث
زان قبه لقب گشت مر او را که نيابي *** در قبه بجز مسخره و رند و مخنث
37- نک ديوان، ص 382-378
38- ديوان، ص 382 س 13:
من زبلخ آنچنان شدم به سرخس *** با بلا و عنا و حسرت و همّ
39- نک راوندي، راحه الصدور، ترجمه: احمد آتش، ص 30، 433 و 434
40- نک ديوان، ص 733-717 و 760-747:
- اي دل از جانانت بايد منزل اندر جان مکن *** ديده در گبري مدار و تکيه بر ايمان مکن
- آتش عشق بتي برد آبروي دين ما *** سجده سودائيان برداشت از آيين ما
41- اساساً شرايط او نيز براي اين کار مساعد بوده است. چنانکه خانقاهي ساخته، براي آن کتابخانه و داروخانه اي در نظر گرفته بود که در آن فقرا به طور رايگان معالجه مي شدند- نک ديوان، ص 1074:
لب روح الله است يا دم صور *** خانگاه محمد منصور
که ز درس و کتاب و دارو هست *** از سه سو دين و جان و تن را سور
42- نک فروزانفر، همان اثر، ج 1، ص 272
43- نک ديوان، ص 710 س 2:
سر الب ارسلان ديدي ز رفعت رفته بر گردون *** به مرو آ تا کنون در گل تن الب ارسلان بيني
استاد دکتر فيعي کدکني در کتاب تازيانه هاي سلوک، ص 227 صورت قديمي تر مصرع دوم را اينگونه ذکر مي کنند:
برو تا هم کنون در گِل تن الب ارسلان بيني (متر)
44- قس ديوان، ص 451:
دين را حرميست در خراسان *** دشوار ترا به محشر آسان
45- در اين ميان، يادآوري يحيي بن سعيد و پسرش فضل بن يحيي در هرات لازم مي آيد، نک ديوان، صص 39، 157، 715
46- نک به عنوان مثال ديوان صص 51، 286، 307، 555، 654 همه در سرخس نوشته شده اند؛ نيز صص 457 و 704 در نيشابور نوشته شده اند.
47- براي جزئيات نک ن. ا، ص 7، 29 و 209-205
48- براي متن نامه نک ن. ا، ص 77-70
49- نک م. ر، ص 72 به نقل از مجالس العشاق
50- ص 545: «سبب اين قصيده طائفه اي بودند از شعراي خراسان معتمدان جبال و افاضل عراق که در سنه ثمانيه عشر اين گوينده را تشريف دادند به قصايد و رباعي و مقطعات تا يکي از ائمه سرخس گفت که چون اين عزيزان نعمت خداي بر تو ياد کردند تو نيز کر آن بر خويشتن فراموش مکن».
51- نک ع. اقبال، وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقي، تهران، 1338 ش، انتشارات دانشگاه ش 520، ص 265
52- نک ديوان، ص 123؛ مکاتيب سنايي، ص 42-40 و ن.ا، ص 185-142
53- نک ديوان، ص 561 و قس ن.ا همان جا
54- نک عباس اقبال، همان اثر، ص 260-254
55- ديوان، ص 474:
عقل چون دستور شد در پيش سلطان بدن *** کي بناواجب رود فرمان جان در ملک تن
56- نک عباس اقبال، همان اثر، صص 242-234 و 361
57- نک به عنوان مثال دولتشاه، ص 96
58- قس م.ر، ص 74، در اينجا به نقل از آثارالبلاد قزويني حکايتي کوچک با همان مضمون آورده شده است.
59- حديقه، ص 719 س 15-14:
بدر بودم شدم هلال مثال *** نه بخندند ابلهان ز هلال
چون هلال دو تا شدم باريک *** گشت عالم بچشم من تاريک
60- نک به عنوان مثال صص 24، 66، 93، 106، 136 و ساير
61- نک ص 12
62- در يک نسخه قديمي حتي تاريخ نيز ذکر مي شود: 529=1134/1135 نک م. ر، ص 53 و نک پايين
63- ص 16
64- نک ديوان صص 216 و 421 و قس حديقه ص 629
65- ديوان، ص 235:
کرد ناگه گنبد بسيار سال عمر خوار *** فخر آل گنبدي را بي جمال عمر خوار
(گنبدي لقب خاندان احمد بن مسعود بوده است).
