لطيفه نهم
براي کلام الهي اسامي و القاب بسياري وجود دارد به طوري که مرحوم صدرالمتألهين مي فرمايد: « قرآن گر چه يک حقيقت واحد است ولکن داراي مراتب و مواطن مختلفي در نزول مي باشد و اسامي آن نيز بر حسب اختلاف مراتب، مختلف مي گردد و بر حسب هر موطن و مرتبه اي براي او اسم خاصي وجود دارد. در موطني خاص « مجيد »: ( بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ )(1) و در مقامي ديگر به « عزيز »: ( وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِيزٌ )(2) و در جاي ديگر « علي حکيم »: ( وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْکِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَکِيمٌ ) (3) و در جاي ديگر: « کريم »:( إنَّهُ لَقُرآنُ کَرِيمٌ * فِي کِتابٍ مَکنُونٍ )(4) و نيز « مبين »: ( لا رَطبٍ وَ لا يابِسٍ إلّا فِي کِتابٍ مُبِينٍ )(5) و « حکيم »: ( يس * وَ القُرآنِ الحَکِيم )(6) و...و براي آن هزار هزار اسم است که استماع آنها به گوش هاي ظاهري ممکن نيست و اگر در اين عالم به « عشق حقيقي » و « جذبه ي باطني » و« محبت الهي » داراي گوش ملکوتي باشي، هر آينه از، زمره ي آنان هستي که اسماي آن را استماع کرده و اطوار آن را مشاهده مي نمايد...»(7)
نگارنده گويد: اين کلام از حکيمي سترگ و آشناي با معارف قرآني است و شرح آن در گنجايش اين مقاله نيست.
گفتني است: همان طور که « معرفة الأسماء الحسني » در مورد خداوند تعالي خود مبحثي بس گسترده و فوق العاده والاست، « معرفة أسماء القرآن » نيز چنين حکمي را دارد.
لطيفه دهم
در لطايف قبلي اشاره شد که باري تعالي، حفظ قرآن را تضمين فرموده است: ( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)(8) بعضي از بزرگان، ضمانت حفظ قرآن را منحصر در « وجود علمي » آن که متحد با وجود ذوات مقدسه معصومين عليهم السلام است، نموده اند که البته اين سخن بياني در کمال متانت و استحکام است.اما به نظر مي رسد انحصار مفروض کلام، بايسته نمي باشد؛ زيرا همان طور که « ذکر » به طور اشتراک بر « وجود علمي » و « وجود کتبي » کلام الله اطلاق مي گردد، ( يعني همان طور که به حقيقت علمي قرآن و نيز قرآن هاي مکتوب و موجود، مشترکاً ذکر گفته مي شود، حفاظت ثابت شده و براي « ذکر » نيز، هر دو قسم وجود قرآن ( علمي و کتبي ) را شامل مي گردد. بنابراين در اين آيه ي شريفه حفظ همين قرآن مکتوب با دوات و قلم را نيز تضمين فرموده اضافه بر آن اين که، ادّل دليل بر اثبات چيزي، وقوع آن است.
بر اين اساس نيز مي توانيم بر لزوم کتابت قرآن استدلال کنيم؛ بدين صورت که در طول اين چهارده قرن که از عمر کتابت قرآن مي گذرد، چه حملات و يورش هايي که به اين وجود مقدس نشده و چه آتش سوزي هايي که مواد سوختي آن را اوراق قرآني تشکيل نداده؟!
و چه خفاش صفتان بي نوري که در صدد اطفاي نور کلام الهي برنيامدند؟! و در اين راستا، حتي از ظاهر قرآن نيز گذر نکردند!
گاهي به دست مغولان ديوخو، گاه در قالب روشنفکر نمايان بي نور هم چون کسروي و ... و بالأخره امروز نيز به قلم شيطاني، شيطانک آدم نما، که آيات « رحماني و نوراني » را از ديد شيطاني و ظلماني خود مورد نظاره قرار داده و بدين وسيله خروج خود را از عالم « سلم » و « رشد » خويش را در سير استعدادي به سوي شقاوت ظاهر ساخته و مصداق ممثل: ( وَ لا يَزيِدُ الظّالِمِينَ إِلّا خَساراً ) گشت.
