جايگاه سياق و دلالت نزد سيبويه

ديدگاههاي سيبويه به عنوان نخستين نويسنده ي مهم ترين كتاب دستور زبان عربي داراي اهميت ويژه اي است. در اين مقاله تلاش شده تا قواعد دستور زبان عربي از ديدگاه او مورد پژوهش قرار گيرد.
چهارشنبه، 27 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جايگاه سياق و دلالت نزد سيبويه
جايگاه سياق و دلالت نزد سيبويه

 

نويسنده: زهرا خسروي (1)




 

چكيده:

ديدگاههاي سيبويه به عنوان نخستين نويسنده ي مهم ترين كتاب دستور زبان عربي داراي اهميت ويژه اي است. در اين مقاله تلاش شده تا قواعد دستور زبان عربي از ديدگاه او مورد پژوهش قرار گيرد.
از آنجايي كه تا روزگار سيبويه علوم عربي از بسياري اصطلاحات و عناوين امروزين برخوردار نبوده است، بررسيها و تحليلهاي سيبويه در تعليم دستور زبان عربي داراي اهميت بسياري است. در اين بررسيها درمي يابيم كه نگاه معني شناسانه ي مبتني بر دو اصل مهمّ زبان شناسي يعني آواشناسي(phonetic)و معني شناسي(semantic)، بنيان اصلي تعليلهاي آموزشي سيبويه را تشكيل داده اند و اين دو علم در زبان شناسي نوين را تشكيل مي دهد. در اين مقاله اين دو جنبه در بسياري از قواعد دستور زبان عربي اعمّ از صرف و نحو تبيين شده است و نكته ي مهم ديگر پيوند معني با دلالت است كه امروزه دلالت در علوم بلاغت بيشتر مورد بحث قرار مي گيرد، در حالي كه در پديده ي زبان به جهت رسالت ايجاد رابطه ي تفهيم و تفاهم و برقراري ارتباط ميان گوينده و شنونده در همه ي جنبه هاي خود از پيوندي تنگاتنگ برقرار است. در اين پژوهش به روشني درمي يابيم كه به سبب وجود رابطه اي دلالي در كلام، و به جهت اهميت ايجاد رابطه اي مناسب منطبق بر اقتضاي حال و قابل درك ميان گوينده و شنونده، لازم است كه كلام به مقتضاي حال و مقام ب اشد و بهره گيري از اختيار، ايجاز، توسّع و حذف برخي از عناصر كلام يا جا به جايي آنها و تقديم و تأخير آنها و... در كلام با رعايت اقتضاي حال امري اجتناب ناپذير است و بهره گيري از همه ي آنها در دلالت تركيبي حاصل از سخن گفتن و ايجاد ارتباط مناسب امري الزامي است. از اين رو در الكتاب سيبويه تمايزي ميان دستور زبان و علوم معاني و بيان ديده نمي شود و اين دو علم در ايجاد ارتباط صحيح و تأثيرگذار ميان متكلم و مخاطب نقش داشته و پيوندي جدايي ناپذير با قواعد دستور زبان عربي دارند، در حالي كه هيچ كدام از آنها تحت اصطلاحات امروزين خود كاربرد ندارند، اما معني و دلالت آنها در تعليلهاي قواعد دستور زبان كاربرد جدّي دارند.
كليدواژه ها: سيبويه، الكتاب، دستورزبان عربي، نحو، معني، دلالت، علوم معاني و بيان، سياق، تركيب دلالي.
پيوند ميان لفظ و معني به وجود آورنده ي رابطه ي دلالي ميان كلمه و معاني آن است، كه سه عنصر دالّ، مدلول و رابطه ي ميان آنها را بيان مي كند، و رابطه ي ميان لفظ و معني از ديرباز در بحث از ريشه ي واژه ي اسم با عنوان اسم، مسمّي، تسميه مورد توجه قدما بوده است، اين بحث كه اسم دالّ بر مسمّي است و آيا اين دالّ و مدلول يكي هستند يا نه و اگر اسم از يك مسمّي برداشته شود موجب نفي مسمّي خواهد شد يا نه؟ از ديرباز مايه ي اختلاف نظر دانشمندان علم لغت بوده و سبب شده تا برخي لفظ را بر معني، و برخي ديگر معني را بر لفظ، مقدم شمارند و لفظ را خادم معني بدانند.
ازهري ( د:370ه ق. ) در تهذيب اللغه زيرواژه ي اسم مي گويد:از نظر سيبويه اسم با مسمّاي خود يكي نيست، اما ابوعبيده، اسم و مسمّي را يكي دانسته و فرقي ميان آنها قائل نيست.(2)
عبدالقاهر جرجاني(د:471ه.ق)مي گويد:الفاظ به خاطر معاني به وجود آمده اند، پس مقدّم بر آن نيستند و تابع آن هستند و به عنوان ظرفهايي براي معاني محسوب مي شوند و خادم آنها به شمار مي روند.(3)
ابن جنّي(د:392ه.ق)نيز برتري را به معني بخشيده و معتقد است الفاظ براي حفظ و انتقال معاني مي آيند. از اين رو معني محترم و ارزشمند است، ولي لفظ چنين نيست، چه تنها خدمتگزاري براي معني است و بي ترديد مخدوم برتر از خادم است.(4)
اين مناقشات از نخستين سده هاي نگارش نحو عربي در ميان پيشوايان بزرگ مكتبهاي نحوي نيز به چشم مي خورد كه دليل آن را مي توان در همين رابطه ي دلالي ميان لفظ و معني جست و جو كرد. بزرگان نحو كوفه، اسم را نشانه اي براي مسمّي دانسته و آن را از ريشه وَسَمَ(=علامت، مهر، نشان)گرفته اند، در حالي كه دانشمندان نحو بصره، اسم را از ريشه ي سَمَوَ(=برتري)گرفته و معتقدند اسم بر مسمّاي خود برتري دارد.(5)
با ذكر اين ديدگاههاي بزرگان علوم عربي درمي يابيم كه مقصود از معني همان دلالت است. اكنون مي خواهيم اين مسأله را مورد بررسي قرار دهيم كه معني يا همان دلالت در دستورزبان عربي به ويژه از ديدگاه نخستين و برجسته ترين دستورنويس عربي از چه جايگاهي برخوردار است. الكتاب، نخستين اثر دستور زبان عربي است كه پايه ي صرف و نحو عربي محسوب مي گردد. وظيفه ي علم صرف شناخت مفردات ثابت است و معرفي ساختارهاي هركدام از آنها در اسم يا فعل، اما وظيفه ي نحو شناخت حالات گوناگون مفردات در درون جمله است. سياق تركيبي جمله بيانگر وظيفه و كاربرد مفردات در درون ساختار جمله است. هريك از اين دو علم بيانگر معني خاصّ خود نيز مي باشد. معني صرفي حاصل وزن، صيغه و نظام صوتي كلمه است، اما معني نحوي حاصل كاربرد كلمه در تركيب كلام و ارتباط با ساير مفردات موجود در كلام است.
اكنون پاسخ به اين پرسش مورد بررسي ماست كه آيا توجه به نشانه ي امتزاج دستور زبان عربي و علم دلالت- كه جايگاه آن در علوم بلاغي است- نيست؟
هدف ما در اين پژوهش، روشن كردن رابطه ي ميان علم نحو و علم دلالت است و نشان دادن توجه دانشمندان كهن به اين پيوند، از طريق نشان دادن شواهد دستور زباني و پيوند آنها با رابطه ي دلالي در علوم بلاغت به ويژه در دو علم معاني و بيان است و بيان جايگاه اين علوم در شكل گيري و تحكيم دستور زبان عربي.
پژوهش در موضوع دلالت معمولاً در ارتباط با مفردات مورد بحث قرار مي گيرد، در حالي كه دلالت تركيبي در تبيين دستور زبان عربي از جايگاه پر اهميتي برخوردار است، به گونه اي كه زجّاجي در كتاب الايضاح في علل النحو حتي قائل به تفسير دلالي براي حركت(=اعراب)است. او در «باب القول في الاعراب، لمّ دخل في الكلام»در پاسخ به اينكه چه نيازي به اعراب در كلام است مي گويد:«إنَّ الاسماءَ لمّا كانت تعتورها المعاني، فتكون فاعله و مفعوله و مضافه و مضافاً إليها و لم تكن في صورها و ابنيتها ادلّه علي هذه المعاني، بل كانت مشتركه، جُعلت حركات الاعراب فيها تنبي عن هذه المعاني و...»(6).
ابن جنّي نيز در «باب القول علي الاعراب»مي گويد:«الاعراب هو الابانه عن المعاني بالالفاظ»(7) و با اين دو مثال:«أكرَمَ سعيدٌ أباهُ»و «شَكرَ سعيداً ابوه»، رفع و نصب هر كلمه و مفاهيم و فاعليت و مفعوليت آنها توسط اعراب را مشخص مي كند.
ابن فارس نيز اعراب را از علوم ارزشمندي مي داند كه ويژه ي عرب زبانان است و سبب تمييز ميان معاني همسان مي شود، و به وسيله ي آن خبر كه اصل كلام است معلوم مي گردد. او معتقد است كه اگر اعراب نبود فاعل و مفعول از هم بازشناخته نمي شد و مضاف از صفت، و تعجب از استفهام تمييز داده نمي شد.(8)
در اينكه چه چيزي تعيين كننده ي معني است ميان صاحب نظران اختلاف نظر وجود دارد: گروهي شرايط و ملابسات موجود در كلام را كه موجب پيوند ميان متكلم و شنونده مي شود و شناخت سياق و شرايطي را كه كلام را ايجاد كرده، تعيين كننده ي معني مي دانند، مانند:«ظَنَنتُ أخاك زيداً» كه بيانگر شكّ و ترديد در اخوّت است، و يا مانند اسلوب حصر و قصر در آيه ي :«مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ»(9). گروه دوم، تفسير دلالي براي حركات قائل هستند كه از جمله ي آنان ابوالقاسم زجّاجي است كه در كتاب الايضاح في علل النحو آن را بيان كرده است.(10)
هدف اين پژوهش آن است كه به بررسي جايگاه دو مبحث مهمّ دلالت و سياق در دستور زبان عربي بپردازد.