66- نک مکاتيب، ص 36-18 و قس ن.ا، ص 142-130؛ ديوان، ص 4 س 15-4؛ حديقه، صص 33 و 726:
دوستي مخلص اندرين شهرم *** کرد از صدق و دوستي بهرم
خانه اي بهر من برحمت دل *** کرد و يک دست جامه خان ز ظل
67- ديوان، ص 13:
- «همي دست قبول و اقبال بر سينه مبارک زد، در حال از بهر دفع بي انصافي زمستان را «آفتابکده اي بر آسمان هفت بفرمود» تا بساختند، وز بهر سپر تيغ تابستان را فرمان داد، تا سايه باني بر آفتاب گرم بستند، وز بهر غذا بر ميکائيل کي ميکائيل ارزاق بدست اوست خط رائج نبشت، وز براي لباس از جامه خانه عفت و عافيت بستان وار خلعت زمستاني و تابستاني در من پوشانيد».
68- نک مقدمه ديوان، مدرس رضوي، ص 159
69- نک م.ر، ص 159
70- حديقه، ص 744، بخشي از نامه:
تو ببغداد شاد و من ناشاد *** خود نگوئي ورا رسم فرياد
سال و مه ترسناک و انده گين *** مانده محبوس تربت غزنين
71- متن اين فتوا که درجه وثوق آن معين نشده است در آخر بعضي نسخه حديقه موجود است، به عنوان مثال نک
Sachau - Ethe, Catal. Of Persian ... MSS in the Bodleian Library, Nr 528, 531 ; Ethe, Cat., 1,575,Nr 923
72- نک مکاتيب، ص 121-118 و قس ن.ا، ص 245-234
73- نک حديقه، ص 26، در مقدمه الرفاء:
«اين ديباچه مجدود بن آدم السنائي الغزنوي تغمده الله برحمته و رضوانه املا کرد، و حال آن بود که در تب بود و امير سيد فضل بن طاهر الحسيني بنوشت»؛ قس م.ر، ص 159
74- نک مجمل فصيحي، ج 2، ص 204
75- نک خليلي، ص 68؛ ن.ا، ص 9
76- در چاپ مدرس رضوي، نک ص 747 س 17، اين شکل مورد قبول واقع شده است.
77- براي جزئيات نک م. ر ص 54-45
78- مدرس رضوي نيز اين تاريخ را قبول دارد.
79- در متن اصلي «است» آمده که با توجه به بند 3 آثار منسوب به سنايي، اشتباه چاپي است. (متر)
80- نک ص 50
81- نک به عنوان مثال کتابخانه ولي الدين افندي، شماره 2627 و يکي از قديمي ترين دست نوشته هاي کليات سنايي، داراي تاريخ 648، ورق a106، يک سطر مانده به آخر
82- نک خليلي، ص 24 و الواحي که بعد از ص 48 قرار دارند و ص 70
83- قس مکاتيب، ص 35
84- نک فهرست کتابخانه اهدايي- مشکاه به کتابخانه دانشگاه تهران، تهران، 1332 ش، انتشارات دانشگاه تهران، شماره 168، ص 55 يادداشت 5
85- نک ص 194
86- براي نسخه جديدي که داراي همان محتويات است نک Rieu.Suppl.، ص 145، شماره 214
87- براي اين نسخه نسبتاً ناقص نک Ethe. Cat. شماره 916 - مانند نسخه مذکور قبلي است.