و اين ها همه دليل بر اين است که حفظ وجود کتبي قرآن نيز، از سوي پروردگار جهان تضمين گرديده!
(يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ)(9)
لطيفه يازدهم
درباره ي نزول قرآن کريم مراتبي را بيان نموده اند که به مرتبه اول آن اشارت مي رود، چنانچه در بعضي از لطايف گذشته دانسته شد، حقيقت کلام الهي، با وجود مقدس حضرت ختمي صلي الله عليه و آله و ديگر حضرات معصومين عليهم السلام اتحاد را، مرتبه اول نزول دانسته اند به اين تقرير که قرآن بر قلب « انسان کامل » به وقت فناء، از خويشتن خويش نازل گرديده، بدين بيان که وجود مقدسش از جميع حجب خارج شده و حقيقت: ( لِمَنِ الْمُلْکُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ )(10) در حضرتش قيام نمود و « ليلة القدر» نيز در کريمه ي قرآني به وجود مقدس ختمي صلي الله عليه و آله ( انسان ) تأويل نموده اند که از اين فناي از خويشتن تعبير به « ليلة » آورده شده.(11) چه اين که در مقام نسبت به خود تاريک شده و از آن جا که اين تاريکي ( فناي از خويشتن ) تجلي تامّ الهي و نيز بقاي بالله را در پي دارد، مبارک و ميمون است.بنابراين ليله قدر و ليله ي مبارکه مي باشد(12): (إنّا أَنزَلناهُ فِي لَيلَةِ القَدرِ)، (إِنّا أَنزَلناهُ فِي لَيلَةٍ مُبارَکَةٍ) پس ليلة القدر، قلب مقدس حضرت ختمي صلي الله عليه و آله است،(13) که از جميع ما سوي الله و اغيار، منصرف گرديده (14) و توجه تام به حضرت احديت پيدا نموده نتيجه ي آن، دريافت کلام الهي به مکالمه ي حقيقي و بدون هيچ واسطه اي مي باشد.
لطيفه دوازدهم
گفته شدکه قرآن داراي مراتبي است و بهره گيري از آن نيز بر حسب مراتب، مختلف هستند، يکي از ظاهر آن و ديگري از باطن، و بهره گيري از باطن نيز خود در مراتب مختلف هستند، بنابراين « قرآن » سفره اي است که از سوي « حق » براي « خلق » گسترده شده و هر کس به مقدار سعه ي وجودي خود از آن بهره مي گيرد.حکيم متأله ي ملاصدراي شيرازي، پس از تمهيد مقدماتي مي فرمايد: « قرآن، غذاي جميع خلايق است و همگان از اين غذا بهره دارند، ليکن تغذي هر کس بر حسب درجه و منزلي است که در آن جاي گرفته است.»(15)
حقير گويد: اين که آن جناب از قرآن به « غذا » تعبير آورده، تعبيري بس لطيف و شيرين است، چه اين که « غذا » با متغذي اتحاد پيدا مي کند.
مي توان گفت: همان طور که اغذيه مادي سازنده جسم و ظاهر آدمي است و ظاهر انسان از آن پرورش مي يابد و « مزاج جسماني » او تابع ترکيبات مادي است که به عنوان « غذا » مصرف مي نمايد، « قرآن » نيز غذاي روحاني است، که سازنده حقيقت او مي باشد و باطن از آن پرورش مي يابد و « مزاج روحاني »، تابع اين غذاي روحاني است.(16)
بلکه غذا با متغذي متحد مي گردد چنانچه در مورد غذاي جسماني نيز به همين شکل است ( اتحاد آکل به مأکول ).(17)
بنابراين همان طور که قوت جسماني تابع بهره وري از اغذيه مادي است و هر چه که آن اغذيه، مقوّي و سازنده باشد، جسم آدمي قوي ساخته مي شود، قوت روحاني نيز تابع بهره وري از غذاي روحاني ( يعني قرآن ) است و به مقدار استفاده ي از قرآن، روح و باطن قوت گرفته و ساخته مي شود، که اعلا مراتب آن اتحاد انسان کامل با حقيقت قرآن است ( که شرح آن گذشت ).