جايگاه سياق نزد سيبويه

پژوهشگران معاصر عرب توجه خاصي به موضوع دلالت در دستور زبان عربي از خود نشان داده اند و مقالات و كتابهاي متعددي در اين باره نوشته اند، مانند:
-حول الصيغ و دلالتها في العربيه، دكتر احمد مصطفي عفيفي؛
-الجانب الدلالي لادوات الشرط، محمدحسين ابوالفتوح؛
-الجمله الخبريه و دلالتها البلاغيه عند الكلاميين، خليل رشيد فالح؛
-دلالات التركيب، دراسه بلاغيه، د.محمد ابوموسي؛
-دلاله الفاظ، د. ابراهيم انيس؛
-علم الدلاله، د. احمد مختار عمر؛
-علم الدلاله العربي النظريه و التطبيق، د.فايز دايه.
اصطلاح ديگري كه در آثار پژوهشگران معاصر عرب به چشم مي خورد اصطلاح«سياق» است. اين اصطلاح در اصل بيانگر همان نظريه ي دلالت است. زيرا سياق كلام است كه مبيّن مفهوم دلالت است و معني و مقصود آن را مشخص مي سازد. درباره ي سياق نيز كتابها و مقالات متعددي نوشته شده است، از آن جمله:
-سياق الحال في الدرس الدلالي، د.فريد عوض حيدر؛
-دلاله السياق و اثرها في الاساليب العربيه، د.محمد ابوالسعود؛
-قرينه السياق، د.تمّام حسّان؛
-ظاهره المشترك اللفظي و مشكله غموض الدلاله، د.احمد نصيف الجناحي؛
-اثر السياق في مبني التركيب و دلالته، فتحي ثابت؛
-تحليل اللفظ و تقويم المعني و اثرها في الترات النحوي، عبدالسلام السيد حامد.
اين اصطلاح پديده ي نوي نيست كه از سوي معاصران وضع شده باشد، بلكه از ديرباز دانشمندان علوم عربي به اهميت اين موضوع پي برده و بدان پرداخته اند، اما اين موضوع مانند بسياري از بحثهاي ديگر در قالب و عنوان ديگري بيان شده است. سياق كلام درواقع همان بيان سخن به اقتضاي حال است. دكتر محمد حماسه در كتاب النحو و الدلاله مي گويد: در بسياري از موارد سياق تعيين كننده ي دلالت مقصود از كلمه در جمله است و از ديرباز دانشمندان علوم عربي به اهميت سياق با مقام و نياز آن به مقال يا سخني كه با آن هماهنگ باشد پي برده اند و اين عبارت موج را بيان كرده اند كه«لِكلِّ مقامٍ مقالٌ»(11).
اين بيان در واقع همان تعريف و مفهوم علم معاني نزد علماي بلاغت است كه علم معاني را بيان كلام به اقتضاي مقام تعريف كرده اند. در تعريف كلام بليغ گفته شده، كلامي كه متكلم متناسب با احوال مخاطب بيان كند، از اين رو بر طالب بلاغت است كه اين احوال را بشناسد و براي هر مقامي، مقالي قراردهد‌: فيجعل لكلّ مقامٍ مقالاً، و علماي بيان بر علمي كه در آن لفظ مطابق با مقتضاي حال باشد، عنوان «علم المعاني» نهاده اند.(12)
مبحث سياق نزد بلاغيون با اصطلاح اقتضاي حال و رابطه ي ميان مقال و مقام، موردبحث قرار مي گيرد. عبدالقاهر جرجاني در مبحث«في أهميّه السياق للمعني» فصاحت كلمه را با سياق لغوي آن و تركيبي كه كلام در آن بيان مي شود پيوند داده است و مي گويد:«ان ليس النظمُ شيئاً إلا توخّي معاني النحو و احكامه و وجوهه و فروقه فيما بين معاني الكلم»(13).
اين علم به بيان رابطه ي متكلم و مخاطب، معني موردنظر متكلم و برداشت مخاطب و شرايط حاكم بر اين ارتباط كلامي مي پردازد، و اين همان سياق كلام است. سياق يعني چگونگي وضع كلمه در جايگاه خود در يك تركيب نحوي كه اين سياق به دو گونه ي لغوي و غيرلغوي اعمال مي گردد. شكل لغوي آن مرتبط با حذف برخي از عناصر جمله به استناد دلالت سياق كلام بر كلمه ي محذوف، چگونگي ترتيب عناصر لغوي داخل تركيب كلام، دلايل تقديم و تأخر كلام و ارتباط آن با سياق غير لغوي، و چگونگي بيان صوتي لفظ و دلالت آن تجلي مي يابد. در سياق غير لغوي نيز غرض و اراده ي متكلم و رابطه ي او با مخاطب، مفهوم كلام و تأثير آن بر مخاطب نقش دارد، همان چيزي كه سبب مي شود سيبويه اعراب را تابع معني موجود در ذهن گوينده بداند، نه هيچ امر ديگري.
سياق غيرلغوي كه سياق حال يا مقام نيز خوانده مي شود، در دلالت تأثير فراواني دارد و موجب آگاهي از معني موردنظر مي گردد، به ويژه در كاربرد مشترك لفظي تعيين كننده ي دلالت كلمه است و موجب بيان تخصيص و كنار نهادن معني نادرست مي شود. به عنوان نمونه اسمهاي مكان و زمان از وزن صرفي مشتركي برخوردارند، يا اسمهاي مختوم به«ي»و اسمهاي منسوب تنها در سياق جمله قابل تمييز هست.(14)
سيبويه در توجه به سياق لغوي، از آن براي بيان عناصر محذوف در تركيب نحوي بهره گرفته و به اثر اين سياق در درون تركيب و ترتيب عناصر كلام و دلالت آن و شيوه ي بيان و نطق آنها توجه دارد، و در اين سياق از همه ي عناصر لغوي براي بيان معني تركيبها و معين كردن دلالت آنها بهره گرفته است. اكنون به نمونه هايي در اين خصوص اشاره مي كنيم:
حذف يكي از عناصر جمله از شيوه هاي كاربرد سياق لغوي نزد سيبويه است كه نمونه هايي از آن را ذكر مي كنيم:

أ كُلِّ امريٍ تحسَبينَ امراً... و نارٍ توَقَّدٌ بالليلِ ناراً

كه در اصل«كلّ نار» بوده و «كلّ»حذف شده است.(15)
در آيه ي «وَ قَالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِينَ‌ »(16) در اصل معني «اتّبعوا هوداً... » و يا «كونوا متّبعين هوداً... بل نتّبعُ ملّه...» بوده است.(17) و همچنين است در دلالت برخي از بابهايي كه امروزه آنها را با عنوان باب اشتغال مي شناسيم.(18)
در عبارت«من كذَبَ كانَ شراً لهُ» كه در اصل بوده است:«... كان الكذبُ شرّاً له»نيز همين قاعده صادق است(19). همه ي اين حذفهايي كه صورت مي گيرد به سبب علم مخاطب به معني است. اين قاعده همچنين در بابهاي اغرا، اختصاص و يا تحذير نيز حاكم است.
در سياق غيرلغوي يا سياق حال كه براساس اراده ي متكلم، رابطه ي ميان او و مخاطب و موضوع كلام ميان آنها، تأثير كلام و عناصر لغوي همراه با سخن مبتني است، مانند عناصر مرتبط با حواس پنج گانه مي توان به شواهد زير اشاره كرد:
در ضرب المثل:«مواعيدَ عرقوب اخاه بيثرب»به قرينه ي ذكر خلف وعده در كلام، متكلم خود را از ذكر «واعدتَني» بي نياز مي بيند.(20)
و يا اگر كسي در پشت ديوار باشد و ما او را نشناسيم و از وي بپرسيم:«من انت؟»او پاسخ دهد: «انا عبدالله منطلقاً في حاجتك»اين سخن بنا به قراين موجود صحيح است، اما عبارت:«أنا عبدالله منطلقاً...»بدون وجود اين قراين صحيح نيست؛ زيرا ضمير نشانه ي معرفه است و ما را از ذكر اسم خاصّ بي نياز مي كند.(21)
يا براساس قراين موجود در كلام در هنگام بهره گيري از حواس پنجگانه براساس قراين حاليه مبتداي كلام محذوف است، مانند اينكه عكس شخصي را ببيني و او را بشناسي و بگويي:«عبدالله وربّي»، مانند آن است كه گفته باشي:«ذاك عبدالله»يا «هذا عبدالله»؛ يا صدايي را بشنوي و صاحب آن را شناخته بگويي:«زيد وربّي»، مانند اين است كه گفته باشي:«هذا زيدٌ...» يا با لمسِ چيزي نام آن را بگويي، و يا با بوييدن بگويي:«المسكُ»، يعني: «هذا المسكُ» و يا با چشيند طعامي بگويي:«العسَلُ»يعني:«هذا العسل»(22). در سياق غيرلغوي يا حال(=مقام)، علم مخاطب به جهت تخفيف كلام مايه ي حذف يكي از اركان كلام مي گردد، مانند عبارت«لا عليك»كه بر اثر كثرت استعمال به صورت مثل درآمده و در اصل«لا بأس عليك» و يا «لا ضرّ عليك»بوده است.(23) و يا در «سقياً»، «رعياً»، «خيبه»، «مرحباً» و امثال آن به سبب علم مخاطب به دعايي بودن كلام و كثرت استعمال، ما را از ذكر«سقاك الله سقياً»يا «رعاك الله رعياً» و «خَييّبك الله خيبهً» بي نياز كرده است. در «مرحباً» سبب حذف«بك» علم مخاطب به تأكيد در كلام است:«مرحباً بك»(24). و يا در آيه ي «وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي کُنَّا فِيهَا وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا»(25)، علم مخاطب سبب اختصار و ايجاز در كلام شده است كه در اصل بايد گفته مي شد:«واسأل اهلَ‌ القريه...» كه مضاف حذف شده و مضاف اليه در مقام آن واقع شده است.(26)
همچنين است در باب اختصاص مانند:«إنّا معشرَ العرب نفعل كذا» كه فعل«نَخُصُّ»به سبب علم مخاطب و اختصار حذف شده است.(27)
در باب تحذير كه با تكرار محذورٌ عنه صورت مي گيرد، مانند:«الجدارَ، الجدارَ» و «الاسدَ الاسدَ»سياق لغوي با تكرار لفظ، عامل حذف فعل شده و سياق غيرلغوي يا حال با دلالت حال و مقام كلام از اينكه ديوار كج احتمال سقوط داشته و مايه ي خطر است، و يا حضور حيوان خطرناك مايه ي برحذر بودن از ان است موجب حذف فعل شده است.(28)
و در عبارت«ايّاك» معني تحذير نهفته و مفهوم آن«ايّاك باعِد» يا «ايّاك إتّق»است، و جمله ي «ايّاك و الاسد»يعني «ايّاك فاتّقينَ و الاسد»، عبارت«رأسَك و الحائطَ»به معني«اتّق رأسك و الحائط»است، و جمله ي «اهلَكَ و الليل»در اصل «بادِر اهلك قبل الليل»بوده است. همه ي جمله هاي ذكر شده دالّ بر حذر داشتن از چيزي است كه مايه ي خطر است و فعل دالّ بر اين معني را در تقدير دارد. در همه ي شواهد ذكر شده كثرت استعمال و كاربرد كلام در حال و مقام خاصّ ان سبب بي نيازي از ذكر فعل است، به عنوان مثال در مثال«رأسك و الحائط»قرينه ي لفظي«حائط» در كلام به مفهوم سياق لغوي است. همچنين است در عبارت«مكه و ربّ الكعبه»آن گاه كه با ديدن شخصي در پوشش حاجيان و در راه حجّ گفته شد كه حال و مقام بر حذف فعل «أراد»دلالت دارد(29)و يا در آيه ي «وَ قَالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِينَ‌ »(30) در اصل بوده:«اتّبعوا هوداً» يا «كانوا متّبعين هوداً... بل نتبعُ مله ابراهيم»كه حال و مقام آيه مايه ي حذف شده است.(31)
در عبارت«الناس مجزيّون باعمالهم إن خيراً فخيرٌ و إن شراً فشَرُّ»كه مقام كلام ايجاب كرده تا فعل«كانَ» پس از «إن» حذف شود، و در معني چنين است:«إن كانَ خيراً...» يا «إن كان الذي عمل خيراً جُزيَ خيراً و...»(32).
در همه ي شواهد مورد پژوهش به گونه اي سياق لغوي و غيرلغوي(حال)‌از هم جدا شده بود، جز در مثالهاي«الجدار»(تكرار لفظ) و «رأسكَ و الحائط»(قرينه ي لفظي) و آيه ي 135 سوره ي بقره كه سياق لفظي و سياق غيرلغوي كه همان حال و مقام كلام باشد با هم جمع شده بود. حال آنكه نكته ي دقيق بحث در اين است كه آيا امكان تفكيك سياق لغوي و غيرلغوي در كلام وجود دارد؟ نظر به اينكه در تعريفي كه علماي بلاغت از علم معاني داشته عبارت«لِكُلّ مقامٍ مقالٌ»را بيان كرده اند، و اين سخن گوياي آن است كه مقال و مقام همراه هم بوده و رابطه ي تلازمي موجود ميان آنها مايه ي ايجاد كلام متناسب مي گردد، پس با وجود چنين پيوندي ميان مقام و مقال، به نظر مي رسد تفكيك قائل شدن ميان سياق لفظي و سياق لغوي چندان صحيح نباشد و اين موضوع همسان موضوع رابطه ي لفظ و معني و اختلاف آراي دانشمندان در مورد تقدم و تأخّر آنهاست كه عملاً هيچ تقدم و تأخري ميان آنها حاكم نيست؛ زيرا ما بدون جمله نمي توانيم بينديشيم، يعني ما با جمله مي انديشيم و سپس سخن مي گوييم، و اين يعني وجود پيوند كلامي ميان لفظ و معني كه به اعتقاد نگارنده همين پيوند ميان سياق لغوي و غيرلغوي نيز حاكم است.(33)

دلالت و جايگاه آن نزد سيبويه

سيبويه در الكتاب پس از تقسيم بندي كَلِم(=كلمه) به اسم، فعل، حرف ميان ساختار (=وزن)كلمه و معني آن پيوند قائل است؛ يعني كاربرد معنايي آنها را با مبناي ساختاري آنها يا نظام وزني آنها مرتبط مي داند. او اين موضوع را در ساختارهاي اسمي و فعلي به وضوح بيان مي كند و ساختار صرفي و مبناي صرفي كلمات را جزء جدايي ناپذير معناي نحوي و دلالي كلمه مي داند كه حاصل دلالت صرفي، صوتي، نحوي و سياقي به كار رفته در عبارت است. درواقع معني نحوي از جايگاه كلمه در سياق تركيبي جمله به دست مي آيد. سيبويه به معناي كلمه كه همان وزن و ساختار كلمه است، و معناي كلمه همراه با هم توجه دارد. او معاني مصدري موجود در مصادر را با وزنهاي خاصّ آنها مرتبط مي داند و همين طور وزنهايي كه دلالت بر هيئت، عدد، زمان و مكان دارند و همه ي مشتقاتي كه عمل فعل را انجام مي دهد، مانند اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، صيغه ي مبالغه، اسم تفضيل، با معناي خود مرتبط مي داند و عقيده دارد كه فقط ساختار خاصّ هركدام از اين اسمها بر معناي خاصّ آنها دلالت مي كند. سيبويه همه ي وزنهاي ثلاثي مجرد معلوم و مجهول را مبنايي براي بيان آن معاني در فعلهاي ماضي و مضارع مي داند و ساختارهاي مختلف آن را با دلالت آنها به زمان پيوند مي دهد و اختلاف زمان صرفي را تابع تغيير وزن ساختاري فعل مي داند.(34)
او مبناي مصدر فعلهاي ثلاثي مجرد متعدّي را كه بر وزن«فَعَلَ» و «فَعِلَ»كاربرد دارند،«فَعْل»مي داند، مانند«قَتْل»، «ضَرْب»از فعل«قَتَلَ» و «ضَربَ»و مصدر فعلهايي را كه بر وزن«فَعِلَ»باشند بر وزن«فَعْل»مي داند مانند«لحِسَ، لحساً»و يا كاربرد مبناي مصدر فعلهاي ثلاثي لازم بر وزن«فَعَل»را «فُعول»مي داند، مانند مصدرهاي«جُلوس»،«قُعود» و «سُكوت»و در صورتي كه ماضي آنها بر وزن«فَعِل»باشد، مبناي مصدري آن را «فَعَل»مي داند، مانند«لَبِثَ، لبَثاً»و...(35).
همچنين است درباره ي وزن مصدرهايي كه بر درد(=فُعال)، بر صوت(=فُعال) و (فعيل)و بر صنعت(=فِعاله) و... دلالت دارند، به عنوان مثال سيبويه مي گويد:«حَصَدته حصداً و قطَعتهُ قطعاً» زماني گفته مي شود كه قصد متكلم بيان عمل باشد و نه انتهاي غايت، اما وزن «فِعال»‌و «فَعال» هنگامي به كار مي رود كه متكلم بخواهد انتهاي غايت و رسيدن وقت درو را بگويد؛ در اين صورت از «فِعال» استفاده مي كند:«حَصدته حِصاداً» يا مصدر«ضِراب» براي بيان نكاح:«ضربها الفحل ضِراباً»كه با «ضربها ضَرْباً» تفاوت معنايي دارد.(36)
در مورد فعلهاي ثلاثي مزيد نيز سيبويه همين نظر را دارد، به عنوان مثال در«هذا باب افتراق فعلتُ و افعلتُ في الفعل للمعني» مي گويد(37): همزه ي تعديه ما را از متعدي ساختن فعل با حرف جرّ بي نياز مي كند، همان گونه كه «أغفلتُ»ما را از آوردن حرف«عن»بي نياز مي كند و نمي گوييم:«اغفلتُ عنه». سيبويه همچنين فرق ميان«فَعَلَ» و «أفعلَ» را در اين مي داند كه «فعَلتُه= جعلتُ فيه ذلك الفعل»، و«افعَلته= جعلتُه فاعلاً للفعل الذي كان له». يعني در «فَعلَ» فاعل حقيقي به صورت اختياري، فاعل قرار گرفته است، اما در «افعلَ»فاعل حقيقي به صورت اختياري فاعل قرار نگرفته است، مانند اين آيه ي قرآن:«فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ»(38).
سيبويه درباره ي فرق ميان ساير وزنهاي ثلاثي مزيد مثل فرق«فَعَلَ» با «فَعَّلَ»معني بابهاي «تَفاعلَ»‌و «فاعَلَ»و فرق ميان آنها، معني باب «تفعّل»و ديگر بابهاي مزيد نيز بر مبناي اينكه اين وزنها شرط دلالي معاني موردنظر هستند به تفصيل سخن مي گويد.(39)
با مطالعه ي دقيق اين مباحث درمي يابيم كه سيبويه معني هر اسم و فعلي را به ساختار و صيغه ي آنها مرتبط مي داند و به تغيير معني براساس تغيير مبناي ساختاري كلمات تأكيد مي كند كه اين همان انطباق معناي خاصّ دلالي هر كلمه با ساختار آن است.
از توضيحات پيشين درمي يابيم كه در علم صرف دلالت از شكل انفرادي كلمه به وجود مي آيد و حاصل ساختار صرفي كلمه است، اما در علم نحو، معني و دلالت از تركيب كلمات و چگونگي ارتباط اجزاي كلام كه متشكل از كلمات است حاصل مي گردد.
سيوطي در كتاب المزهر في علوم اللغه و انواعها در پاسخ به اين پرسش:« ما الغرض من الوضع؟» مي گويد:«گفته اند: غرض از وضع، افاده ي معاني و مفاهيم مفرد نيست، بلكه غرض از وضع افاده ي مركبات(تركيب) و بيان نسبت ميان مفردات است، مانند فاعليت، مفعوليت و غيره. در غير اين صورت دور به وجود مي آيد؛ زيرا افاده ي الفاظ مفرد بر معاني آنها مترتب است بر آگاهي از اينكه آن الفاظ براي اين مفاهيم وضع شده اند و علم به اين امر، منوط به آگاهي از آن مفاهيم است كه در نتيجه علم به معاني متقدم مي شود بر علم به وضع الفاظ، در حالي كه اگر ما علم به مفاهيم را از وضع دريابيم، علم به آنها متأخر از علم به وضع خواهد بود و اين امر دور محسوب مي گردد».(40) اين همان معني نحوي حاصل از وضع كلمه در سياق تركيبي آن و ارتباط كلمه با ديگر مفردات موجود در عبارت است و بيانگر مفهوم دلالت، كه پيوندي كامل با علم بلاغت دارد؛ چه در تركيب كلام در نحو عربي از تركيبهاي خبري و انشايي و انواع آنها سخن گفته مي شود و در اين تقسيم بندي پيرامون نفي، اثبات، تأكيد و اقسام آن در تركيب خبري و اسلوب شرط، اسلوب طلبي شامل امر، نهي، استفهام، تمنّي، ترجّي، غرض و تحضيض، و اسلوب غير طلبي شامل قسم، تعجب، مدح، ذمّ، ندبه، استغاثه بحث مي شود كه جز اسلوب انشايي قرار مي گيرند، همچنان كه از رابطه ي اسنادي كلام، و اقسام نحوه ي بيان در حالتهاي ايجاز و اطناب و مساوات سخن مي گوييم، و اين مفاهيم همان تعريفي است كه بلاغيون در علم معاني ارائه مي دهند؛ يعني سخن گفتن به اقتضاي حال كه به تفصيل پيرامون آن سخن مي گوييم.
تعريفي كه سيبويه در عمل و در كاركردهاي گوناگون كلام از نحو در نظر دارد همان آشكار كردن معاني و فهم تركيب كلام است كه حاصل پيوند كلمات با هم است و مقصودي كه متكلم از بيان آن در نظر دارد و چگونگي كاربرد كلمات از سوي متكلم در تركيب موجود در ساختار كلمه، مبناي تكوين ارتباط اجزاي كلام و تعيين كننده ي معاني است.
سيبويه به اراده ي متكلم از ايجاد كلام توجهي ويژه دارد. او در جمله ي«ما لقيتُه مُذ يوم الجمعه صباحاً»مي گويد: قصد متكلم از «صباحاً»آن است كه بگويد:«في هذه الساعه»، اما در جمله ي «سير عليه يومُ الجمعه غدوهٌ»مقصود متكلم آن است كه «غُدوهٌ»را بدل از «يومُ»قرار دهد، در حالي كه اگر مقصود وي از لفظ«غُدوه»، «في هذه الساعه» باشد مي گويد:«سير عليه يومُ الجمعه غدوهً»(41).
او در «هذا باب اللفظ للمعاني» از مركب اسنادي، طرفين اسناد و از ترادف و مشترك لفظي سخن مي گويد(42)و اين مباحث موضوعاتي است كه نزد بلاغيون مورد بحث قرار مي گيرد. درواقع در روزگار سيبويه هنوز دستور زبان عربي و علم بلاغت از هم تفكيك نشده بود، و از ديدگاه سيبويه اين دو علم به جهت نقشي كه در بيان كلام و مقصود متكلم دارند، پيوندي جدايي ناپذير دارند، چه جايگاه دلالت و معني امري غيرقابل انفكاك از دستور زبان است؛ زيرا هر زباني وسيله ي تفهيم و تفاهم ميان گويش گران آن زبان است.
سيبويه حسن تركيب كلام و شناخت حسن و قبح و ضعف و قوّت كلام را از توجه به اعراب مهم تر مي داند و بر نحوياني كه فقط به اعراب توجه دارند، خرده مي گيرد(43)و استفاده از كلماتي مثل «مجاز» و «اتّساع در كلام»نزد او فراوان ديده مي شود(44)كه در صفات پسين به طور مفصل درباره ي آنها سخن مي گوييم. او با اين اصطلاحات، مباحث علوم بلاغي را داخل در علم نحو دانسته است. شايد بتوان مفهوم نظريه ي نظم عبدالقاهر جرجاني(د:471ه.ق) را كه در بحث پيرامون اعجاز قران با مفهوم تكافو لفظ با معني و اتّساق و هماهنگي لفظ با معني در چگونگي تركيب كلام سخن مي گويد، مؤيد همين ديدگاه سيبويه در دستور زبان عربي دانست كه مفاهيم و اصطلاحات بلاغي را داخل در نحو عربي به كار گرفته است.همين ديدگاه پيرامون اعجاز قرآن در آراي ابن رشيق قيرواني (د:456ه.ق)در العمده وجود دارد. اين امر نشان از آن دارد كه قدما، با دقت نظر و درك صحيحي كه از كاربرد دستور زبان داشته اند، اين امر مهم ر ا در ديدگاههاي خود لحاظ كرده اند.
شرايطي را كه سيبويه براي هريك از قاعده هاي نحوي مثل حال، تمييز، مفعولهاي پنج گانه، صفت، بدل، عطف بيان، اضافه هاي لفظي و معنوي و ديگر قاعده هاي نحوي تبيين كرده است، در واقع شرطهاي دلالي كاركرد اين ساختارها مي باشد. به عنوان مثال در باب«هذا باب الامر و النهي»شرط دخول فاء بر خبر، آن است كه مبتدا متضمّن معني شرط باشد كه اين امر با آوردن أمّا، اسم موصول و يا نكره ي موصوفه در آغاز كلام تأمين مي شود و درواقع تضمين معني شرط، علت دخول«فاء»بر خبر مي شود، مانند:«أما زيدٌ فمنطلق»=«زيدٌ مهما يكن من امر فمنطلق»؛ «الذي يأتيني او في الدار فله درهم»؛ «كلّ رجلٍ يأتيني فله درهم»(45).
در آيه ي «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا»(46)، سيبويه براي تعليل ذكر فاء بر خبر، گفته در اصل بوده«السارق و السارقه فيما فرض عليكم...»يا «فيما فرض عليكم السارقُ و السارقه...» تا متضمن معنايي مناسب با دخول فاء بر خبر باشد. او همچنين معتقد است براساس قواعد عربي اعراب نصب براي«السارق» و «السارقه»قوّت دارد، اما عامّه، اعراب رفع را براي اين كلمات برگزيده اند.(47)البته برخي از دانشمندان«ال»را موصول گرفته و به معني«اللذان يأتيانها منكم» تعليل كرده اند ك ه متضمن معاني مناسب با دخول فاء بر خبر گردد، و همچنين است در مورد آيه ي «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ»(48).
در شرط دلالي موجود در حروف مشبهه بالفعل سيبويه معتقد است كه اين حروف بدان سبب ناصب اسم مي شوند كه مانند فعل عمل مي كنند، و مفعول را بر فاعل مقدم ساخته اند(49)؛ يا علت تسميه ي فعل ناقصه را اين مي داند كه اين فعلها فقط بر زمان دلالت دارند و مجرّد از حدث مي باشند و با دخول بر سر مبتدا و خبر افاده ي زمان در خبر كرده و خبر جايگزين حدث مي گردد(50):«كان عبدالله أخاك»، «اصبح عليٌ قادماً»=«دخل عليٌ في وقت الصباح و هو قادم».
با بررسي قواعد گوناگون نحوي در الكتاب كه بنا به اقتضاي ساختار دستور زبان در روزگار سيبويه بسياري از آنها از عناوين امروزي برخوردار نيستند و در جاي جاي الكتاب تحت عنوانهاي متفاوت با آنچه ما امروزه از اين قواعد مي شناسيم مورد بررسي قرار گرفته است، درمي يابيم كه همه ي اين قواعد از ديدگاه سيبويه جايگاه خاصّي به جهت معنايي و دلالي دارند و براي بيان آن معاني بايد از شرايط خاصّي برخوردار باشند تا دلالت بر مقصود موردنظر داشته باشند.