88- دو نسخه مشابه جديد: کتابخانه فاتح، شماره 3734 و کتابخانه حالت افندي شماره 894؛ براي دو نسخه استانبول نک H. Ritter, philological VII, Aer Islam, 1935.XXII, 102
89- نک ص 98
90- قس م.ر، ص 142
91- نک م.ر، ص 164
92- نک ن.ا، ص 15 يادداشت 2
93- مجموعه ي چهار کتاب ناياب: عشق نامه، عقل نامه، بهرام و بهروز، کارنامه بلخ از منشأت سنايي غزنوي، با مقدمه و تصحيح، غزنه، 1332 ش
94- فرهنگ ايران زمين، 1334 ش، ج 3، ص 366-297
95- نک شماره 6
96- نک سعيد نفيسي، حواشي لباب، ص 721
97- ج 1، ص 274-262
98- نک ر.آ. نيکلسون، A Persian forerunner of Dante, Journal of the Bombay Branch of the RAS, سري جديد، 1943، XIX، 5-1 ترجمه فارسي آن در يادگار، سال اول، شماره 4، ص 57-48
99- نک کتابخانه دانشگاه، 538 FY. اين نسخه منحصر بفرد از سوي عباس اقبال منتشر شده است: ذيل سير العباد. مجله دانشکده ادبيات، تهران، 1334 ش، سال دوم، ش 3، ص 16-8
100- دستنويس ها، کتابخانه نفيس پاشا، شماره 410 و کتابخانه اياصوفيا، شماره 3241، 4803؛ نک H. Ritter، همان اثر، ص 104
101- نک عبداللطيف عباسي، شرح حديقه
102-قس افلاکي، مناقب العارفين، نشر تحسين يازنجي، ص 222 و 740
103- نک نشر مدرس رضوي، تهران، 1329 ش، ص 718؛
راکعم کرد روزگار حسود *** از پس اين رکوع چيست سجود؛
و مقدمه ص 24
104- نک نشر مدرس رضوي، س 642
105- مرگ 1638=1048 و يا 1639=1049؛ نک I, Ethe, Cat. ص 575
106- براي نسخه اي از آن نک کتابخانه دانشگاه، FY 1775
107- نک Ethe, Cat. ص 575 و عبدالمقتدر، همان اثر، ج 1، ص 25
108- براي چاپ ها و شروح ديگر نک م.ر، ص 84
109- نک به عنوان مثال کتابخانه دانشگاه، FY 538، ورق ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي و Fy 1008
110- نک به عنوان مثال کتابخانه دانشگاه، FY 302, 498
111- نک به عنوان مثال عبدالمقتدر، همان اثر، ج 1، ص 24 ؛ Saehau-Ethe, Cat., Bodl، ج اول، ص 476
112- نک خيام پور، فرهنگ سخنوران، تهران، 1340 ش، صابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي و منابع مذکور در آنجا
113- فرهنگ ايران زمين، 1336ش، ج 5، ص 15-5؛ با اين ابيات آغاز مي شود:
مرحبا اي سيه رخ دو زبان *** اي حديث آفرين بي دل و جان
کاتب وحي کردگار توئي *** مرکب عقل را سوار توئي
114- غزنه، 1332 ش، نک شماره 2؛ با اين ابيات آغاز مي شود:
عشق مرغ نشيمن قدمست *** قوت او گه وجود و گه عدمست
در بدايت وجود غير خورد *** تا نهايت همين قدم سپرد
115- نک نشر احمد آتش، استانبول، 1953، از انتشارات دانشکده ادبيات دانشگاه استانبول، شماره 552
116- ابيات آغازين:
السّلام عليک يا دم روح *** از تو شد زنده روح و مرکب روح
به هوا تخت جم تو داشته اي *** رايت وي تو برافراشته اي
117- Cat، شماره 927
118- همان اثر، شماره 914
119- ص 87؛ ابيات آغازين:
ابتدا مي کنم به نام خدا *** آنکه هست از صفات نقض جدا
اولي آخر و آخري اول *** نه ابد خالي است ازو نه ازل
120- براي جزئيات در اين مورد و چاپ هاي متعدد آن نک نذير احمد، ص 35-21
121- ص 204-196
122- نک جامي، نفحات، ترجمه: لامعي، ص 668
123- غزنه، 1332 ش
124- نک Cat. Bodl، شماره 987
125- نشر ج. فاضل، ج 3، ص 514
126- Catal شماره 914/3
127- قس عبدالمقتدر، همان اثر، ج 1، ص 20
128- قس م. ر، ص 85؛ ن. ا، ص 19
129- نک به عنوان مثال فروزانفر، همان اثر، ج 1، ص 272
130- نک چهار مقاله، حواشي، ص 135
131- نک Ethe, Catal شماره 914/3 و 926
132- کتابخانه دانشگاه، شماره FY 474/6، داراي تاريخ 898 هـ است.