شاهد بر اين مطالب ( اتحاد غذا و متغذي ) روايتي است که مي فرمايد:
مَن قَرأ القرآنَ و هو شابٌّ مؤمنٌ اختلَطَ القرآنُ مع لحمِه و دمهِ؛(18)
هر کس که جوان باشد و قرآن را قرائت کند قرآن با گوشت و خون او مخلوط مي شود.(19)
لطيفه سيزدهم
همان گونه که در لطايف گذشته گفته شد: قرآن « نور » است و نور نيز ظاهر بالذات و مظهر للغير مي باشد و از آن طرف نيز در جاي خود ثابت شده که حقيقت علم « نور » است، حال گزاف نيست که گفته شود: مفهوم « بيان » و « تبيين » معناي جامعي است که مفهوم « نور » و « علم » را در بر دارد.لذا آيه ي شريفه که مي فرمايد: ( وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ )(20) مي توان نتيجه گرفت: اين که خداوند تبارک و تعالي قرآن را « تبيان » براي هر چيزي دانسته و هيچ چيزي را از آن مستثنا نساخته، نشان دهنده اين حقيقت است که علم به هر چيزي در قرآن است: ( وَ لا رَطبٍ وَ لا يابِسٍ إِلّا فِي کِتابٍ مُبيِنٍ ) و عالم به قرآن به مقدار علم خود، عالم به اشياء است.
رئس الحکماء المتالهين ملاصدراي شيرازي، در اين مورد مي فرمايد: « هيچ علمي نيست مگر اين که اصل و فرع، وقوع، مبدأ و منتهاي آن در کتاب الهي است.»(21)
چنانچه از ابن مسعود نقل شده:
« هر آن که خواهان دست يابي به علوم اولين و آخرين است بايستي از قرآن کسب نور نموده و از معاني قرآن بحث کند.»(22)
اين همان ختمي و صمدي بودن کتاب الهي است.
نکته : در آيه ديگري وارد شده: ( کُلَّ شَيءٍ أَحصَيناهُ فِي إِمامٍ مُبينٍ )(23) در روايت به وجود مقدس ولايت مآب علوي عليه السلام تفسير شده است (24) پس « انسان کامل » نيز مبيَّن هر چيزي و واجد جميع کمالات مي باشد.(25) و اين شاهد ديگري بر اثر حاکي از وحدت مؤثر مي باشد.
لطيفه چهاردهم
همان گونه که در کلمات حکيمان و عارفان آمده است و در جاي خود تحقيق شده که تمامي مراتب مادون، « بدن » براي مافوق بوده و مافوق، حقيقت و به قولي « روح » مادون مي باشد، و از اين رو به قالب مادي آدمي نسبت به روح « بدن » گفته مي شود و اين مطلب در جميع مراتب وجودي تا عالي ترين مراتب که « حقيقة الحقايق » است صادق مي باشد ( حق جان جهان است و جهان جمله بدن ) و بين تمامي اين مراتب تطابق وجود دارد.به عبارت ديگر مي توان گفت: مادون فرع مافوق و مافوق اصل مادون است، و قرآن نيز که داراي ظاهر و باطن ( تا هفتاد بطن ) مي باشد، ظاهر آن از باطن گسيخته نيست، بلکه فرع بر آن است، بنابراين ظاهر قرآن از حقيقت آن متأثر مي باشد و به همين جهت بر اين ظاهر، آثار تکويني و حقيقي مترتب گرديده، از آن جمله، عدم جواز مسِّ آن بدون طهارت ظاهري ازدياد نور ديده با نظاره بدان و ... در رابطه با همين ظاهر است که مي فرمايد: ( إِنّا أَنزَلناهُ قُرآناً عَرَبِياً ) چه اين که « حقيقت »، عربي و عجمي بردار نيست، بنابراين همين « ظاهر » است که « معجزه » به حساب آيد ( حال حقيقت آن جاي خود دارد ) و تحدّيِ قرآن هم در مورد لفظ و ظاهر آن است وگرنه تحّدي در خصوص با حقيقت آن معنا ندارد، چه اين که مشرکان و کفار غافل از « حقيقت » بودند و تحدّي در مورد آنچه که مغفول عنه است، وجهي ندارد.
لذا کتاب، صوت و ... قرآن جملگي واجد احترام هستند و با ملاحظه به همين مطلب است که بعضي از اهل معرفت نه تنها از مسّ بدون طهارت - وضو - که از قرائت بدون طهارت آن نيز اجتناب مي نمايند چه اين که « صوت » نيز مرتبه نازله آن حقيقت است و گسيخته از آن نيست.
واز همين جاست که مي توان يکي از فرق هاي « کلام و کتاب الهي » با « کلام و کتاب بشري » را دريافت.
لطيفه پانزدهم
غزالي در کتاب احياء العلوم خود شرايط و آداب خاصي را به طور مفصل براي تلاوت کننده و قاري قرآن ذکر کرده که صدرالمتألهين آن را با زيادتي در مفاتيح الغيب آورده است. ما نيز به عناوين آنها اشاره مي کنيم: 1.فهم عظمت کلام الهي. 2.تطهير قلب 3.حضور قلب ( که محصول طهارت قلب است ) 4.تدبر و تفکر در معاني 5.توجه به مطالب مطروحه در آن ها 6.تخطي از موانع فهم 7. در تلاوت هر آيه خود را مخاطب آن بداند 8. به حسب اختلاف آيات متأثر شده و يا به وجد و شوق بيايد .9.کلام را از خداوند تبارک و تعالي بشنود و خداوند را متکلم بداند، نه خود را ( به نحوي که گويا خداوند با او سخن مي گويد ). 10. هنگامي که آيه اي را که در آن مدح صلحا و اهل يقين آمده تلاوت مي نمايد خود را مشمول آن نداند بلکه درخواست نمايد که به آنان ملحق گردد و نيز اگر آيه اي را ميخواند که متضمن ذم گنه کاران است نفس خود را شاهد و مشمول آن بداند.(26)ختام مسک
در اين جا جهت حسن ختام، سخني را که عارف بالله و حکيم الهي صدرالمتألهين شيرازي فرمايش نموده اند، نقل کرده تا عموم عزيزان خواننده را از آن نفع برسد:هر کس که سلطان آخرت برايش ظهور ننموده و از قبر اين نشئه قيام نکند (27) بر معناي کلام و رموز آيات و حروف و کلمات قرآن، اطلاع حاصل نخواهد کرد ... و وجه قائل مبدأ و عظمت کاتب و انشاگر آن برايش تجلي نخواهد نمود پس اي فريب خورده! بيدار شو، و اي غافل! از مرقدت به پاخيز تا در راه خدا سفر نموده و به سوي او و رسولش براي مشاهده ملکوت اعلاي حضرتش و شنيدن آيات بزرگ او هجرت نمايي ...(28)
حال بر عزيز خواننده است که به ديده انصاف نگريسته و قضاوت نمايد قرآني که در اين حد از درجه عليا و ملکوت اعلا قرار دارد، چه جاي آن است که به چشم بي سور و بي نور به ستيز در آيد که: (مَن لَم يَجعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِن نُورٍ)(29)
و براي درک نور سنخيت بايد!
ناريان مر ناريان را جاذبند *** نوريان مر نوريان را طالبند
و اين روح قدسي و ناطق به قرآن است که عظمت وحي را يافته و از کوثر زلال آن چشيده و در جايي که بعضي به راحتي از کنار جسارت به « نور مبين » مي گذرند و اين گذشت را مصداق « مروا کراماً » انگاشته و کوس به ظاهر زيباي « الباطلُ يَموت بترکِ ذکرِه » سر داده، و شبهه عدم تحقق شروط امر به صلاح ( معروف ) و نهي از فساد ( منکر ) را نموده و به خطر افتادن نفوس محترمه را خوف داشته و نصيحت به حفظ «مصلحت » کرده و به مقتضاي همت عالي خويش! به انکار قلبي اکتفا مي نمايند. شير بيشه توحيد، مظهر غيرت ربوبي، وارث شجاعت حيدري عليه السلام و حامي نواميس الهي، جناب روح قدس الهي حضرت روح الله موسي خميني رحمهم الله است که قبل از آن که شيطان آيات خود را آن گونه در گوش و قلب طنين دهد واز تصميم وا دارد، شيطان را نهيب داده و آيات و طلسمات شيطاني را با « نفس رحماني » خود محو و طالب ساخته و احترام همگان را از احترام قرآن برشمرده و نفوس محترمه را فدائيان آن مي داند و از آن جا که خود « تربيت از قرآن » يافته آيه هاي عذاب را بر « شيطان مريد » قرائت مي کند و اين گونه عظمت قرآن را به نمايش گذاشته و فرق خود را که از کوثر نور قرآن سيراب شده با بيگانگان از حقيقت آن نشان مي دهد.(30)
در پايان شايسته مي نمايد به آنچه که بعضي ساده انديشان در خصوصِ فتواي حکيم الهي و روح قدسي مان در مورد قتل جسور به مقام منيع قرآن ( سلمان رشدي ) به ذهنشان خطور نموده اشاره اي شود:
حکيم متأله صدرالمتألهين شيرازي، که پدر حکمت متعاليه و خود پرورش يافته مکتب برهان و استدلال مي باشد، در کتاب عظيم اسفار در بحث مراتب علم و سخن از معناي « لوح محفوظ » ضمن بيان اين که: « عوالم عاليه، کتب الهي و صحف رباني هستند که خداي رحمان به دست خود و با قلم نوراني در لوح محفوظ نگاشته است » مي فرمايد: « اسرار کتاب الهي براي کسي جز اهل طهارت و پيراستگان از حجت ظلماني و کثافات جسماني قابل درک نيست، چنان که خداوند تبارک و تعالي در وصف قرآن کريم فرموده: ( إنَّهُ لَقُرآنٌ کَرِيمٌ * فِي کِتابٍ مَکنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلّا المُطَهُّرُونَ * تَنزِيلٌ مِن رَبِّ العالَميِنَ....)(31)
و سپس مي افزايد: بدان! هنگامي که نفس انسان کامل شده و به غايت استکمالي خود دست يافته و بعد از ترقيات و تحولات و تبدل نشآت به مقام تجرد رسيد تا آن جا که به عالم علوي اتصال يافت چنين انساني، خود کتاب علوي الهي مي شود، همان طور که خداوند تعالي مي فرمايد: ( إِنَّ کِتابَ الأبرارِ لَفِي عِلِّييِّنَ).(32)
اما همين انسان اگر از طريق مستقيم منحرف گرديد و از هوا و اطباع نفساني تبعيت نمود و در آتش شهوات سوخت، چنين انساني به واسطه ي قوه و هميه اش، خود « کتاب شيطاني » مي شود که مشحون به انواع دروغ ها و مغالطات و اراجيف مي باشد و هر کتابي که چنين خصوصياتي را پيدا کرد ( و منشأ اشاعه اکاذيب، اراجيف و مغالطات گرديد ) شايسته اين است که در آتش افکنده شود و سوزاندن، برازنده چنين « کتاب شيطاني » است که: ( إِنَّ کِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ...(33).(34)
نگارنده مي گويد: بر طبق آنچه که در کلام اين حکيم الهي آمده و مطابق با عقل سليم و شرع منيع نيز مي باشد: هر کتابي که شيطاني باشد شايسته سوزاندن است و اين اختصاص به « کتاب تدويني » ندارد بلکه کتاب تکويني را هم شامل است.»
علي هذا کاتب و مکتوب و نوشته و نويسنده « شيطاني » هر دو، مستحق آتش مي باشند. همان طور که امام بزرگوار و پير راه نشانمان چنين حکم داد: چه اين که « مکتوب شيطاني » به لحاظ سنخيت اثر و مؤثر، حکايت از آن دارد که « کاتب » خود، « شيطاني » است که چنين اثري شيطاني بر جاي گذارده، و « شيطان » را جز آتش نشايد!