جايگاه معني و غرض متكلم نزد سيبويه

يكي از بابهايي كه در نحو از پيچيدگيها و توجيهات غيرقابل درك و ملال آوري برخوردار است، مبحث باب اشتغال است كه پيرامون معمول منصوب به عامل مقدّر بحث مي كند كه درواقع همان تقديم اسم بر عامل است و عامل آن اسم، مشغول ضميري شده كه مرجع آن همان اسم مقدّم است و به ان مشغولٌ عنه گفته مي شود، و بنابر اجماع نظر نحويان از پنج حالت اعرابي: واجب النصب، ترجيح النصب، واجب الرفع، ترجيح الرفع، و حالتي كه رفع و نصب اسم در آن يكسان است، برخوردار است،و ابن هشام(د:761ه.ق)به تفصيل آنها را بيان كرده است.(51)
البته نياز به توضيح نيست كه عنوانهاي گوناگون نحوي از جمله باب اشتغال بعداً توسط نحويان پس از سيبويه در سده ي بعد نامگذاري شده است. در اين قواعد نحوي ما مي خوانيم كه اسم هنگامي ترجيح النصب است كه پيش از فعلهاي طلبي غيرمقرون به فاء قرار گرفته باشد؛ زيرا اگر مبتدا باشد، در اين صورت بايد جمله ي طلبي خبر مبتدا واقع شود و اين خلاف قياس است؛ زيرا بايد قابل صدق و كذب باشد، اما جمله ي طلبي از اين ويژگي برخوردار نيست(52)؛ و در نوع واجب النصب مي گويد:زماني كه اسم پس از اداتي آيد كه مختصّ فعل هستند، مثل ادات شرط، تحضيض، عرض...، بايد منصوب گردد(53)، اما هيچ دليل معني شناسانه اي براي آن ذكر نمي شود و همه دانش اندوختگان اين رشته نيز همه ي موارد را به سختي حفظ مي كنند و چون تعليل منطقي و معني شناسانه اي براي آن نمي دانند، به آساني آن را از ياد مي برند. اما آنچه در اين مبحث موردبررسي است، اين است كه همه ي اين بحثها و اقسام پنج گانه ي آن در الكتاب با عناوين ديگري موردبررسي قرار گرفته و تعليل آن نيز از پشتوانه اي معني شناختي و توجه به نيت و مقصود متكلم به سبب تنبيه مخاطب با تأكيد بر ان اسم برخوردار است.
سيبويه در عبارت«عمروٌ هلّا لقيته»- كه نحويان اعراب«عمروٌ»را به سبب آنكه پيش از «هلّا»واقع شده، واجب الرفع مي دانند- به معناي مسندٌ اليهي آن توجه مي كند و دليل اصلي اعراب رفع را مبتدابودن اسم مي داند.(54) در حالي كه در شيوه ي آموزشي امروزين دانشجويان فقط مي دانند كه اسم قبل از«هلّا»واجب الرفع است و اسم پس از «هلّا»واجب النصب، بي هيچ آگاهي از دليل معني شناسانه و دلالي آن، و يا در جمله ي«أعبدُاللهِ ضربتَه»سيبويه اين جمله را مانند جمله ي«أعبدُالله أخوك»مي داند و عامل رفع را حالت مسندٌاليهي و ابتدائيت اسم مي داند(55)، يا آنكه اسم پس از«إن» شرط را واجب النصب مي داند، چون هيچ گاه حالت شرطي از آن نائل نمي شود:«لا تجْزَعي إنْ مُنفساً اهلَكتُه...»(56).
اما سيبويه اعراب«عبدالله» را در عبارت«عبدالله اضربه»مرفوع ذكر مي كند، به خاطر تأكيد متكلم بر «عبدالله» و تنبيه مخاطب نسبت به او كه مي خواهد درباره ي وي سخن بگويد و اين همان عامل معني و دلالت است.(57)
درواقع با بررسي دقيق همه ي اين موارد در بابهاي مختلف الكتاب درمي يابيم كه سيبويه با رويكرد عميق معني شناسانه و زبان شناسانه اين مباحث را مورد بررسي قرار مي دهد و بيشتر قصد متكلم مبني بر مفعول قرار دادن اسم و يا مبتدا قرار دادن آن و جنبه هاي دلالي ادات فعلي و اسمي را عامل تعيين كننده ي اعراب اسم مي داند.او حتي اسم مرفوع پيش از فعل طلبي مي آورد و در تعليل زبان شناسانه و معني شناسانه ي آن مي گويد: اين بدان سبب است كه تأكيد متكلم روي مسندٌاليه است و مي خواهد مخاطب را آگاه كند كه قصد دارد درباره ي وي خبر دهد.(58)
او درباره ي عبارت«عمروٌ لقيتُه و زيدٌ كلّمتُه»در باب«يحمل فيه الاسم علي الاسم بني عليه الفعل مرّه و يحمل مرّه اخري علي اسم مبني علي الفعل» مي گويد: جايز است ضمير را بر اسمي كه فعل بر آن بنا شده حمل كني، در حالي كه ان اسم مبتدا قرار گرفته و بگويي:«زيدٌ لقيتُه»، اما اگر ضمير را بر آنچه كه بر مبناي فعل قرار گرفته، حمل كنيم مي توانيم حالت نصبي نيز بدان بدهيم. از اين رو مي گوييم:«عمروٌ لقيتُه و زيدٌ كلّمته»در حالتي كه اسم را مبتدا قرار دهيم، اما اگر آن را مفعول قرار دهيم مي گوييم:«عمروٌ لقيتُه و زيداً كلّمته»(59)، و در اين اعراب گذاري تنها اراده ي متكلم تأثيرگذار است. سيبويه در حالت ترجيح الرفع بودن اسم، حالت رفعي را براي اسم نزديك تر مي داند، چون اسم در ابتدا واقع شده و حالت نصب قائل شدن براي اسم دورتر است تا حالت رفع كه دلالت بر اسم بودن آن دارد، مانند«لقيتُ زيداً و عمروٌ كلّمته»و مانند اين است كه گفته باشي:«لقيتُ زيداً و عمروٌ افضل منه»(60).
مخزومي نيز در پژوهش نحوي- زبان شناسي معاصر پس از تعريف دقيقي كه از جمله هاي اسميه و فعليه بر مبناي دلالت اسم بر ثبوت و دلالت فعل بر حدث ارائه مي كند، در تعريف جمله ي اسميه و فعليه براساس تعريف متعارف بازنگري كرده و عامل معني را در تفكيك ميان جمله ي اسميه و فعليه اصل قرار داده و جمله ي«الفجرُ طلَعَ»را به علت وجود حدث در جمله، فعليه مي نامد و پس از آن به تشريح پيچيدگيهاي باب اشتغال مي پردازد. او معتقد است در تقسيم بندي پنج گانه ي متعارف از اين باب هيچ اثري از فقه اللغه و زبان شناسي عربي و شرطهاي لغوي و سياقي كه اين حالتها را در جمله ايجاد مي كند، به چشم نمي خورد. او در نوع نخست كه اسم در آن واجب النصب مي باشد معتقد است كه صحيح آن است كه اسم منصوب معمول فعل مذكور باشد، نه فعل مقدّر؛ زيرا متكلم به جهت اهميتي كه براي اسم قائل شده، آن را مقدم ساخته است:«هلّا زيداً كلّمته»، «إنْ زيداً رأيتَه فأكْرِمه»او نيز توجه عرب به اسم را عامل تقديم آن اسم مي داند كه هرگاه چيزي براي او اهميت داشته باشد، آن را مقدم مي سازد و در اين زمينه به سخنان سيبويه اشاره دارد، و معتقد است در اصل جمله ي بالا چنين بوده است:«إنْ رأيتَ زيداً فاكرِمْه» و چون به زيد توجه بيشتري وجود داشته، به اين صورت درآمده است:«إنْ زيداً رأيتَ فاكرِمه»و چون كلام نيازمند ضميري بوده است تا تأكيد بر اسم مقدم(=مفعول)را بيان كند، ضمير آن به فعل متصل شده تا به مفعول اشاره داشته باشد و به صورت«إنْ زيداً رأيته فاكرِمه»درآمده است، پس مفعول مختصّ فعل منطوق است نه مختصّ فعل مقدّر، و مي گويد:مؤيد اين سخن نظر نحويان كوفه است كه جايز مي دانند فعل هم اسم ظاهر و هم ضمير آن را منصوب كند. او حالت اعراب ترجيح النصب را در «زيداً اكرمه»صحيح نمي داند و معتقد است اگر قصد ما از بيان اسم زيد آن باشد كه مسندٌاليه واقع شود در اين صورت بايستي مرفوع گردد، و اين علت را كه گفته شده جمله ي طلبي پس از آن نمي تواند خبر واقع شود، از اين رو اسم را منصوب كرده اند را نپذيرفته و به آيه ي«وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا»(61) استناد مي كند.(62)
آنچه را كه در منصوبات، كه هركدام به نوعي فعل را مقيّد مي سازند، به عنوان ويژگيهاي هر باب مي شناسيم، درواقع شرطهاي دلالي است كه كلمه در صورت برخورداري از آن بر معني مورد نظر دلالت خواهد داشت. اين شرطهاي دلالي عبارت است از اينكه حال بايد بيانگر هيئت و حالت فعل باشد؛ تمييز بايد رفع ابهام از اسم ذات كند؛ مستثني بايد بيانگر خروج از حكم فعل باشد؛ مفعولٌ له بايد بيانگر علت وقوع فعل، و مفعول مطلق گوياي نوع فعل، عدد فعل يا موكّد آن باشد؛ مفعولٌ معه بايد گوياي مشاركت مفعول پس از واو با آنچه باشد كه پيش از آن در فعل بيان شده است؛ اسم مجرور به حرف جرّ بايد در مفهوم فعل قبل از حرف جرّ وارد شود، زيرا عمل حرف جرّ آن است كه معني فعل قبل از خود را به اسم پس از خود وارد كند. سيبويه به تفصيل درباره ي شرطهاي دلالي منصوبات بحث مي كند و همه ي اين شروط درواقع نوعي تخصيص در حدث است.(63)