133- کتابخانه دانشگاه، شماره FY 593/4 و داراي تاريخ 890 هـ
134- نک مکاتيب، ص 121-118، براي جزئيات نک ن.آ، ص 245-232
135- حديقه، ص 244 س 3
136- قبل از هر چيز لازم است توجه شود که اين بيت در دست نوشته هاي قديمي حديقه موجود نمي باشد. نک همان منبع، پانوشت 5
137- نک ص 275: در وصف محمد بن ادريس شافعي:
درس دين ساخت از پي تقديس *** صدر سنت محمد ادريس
از پي طالبان نور يقين *** خويشتن وقف کرده بر در دين
138- نک به عنوان مثال حديقه، ص 544
139- نک حديقه، ص 641:
همه چون گاو و خر کشنده ي بار *** همه اشتر صفت اسير مهار
بگه لقمه چون سبع تازان *** بگه شهوه همچون خر يازان
140- حديقه، ص 647
141- نک همان، ص 676:
وين گروهي که نو رسيدستند *** عشوه ي جاه و زر خريدستند
سر باغ و دلِ زمين دارند *** کي دلِ عقل و شرع و دين دارند
142- نک نشر جلال الدين محدث، تهران، 1331، ص 252
143- تهران، 1376، ج 2، ص 98-77: «در طريقت مريد خواجه يوسف همدانيست و در محبت خاندان نبوت از فدائيان همه داني و کتاب حديقه و ديوان او بر کمال رسوخ او در مذهب حق جعفري و مشرب توحيد و فقر گستري دليلي قاطع ساطع است».
144- ص 70-62، به خصوص ص 67
145- ص 639 س 11-9:
اي ترا گشنه رأي و قياس *** بتر از راه و راي خود مشناس
راه دينست محکم تنزيل *** شرح آن مرتضي دهد تأويل
جز از اين جمله ترّهات شمر *** کار خود کن بقول کس منگر
146- نک به عنوان مثال احمد آتش، «کتاب ذم القلم و اهله اثر عبدالله انصاري»، مجموعه شرقيات، 1964، ج 5، ص 51، به ويژه ص 54
147- نک براي مثال ديوان، ص 1010
148- ديوان، ص 1012:
حاجي به شعاع او به شب در *** تا مکه بيند از مدينه
149- ديوان، ص 409:
گرد صحراي قدم پوئيم چون يزدانيان *** زين هوس خانه ي هوي تا کي نه ما اهريمنيم
150- ديوان، ص 358:
بسته ي يار قلندر مانده ام *** زان دو چشمش مست و کافر مانده ام
151- براي توضيح اين مسأله از منظر ديني و عرفاني نک h. Ritter, Das Meer des Seele, Mensch. Welt und Gott in den Geschichten des Fariduddin Attar, Leiden, 1955, s. 487-491
152- نک براي مثال صص 73، 80، 88، 108، مدرس رضوي با استناد به يک نسخه قديمي بر روي اين گونه اشعار نشان ق = قلندريات گذارده است.
153- نک ص 89 س 2:
پرده ي شرم دريده قدح مي در کف *** شربت خمر چشيده علم کفر بدست
154- ديوان، ص 995 (بيت مربوطه در صفحه ي مذکور پيدا نشد- متر)
155- در چاپ مدرس رضوي بر بالاي چنين اشعاري باز با استناد به نسخ، نشان ز گذارده شده است.
156- براي نمونه هايي از ديوان او نک صص 16، 48، 51، 57 و ...
157- نک براي مثال حديقه، صص 541 و 571 براي بهرامشاه:
همه خلق آنچه ماده وانچه نرند *** از درون خازنان يکدگرند
گر دهي نيک نيک پيش آرند *** ور کني بد بدي نگهدارند
158- نک به عنوان مثال ح ديقه ص 647 س 16، ص 662 س 5، ص 663 س 14 و 15
159- نک حديقه، ص 715:
شعر من صورت روان بدنست *** خط من خامش شکر سخن است
هر کرا اندرين دو جهل و شکيست *** شعر من جانش را يکي و يکي است
برسانيده ام سخن بکمال *** مي بترسم که راه يافت زوال
بيتي از شعر من سوي بدحال *** کم نباشد ز بيست بيت المال
160- حديقه، ص 716 س 1
161- نک قلمرو سعدي، تهران، 1339 ش، ص 173-154
162- اما در اين اثر اين تصور وجود دارد که حيات سنايي از دو بخش جداگانه تشکيل مي شود که نشان داده شد تصور درستي نيست.
163- علي دشتي، همان اثر، ص 154
164- علي دشتي، همان اثر، ص 161
165- براي جزئيات بيشتر در اين خصوص نک خليلي، ص 127- 116؛ م. ر، ص 54

منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط