چکیده:
بعضی از آیات قرآن که اختلاف آرا و نظرهای مفسّران در آن زیاد است، به عنوان آیات مشکله ی قرآن شناخته می شود. در این مقاله نویسنده کوشیده است ضمن بررسی برخی از این آیات و نیز اشاره به پاره ای از دیدگاههای مفسّران پیرامون آنها، به تبیین نظر سیبویه درباره ی آیات مشکله در چارچوب مسائل لغوی و صرفی و نحوی آنها بپردازد.کلیدواژه ها: آیات مشکله، اختلاف نظر مفسّران، دیدگاه سیبویه، صرف، نحو.
بسیاری از آیات الهی بر اثر نصّ و صراحتی که در معنای خود دارند، چندان اختلافی در معنا و تفسیر آن وجود ندارد، و اگر اختلافی وجود دارد در امور جزئی و تعیین مصداق است. امّا بعضی از آیات قرآن، اختلاف و آرا و نظرهای مفسّران در آن زیاد است، که گاهی بر اثر اختلاف فراوان در این نظریه ها، این آیات به عنوان آیات مشکله ی قرآن شناخته می شود. البتّه درجات مشکل بودن آیات یکسان نیست، زیرا عوامل ایجاد اشکال و نتایج آن با هم تفاوت دارد. پاره ای از علل اختلاف نظرها را می توان برخاسته از موارد زیر دانست:
1. اختلاف در معنای لغوی آیه؛
2. اختلاف در تجزیه و ترکیب ادبی آیات؛
3. اختلاف در مرجع ضمیرها و اسماء اشاره ای که در آیه وجود دارد؛
4. چگونگی تبیین آیاتی که در آن اجمالی وجود دارد؛
5. اختلاف و تعارض روایاتی که آیه را تفسیر کرده اند؛
6. اختلاف در تشخیص آیات محکم از متشابه؛
7. آیاتی که ممکن است در مرحله ی اوّل در تعارض باآیات دیگر قلمداد شود، و هر مفسّری به گونه ی خاصّی به تحلیل آن پرداخته است؛
8. آیاتی که مذاهب مختلف اسلامی به نحوی آن را برای اثبات مذهب و عقایدشان به نفع خود مصادره کرده اند، و یا برای نقد افکار و اعمال رقیب خود به کار برده اند.
با توجّه به اینکه قرآن به زبان عربی نازل شده، یکی از معیارها برای تشخیص حقیقت مراد خدای متعال، توجّه به ادبیات عربی و اصول محاوره ی زبان عربی می باشد. مقاله ی حاضر درصدد است تا در آیات مورد اختلاف در مسائل لغوی و یا تجزیه و ترکیب ادبی، مواردی که سیبویه به عنوان یک ادیب درباره ی آن نظری داده است، بررسی کند.
1. معنای « لعلّ » در کلام خداوند
« لعلّ » که در آن معنای تردید نهفته شده است، شایسته ی خداوند نیست، زیرا او هم عالم به غیب است، و هم به عواقب انسانها و اعمالشان آگاهی دارد. با این حال در قرآن مواردی یافت می شود که آن را به خدا نسبت داده است، مانند:« وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ » (2)؛
« ...کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ »(3)
« ... وَ یُبَیِّنُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ »(4)؛
« ثُمَّ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ » (5)؛
« وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ » (6)؛
« وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ » (7)؛
« فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى » (8)؛
« وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَ صَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً » (9)؛
« وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ » (10)؛
« وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ » (11)؛
همه ی مفسّران اعتقاد دارند که این لفظ بر معنای اصلی خودش باقی نمانده است. بنابراین در معنای آن اختلاف نظر دارند: برخی این موارد را به معنای تعلیل گرفته اند، (12) و برخی، از جمله زمخشری و سیبویه آن را ترجّی و امید نسبت به مخاطبان دانسته اند. (13) همچنین از سیبویه نقل شده است که هر چه در قرآن از « لعلّ » و « عسی » 8آمده از جانب خدا واجب است. (14)
این نظری که از جانب سیبویه نقل شده بیانگر این است که با وجودی که تخصّص وی در ادبیات عربی است، امّا توجّه دارد که چون گوینده ی قرآن خدای دانا و آگاه است، این وصف الهی باید محور تفسیرش قرار بگیرد، و مقهور ادبیات عربی نشود.
2. لفظ « عرفات »
خداوند می گوید: « ... فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ ... » (15). در اینکه لفظ « عرفات » معرفه است یا نکره اختلاف وجود دارد. سیبویه آن را معرفه می داند؛ زیرا اگر نکره بود با الف و لام می آمد، در حالی که در اینجا بدون الف و لام آمده است. (16)این نظریه بیانگر آن است که سیبویه قرآن را معیار برای بیان اظهار نظر خود قرار داده است.
3. لفظ « ربّانیین »
خداوند می فرماید: « مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ » (17).هیچ بشری را نرسد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبری بدهد، آن گاه به مردم بگوید: به جای خدا مرا بپرستید. بلکه [ می گوید: ] شما که کتاب آسمانی تعلیم می دادید و به درس و بحث آن می پرداختید، مردان خدایی باشید.
درباره ی لفظ « ربّانی » اختلاف نظر وجود دارد: فرّاء گفته است: ربّانی کسانی است که علم را فرا می گیرد و دیگران را تربیت می کند. ابن زید می گوید: او همان کسی است که مردم را تربیت می کند، و مراد امامان و عالمان است. ابوعبیده نیز گمان کرده که این کلمه عبرانی و یا سریانی است. (18) امّا به نظر می رسد بهترین نظریه نظر سیبویه است که می گوید: ربّانی منسوب به « ربّ » است، و الف و نون آن زیادی در نسبت است و دلالت بر مبالغه می کند، مانند اینکه به شخص گردن کلفت « رقبانی » و به طویل اللحیه « لحیانی » و به کثیرالشعر « شعرانی » می گویند، امّا اگر بدون مبالغه باشد « رقبی »، « لحوی » و « شعری » گفته می شود. (19) و مراد از ربّانی کسی است که عالم به ربّ است و مواظب بر اطاعت اوست. (20)
4. اعراب « والمُقیمینَ »
خداوند می فرماید: « لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً » (21). لفظ « المُقیمینَ » مثل کلمات « راسخون » و« مؤمنون » مبتداست، بنابر این باید مرفوع باشد، امّا درباره ی علّت نصب این کلمه در این آیه اختلاف است. کسائی می گوید: در محلّ جرّ است و عطف بر« بِما اُنزل الیکَ ». برخی هم عطف بر « منهم » دانسته اند. برخی هم آن را عطف بر « مِنْ قبْلِکَ » و برخی دیگر هم آن را عطف بر « إلیک » می دانند. (22)امّا سیبویه در اینجا فعل « أعنی » یا « أخُصّ » را در تقدیر گرفته است. البتّه باید دانست که نصب به این صورت در کلام بلیغ آورده نمی شود، مگر به خاطر نکته ای خاصّ، که نکته اش در اینجا بیان مزیّت نماز است و تغییر اعراب ذهن انسان را به تأمّل در این باره وامی دارد. سیبویه این را از مواردی ذکر می کند که به خاطر تعظیم منصوب شده است. (23)
بصریون نیز همین نظر را پذیرفته اند و گفته اند در جمله ی « مررت بزید الکریم » اگر مقصود معرّفی زید کریم باشد، زید مجرور می شود، و اگر مقصود مدح و ثنا باشد منصوب می گردد. (24)
5. علّت غیر منصرف بودن « أشیاءَ »
خداوند می فرماید: « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ » (25).مسلّم است که لفظ « أشیاءَ » در این آیه غیر منصرف است، امّا در علّت آن اختلاف است. نظر سیبویه این است که علّت منع صرف آن الف تأنیث ممدوده می باشد، و اصل آن « شیئاء » بر وزن « فعلاء » است که لام بر الف مقدّم شده است، زیرا اجتماع دو همزه که بین آنها الف باشد ناپسند است. (26)
خداوند می فرماید: « فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » (27).
« پس تا می توانید از خدا پروا کنید و بشنوید و اطاعت کنید، و انفاق نمایید که برای خودتان بهتر است ». درباره ی علّت نصب « خَیراً » اختلاف است: ابوعبیده آن را خبر برای « یکن » که محذوف است، قرار داده است. کسائی و فرّاء آن را صفت برای مصدر محذوف می دانند؛ یعنی: « أنفقوا... إنفاقاً خیراً ». کوفیون آن را حال گرفته اند، و بعضی دیگر آن را مفعول برای موصوف محذوف دانسته اند؛ یعنی: « أنفقوا ما لا خیراً ». امّا سیبویه آن را منصوب به فعل محذوف می داند؛ یعنی: « وائتوا خیراً لأنفسکم »، مثل: « انتَهُوا خَیراً لَکُمْ ». (28) (29)
از مجموع این نمونه نظرات سیبویه دو نکته ی زیر به دست می آید:
1. سیبویه در بحثهای لغوی فقط با معیارهای رایج در صرف و نحو عربی به مسائل نمی نگرد، بلکه تعابیر قرآن را بر این اساس که گوینده ی آن خداست، تحلیل می کند.
2. از آنجا که قرآن به زبان عربی است، هر جا که در تعابیر قرآن بحثی باشد وجه آن را با همان قواعد پذیرفته شده در ادبیات عربی منطبق می سازد.
منابع تحقیق:
درویش محیی الدین، إعراب القرآن و بیانه، سوریه، دار الإرشاد، 1415ه ق.
رازی، فخرالدین ابوعبدالله محمّد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1420ه ق.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، 1372ه ش.
___، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه گروهی از مترجمان، تهران، فراهانی، 1360ه ش.
طبری، ابوجعفر محمّد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة، 1412ه ق.
پینوشت:
1. مدرّس حوزه و استاد علوم قرآنی دانشگاه - شیراز.
2. بقره/ 186.
3. بقره/ 187.
4. بقره/221.
5. انعام/ 154.
6. اعراف/130.
7. نحل/44.
8. طه/ 44.
9. طه/113.
10. زمر/27.
11. حشر/21.
12. برای نمونه نک: طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 125/1.
13. درویش محیی الدین، إعراب القرآن و بیانه، 355/1.
14. همو، 198/6.
15. بقره/198.
16. درویش محیی الدین، 296/1.
17. آل عمران/79.
18. فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، 271/8.
19. درویش محیی الدین، 546/1.
20. نک: فخرالدین رازی، 271/8.
21. نساء/162.
22. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ( ترجمه فارسی )، 145/6.
23. نک: درویش محیی الدین، إعراب القرآن و بیانه، 377/2.
24. نک: طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 215/3.
25. مائده/ 101.
26. درویش محیی الدین، 30/3.
27. تغابن/16.
28. نساء/171.
29. درویش محیی الدین، 116/10.
باهر، محمّد؛(1391)، سیبویه پژوهی، تهران: خانه ی کتاب، چاپ اول