بحثهايي كه سيبويه در مورد هريك از اينها مطرح مي كند به نوعي شرط دلالي آن باب محسوب مي گردد كه پيوندي تام با معني و مفهوم كلام و قصد متكلم از بيان آن دارد، به عنوان نمونه:از ديدگاه او علت نكره بودن حال آن است كه حال درواقع در معناي خبر دوم است و اگر «ال»بر سر آن واقع شود، ديگر خبر محسوب نمي شود و به صفت تبديل مي گردد، و شرط معرفه بودن صاحب حال نيز آن است كه چون حال خبر محسوب مي شود، خبر دادن از نكره جايز نيست و صاحب حال بايد معرفه باشد تا حال با صفت خلط نشود.(64)يا «واو»به معني«مَعَ»در اصل افاده ي انضمام و اجتماع مي كند و پس از فعل مقدم و پيش از اسم منصوب مي آيد و سبب مي شود تا ما بعد «واو»و ما قبل آن با هم جمع شوند، از اين رو«واو»شرط دلالي دارد.(65) سيبويه صفت را نوعي تحليه براي موصوف مي داند، از اين رو در صفت شرط مشتق بودن را قرار داده است؛ زيرا مشتقات توانايي انتساب معني تحليه را به اسم دارند و مشتقات دلالت بر حدث مقترن بر ذات دارند، يعني بر حدث و صاحب آن دلالت مي كنند.(66)
در مبحث تركيب اضافي و اقسام لفظي و معنوي آن، شروط دلالي خاصّ هركدام ذكر شده است؛ زيرا تركيب اضافي در اصل به منزله ي يك اسم واحد است و تلازم ميان مضاف و مضافٌ اليه شديد است، به گونه اي كه جز به ضرورت، انفكاك ميان آنها امكان پذير نيست. شرط دلالي در اضافه ي معنوي آن است كه افاده ي تعريف(غلامُ عليٍ)و يا افاده ي تخصيص(غلام رجلٍ)كند و مضاف بايد اسم جامد باشد تا بر ذات دلالت كند، و مجرد از«ال» و تنوين باشد و تنها در صورتي كه مضاف صفت مشبهه باشد مي تواند مقرون به «ال» باشد و تركيب اضافي معنوي دالّ بر معاني خاصّي است كه با تقدير حروف جارّه«مِن»، «لِ» و «في»حاصل مي شود. اما در اضافه ي لفظي، مضاف نوعي وصف است كه به معمول خويش اضافه مي شود و بر تخفيف در كلام دلالت دارد، مانند:«ضاربُ زيدٍ»كه در بيان از «ضاربٌ زيداً»ساده تر و روان تر است.(67)
از ديدگاه سيبويه فاصله ي ميان تركيب اضافي تنها در شعر جايز است، مثل:«يا سارقَ الليله اهلِ الدار» كه ظرف فاصل ميان مضاف و مضافٌ اليه قرار گرفته است.(68)
اما سيبويه به جهت توجه به معني، مضاف قرار گرفتن أفعل تفضيل را كه از مشتقات است اضافه ي معنوي مي داند؛ زيرا مضاف از مضافٌ اليه خود كسب تعريف مي كند و به همين دليل«ال»مضافٌ اليه باقي مي ماند؛ زيرا مضاف به وسيله ي آن معرفه مي شود، مانند:«أفضل الناس»(69).
از اين مطالب چنين برمي آيد كه رابطه ي دلالي در مضاف و مضافٌ اليه در اين اضافه ي لفظي شبيه رابطه ي دلالي موجود ميان مضاف و مضافٌ اليه در اضافه ي معنوي است، اما اين اضافه معناي خود را از عمق مفهوم كلام كسب مي كند نه از سطح و واژگان آن؛ زيرا بر مبناي توجه به مفهوم پنهان در ژرفاي كلام در اين تركيب اضافي، رابطه ي اسنادي نهفته است كه اين ارتباط در پسِ شكل ظاهري و منطوق كلام نهان شده است.(70)
از همه ي اين مباحث چنين استنتاج مي شود كه سياق جمله، نحوه ي ساختار آن و چينش واژگان مايه ي پديد آمدن معني و دلالت خاصّ خود مي گردد كه همان معني تركيبي حاصل از سياق كلام است كه معني سياقي خوانده مي شود؛ زيرا سياق و شيوه ي تركيب كلام است كه دلالت و معني موردنظر گوينده را پديد مي آورد، و هريك از تركيبهاي بياني اعم از وصفي، اضافي و توصيفي(حال)، تبيني(تمييز)، ظرفي، سببي(مفعولٌ له)، مشاركتي(مفعولٌ به)... براي آنكه بر معني و مفهوم خاصّ خود دلالت كنند بايد از شروط دلالي خاصّ خود برخوردار باشند.
ابن مضاء قرطبي(د:592ه.ق)يكي از نحوياني است كه به موضوع معني شناسي و اهميت غرض و اراده ي متكلم توجه داشته و الغاي نظريه ي عامل از سوي او در كتاب الردّ علي النحاه بر همين اساس است كه او دلالت و معني را در كلام تعيين كننده ي اعراب دانسته و اعراب رفع، نصب، جرّ و جزم را در كلام تابع عامل نمي داند، بلكه تابع معني كلام و مقصود متكلم مي داند. او با تكيه بر ديدگاه ابن جنّي(د:392ه.ق)نظريه ي خويش را مطرح مي كند و پس از سخن درباره ي عوامل لفظي معنوي به نقل از ابن جنّي چنين مي گويد:« و أمّا في الحقيقه و محصول الحديث، فالعمل من الرفع و النصب و الجرّ و الجزم، إنما هو للمتكلم نفسه لا لشيءٍ غيره».ابن جنّي براي برطرف كردن هرگونه شبهه مي گويد:«للمتكلم نفسه» و جهت تأكيد عبارت«لا لشيءٍ غيره» را ذكر مي كند.(71)
ابن هشام انصاري(د:761ه.ق)نيز به معني نحوي و سياق نحوي كه حاصل تركيب كلام و دلالت آن است، توجه داشته و مي گويد:«قد يكون للشيء إعراب إذا كان وحده، فإذا اتّصل به شيء آخر تغيّر إعرابه»و چنين توضيح مي دهد:جمله هاي «ما انت» و «ما شأنك»مبتدا و خبر هستند تا هنگامي كه پس از آنها «وزيداً»ذكر نشده باشد، اما اگر بعد از آنها«وزيداً»بيايد،«انت»مرفوع به فعل محذوف است، و اصلِ آن بوده است:«ما تصنع» و «ما تكون» كه «انت» يا اسم كان است، يا فاعل«تصنع»مي باشد.(72)
ابن هشام اين سخن را بدان سبب گفته است كه واو معيت عامل اجتماع و انضمام معني حدثِ موجود در ماقبل واو، در اسم ما بعد واو مي باشد كه سيبويه در شرط دلالي مربوط به آن بيان كرده است(73). در مثال«أفضل الناس»نيز معني و رابطه ي اسنادي نهفته است كه مانند«غلامُ عليٍ»مضاف از مضافٌ اليه كسب تعريف مي كند. از اين رو معني موجود در كلام است كه سبب شده سيبويه «افضل الناس»‌را كه در ظاهر اضافه ي لفظي است درواقع به جهت شرط دلالي و مفهوم سياقي آن جزء اضافه ي معنوي بداند.
مفاهيمِ تضمينِ معني متفاوت با معني اصلي براي يك لفظ و توسّع در استعمال لغت كه فراوان نزد سيبويه كاربرد دارد و در جاي جاي كتاب خود از آن سخن مي گويد‌ نكات مهمّ و پراهميتي است كه نشانه ي امتزاج علم بلاغت و دستور زبان عربي از ديدگاه سيبويه است و در تعليلهاي زبان شناسانه ي او كاربرد فراواني دارد. سيبويه بنا به توجه به كاربرد عرب از كلام، اصطلاح اتّساع را به كار گرفته است. او در بابهايي همچون«ما يكون فيه المصدر حيناً لسعه الكلام و الاختصار» و يا «هذا باب استعمال الفعل في اللفظ لا في المعني لاتّساعهم في الكلام و الايجاز و الاختصار»(74)، و يا تضمّن معني شرط در جمله و دخول فاء بر خبر مبتدا، كه تضمّنِ معني شرط مايه ي تسويغ دخول فاء بر خبر مي گردد(75)، همه ي اين موارد را نوعي توسّع در استعمال لغت مي داند كه براساس دلالتي كه در خود دارند، كاربرد آنها صحيح و مبتني بر كلام و مقصود عرب است. در شواهد نقل شده در بابهاي فوق الذكر مثل توسّع در استعمال مصدر در پاسخ پرسش«متي سير عليه؟»گفته مي شود:«خفوقَ النجم»، «صلاه العصر»، «مقدم الحاج» كه در اصل بوده«حين خفوق النجم» يا «زمن صلاه العصر» و «زمن مقدم الحاج». يا در عبارت«كم صيد عليه؟» كه «كم»غيرظرف مي باشد، از باب ايجاز و اختصار گفته مي شود:«صيد عليه يَومان»، در حالي كه معني آن چنين است:«صيد عليه الوحش في يومين». سيبويه در اين باب جهت اتّساع كلام و اختصار اين مثالها را ذكر مي كند:«اسأل القريه» كه در اصل«اسأل اهل القريه»بوده كه مختصر شده، يا در «مكرُ الليل و النهار» در اصل«مكرٌ في الليل و النهار» بوده كه به جهت اختصار در مثال نخستين، مضافٌ اليه جايگزين مضاف شده و اعراب مضاف را گرفته، و در دومين مثال نيز حرف جرّ«في»حذف شده است.
براساس اين شواهد، روشن است كه اتّساع نزد سيبويه گونه اي تصرف در دلالت برخي از الفاظ بوده كه سبب شده تا آنها به جهت قصد متكلم و كاربرد عرب زبانان، يا با تصرف در اجزاي جمله، با حذف يك عنصر و يا با جايگزين كردن عنصري ديگر در غير معنايي كه براي آنها وضع شده به كار گرفته شوند. درواقع باب اتّساع از ديدگاه سيبويه، خروج از چارچوبهاي روابط معمولي و منطقي كلمات است كه پايه و اساس نحو عربي شناخته مي شود، و كاملاً روشن است كه اين مفهوم كاربردي از اتّساع نزد سيبويه در اصل همان اصطلاح مجاز است كه بعدها دانشمندان علم بلاغت به كار گرفته اند، اما در زمان سيبويه تفكيكي ميان مرز علوم صرف و نحو و علوم بلاغت وجود نداشته است.
اين شواهد نشانه ي به كارگيري علم بيان در دستور زبان عربي از ديدگاه سيبويه است و نشانه ي عدم امكان تفكيك نحو از بلاغت است. به عنوان نمونه آنچه را كه سيبويه اجراي فعل بر غير فاعل دانسته، نزد بلاغيون مجاز عقلي-در برابر مجاز لغوي كه در كلمات مفرد موردبحث قرار مي گيرد- شناخته مي شود كه در جمله ي اسنادي تحقق مي يابد،‌مانند مثال پيشين«اسال القريه»كه حكم اِعرابي«القريه» در حقيقت مجرور است، اما مجازاً منصوب شده است و با حذف مضاف، اِعراب مضاف را گرفته است. يا در اين شاهد مثال:«يطؤهم الطريقُ»كه در اصل بوده است. «اهلُ الطريقِ»كه اعراب رفع در«الطريق»مجازي است، زيرا از مضاف محذوف(=اهل)به آن منتقل شده و در اصل اعراب آن مجرور بوده است.(76)
سيبويه در مباحث دستور زباني خود تنها درباره ي ظاهر تركيبهاي زباني سخن نمي گويد، بلكه به آنچه در وراي ساختار ظاهري كلام نهفته نيز توجه ويژه دارد، و اين همان توجه به عنصر «معني شناسي»نزد سيبويه است. به عنوان نمونه او در تركيب«عبدالله فمنطلق»، علت دخول فاء بر خبر را افاده ي معني جزا دانسته كه در اصل از اين جمله چنين تعبير مي شود:«عبدالله مهما يكن من امره فمنطلق». همچنين است در مورد برخي از شواهد نحوي پيشين كه به شرطهاي دلالي آنها اشاره شد، مانند منصوب به نزع خافض كه از ديدگاه سيبويه بر مبناي اصول تقديري اين تركيبها حاصل مي شوند، يا مانند تمييز كه به معناي حذف«مِن»است، يا مفعولٌ له كه «لِ»محذوف در تقدير دارد، يا مفعولٌ فيه كه به سبب حذف حرف«في» منصوب شده است، و همين گونه است در اضافه ي معنوي كه در اصل اين اضافه مجرور به حروف جارّه ي«من»، «في» و «لِ»بوده است، اما دگرگوني تركيب كلام با حذف اين حروف كامل شده و تنوين از مضاف حذف شده است. در اضافه ي لفظي نيز درواقع، اين تركيب معني خود را از عمق كلام كسب مي كند، نه از صورت ظاهري آن، زيرا در معني آن انفصال و اراده ي تنوين نهفته و در عمق آن رابطه ي اسنادي حاكم است، و«هذا ضاربُ زيدٍ»در اصل چنين بوده است:«هذا ضاربُ زيداً». همان گونه كه در تركيب اضافي ديديم، او«افضل الناس» را كه مضاف آن، از مشتقات است و جزء اضافه ي لفظي به شمار مي رود، به جهت مفهوم تعريف كه در آن نهفته، جزء‌اضافه ي معنوي ذكر كرده است.
توجه به اين اصول تقديري و يا به تعبير ما نگاه معني شناسانه ي سيبويه در جاي جاي الكتاب خيلي پررنگ تجلي يافته است. به عنوان نمونه او در باب«هذا الباب ينتصب علي اِضمار الفعل المتروك اظهاره، استغناء عنه، وسأمثَله لك مظهراً لتعلّم ما ارادوا»به بابهاي تحذيز و ندا اشاره دارد:«ايّاك= اياك باعِد» و«يا عبدالله= اريدُ عبدالله»، كه فعل حذف شده و «ياء »جانشين آن شده است.(77)
سيبويه در سخن از اقسام كلام و تقسيم آن به خبري و انشايي و ذكر اقسام آنها، آوردن اداتي را كه بيانگر معني اسلوب است، مانند ادات نفي، تأكيد، امر، نهي، ترجّي، تمنّي، استفهام، قسم، عرض، تحضيض، تعجب، مدح و ذمّ كه در آغاز جمله هاي اسميه يا فعليه مي آيد جزء ويژگيهاي تركيبي كلام مي داند كه باعث دگرگوني معني مي گردد.
در اينجا به تفصيل درباره ي جمله هاي خبري و انشايي و انواع آنها و چگونگي دلالت آنها بر معني موردنظر از ديدگاه سيبويه مي پردازيم: در علم معاني نيز جمله ها به دو بخش خبري و انشايي تقسيم مي گردند و هركدام از آنها نيز اقسامي را شامل مي شوند.
1.جمله هاي خبري
الف- مثبت؛
ب- منفي؛
ج- تأكيدي و اسلوبهاي گوناگون آن شامل:ادات تأكيد(إنّ، قصر، نون تأكيد و...)، قسم، مصدر، تقديم، تأكيد لفظي و معنوي و ضمير فصل.
2.جمله هاي انشايي
الف-طلبي شامل: امر، نهي، تمنّي، ترجّي، عرض، تحضيض، ندا و استفهام؛
ب-غير طلبي شامل: مدح، ذمّ، ندبه، استغاثه، تعجب، قسم؛
ج-شرط.
آنچه در اين پژوهش داراي اهميت است، آن است كه همه ي اين انواع، در جاي جاي دستور زبان سيبويه مورد بررسي و بحث عميق قرار گرفته و كاركردهاي هريك كه در اصل همان معاني نحوي آنهاست و با اسلوب جمله پيوند تنگاتنگي دارد، بيان شده است. شرايط تعيين شده در هر مبحث در واقع بر معني موردنظر، اعمّ از نفي، تأكيد، امر، نهي، استفهام و... دلالت دارد.
سيبويه در بابهاي «هذا باب الحروف التي لايليها بعدها إلا الفعل» و «هذا باب نفي الفعل» پيرامون منفي كردن جمله و دلالت نفي در شكلهاي گوناگون آن كه دقيقاً از همان دلالت و معني جمله ي مثبت در حالت نفي برخوردار باشد سخن مي گويد(78)، مانند:
فَعلَ- لم يفعَل: كاربرد«لم»دلالت بر تبديل معني مضارع به ماضي دارد.
قد فَعَلَ- لما يفعَل:‌هر دو جمله ي مثبت و منفي دلالت بر امتداد عمل تا زمان حال دارد.
ساختارهاي نفي به طور مبسوط در الكتاب آمده است(79)، و در باب تأكيد جمله به وسيله ي اداتي كه بيانگر معني تأكيد هستند، در بابهاي «هذا باب ما يكون محمولاً علي إنّ»، «هذا باب إنّما»، «هذا باب النون الثقيله و الخفيفه» به تفصيل با بيان ويژگي دلالي هريك سخن گفته است(80). به عنوان مثال او در تأكيد «إنّ»در حالت مخفف، ذكر لام تأكيد را، در عوض تخفيف حرف«ن»در «إنّ»، در آغاز خبر، شرط اصلي دلالت تأكيد مي داند تا«إنْ»مخففه با «إنْ»نافيه خلط نگردد.(81)
تقديم نيز يكي از اسلوبهايي است كه عربان جهت تأكيد به كار گرفته اند و كلمه ي مقدم داشته شده، بيانگر ميزان اهميت آن از ديدگاه گوينده است، تا شنونده بدين وسيله پي به اهميت آن ببرد و بر اين اساس تقديم و تأخير اركان جمله، گوياي غرض دلالي خاصّي است كه مبناي آن تقديم و يا تأخير قرار گرفته است. اين بحث به طور مبسوط در مبحث مربوط به باب اشتغال موردبررسي قرار گرفته است.
در بيشتر انواع اسلوبهاي انشايي، ادات يا حروف، بيانگر غرض خاصّ موردنظر هستند و هريك بر معنايي كه عهده دار آن هستند، دلالت دارند. درواقع كاركرد اين ادات به صورتي است كه مفردات جمله را به يكديگر پيوند مي دهد و در ساختار جمله نوعي ارتباط پديد مي آورد كه گوياي معني خاصّ آن سياق است و جمله بدون ذكر آنها فاقد معني(امر، نهي، استفهام، تعجب، ندا، قسم و...)است. اين بدان معني است كه اين ادات هركدام كاركرد دلالي خاصّ خود را دارند. معمولاً به جز جمله هاي مثبت، همه ي انواع جمله ها اعمّ از اسلوب نفي و تأكيد درجمله هاي خبري و اقسام گوناگون جمله هاي انشايي طلبي و غيرطلبي براي افاده ي معني خاصّ خود از ادات خاصّ بهره مي گيرند، هرچند كه برخي از اين ادات بيانگر بيش از يك معني كاربردي نحوي هستند، مانند«إنْ» به معني نفي، و «لمّا» به معني إلاي استثنا در آيه هاي«إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ»(82)و «وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ‌»(83)و «إِنِ الْکَافِرُونَ إِلاَّ فِي غُرُورٍ»(84) در حالي كه«إنْ»معمولاً در اسلوب جزاء كاربرد دارد. «إنْ»مخفف از «إنّ» نيز است، كه در اين حالت براي عدم خلط با «إنْ»نافيه در آغاز خبر آن لام تأكيد آورده مي شود، مانند:«إِنْ کَانَتْ لَکَبِيرَةً»(85). در اين مثالها:«إنّ زيداً لقائمٌ» يا «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ »(86) كه «إنّ»مؤكّد جمله است، اما «لَ»موكد خبر است، و «لمّا»نيز از معاني ظرفي و نافيه برخوردار است(87). و يا كاربرد«كم» در وجه خبري و استفهام و كاركرد«مَن»، «ما»و «أيّ»در اسلوبهاي شرط، استفهام و موصول. در اسلوب شرطي نيز، مفهوم جمله ي شرط و جزاي شرط دلالت بر تلازم دارد، مانند:«إنْ تُكرِمْ زيداً اكرِمهُ»كه شرط دلالي يا غرض دلالي در اين جمله ها تلازم است.