پينوشتها:
1.بروج، آيه ي 21
2.فصلت، آيه ي 41
3.زخرف، آيه ي 4
4.واقعه، آيه ي 87
5.انعام، آيه ي 59
6.يس، آيه ي 1
7.اسفار،ج7، ص 43
8.حجر، آيه ي 9
9.صف، آيه ي 8
10.غافر، آيه ي 16
11.در مورد حقيقت « قدر » و معناي « ليل » در اين موارد سخن بسيار است که در رابطه با صعود انسان و نزول حق مطرح مي گردد، از آن جمله اين که نزول حق تعالي را بر حسب صعود انسان به « قدر» تعبير مي آوردند که در اين صورت تعبير « ليل » از آدمي به اين جهت است که « ظل الله » مي باشد چنانچه در مثنوي گويد: « حق شب قدر است در شبهانهان » و نيز انسان به لحاظ صعودش « يوم » ناميده مي شود که « يوم » کنايه از ظهور و بروز حقايق و بهره از شهود و وضوح و خروج از ظلمت است. و مقول به تشکيک مي باشد، به مقدار اين ظهور و بروز، آدمي « يوم » ناميده مي شود. که « انسان کامل » از آن جا که مجلاي اتم است، يوم الله الاتم است.
کما ورد عنهم عليه السلام: « نحن ايام الله » و اما همين انسان به لحاظ جنبه يلي الخلق و نزولش « ليلة القدر » است. علي اي حال سفره معارف قرآني گسترده است و کشف معنايي معناي ديگر را باطل نمي کند.
12.محي الدين عربي در جايي از فتوحات المکية مي فرمايد: الليلة المبارکة و هي غيب محمد صلي الله عليه و آله » (فتوحات المکية، ج1، ص 110)
13.ر.ک: محي الدين بن عربي، فتوحات المکية، ج1، ص 110
14.ر.ک: شاه آبادي، رشحات البحار، ص 13 به بعد. و نيز ر.ک:
صدرالمتألهين شيرازي، مفاتيح الغيب، ص 503، (ط سنگي) و نيز ر.ک: امام خميني، تعليقه بر فصوص الحکم، ص 61 و ...
15.اسفار، ج7
16.جهت اطلاع بيشتر از مزاج روحاني و جسماني و چگونگي تشکيل آن ها از ترکيبات مختلف ر.ک: صدر الدين قونوي، اعجاز البيان في تأويل ام القرآن، ص 77-79، 91 و 185
17.براي نمونه: ر..ک: قيصري، شرح فصوص، ص 181، 183، 256 و 429
18.کافي، ج2، ص 603
19.البته قيد « جوان » بدان دليل است که وي قابليت جذب غذايي معنوي را دارد.
20.نحل، آيه ي 89
21.مفاتيح الغيب، ص 510
22.ر.ک: مکي، قوت القلوب، و نيز ر..ک: ملا محسن فيض، محجة البيضاء
23.يس، آيه ي 12
24.ر.ک: تفاسير شيعي و سني، ذيل آيه مذکور.
25.در کتاب هاي اهل معرفت آمده که انسان کامل بايد مبين حقيقت اسماء و صفات الهي باشد.
26.ر.ک: محجة البيضاء، ج2، ص 235
27.ظاهراً منظور از « مرقد » و « قبر » در اين جا بدن مادي و عنصري است چه اين که در لسان حکماء « قبر » و « مرقد » را بر امور مختلفي اطلاق مي نمايند که بحث مبسوط آن را در لطايف عرفاني نموده ايم و در جاي ديگر ارائه مي شود.
28.اسفار، ج7 و نيز ر.ک: تفسير القرآن، ج6، ص 28
29.نور، آيه ي 40
30.افسوس و صد فغان: اکنون که به بازنگري اين مقالت نشسته ام آن امام قدسي مآب را در ميان خود نداريم و هم اکنون صدرنشين « جايگاه صدق » شده و در کنار « مليک مقتدر » پهلو گرفته و ما خاکيان را به ماتم خود نشانده و اگر نبود اعتقادي که قدسيان چو او، در جانمان رسوخ داده اند که: « اين عروج، انتقال از دار فنا به داربقا مي باشد » و اين که: « به يقين با وسعت اقتداري که دارا شده وساطت افاضه را بر ما فيض جويان، به نحو کامل تري عهده دار است »، هر آينه جا داشت که قالب تهي گشته روح از بدن فارغ گردد.
31.واقعه، آيات 77-79
32.مطففين، آيه ي 180
33.اسفار، ج6، ص 297 به بعد
34.مطففين، آيه ي 7
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391