تبديل جمله ي خبري با قسم به جمله ي تأكيدي، و تقديم برخي از اركان جمله به جهت توجه و تأكيد بر آنها، و تأكيد با بيان مصدر و ذكر ضمير فصل در ميان مبتدا و خبر جهت ازاله ي خلط ميان نعت و خبر، از شرطها و اسلوبهاي دلالي هستند كه براي بيان معاني موردنظر خود كاركرد نحوي دارند. برخي از شرطهاي دلالي مثل معرفه بودن اسم ماقبل ضمير فصل آن است كه اين ض مير در معني تأكيد است، و لفظ ضمير خود معرفه است و مؤكّد آن نيز بايد معرفه باشد؛ زيرا معرفه نمي تواند موكّد اسم نكره باشد و اسم پس از ضمير فصل نيز لازم است معرفه باشد، زيرا اسم پس از ضمير فصل، در واقع اسمي است كه احتمال آن داده مي شود كه نعت باشد براي ماقبل خود، كه اسمي معرفه است و نعت اسم معرفه نيز بايد معرفه باشد.
شرط دلالي در ذكر الفاظ تأكيد معنوي مانند:«نفس»، «عين» و... آن است كه اسم پيش از آنها معرفه باشد تا تأكيد معنوي كه بيانگر حقيقت اسم ما قبل خود و تمكين معني آن است، درست باشد و اين الفاظ براي تأكيد معني خود با اضافه شدن به ضمير مرتبط با اسم پيشين معرفه مي گردند، و تأكيد اسم نكره نيز در معني جايز نيست؛ زيرا براي اسم نكره حقيقتي ثابت نشده تا نياز به تأكيد داشته باشد، مانند:«جاء زيدٌ نفسُها» و «جاءتْ هندٌ عينُها».
به عنوان نمونه در اسمهاي شرط«مَن»، «ما»، «كَم» و «أيّ»و ... در شرط دلالي ابهام وجود دارد؛ «كيف» اسم مبهم است و بر استفهام از حال شيء دلالت دارد؛«متي» و «ايّان» بر استفهام از زمان نامشخص دلالت مي كنند؛«اَينَ»بر استفهامم از مكان نامعين دلالت دارد، «أنّي»از مكان و حال مبهم پرسش مي كند و در اسلوب شرطي، شرط دلالي آن است كه جمله ي شرطي متضمن معني تلازم است و تحقق جواب شرط، وابسته به تحقق يافتن شرط است، مانند:«إنْ تدرُسْ تَنجَحْ».
سيبويه همچنين در مبحث«هذا باب ما يكون في اللفظ من الاغراض» به عواملي كه بر مفردات تأثير گذاشته و معني آنها را تغيير مي دهد، نيز پرداخته و درباره ي حذف، جايگزيني حروف و يا جايگزيني كلمه اي به جاي كلمه ي ديگر و بي نيازي از واژه ي نخست بحث كرده است:مانند:«لم يَكُ» و «لم اَدْرِ» به جاي«يكُن» و «ادري»؛ استغناء و بي نيازي از كلمه اي به علت وجود لفظي ديگر مثل كاربرد«يَدَعُ»از سوي عرب به جاي «وَدَعَ» كه با وجود آن خود را از كاربرد«ترَكَ» بي نياز مي كنند؛ و عِوَض مثل«زناديق»كه با حذف حرف«ي» و افزودن حرف«ه» به آخر كلمه، «زنادقه» پديد آمده است؛ و يا در «أطاع» و «يُطيع» كه با حذف حركت عين الفعل در «اطاع» و «يُطيع» به جاي آن حرف«س»ذكر شده است و به«اسطاعَ» و يُسطيع» تبديل شده است. همه ي اين موارد از عوامل تأثيرگذار در مفردات است كه سيبويه درباره ي آنها سخن گفته است.(88)
در مثالهاي بالا ريشه هاي«كانَ=كوَنَ»، «دَرَي» و «طوع» دگرگون شده و شكل ديگري به خود گرفته است. همه ي موضوعهايي كه در اين مقاله مورد بحث قرار گرفته درواقع بيانگر اصطلاح امروزين«النحو التحويلي يا النحو التوليدي است» كه در پژوهشهاي معاصر به طور جدي موردتوجه زبان شناسان قرار گرفته و كتابهايي همچون من الانماط التحويليه في النحو العربي تأليف دكتر تمّام حسّان، و مقالات متعددي درباره ي آن نوشته شده است و درواقع تغيير و تبديلهايي را شامل مي شود كه از طريق حذف، اضافه، جايگزين سازي، جابه جايي اركان كلام، نحوه ي تنظيم تركيب كلام براساس اراده ي متكلم و... در واژه رخ مي دهد، به گونه اي كه ساخت جمله را دگرگون مي كند. شواهدي كه در مباحث دلالت، تضمين، اختصار، اتّساع، مجاز، اقسام سياق جمله و انواع كلام(جمله)‌و چگونگي تغيير و تبديل آنها به وسيله ي ادات و منصوبات موردبررسي قرار گرفت، گوياي اين مسأله است و آنچه براي ما داراي اهميت فراوان است، توجه سيبويه به عنوان مهم ترين و نخستين دستور زبان نويس زبان عربي به اين نكته ي مهمّ زبان نشاسانه بوده است و مهم تر آنكه از ديدگاه او دستور زبان عربي به ويژه مباحث نحوي آن با علوم بلاغت به ويژه دو بخش مهمّ آن كه امروزه به نامهاي علوم معاني و بيان مي شناسيم به گونه اي جدايي ناپذير، درهم آميخته است، و موجب تعليل منطقي معني شناسانه و زبان شناسانه ي قابل درك در پديده هاي گوناگون دستور زبان براساس قصد و اراده ي متكلم گرديده است. بر اين اساس مي توان سيبويه را نه تنها به عنوان نخستين دستور زبان نويس زبان عربي بلكه به عنوان نخستين واضع علم بلاغت عربي در دو علم معاني و بيان به حساب آورد. البته او در بحثهاي خود از اصطلاحات مربوط به علم بلاغت سخن نمي گويد، و اين بدان جهت است كه اين اصطلاحات در روزگار وي به كار نمي رفته و علم بلاغت به عنوان يك علم مستقل وجود نداشته است، همچنان كه اصطلاحات امروزين دستور زبان عربي نيز در آن روزگار كاربرد نداشته است.از اين رو سيبويه علاوه بر آنكه بنيان گذار نخستين كتاب دستور عربي به شمار مي رود، بنيان گذار اصطلاحات و مفاهيمي است كه امروزه در علم بلاغت به ويژه در دو علم معاني و بيان وجود دارد، و او در نگارش كتاب دستور زبان خويش ميان نحو و بلاغت فرق ننهاده است؛ زيرا نحو از ديدگاه او صرفاً توجه به حركات آخر كلمات نيست، بلكه نحو از ديدگاه سيبويه همان نحوه ي تأليف جمله و سياق آن، و حسن و قبح كلام را شامل مي شود كه بي ترديد اين مسأله تنها شامل علم نحو نمي شود، بلكه علم بلاغت را به گونه اي كه ما امروزه مي شناسيم نيز شامل مي شود.(89)
منابع تحقيق:
ابن انباري، الانصاف في حلّ مسائل الخلاف بين النحويين: البصريين و الكوفيين، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، قاهره، 1961م.
ابن جنّي، الخصائص،به كوشش عبدالحميد هنداوي، بيروت، دارالكتب العلميه، 2001م.
ابن فارس، الصاحبي في فقه اللغه، به كوشش احمد صقر، قاهره، 1970م.
ابن مضاء، قرطبي، الردّ علي النحاه، تحقيق د.شوقي ضيف، مصر، دارالمعارف، ط2، 1982م.
ابن هشام انصاري، قطرالندي ويلّ الصدي، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، مصر،‌مطبعه السعاده، 1963م.
___، مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، به كوشش د.مازن مبارك و محمدعلي حمدالله، بيروت، 1979م.
ازهري، محمد بن احمد، تهذيب اللغه، به كوشش عبدالحليم بردوني و علي محمد بجاوي، قاهره، الدار المحمديه للتأليف و الترجمه، 1966م.
بديع يعقوب، اميل، فقه اللغه العربيه وخصائصها، بيروت، دارالعلم للملايين، ط2، 1986م.
جرجاني، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، به كوشش محمد التونجي، بيروت، دارالكتاب العربي، ط3، 1999م.
___، اسرارالبلاغه، شرح د.عبدالمنعم خفاجي و... بيروت، دارالجيل، ط1، 1991م.
زجاجي، ابوالقاسم، الايضاح في علل النحو، به كوشش د.مازن مبارك، بيروت، دارالنفائس، ط5، 1986م.
سيبويه، ابوبشر عمروبن عثمان، الكتاب، بيروت، 1991م.
سيوطي، جلال الدين، المزهر في علوم اللغه و انواعها، به كوشش محمد جاد المولي، علي محمد بجاوي و محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالفكر، بي تا.
صالح، محمد سالم، الدلاله و التقعيد النحوي، دراسه في فكر سيبويه، قاهره، دار غريب، 2008م.
مخزومي، مهدي، في النحو العربي(نقد و توجيه)، بيروت، دارالرائد العربي، ط2، 1986م.
هاشمي، احمد، جواهر البلاغه في المعاني و البيان و البديع، مصر، مطبعه الاعتماد، 1940م.


پي‌نوشت‌:

1.دانشيار زبان و ادبيات عربي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مركزي.
2.ازهري، 117/13.
3.جرجاني، دلائل الاعجاز، 58-59.
4.ابن جنّي، 238/1.
5.ابن انبازي 6-17؛ «مسأله الاختلاف في اصل اشتقاق الاسم؛ ابن فارس»، 99-100.
6.زجاجي، 69، براي توضيحات بيشتر نك: 69-71.
7.ابن جنّي، 241/1:«باب في الردّ علي من ادّعي علي العرب عنايتها بالالفاظ و إغفالها المعاني»، 237/1-253.
8.يعقوب، 136، به نقل از ابن فارس، صاحبي في فقه اللغه و سنن العرب، 42.
9.آل عمران/7.
10.زجاجي، 69، براي توصيف بيشتر نك: 69-71.
11.عبداللطيف، 98، به نقل از صالح، 365-366.
12.هاشمي، 47.
13.جرجاني، دلائل الاعجاز، 382. همچنين نك: 382-389:«فصل في اهميّه السياق للمعني».
14.صالح، تلخيص، 366-368.
15.سيبويه، 66/1.
16.بقره/135.
17.سيبويه، 257/1:«هذا باب ما يُضمر فيه الفعلُ المستعمل إظهاره في غير الامر و النهي».
18.سيبويه، 81-84:«هذا باب ما يكون فيه الاسم مبنياً علي الفعل قدّم أو اخّرَ و ما يكون فيه الفعل مبنياً علي الاسم»؛ 101-108:«هذا باب ما ينتصب في الالف».
19.همو، 391/2.
20.همو، 272/1.
21.همو، 81/2.
22.همو، 130/2:«هذا بابٌ يكون المبتدا فيه مضمراً و يكون المبني عليه مظهراً».
23.همو، 224/1:«هذا باب ما يكون فيه المصدر حيناً لسعه الكلام و الاختصار»، 222-228.
24.سيبويه، 311/1- 314:«هذا بابُ ما يُنصبُ من المصادر علي اِضمار الفعل غيرالمستعمل اِظهاره».
25.يوسف/82.
26.سيبويه، 212/1، براي نمونه هاي بيشتر نك:«هذا باب استعمال الفعل في اللفظ لا في المعني لا تساعهم في الكلام و الايجاز و الاختصار»، 211-215.
27.همو، 233/2:«هذا باب من الاختصاص يجري علي ما جري عليه النداء»، 233-239.
28.همو، 253/1:«هذا باب ما جري من الامر و النهي علي إضمار الفعل المستعمل إظهاره إذا علمتَ انّ الرجل مستغن عن لفظك بالفعل». براي مثالهاي بيشتر نك: 254-256.
29.همو، 273/1- 275:«هذا باب ما جري منه علي الامر و التحذير».
30.بقره/135.
31.سيبويه، 257/1:«هذا باب ما يُضمر فيه الفعلُ المستعمل اظهاره في غير الامر و النهي».
32.همو، 258:«هذا باب ما يُضمر فيه الفعل المستعمل اِظهاره بعد حرف»، براي نمونه هاي بيشتر نك: 258-273.
33.براي مطالعه بيشتر در مورد رابطه لفظ و معني نك: خسروي، زهرا، مقاله«رابطه زبان و انديشه از ديدگاه لغت شناسان كهن زبان عربي و زبان شناسان و روان شناسان»، مجله علمي- پژوهشي دانشنامه، ش62، 1385، واحد علوم و تحقيقات دانشگاه ازاد اسلامي.
34.سيبويه، 33/1- 53.
35.همو، 5/4- 9، نك:55-87 درباره وزنهاي ثلاثي مزيد.
36.همو، 12/4، 19، همچنين نك: 12-38 ادامه مبحث مصدرها.
37.همو، 55/4-63.
38.مريم/23.
39.سيبويه، 64/4-87.
40.سيوطي، 41/1.
41.سيبويه، 223/1.
42همو، 24/1.
43.همو، 80/2- 81، 124-125.
44. همو، 137/1- 144، 211-213، 222-223. براي تشريح مطالب نك: دنباله مقاله.
45. سيبويه، 137/1- 144.
46. مائده/38.
47. سيبويه، 143/1- 144.
48. نور/2.
49. سيبويه، 131/2- 133، اين مبحث تا ص 140 ادامه دارد؛ 260/3-261.
50. همو، 45/1.
51. ابن هشام، قطر الندي و بلّ الصدي، 192-196.
52. همو، 193.
53. همو، 195.
54. سيبويه، 127/1:«هذا باب من الاستفهام يكون الاسم فيه رفعاً لانّك تبتدئه لتنبه المخاطب ثمّ تستفهم بعد ذلك».
55. همو، 101/1:«هذا باب ما ينصب في الالف.»
56. همو، 134/1:«باب من الاستفهام يكون الاسم فيه رفعاً لانّك تبتدئه لتنبه المخاطب ثمّ تستفهم بعد ذلك».
57. همو، 137/1:«هذا باب الامر و النهي».
58. همو، همان.
59. همو، 91/1-98:«هذا باب يحمل فيه الاسم علي اسم بني عليه الفعل مرّه و يحمل مرّهً اخري علي اسم علي الفعل».
60. سيبويه، 88/1- 91:«هذا باب ما يختار فيه إعمال الفعل مما يكون في المبتدا مبنياً عليه الفعل».
61. مائده/38.
62. مخزومي، 169-175:«اشتغال العامل عن المعمول».
63. سيبويه،44/1- 45، 231-235، 355-361، 376-387، 391-400؛ 88/2-92، 114-125.
64. همو، 391/1، 394؛ 57/2-58، 122.
65. همو، 297/1-298.
66. همو، 396/1-397، 429-433؛ 11/2-13.
67. سيبويه، 165/1-188، 199-203؛ 23/2-24، 226، 279-286.
68. همو، 176/1.
69. همو، 204/1.
70. صالح، 292 به نقل از محمد حماسه عبداللطيف، 48.
71. ابن مضاء، 77.
72. ابن هشام، مغني اللبيب، 882-883.
73. نك: صفات پيشين.
74. سيبويه، 211/1-213، 222-223.
75. همو، 137/1- 144.
76. سيبويه، 213/1؛ جرجاني، اسرارالبلاغه، 368.
77. سيبويه، 273/1-276، 291.
78. سيبويه، 114/3- 115، 117.
79. همو، 145/1؛ 91/3-92، 117.
80. همو، 144/2-146؛ 129/3-132، 508-521.
81. همو، 233/4. همچنين نك: 104/3-109:«هذا باب الافعال في القسم»؛ 378/1-380:«هذا باب ما ينتصب من المصادر توكيداً لما قبله»؛ 380/1-384:«هذا باب ما يكون المصدر فيه توكيداً لنفسه نصباً»؛ 389/2-395:«هذا باب ما يكون فيه هو و انت و انا و نحن و اخوتهنّ فضلاً».
82. طارق/4.
83. يس/32.
84. ملك/20.
85. بقره/143.
86. ابراهيم/8.
87. سيبويه، 152/3؛ 233/4.
88. سيبويه، 24/1-25.
89. براي مطالعه بيشتر در مورد اين پيوند نك: علي نجدي ناصف، سيبويه إمام النحاه؛ عبدالقادر حسين، اثر النحاه في البحث البلاغي.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط