دنياي نامحتمل

اگرچه « علوم اجتماعي »، بدون ترديد متحدي نيرومند براي تکنوپولي است و بدين سبب بايد خصمانه بدان نگريست، با وجود اين گاهي بزرگنمايي او را احترام مي کنم خاصه هنگامي که بعضي از همکارانم را مورد آزمايش قرار مي
يکشنبه، 16 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دنياي نامحتمل
 دنياي نامحتمل

 

نويسنده: نيل پستمن
برگردان: صادق طباطبايي



 

اگرچه « علوم اجتماعي »، بدون ترديد متحدي نيرومند براي تکنوپولي است و بدين سبب بايد خصمانه بدان نگريست، با وجود اين گاهي بزرگنمايي او را احترام مي کنم خاصه هنگامي که بعضي از همکارانم را مورد آزمايش قرار مي دهم. اين آزمايش مانند تمامي آزمونهاي علم الاجتماع، بر اغفال و سوء استفاده از باور و اعتماد انسانها استوار است. بهترين زمان انجام اين آزمايش و گفت و گو، صبحها و هنگامي است که در آغاز کار به تني چند از همکاران برمي خورم و مشاهده مي کنم که روزنامه نيويورک تايمز را در دست ندارند.
آيا امروز صبح روزنامه تايمز را خوانده اي؟
اگر همکار من به اين سئوال پاسخ مثبت داد، انجام آزمايش را به روز ديگري موکول مي کنم، اما اگر در پاسخ سئوال با « نه » مواجه شدم گفت و گو ادامه پيدا مي کند:
حتماً بايد صفحه اخبار علمي را بخواني، در آن صفحه مقاله ي جالبي درباره ي تحقيقاتي است که در دانشگاه مينه سوتا ( Minnesota ) انجام شده است.
جدي مي گويي؟ درباره ي چه چيز؟
اين پاسخ و با همين شکل تقريباً از همه کس شنيده مي شود و تقريباً هميشه هم همين سئوال را به دنبال دارد که « درباره ي چه چيز؟ ». حال امکانات و راههاي بيشماري براي ادامه ي گفت و گو وجود دارد ولي در دو مورد خاص، نتايج جالبي به دست مي آيد.
در مورد اول، گفت و گو را به اين ترتيب ادامه مي دهم که: اين مقاله به اين بررسي پرداخته است که انسان براي کاهش وزن خود و لاغر شدن چه بايد بکند و چه چيزهايي را بخورد. نتيجه ي اين آزمايش مي گويد که بهترين راه براي کم کردن وزن، ادامه همين سبک و روش تغذيه است و بدون تغيير در نوع و مقدار غذا، يک انسان پرخور و چاق فقط بايد روزانه سه قطعه کيک خاص را که در پوششي از شکلات قرار گرفته به غذاهاي خود اضافه کند. اين کيک حاوي نوعي ماده غذايي ارزشمند و از مشتقات پرثمر ديوکسين ( dioxin ) است که به طور شگفت آوري به تجزيه و از بين کالريهاي مواد غذايي مي پردازد.
در مورد دوم، موضوع و حتي نام دانشگاه را عوض مي کنم: در دانشگاه جان هاپکينز ( John Hopkins ) متخصصين اعصاب رابطه اي بين کاهش هوش و ورزش يوگا کشف کرده اند. آنها آزمايشهاي به مدت پنج سال تمام و بر روي يکهزار و دويست انسان انجام داده اند و در نتيجه دريافته اند که دقيقاً ميزان کاهش هوش اين انسانها با افزايش ساعات و روزهايي که به انجام تمرينات يوگا مي پرداخته اند مربوط مي شود.
نتيجه: يوگا باعث کاهش هوش مي شود، چرا؟ علت آن را نمي دانند؛ ولي اين نتيجه جاي چون و چرا ندارد و تحقيقات و بررسيها آن را ثابت کرده است. نقش و کار من در اين آزمونها که بر روي همکارانم انجام مي دهم، در اين خلاصه مي شود که با قيافه اي جدي مطالبي خنده آور و غيرقابل تصور را گزارش کنم. اگر اين نقش را با آميزه اي از ادب و جدي بودن و متکي بر احترام و اعتماد به روابط همکاري بتوانم ايفا کنم، نتايج جالبي را به دست مي آورم. تقريباً دو سوم قربانيان اين آزمايش، هر آنچه را که مي شنوند باور مي کنند و حداقل طوري وانمود نمي کنند که آن را باور نکرده اند. گه و گاه مي پرسند: واقعاً اين طور است؟ آيا چنين چيزي امکان دارد؟ بعضي اوقات هم عکس العمل خود را کمي به تأخير انداخته و مجدداً مي پرسند: گفتي در کجا اين تحقيق و آزمايش انجام شده است؟ و بعضي ديگر مي گويند: « راست مي گويي، من هم اين مطلب را شنيده ام ». به دلايلي که خود ارزش بررسي و تحقيق جداگانه اي دارد، به موارد روشن و واضحي از زودباوري برمي خوريم، خصوصاً اينکه گزارش و مطالب من به مراجع و منابعي نظير دانشگاه مينه سوتا و هاپکينز متکي باشد. البته استناد به دانشگاههاي ديگري نظير استانفورد و انستيتو تکنولوژي ماساچوست، نيز نتايج سودمند و جالب توجهي به دست مي دهد. از اين آزمونها و نتايج آنها مي توان به جمع بنديهاي متنوع و مختلفي رسيد. يکي از اينها را هـ.ل.منکن ( H.L.Mencken ) پنجاه سال قبل اين طور بيان مي کند: « هر ايده و نظريه هر قدر هم که احمقانه باشد، بالاخره استاد و يا پروفسوري را مي توان يافت که آن را تأييد کند ». هر چند اين اظهارنظر بيشتر جنبه ي خرده گيري دارد تا بيان يک اصل اساسي، اما به هرحال بيانگر يک واقعيت قابل مطالعه و بررسي است. ناگفته نگذارم که من نظير اين آزمايشها را بر روي افراد عادي و غيرپروفسوران نيز انجام داده ام و نتايج تقريباً مشابهي هم گرفته ام. جورج برنارد شاو نيز در پنجاه سال قبل جنبه ي ديگري از حاصل اين جمع بندي را عنوان مي کند: « بشر امروز به همان اندازه ساده لوح و زودباور است که انسانهاي قرون وسطي. در قرون وسطي انسانها اعتقادات خلل ناپذيري به قدرت و حاکميت مذهب داشتند و ما نيز امروز به همان ميزان از اعتقادات خلل ناپذير به حاکميت و قدرت علم برخورداريم ».
امکان سومي هم اين تجربه پيش روي ما قرار مي دهد که به نظريه ي برنارد شاو کاملاً مربوط بوده اما درست در جهت خلاف آن قرار دارد و به هرحال به ما مدد مي رساند تا قدرت فوق العاده تکنوپولي را درک کنيم. به نظر من، جهاني که در آن زندگي مي کنيم براي اغلب ما، تقريباً حالتي پيدا کرده است که از درک آن عاجز شده ايم. هيچ تصوير و تصور جامع و کاملي از آن نداريم. هيچ دليل و مطلب قابل قبولي هم چه در عالم واقع و چه در عالم ذهن نمي توانيم پيدا کنيم که خلاف مطلبي را که مي شنويم، اثبات کند. حتي به زمينه اي و يا عاملي هم برخورد نمي کنيم که باعث گردد در آنچه مي شنويم ترديد روا داريم، بينديشيم و تناقضات آن را پيدا کنيم. هرچه را که مي شنويم باور مي کنيم، زيرا دليلي براي باور نکردن نداريم. حدس مي زنم براي انتقال اين واقعيت کلي به ذهن خواننده ي اين سطور، نيازي هم نداشتم که از سير و سياحت خود به سرزمين علم الاجتماع گزارشي ارائه دهم، متکي و مبتني بر سيستم آموزشي و تعليماتي که تصوير جامع الاطراف پيوسته و هماهنگي را که ما از دنياي خود داشته ايم از ما گرفته است. اينک اين تکنوپولي تمام ضوابط و مايه هاي اجتماعي، سياسي، تاريخ، متافيزيکي، منطقي و معيارهاي روحي و رواني ما را که به مدد آنها قادر به شناخت و ارزيابي و تميز بين واقع از غيرواقع بوديم از ما ربوده است، به طوري که معياري نداريم که با محک و کمک آن بگوييم چه چيز ارزش پذيرفتن را داراست و يا فاقد ارزش و اعتبار واقعيت داشتن است. ناگفته نگذارم که اين مطالب عمدتاً در حوزه ي تکنيک و واقعيتهاي مربوط به آن مصداق دارد؛ چه در غير اين صورت، کتاب حاضر هم که حاوي مدارک و مأخذ فراوان و متعددي دارد؛ دچار همين بي اعتباري مي شد. و من درصدد آن نيستم که اعتماد خوانندگان اين کتاب را در اينجا سست کرده و آنها را مورد آزمايش قرار دهم! اما اگر به شما بگويم کاغذي که اين کتاب از آن تشکيل شده و اين مطالب بر روي آن چاپ شده است، طي فرايند خاصي از پوست يک نوع ماهي که آن را در ماده ي خاصي خوابانيده اند توليد شده، چگونه مي توانيد با اين ادعا مبارزه کنيد؟ براي رد اين ادعاي من به کدام دليل و مدرک مي توانيد توسل جوييد؟ آنچه که من مي دانم و مي توانم بدانم و شما نيز همان مقدار مي دانيد اين است که کاغذهاي اين کتاب مي تواند از پوست نوعي ماهي توليد شده باشد. حال اگر يک کارشناس شيمي صنعتي وارد گفت و گو شده و به توضيح روشهاي صنعتي و شيميايي پيچيده، و براي من و شما غيرقابل فهم- پرداخت و از کاربرد و فعل و انفعالات شيميايي ديوکسينهاي کذايي و پرثمر ديگري نام مي برد که از پوست ماهي فرآورده هايي را مثلاً نظير کاغذ به دست مي آورد، حتماً من و شما باور مي کرديم، و يا لااقل عکس العلم شديدي که از سوء ظن و ناباوري ما برخاسته باشد از خود نشان نمي داديم. زيرا همان گونه که راههاي مرتبط به مشيت الهي براي ما مبهم و پر از اسرار است، سير جريان رخدادها و فرآورده هاي صنعتي و تکنولوژيکي نيز همان طور شگفت انگيز و آکنده از معما و اسرار نهاني است.
شايد بتوانم با ذکر مثال و بيان يک مقايسه، اين موضوع را روشن تر سازم. اگر يک دسته ورق بازي به شما بدهند که هنوز مصرف نشده است و شما شروع کنيد به برگرداندن و دانه دانه کنار هم قرار دادن ورقها. بعد از اندک زماني، تا حدودي به نظم موجود در روي هم قرار گرفتن کارتها پي خواهيد برد. اگر مثلاً اوراق پيک آس تا پيک 9 را پشت سر هم يافتيد، طبعاً با برگرداندن ورق بعدي منتظر پيک 10 هستيد. حال اگر به ورق خشت 3 برخورديد، با تعجب مي پرسيد، اين ديگر چطور نظم و ترتيب ورق بازي است که به ما داده اند. حال اگر به جاي اين دسته ورق نو دسته کارتي مصرف شده و چند بار مخلوط شده به شما دادم و از شما خواهش کردم، ورقها را تک تک برگردانيده و ملاحظه کنيد، در اين صورت شما در انتظار ورق خاصي نمي بوديد، احتمال وجود کارت خشت 3 به همان ميزان وجود دارد که امکان کارت پيک 10. اگر نظم و ترتيبي منطقي و يا طرحي مشخص مورد انتظار نباشد، طبعاً دليلي هم وجود ندارد که از ديدن اين کارت يا کارتي ديگر تعجب کنيم و آن را غير مترقبه انگاريم.
در يک جامعه مبتني بر فرهنگ ابزار و آلات، مباني باورها و اعتقادات ديني، سيستمي را تشکيل مي دهد که جامع الاطراف و هماهنگ برخوردار از نظمي است که جاي هر چيز را مشخص کرده است و از اين لحاظ شبيه به همان دسته ورق نو و مخلوط نشده است. وجود نظم و هماهنگي در سيستم عقيدتي و ديني موجود، اساساً ربطي به ميزان پيشرفت تکنيک در آن جامعه نداشته و تابع متغير کمي و کيفي تکنولوژي و پيشرفت آن نيست؛ زيرا مباني اين باور ديني و عقيده ي مذهبي بيشتر بر پايه هاي مسائل و مباحث متافيزيکي و الهيات مربوط به آن استوار است و همين نظام هماهنگ اعتقادي است که جهان را داراي نظم و ميزان مي بيند و جهان بيني سامان يافته و منظمي را باعث مي شود. توده هاي مردم شايد قدرت درک جايگاههاي خود و نيز ارتباط واقعيتهاي تلخ زندگي موجود را در نظام آفرينش و لوح تقدير نداشته باشند، اما ترديدي هم ندارند که يک چنين طرح و جايگاه و مشيتي در کار است. کشيشان و مبلغان ديني قادرند با استناد به متون مقدس و به کمک پاره اي اصول و استدلالات خاص- هرچند ممکن است کاملاً معقول و متکي به پذيرش عقلي نباشد- به تبيين اين مشيت و وجود هماهنگي و ارتباط کامل بين تمامي اجزاء نظام آفرينش بپردازند. دوران قرون وسطي نمونه بارزي از اين واقعيت است. توضيحات و بيانات يک کشيش درباره ي معناي مرگ عزيز و يا معشوقي از دست رفته و يا نقش مشيت و جايگاه آن در پيدايش و بروز بدبختيها و خوشبختيها و يا بروز حوادث و ديگر اتفاقات ناگوار، بسيار آرام بخش و تسلي دهنده بوده و حتي موجبات رضايت خاطر و خشنودي فرد مبتلا به مصيبت را فراهم مي کرد. زندگي کردن در جهاني که عاري از حوادث و وقايعي تصادفي است و در پس هر جرياني اعم از طبيعي يا اجتماعي معنا و مفهومي قرار دارد و هر حادثه و رويدادي داراي هدف است- لااقل از ديدگاه تئوري- موهبتي است بي نظير که از جانب معارف ديني و الهيات به انسانها هديه شده است. وظيفه و نقش کليسا در اروپاي قبل از عصر جديد، عمدتاً در اين بود که نظم و هماهنگي اين دسته اوراق بازي را حفظ کند. کوشش و تلاش اسقف بلارمين ( Bellarmine ) و ديگر اعاظم کليسا در اين بود که از بهم ريختن اين ورقها و ايجاد بي نظمي در آن از سوي گاليله جلوگيري کنند. واقعيت نشان مي دهد که آنها در اين امر موفق نشدند و با ظهور تکنوکراسي، مقدمات از هم پاشيدگي اين نظام اخلاقي و انسجام فکري فراهم شد. البته آنچه که از بين مي رفت و به نابودي مي گراييد، در آغاز کار به وضوح قابل درک نبود. افول جهان بيني بزرگ کتاب مقدس، که تا آن موقع براي هر مسئله ي اساسي و يا روزمره پاسخي در چنته آماده داشت، مصادف شد با طلوع جهان بيني بزرگ « پيشرفت و ترقي ». اعتماد کساني که به مباني پيشرفت اعتقاد داشتند بر قبول اين اصل بود که شناخت و درک هدف و مفهوم تلاشهاي بشري نيازي به پايه ها و مباني اعتقادي و ستونهايي که بناي ساختمان الهيات مسيحيت را قوام بخشيده است، ندارد. علم و تکنولوژي دو ابزار مهم پيشرفت بودند و از آنجا که اين دو عنصر پيوسته اطلاعات قابل اعتماد و خدشه ناپذيري درباره ي طبيعت ارائه مي کردند و روز به روز بر وسعت آنها مي افزودند، اميد همگان بر آن بود که بالاخره اين دو عنصر روزي خط پاياني بر جهل و خرافات و دردها و آلام بشري بکشند و بتوانند به همه ي اين مصائب خاتمه دهند. آنچه که به وضوح تحقق يافت، اين بود که تکنوکراسي هيچ گاه توقعات و ايجابات « پيشرفت » را بدون پاسخ نگذاشت و در همه حال به ياري آن شتافت. بهبودهاي کمي و کيفي غيرمترقبه در امور بهداشت و درمان، در داروسازي، در وسايط رفت و آمد همگاني و وسايل حمل و نقل، در توليد فرآورده هاي صنعتي، در وسايل ارتباط جمعي، از طريق کسب معلومات جديد و توليد و ارائه ي انبوه اطلاعات مفيد ميسر و ممکن گشت. اين همه به کمک و توسط نهادهايي محقق شد که مورد نظر فرانسيس بيکن و در حيطه ي آرمانها و آمال او بود. اين اطلاعات، خوراک اصلي فن سالاري و سوخت لازم براي حرکت ماشين تکنوکراسي را فراهم ساختند. اين معلومات و اطلاعات هم شامل طبيعت و ساختمان و بناي آن بود و هم مربوط به ساختمان روح و جان آدمي.
اما آن دست توانا و مرموزي که ارزش و جايگاه اطلاعات و داده ها را تا مرحله « خداي داناي » يک جامعه و فرهنگ، بالا برد، شياد و دروغگويي بيش نبود. اگرچه اين دست مرموز موفق شد معايب و خسارتهاي مشهود و مرئي « ندانستن » ها را مرتفع سازد، اما هرگز نتوانست معايب و خسارتهاي نامرئي اين همه اطلاعات و دانستنيهاي انباشته شده و بي حد و حصر را آشکار ساخته و نسبت به عواقب زيانبار آن هشدار دهد. ماحصل و نتيجه درازمدت اين رشد و تکامل و روزافزوني اين اطلاعات و انبوهي اين داده ها، موجد فرهنگي شد که به همان دسته ورق بازي مخلوط شده شبيه گذشته است. جالب اين است که کمتر کسي متوجه مي شود چه رسد به اينکه درک کند- که مشکل و نياز واقعي او چيست و در کجا قرار دارد. کافي است از خود سئوال کنيم، ريشه ي اصلي مشکلات و مسائل در خاورميانه، آفريقاي جنوبي يا ايرلند شمالي در کجاست. آيا علت آن در فقدان و يا کمي اطلاعات است. آيا فقر و عدم امکان تأمين اوليه ترين نيازهاي حيات ميليونها انسان گرسنه و در شرف مرگ، به دليل فقدان اطلاعات، باعث گسترش امواج خشونت و ارتکاب جنايات و توسل به زور و فروپاشي روزافزون نظم در شهرهاي بزرگ ماست؟ آيا رشد ميزان طلاق و جدايي خانواده ها و پر شدن غيرقابل تصور آسايشگاههاي رواني به علت کمبود اطلاعات است؟ واقعيت اين است که مشکلاتي که ريشه در کمي اطلاعات دارد، اعم از مسائل سياسي، اجتماعي و حتي مشکلات شخصي و خصوصي افراد، بسيار اندک است. در شرايط که کوهي از مشکلات ناشناخت و غيرقابل درک روز به روز ما را احاطه مي کند، در زماني که نقاب از چهره ي پيشرفت به کنار زده مي شود و در اوضاع و احوالي که اصولاً نفس هدف و معنا، مورد شک و ترديد و سوء ظن قرار مي گيرد، هوادار تکنوپولي همچنان مصمم و استوار بر اين نظريه و گمان خود پافشاري مي کند که آنچه جهان بدان محتاج است، اطلاعات بيشتر است. اين قضيه شبيه لطيفه اي است در باب مردي که در يک رستوران هم از نامأکول بودن غذا و هم از کمي مقدار آن شکايت دارد. ولي مسئله در اينجا هيچ گونه شباهتي به اين لطيفه ندارد و آنچه بر ما مي گذرد وراي اين شوخي است. اگر در کنفرانسي شرکت کنيد که به رسانه هاي دور و تکنولوژي کامپيوتر اختصاص داده شده، شاهد ساعتها جشن و سروري خواهيد بود که به مناسبت عرضه ماشينهاي نوين برپا شده است. اين جشن به خاطر ظهور و نمايش ماشيني است که مي تواند بيش از پيش و سريع تر و راحت تر از گذشته مقادير بيشتري اطلاعات و داده ها را در خود جاي دهد، به خاطر بسپارد، رده بندي و منظم سازد و نيز توليد و عرضه نمايد. اگر سئوال کنيد فايده و کارآيي اين ماشن در کجاست و چه مشکلي را حل مي کند جواب خواهيد شنيد، فايده ي اين دستگاه حل اين مشکل است که چگونه مي توان بيشتر از پيش، سريع تر و راحت تر از گذشته مقادير بيشتري اطلاعات را در آن جاي داد، حفظ کرد، رده بندي و منظم ساخت و نيز توليد و عرضه نمود. بدين ترتيب است که اطلاعات نقش و چهره اي متافيزيکي پيدا مي کند و ارزشي ماوراء طبيعي مي يابد و خود را جانشين هدف، وسيله و ثمره ي خلاقيت و اثر وجودي انسان مي کند. در زير لواي حکومت تکنوپولي به آنجا کشانده مي شويم که عمر خود را در راه تلاش براي راهيابي و دسترسي به اطلاعات سپري کنيم. اين ديگر به ما مربوط نمي شود که بپرسيم چرا اين چنين است و بالاخره حد و مرز اين تلاشها تا کجاست؟ اين سئوال يک دخالت بيجا و فضولي بي معني تلقي مي شود. بالاتر از اين حتي براي طرح اين سئوال و کاوش در مورد مفهوم و معناي اين واقعه، آمادگي لازم را نيز کسب نکرده ايم، زيرا چنين مسائل و مشکلاتي قبلاً وجود نداشته است. در هيچ دوره اي از تاريخ حيات بشري جهان اين چنين با دريايي از اطلاعات شناور در آن روبه رو نبوده است؛ و تا اين لحظه، حتي فرصت آن را نيز نداشته که درباره ي ماحصل نهايي اين کوه اطلاعاتي به تفکر بپردازد.
ريشه و مبدأ اين کوه اطلاعاتي را مي توان مانند بسياري از مشخصه ها و ويژگيهاي خاص جهان مدرن، در قرون گذشته جستجو کرد و به تعقيب گذشته ي آنها پرداخت. هيچ ادعايي گمراه کننده تر از اين نيست که: اين تکنولوژي کامپيوتر است که باعث و پديدار سازنده ي « عصر اطلاعات » است. آغاز اين دوران را بايد در ظهور ماشين و صنعت چاپ در قرن شانزدهم جستجو کرد. (1) چهل سال پس از آنکه گوتنبرگ يک دستگاه پرس آب انگورگيري و شراب کشي را به ماشين چاپ داراي صفحات دوار و متحرک تبديل کرد، در يکصد و ده شهر بيش از شش کشور جهان ماشينهاي چاپ به کار افتاده بود. پنجاه سال پس از اختراع صنعت چاپ، متجاوز از هشت ميليون کتاب به طبع رسيد و همگي حاوي اطلاعاتي بودند که تا قبل از آن، از دسترسي انسانهاي بيشمار به دور بود. در ميان آنها بودند کتابهايي که به موضوعات و اطلاعات مربوط به قانون، کشاورزي، اقتصاد کشاورزي، علوم سياسي، سفرنامه ها، کشفيات سياحتي، معدن و کان شناسي، گياه شناسي، زبان شناسي، طب کودکان و حتي درباره ي اخلاق و رفتارهاي انساني اختصاص داشتند؛ همچنين کتابهاي جيبي فراوان و حتي کتب راهنما و حاوي پند و اندرز به چاپ رسيدند. ضرورت انتشار سخنرانيهاي مفيد و نيز چاپ اسناد و مدارک و اوراق قرضه و نقشه هاي جغرافيايي، جهان تجارت و بازرگاني را به سوي جهان اوراق چاپي سوق داد و متحول ساخت. در جامعه و فرهنگي که اطلاعات و دانستنيها روز به روز داراي فرم و استاندارد خاصي مي شوند و ضرورت و امکان چاپ و انتشار مکرر آنها وجود دارد، شگفت آفرين و عجيب نخواهد بود اگر گرافيستها و نقشه نگاران قدم به قدم به حذف « بهشت » از نقشه ي جغرافي بپردازند! چرا که طول و عرض مشخصي نداشته و محل آن از وضوح جغرافيايي و اقليمي کامل برخوردار نيست.

مقدار و تنوع اطلاعات آن چنان ابعادي از رشد پيدا کرد که قطع متداول و معمولي چاپ، ديگر پاسخگوي نيازها و توقعات مؤلفين و اندازه هايي مناسب براي نوشته ها و رساله هاي نويسندگان نبود. در اواسط قرن شانزدهم ناشرين اجباراً دست به کار تجربه فرمهاي جديد و اندازه هاي گوناگوني شدند که نوعي شکوفايي را در چاپ و انتشار کتاب موجب شد. يکي از مهمترين اين نوآفرينيها، استعمال اعداد عربي براي شماره گذاري صفحات کتاب بود، اولين نمونه ي مشهود اين کار چاپ عهد جديد ( انجيل ) است که در سال 1516 توسط اراسموس ( Erasmus ) ترجمه و در مطبعه ي يوهان فروبن ( Johan Froben ) به چاپ رسيده است. به دنبال شماره گذاري صفحات کتاب، الزاماً امکان فهرست بندي و مشخص کردن جاي موضوعات ميسر شد. توضيحات مولف، مترجم و يا ناشر به عنوان پاورقي و همچنين اعلام مأخذ و منابع، توأم با امکان تدوين فهرست آنها، پيدايش علايم خاص براي روشن ساختن معاني و حفظ ارتباط و يا استقلال جملات و نيز به منظور تسهيل انتقال مطلب به ذهن خواننده، به کارگيري يک سلسله علامتهاي قراردادي و نيز تيترگذاري در موضوعات بخشها و فصول مختلف و روشهاي نوين جداسازي جملات، پاراگرافها، فصول و بخشهاي کتاب از يکديگر، از ديگر دستاوردهاي جديد در صنعت چاپ بود که به مجموعه ي يک کتاب علاوه بر صفحه آرايي و تجليد زيبا، سهل الوصول بودن موضوعات، اعلام، مآخذ و ديگر جزئيات را عطا مي کرد. در اواخر قرن شانزدهم و با ايجاد حروف چاپي يکنواخت و تکميل ماشينهاي مختلف براي چاپ، فرم کتاب جلوه ي دلپذيري پيدا کرد که تا حدودي به شکل امروزي آن در آمد. ذکر مطالب فوق بدين لحاظ حائز اهميت است که نشان دهد، نوآوريها و تکميل صنايع مربوط به نشر کتاب، کوششي بود براي مهار کردن و کنترل جريان اطلاعات و مسير آنها و نيز با تعيين اولويتها اين امکان ميسر گرديد که اين دانستنيها و اطلاعات، ترتيبي و تسلسلي منطقي بيابند. پس از مدت زماني کوتاه معلوم شد که چاپ کتب باعث ايجاد بحرانهاي اطلاعاتي شده و بايد هرچه زودتر تدابيري اتخاذ شود تا نظارت و کنترل اطلاعات و انتشار آنها تا حدودي تأمين و تضمين شود. تغييراتي در شکل و اندازه و قطع کتاب يکي از اين تدابير بود؛ شکل گيري و ايجاد مدارس جديد در قرن هفدهم تدبير ديگري بود. در سال 1480 و قبل از اين انفجار اطلاعاتي، در سراسر انگلستان فقط 34 مدرسه وجود داشت. اين رقم تا سال 1660 به 444 رسيد. در آن زمان در زميني به مساحت دوازده مايل مربع يک مدرسه ساخته مي شد. دلايل زيادي براي رشد و افزايش سريع مدارس دولتي وجود داشت، اما از مهمترين آنها هم يکي اين بود که به اختلالات و نگرانيهايي که انتشار انبوه اطلاعات در جامعه ايجاد کرده بود پاسخي مناسب داده شود و با واکنشهاي سريع و لازم به پريشانيها و ترسهاي ناشي از عنان گسيختگي اين موج خبري پايان بخشد. ايجاد سازماني براي ساماندهي و دسته بندي و محدود کردن اطلاعات پراکنده و نيز ارزيابي و تفکيک منابع اطلاعاتي و همچنين مرزبندي و تعيين ميزان کمي و کيفي اطلاعات موجود و قابل دسترسي، منطقي ترين گام اوليه اي بود که برداشته شد. تأسيس و ايجاد مدارس، اولين نهاد بوروکراسي در مقياس جهاني بود که تکنوکراسي به دنبال خود داشت. اين نهاد سازماني شد که جريان انتشار بخشهايي از اين سيل اطلاعاتي را مشروعيت مي داد و مجاز مي شمرد و مابقي را به دور مي ريخت. به عبارت ديگر. مدارس وسيله اي شدند تا جهان اطلاعات و دانستنيها را نظم و سامان ببخشند و اداره آن را در دست گيرند.

با اوجگيري تکنوکراسي، رفته رفته همين اطلاعات خود تبديل به مشکلات عظيمي شدند. تسلط داشتن به اين اطلاعات، يافتن و تکميل روشها و راههايي را بسيار ضروري مي ساخت. جيمز بنيگر ( James beniger ) در کتاب خود با عنوان انقلاب در هدايت و مهار کردن ( The Control Revolution )، به تشريح اين راه و رسمها پرداخته و بررسيهاي مهمي درباره ي روابط بين اطلاعات و فرهنگ و تأثير هر کدام بر ديگري انجام داده است. در بخش بعدي، آنجا که سخن از فروپاشي نظام کنترل اطلاعاتي به ميان خواهد آمد، به مباحث کتاب بنيگر تکيه خواهيم کرد. در اينجا فقط به اين مطلب اشاره مي کنم که اغلب تدابير و روشهايي را که تکنوکراسي به کار برد و تلاشهايي را که براي حفظ نظام اطلاعاتي و جلوگيري از لجام گسيختگي اين داده ها انجام داد، امروزه ديگر عقيم شده و هيچ کدام کارآيي و تأثير لازم را ندارند؛ حتي مي توان نظام تکنوپولي را اين چنين تعريف کرد: نظامي که در آن جامعه ي انساني سيستم ايمني و قدرت دفاعي خود را در برابر تهاجم سيل اطلاعات از دست داده است؛ به زبان ديگر جامعه ي تحت حاکميت اين امپراتور، به نوعي بيماري به نام « ايدز فرهنگي » مبتلا شده است. حتي مي توان کلمه ي AIDS ( ايدز ) را مخفف ( Anti information Deficiency Syndrom ) دانست، که معناي آن همان بيماري عقيم بودن در برابر ميکرب اطلاعات و يا « سيستم ضد اطلاعاتي معيوب » است. علايم و نشانه هاي اين بيماري که در عين حال خود منشأ و عامل آن است، اين واقعيت است که هرچه را مايل باشيد و بخواهيد بگوييد و يا ادعا کنيد، اگر با اين جمله آغاز کنيد که « تحقيقات نشان مي دهد.... » يا « دانشمندان مي گويند.... » و بعد به دنبال آن هرچه گفتيد، با هيچ اظهارنظر مخالفي روبه رو نخواهيد شد. و اين واقعيت ريشه بيماري به مراتب خطرناک تر ديگري است که در قلمرو تکنوپولي، هيچ کس از قدرت درک متکي به مباني اعتقادي شخصي و نيز هدفيابي و معني بخشي به زندگي خويش برخوردار نيست و از هرگونه نظم و انسجام فرهنگي بي بهره است. اطلاعات بسيار خطرناکند، اگر جايگاهي معين براي آنها وجود نداشته باشد، اگر متکي بر نظريه و تئوري مخصوص به خود نباشند، اگر طرح و نقشه جامعي نباشد که آنها جزئي از آن نقشه ي جامع را تشکيل دهند و بالاخره اگر هدف و مفهوم و معنايي مافوق همه ي اينها نباشد که آنها را در خدمت خود قرار دهد و به استخدام خود درآورد. آلفرد نورت وايتهد، اين نوع اطلاعات را تنبل، بي اثر و فاقد ميل ترکيبي مي داند. به نظر من اين استعاره، خصلتي بسيار انفعالي به اطلاعات مي دهد و از خطر واقعي آن حکايت نمي کند. اطلاعاتي که نظم و سازماندهي نداشته باشد، مرگ آفرين است. از اين رو لازم است، شرايط و خصوصياتي را ترسيم کنيم که تکنولوژي با ايجاد و بهره گيري از آنها، اين وضعيت و اوضاع قابل مطالعه و در خور تأمل را به وجود آورده است.
اگر دوربين نجومي دريچه به جهاني را که آکنده از واقعيتهاي جديد و ناشناخته بود باز کرد و چشمي شد که به مدد آن انسان توانست جهان جديد را نظاره کند و سپس به دنبال راهها و روشهايي باشد که هر آنچه را مي بيند بفهمد، صنعت چاپ هم وسيله اي شد که به ضبط و نگارش اين شناخته ها بپردازد. مطبوعات و کتابها نه فقط روش و وسيله جديدي براي جمع آوري و انباشتن اطلاعات شدند، بلکه راه انتقال علوم و ارتباط بين دانشمندان و ديگران را نيز گسترش وسيع دادند و از اقليمي به اقليم ديگر به راه افتادند. تمايل شديد براي سامان دادن محصولات علمي دانشمندان رفته رفته منجر به تدوين علايم و نشانه هاي معين رياضي و نيز به کار گرفتن اعداد رومي به جاي اعداد عربي ( يا هندي ) گرديد. در اين زمان بود که ديگر گاليله و کپلر مي توانستند با اطمينان خاطر ابزاري براي نشر و اعلام عقيده خود که: رياضيات، الفبا و زبان طبيعت است، در دست داشته باشند. اگر آنها مي بودند و اين باور خود را اعلام مي داشتند، مي ديدند که ديگر دانشمندان نيز نه تنها زبان آنها را مي فهمند، بلکه با آن تکلم هم مي کنند. ايجاد سبک و هنجارهاي معين و خلاصه تدوين استانداردي براي نوشتارها و مقالات باعث کاهش غلط فهمي ها، از بين رفتن ابهامات در عبارتها، جلوگيري از امکان تعدد برداشتها و معاني متفاوت و چندگانه از يک جمله و عبارت و نيز رفته رفته استفاده از دياگرام و منحنيها و جداول و نمودارها امري عادي شد. چاپ کتاب به چشم بنديهاي کيمياگران و دانشهاي افسانه اي و سحرآميز و مخفي آنان پايان داد؛ زيرا پيشرفت اين صنعت، علوم را به صورت امري همگاني و در برابر ديدگان عموم در آورد. کتابها و مقالات، ديگر فقط براي دانشمندان نبود، بلکه بيان مطالب آنها به زبان قابل فهم براي عامه ي مردم، باعث مردمي شدن انديشه هاي علمي و رواج و رونق بيشتر آنها گرديد. هرچند پاره اي از دانشمندان نظير هاروي ( Harvey ) به زبان لاتين، به عنوان زبان دانش و دانشمندان معتقد بودند و به آن پايبند ماندند، اما بسياري ديگر و در بين آنان بيکن بر آن بودند که از زبان عامه ي مردم بهره گرفته شود تا از اين راه هم روح جديد علمي و هم روشهاي نوين مطالعات و تحقيقات علمي و فلسفه علوم از رونق و گسترش بيشتري نزد توده هاي مردم برخوردار شود. اگر به خاطر بياوريم که وزاليوس ( Vesalius )، تيکو براهه، بيکن، گاليله، کپلر، هاروي و دکارت همه در قرن شانزدهم متولد شده اند، اهميت و اعتبار چاپ و روزنامه را براي رشد و تعالي و گسترش علوم و دانش در خواهيم يافت. اين کار باعث شد که علوم از صندوق خانه ها و گوشه انزوا بيرون آيند، در انظار عموم قرار گيرند، ضرورتاً توسعه و تکامل پيدا کنند و بالاخره طبقه بندي شوند و به مجموعه ها و گنجينه هايي تبديل گردند.
همان گونه که همه مي دانند صنعت چاپ و نيز روزنامه ها و مجلات، خدمات ارزنده و مشابهي نيز به پروتستانها و گسترش مکتب آنها نمود. مارتين لوتر تبليغات مذهبي خود را از طريق انتشار اعلاميه ها و اوراق چاپي انجام مي داد. او به اهميت و تأثير اين کار به همان اندازه وقوف داشت که به چاپ کتاب براي اهداف و برنامه هايش. و با وجود همه ي اينها از قدرت و تأثير فوق انتظار مطبوعات و روزنامه ها به شگفت آمده بود. در نامه اي خطاب به پاپ مي نويسد که اين واقعيت براي او به صورت يک طلسم و معما در آمده است که چگونه افکار و انديشه ها و عقايد او اين چنين منتشر شده و به همه جا سرايت کرده و به نقاط مختلفي رسيده است؛ با وجود آن که عقايدش را به سبک و عباراتي نگاشته که فقط براي جمع محدودي از دانشمندان قابل فهم و استنباط است و مردم عادي فاقد قدرت درک و بهره گيري از آن هستند. آنچه را که لوتر بدان توجه نکرده و از کنار آن به آساني گذشته بود، ابعاد گسترش و حوزه ي وسيع نفوذ کلمات چاپ شده بود. علي رغم اينکه نظريات او به زبان لاتين به رشته ي تحرير در آمده بود، اما به آساني در همه ي کشورها خصوصاً در آلمان رواج و گسترش يافت و ناشرين متعددي آن را ترجمه کرده و به زبانهاي محلي منتشر ساختند.
بدون اينکه بخواهيم تأثير کتاب و اصولاً صنعت چاپ را در انديشه ي قرون وسطايي بررسي و جزئيات آن را تعقيب کنم، آن طور که اليزابت آيزنشتاين ( Elisabeth Eisenstein ) در کتاب ماشين چاپ به منزله ي عامل دگرگوني، به وضوح تمام شرح داده است، مايلم ذيلاً روي چند مطلب تکيه کنم: در اوايل قرن هفدهم چاپ کتاب، يک جامعه و محيط اطلاعاتي کاملاً نويني را پي افکند. اخترشناسي، کالبدشناسي و فيزيک مي توانست در دسترس هر کس که از خواندن بهره اي دارد قرار گيرد. فرمهاي جديدي هم در ادبيات پيدا شدند، رمان و گزارشهاي تحقيقي علمي و غيره. کتابهاي مقدس به زبانهاي گوناگون ترجمه شد و « کلمة الله » به کلمات الهي تبديل گشت؛ يعني که خداي مسيحي به گونه ي انگليسي، آلماني و فرانسوي- بسته به زباني که با آن سخن مي گفت- درآمد. دانش عملي درباره ي ماشينها، کشاورزي و طب رواج يافت و در دست افراد زيادي قرار گرفت. فرمهاي چاپي و اسناد تجاري، به بازرگانان و پيمانکاران و شرکتهاي معاملاتي، سازماني نوين داده و در همين راستا، شتاب و جنب و جوشي سريع بخشيد. و طبعاً صنعت چاپ اهميت تشخيص فردي را نيز افزود. و بالاخره اين انفجار اطلاعاتي به فرهنگ مغرب زمين شور و نيرويي بخشيد وآن را به راهي کشاند که توقعات تکنوکراسي هم آن را مي طلبيد و هم حرکت در اين راه را ممکن مي ساخت. با وجود اين، پايان کار و نتيجه اين حرکت بسيار غيرمترقبه بود: زيرا هيچ اتفاقي نيفتاد!
از اوايل قرن هفدهم که مغرب زمين حرکت فرهنگي خود را در فرايندي طولاني براساس صنعت چاپ مبتني ساخت، تا تقريباً اواسط قرن نوزدهم، تکنولوژي جديدي که فرم و ميزان و سرعت اين رودخانه ي اطلاعاتي را تغيير دهد، پيدا نشد. به عبارت ديگر، فرهنگ مغرب زمين دويست سال فرصت داشت خود را با روابط و اثرات اطلاعات و دانستنيهايي که از طريق چاپ در دسترس همه قرار داشت، وفق دهد و با آن خو بگيرد. نهادهاي جديدي تأسيس شدند، نظير مدارس و سيستمهاي حکومتي پارلماني، که در نتيجه ي همه ي آنها دانش و هوش مفاهيم تازه اي پيدا کردند و روز به روز بر ارزش آنها افزوده شد. خرد و خردمندي موجب جلب احترام و اعتبار شد. زندگي شخصي و حريم خصوصي انسانها نيز محترم شمرده شد. از ديگر تحولات اين دوره مي توان به تأسيس نهادها و بنيادهايي با فرم و شيوه ي تشکيلاتي جديد اشاره کرد که به خلاقيتهاي اقتصادي انسانها جهت مي داد و نيز ماشيني کردن خطوط توليدات صنعتي و ساز و کارهايي که موجب افزايش درآمد و به کارگيري روزافزون سرمايه مي شد. در همين دوران، امکاناتي بررسي مي شد که نوعي سوسياليزم انساني را تحقق بخشد. از طريق روزنامه ها، جزوات، اعلاميه ها و کتابها، زمينه هاي جديدي در رشد دانش همگاني و اطلاعات عمومي و ارتقاي ميزان فهم عامه پديدار شد. بدين ترتيب براي ما شگفت آور نخواهد بود، اگر قرن هيجدهم را دوراني بدانيم که بالاترين ميزان بهره دهي و به کارگيري از عنصر تعقل و خرد انساني را به نمايش مي گذارد. برجسته ترين نمونه هاي اين واقعيت عبارتند از: آثار گوته، ولتر، ديدرو، کانت، هيوم، آدام اسميت، ادموند برک ( Edmund Burke )، ويکو( Vico )، ادوارد گيبون ( Edward Gibbon ) و طبعاً آثار و نوشته هاي کساني نظير جفرسون، ماديسون ( Madison )، فرانکلين، آدامز، هاميلتون و توماس پين ( Thomas Paine ). در اينجا مايلم فهرست بالا را با ذکر نام چند تن از اجداد آمريکاييان کامل کنم زيرا جامعه ي آمريکايي اولين نسخه و نقشه ي طراحي و اجرا شده تکنوکراسي سازنده ي جامعه و ملتي است که با بيانيه و استدلال و مقالات شکل گرفت؛ به عبارت ديگر آمريکا اولين کشوري است که با استدلال و چاپ آغاز حيات خود را کتباً رقم زد و موجوديت خود را چاپ کرد. مقالات پين با عناوين حقوق بشر( The Rights of Man ) و نيز عقل سليم ( Commen Sense )، « اعلاميه ي استقلال » جفرسون و مقالات فدراليست ( Federalist Papers ) او، تلاشهاي مکتوب و چاپ شده اي بودند که در آمريکا تجربه شدند. تجربه اي که هدفش بيان و تفهيم اين مطلب بود که ارزش يک انسان در خرد او نهفته است. اين مسئله براي وجدان عمومي و خودآگاهي انسانهاي قرن هيجدهم هم لازم بود و هم کافي. براي انسانهايي که تصورشان از سياست، صرفاً همان چيزي است که بر روي يک صفحه به چاپ رسيده است- اين خصلت را توکويل براي آمريکاييها قائل است- طبعاً خرد و شعور ميزان و رابطه اي مستقيم و جدائي ناپذير با کتاب چاپ شده دارد. بدون ذره اي تأمل مي توانيم اولين تبصره در قانون اساسي ايالات متحده آمريکا را به عنوان مظهري از تمايلات و گرايشات عقيدتي نسبت به چاپ و کتاب دريابيم که بايد تحرير مي شد و به چاپ مي رسيد و همين امر ميزان تأثير قدرت چاپ را بيان مي کند. در اين تبصره چنين نوشته شده است: « کنگره اجازه ندارد قوانيني را وضع کند که منجر به تأسيس حکومتي مذهبي شود و يا انجام مراسم آزاد مذهبي را محدود سازد. و يا آزادي بيان و مطبوعات را خدشه دار سازد و همچنين حق انسانها را، که به طور مسالمت آميز اجتماع مي کنند تا از دولت بخواهند که در رفع نابسامانيهاي آنان اقدام کند، از آنان سلب کند ». در اين جملات، ارزشهاي پايه و مباني اصولي ادراکات تعليم يافته و نشأت گرفته از عقل و خرد سليم جلوه گر است، همان ادراکات و مباني فکري و ارزشهايي که انقلاب ناشي از صنعت و چاپ کتاب آنها را پي افکند و ترويج کرد. ارزشهايي که هم بايد پديدار گردد و هم حفظ شود: اعتقاد به حريم شخصي و ارزشهاي فردي، آزادي باورهاي ديني، آزادي و امکان انتقاد علني و رفتارها و کوششهاي جمعي در جامعه متشکل انساني.
به همين ميزان از اهميت بايد به اين نکته توجه کرد که اين تبصره در قانون اساسي به جامعه اي خطاب مي کند و يا بهتر بگويم جامعه اي را مخاطب خود مي پندارد که نه فقط امکان و قدرت دسترسي به اطلاعات را دارد، بلکه قدرت تسلط و حفظ خود را در برابر آنها نيز داراست؛ کساني که مي دانند چگونه از اين داده ها و اطلاعات در جهت تأمين مصالح و علايق شخصي خود بهره گيرند. در نوشته ها و آثار جفرسون، آدامز، پاپين، هاميلتون، و فرانکلين حتي يک جمله و عبارت ديده نمي شود که اينان نسبت به قدرت و توانايي مردمي که به اين اطلاعات دسترسي پيدا مي کنند و قادرند و يا بايد قدرت آن را داشته باشند که آنها را هضم کنند، شک و ترديد داشته باشند. البته اين بدان معني نيست که اجداد بزرگ ما بر اين عقيده بوده اند که در ميان اين انبوه اطلاعات، مطالب غلط، گمراه کننده، انحرافي و يا لااقل بي ثمر وجود ندارد؛ بلکه روح غالب در اعتقاد آنها اين بود که جايگاهها و کانونهاي اين اطلاعات و انديشه ها، آن چنان منظم و رده بندي شده است که شهروندان ما خواهند توانست با اطلاعاتي که از طريق خواندن يا شنيدن به دست مي آورند، معقولانه و هوشيارانه برخورد کنند و نسبت به کارآيي و فايده ي آنها براي زندگي روزمره شان توانايي قضاوت خردمندانه را داشته باشند. پيشنهادها و رهنمودهاي جفرسون درباره ي نظام تعليم و تربيت، طرحها و استدلالات پايين براي نحوه و نتايج سازماندهي و گردش امور توسط خود اعضاي يک تشکيلات و نظرات فرانکلين براي تعيين حدود و وظايف انجمنهاي ايالتي، همگي مبتني بر يک سلسله قواعد و اصول هماهنگ و منسجم بودند که از مقبوليت عامه برخوردار بوده و مورد پذيرش همگان قرار داشته اند. از جمله وظايف و مسئوليتهاي اين انجمنها در نظر فرانکلين بحث و گفت و گو بر سر مسائل و موضوعاتي بود نظير: شهروندان تا چه حد و در قبال چه چيز مسئوليت دارند؟ هدف و مفهوم تعليم و تربيت چيست؟ چه چيز عامل و باعث توسعه در ابعاد انساني آن است؟ مرزهاي يک سازمان و تشکيلات اجتماعي کجاست؟
مباني اعتقاد به وجود يک رابطه ي تنگاتنگ ميان اطلاعات، عقل و خرد و کارآيي يا ثمررساني، از اواسط قرن نوزدهم به بعد و بعد از اختراع تلگراف رفته رفته سست شد و نگرشي که قايل به خويشاوندي ميان اين سه عنصر به عنوان اعضاي يک پيکره و خانواده بود به مرور فاقد ارزش و اعتبار شد. قبل از اختراع تلگراف، سرعت تحرک اطلاعات يا اخبار، برابر با سرعت يک قطار بود. يعني تقريباً معادل 60 کيلومتر در ساعت. تا قبل از اختراع تلگراف بشر براي حل مشکل يا مسئله ي خاصي به دنبال داده ها و اطلاعات مي رفت؛ زيرا براي درک ريشه ي مسئله و پيدا کردن راه علاج بدانها نياز داشت. تا قبل از اختراع تلگراف، يک « اطلاع » يا « داده » بيشتر ارزشي جغرافيايي و اقليمي داشت و فقط مورد توجه و علاقه همان منطقه قرار مي گرفت. سيستم و تکنيک تلگرافي، همه ي اين اوضاع را دگرگون کرد و دومين مرحله ي انقلاب صنعتي را شکل داد. تلگراف عنصر مکان را به عنوان حصارها و مرزهاي حرکت و تحرک اطلاعات از ميان برداشت و براي اولين بار وابستگي آن را از وسايط حمل و نقل و سرعت آنها قطع کرد. در ايالات متحده آمريکا، تلگراف مرزهاي بين ايالتهاي مختلف را در هم نورديده و با ايجاد يک شبکه ي خبررساني و اطلاعاتي سراسري و به هم پيوستن اقليم هاي مختلف يک قاره، موجبات همگوني و يک حکومت ملي را در يک قاره فراهم آورد.
اما در کنار همه ي اينها تلگراف کار ديگري هم کرد و آن اينکه يک خبر يا اطلاع نبايد الزاماً داراي يک قالب مشخص و ارزش محتوايي و علمي خاص باشد. اين عقيده و تصور که ارزش يک اطلاع و خبر را بايد در ميزان کارآيي و نقش آن در مسايل اجتماعي، اقتصادي يا تصميمات سياسي جستجو کرد، با ظهور تلگراف از بين رفت. تلگراف، اطلاعات را تا درجه شيء و کالا تنزل داد که بدون توجه به ثمره و بي اعتنا به مفهوم آن، مي توان آن را خريد و فروش کرد. (2) اما اين کار را تلگراف به تنهايي انجام نداد. اين توانايي بالقوه تلگراف، امکان تبديل خبر به کالا، به فعليت نمي رسيد و تحقق پيدا نمي کرد. اگر به جرايد و روزنامه ها دست اتحاد نمي داد و در خدمت مطبوعات قرار نمي گرفت. اين جرايد در واقع اولين نهادي شدند که معني و ارزش تأثير حذف عنصر مکان و قابليت فروش خبر و اطلاعات را به خوبي دريافتند. دقيقاً يک روز پس از آنکه مورس نقش و کارآيي سيستم تلگراف را ثابت کرد و به نمايش گذارد، يکي از روزنامه ها تلگراف را به استخدام خود در آورد. با استفاده از همان خط ارتباطي که مورس بين واشنگتن و بالتيمور ايجاد کرده بود، روزنامه ي بالتيمور پاتريوت، خوانندگان خود را از تصميم مجلس نمايندگان در مورد مسئله ي اورگون ( Oregon ) مطلع ساخت. اين روزنامه در پايان همين خبر اضافه مي کند: «..... به اين ترتيب و با اين روش ما قادر خواهيم بود خبرهاي واشينگتن را تا ساعت 2 به اطلاع خوانندگان خود برسانيم و اين به مفهوم از بين بردن فاصله جغرافيايي است ». دو سال بعد از اين واقعه، سرنوشت روزنامه ها ديگر بستگي به کيفيت و فوايد اخباري که درج مي کردند نداشت، بلکه به کميت و ميزان اخبار و اينکه از چه فاصله اي و با چه سرعتي به اطلاعات و اخبار دسترسي پيدا مي کردند، بستگي تام پيدا کرده بود. و اينکه سرنوشت جرايد به عامل ديگري هم مربوط مي شد و آن تعداد عکس و تصويرهاي چاپ شده بود. زيرا اختراع فوتوگرافي- عکاسي- تقريباً همزمان با اختراع تلگراف بود. بدين ترتيب سومين مرحله ي انقلاب اطلاعاتي پا به عرصه ي حيات گذاشت. دانيل بورستين ( Daniel Boorstin ) اين مرحله را « انقلاب گرافيک » نام نهاد، زيرا فوتوگرافي و ديگر نشريات مصور نفوذ قوي و تداخل نيرومند تصوير و عکس را به جهان سمبلها و مفاهيم، باعث شدند و در پي آنها رواج عکس، تابلو، پلاکارد، نقشه ها و آگهي هاي مصور تبليغاتي. اشکال و فرمهاي جديد تصويري که از طريق فوتوگرافي ظهور کردند، در همان گامهاي نخستين به عنوان مکمل و توضيح دهنده ي کلام و زبان به ميدان نيامدند، بلکه مصرانه درصدد آن بودند که جاي کلام و زبان را به عنوان مهمترين وسيله براي بيان و تفهيم و ارزيابي واقعيتها بگيرند. در اواخر قرن نوزدهم سازمانهاي تبليغاتي و آگهي هاي تجارتي و نيز ارباب جرايد دريافتند که گاه يک عکس نه تنها ارزشي فزون تر از يکهزار کلمه دارد، بلکه اگر به منظور تبليغ و فروش کالايي باشد به مراتب ارزشمندتر از هزاران لغت و کلمه است. در آغاز قرن بيستم ميزان اطلاعات و اخباري که آميخته با کلام و تصوير بودند رشدي تصاعدي و شتابي فزاينده پيدا کرد. مهمتر از همه اينها، تلگرام دست در دست فتوگرام، راه را براي عرضه و ارائه ي مفهومي جديد از اطلاعات هموار کردند، و آن کتمان و نفي ضرورت هماهنگي و ارتباط در يک مجموعه ي اطلاعاتي بود. بر اين اساس، اطلاعات بدون دارا بودن قالب مشخص و ارزش محتوايي خاص، قابليت عرضه شدن را دارا شد و مروج و مبلغ سرعت خبررساني و حذف واسطه ها گرديد. اطلاعات در مفهوم جديد- عليه تداوم تاريخي و توالي حوادث وارد ميدان نزاع شد و افسونگري و شگفت آفريني را به جاي جامعيت و هماهنگي و سنخيت نشاند. و سپس در حالي که فرهنگ و جامعه ي مغرب زمين از نفس افتاده و مبهوت گشته بود، چهارمين مرحله ي انقلاب اطلاعاتي آغاز شد: عصر فرستنده ها، و در پي آن پنجمين مرحله: دوران تکنولوژي کامپيوتر. هر کدام از اين مراحل اشکال جديدي از اطلاعات را به دنبال خود داشتند؛ با يک خصوصيت و هدف کاملاً مشترک: اطلاعات و باز هم اطلاعات، هرچه بيشتر و هرچه سريع تر. و اينک تلاش در اين جهت که بلکه بتوان سرعت خبررساني را که در حال حاضر تقريباً معادل سرعت لحظه هاست باز هم افزايش داد.
امروزه وضع از چه قرار است؟ در ايالات متحده ي آمريکا 260000 تابلو آگهي وجود دارد و 11520 روزنامه؛ 11556 مجله، 27000 کلوپ عرضه ي ويدئو؛ بيش از 500 ميليون گيرنده ي راديويي و بيش از يکصد ميليون کامپيوتر در ميدان عمل حضور دارند. در 28 درصد خانواده هاي آمريکايي يک دستگاه و در بيش از نيمي از اين خانواده ها بيش از يک دستگاه تلويزيون وجود دارد. سالانه بيش از چهل هزار عنوان کتاب جديد به چاپ مي رسد ( در حال حاضر اين عدد در کل جهان قريب به سيصد هزار است ). روزانه در آمريکا 41 ميليون عکس گرفته مي شود، گويا اينها همه کافي نيست! سالانه از برکت تکنولوژي کامپيوتر 60 ميليارد مرسله و زباله ي پستي در صندوقهاي پستي خانه هاي ما خالي مي شود! از ميليونها منبع و مأخذ در سراسر جهان و از هر طريق و کانالي که تصور کنيد، و با هر وسيله ارتباط جمعي و رسانه هايي از راه دور که به ذهن برسد، اعم از امواج نوري صوتي، ماوراء صوتي، ارتعاشات مختلف، نوارهاي تلکس، بانکهاي اطلاعاتي، سيمها و خطوط تلفن، آنتنها و کابلهاي تلويزيوني، ماهواره هاي مصنوعي، ماشينهاي تحرير و... اطلاعات منتقل مي شوند و نفوذ مي کنند و ته نشين مي شوند. و در پشت سر اينها، انواع بايگانيها و نگاهدارنده ها و محافظين، بر روي کاغذ، بر روي ويدئو، بر روي نوارهاي صوتي، بر روي صفحات گرامافون و ديسکها، فيلمها و چيپسهاي سيليکون، به نگاهباني و ذخيره سازي انبوه عظيم تري از اطلاعات مشغولند و قادرند در هر لحظه ي مطلوب آنها را عرضه کنند. در نتيجه، ما مانند شاگرد جادوگري که غرق و محو استاد خود است، در رودخانه اي از اطلاعات غرق مي شويم، و اين جادوگر تردست و چابک هيچ وسيله ي نجاتي براي ما به جا نگذاشته است جز يک جارو. زيرا امروزه اطلاعات به نوعي زباله تبديل شده است و نه تنها قادر نيست به سئوالات اساسي و اوليه انسانها پاسخ گويد، بلکه فاقد هرگونه مزيت و ثمره است؛ خصوصاً اگر پاي حل مشکلات و مسايل روزمره در ميان آيد و از آنها توقع هدايت و جهت دادن به نيازهاي ابتدايي و راه حل دشواريها را داشته باشيم. به عبارت ديگر قلمرو حاکميت تکنوپولي، سرزميني است که در آن انسجام و ارتباط بين اطلاعات و جهت گيريها از ميان رفته است. فضا و محيطي که در آن اطلاعات، بي هدف گزيده و دست چين نشده، اما خود سرانه چهره بنمايد و ارائه گردد، کس يا کساني خاص مخاطب او نيستند، هر چند با ابعادي غول آسا و کميتي مهيب و داراي سرعت و شتابي بسيار است، اما از مفهوم و معنا و وسيله و هدف به کلي بريده و جدا شده است.
و سرانجام دنياي جديد اين گونه ايجاد شده است. در جايي ديگر من اين دنيا را دنياي « قايم موشک » بازي ناميده ام. دنيايي که در يک لحظه حادثه اي يا چهره اي نمودار مي گردد و در همان لحظه مجدداً ناپديد مي شود. جهاني نامحتمل و دنيايي پر از عجايب. دنيايي که در آن پيشرفت تکنولوژي جاي پيشرفت بشريت را به تعبير بيکن- اشغال کرده است در اين دنيا برطرف ساختن جهل و خرافه و آلام بشري هدف نيست، بلکه هدف غايي در اين خلاصه شده که خود را با توقعات و تمايلات و ايجابات تکنولوژي جديد هماهنگ سازيم. مسلماً خواهيم گفت اين انطباق و هماهنگي، زندگي بهتري را براي ما به ارمغان مي آورد، اما اين نظريه چيزي جز زبان بازي و چرب زبانيهاي بازمانده از رخساره رنگ و روباخته و نقاب از چهره برداشته عصر تکنوکراسي نيست. ما در حال ساختن فرهنگي هستيم که خود را به کمک اطلاعات، ميان تهي مي سازد، و بسياري از ما حتي به طرح اين سئوال نمي پردازيم که چگونه مي توان اين روند را تحت کنترل آورد. رفتارهاي ما بر اين باور استوار است که اطلاعات، دوست و ياور ماست و معتقديم که کمي و فقدان اطلاعات، فرهنگها را دچار خسارتهاي سنگين مي سازد امري که بدون ترديد مصداق دارد عاري از صحت نيست. اما امروز رفته رفته در مي يابيم که انبوهي و سرشاري اطلاعات نيز مي تواند فرهنگ را دستخوش خسارات سهمگين سازد، طبعاً اطلاعاتي که فاقد معني و مفهومند، اطلاعاتي که سر درگمند و ما توان تسلط بر آن و شيوه به دست گرفتن عناوين آن را از کف داده ايم.

پي‌نوشت‌ها:

1- براي بررسي جامع تأثيرات صنعت چاپ در فرهنگ مغرب زمين، رجوع شود به: آيزن اشتاين ( Eisenstein ).
2- درباره ي تلگراف، بررسي جامعي در کتاب ديگرم با عنوان: Amusing Ourselves to Death انجام داده ام؛ به صفحات 83 به بعد آن کتاب مراجعه شود.

منبع مقاله :
پستمن، نيل؛ (1390)، تکنوپولي: تسليم فرهنگ به تکنولوژي، ترجمه ي دکتر صادق طباطبايي، تهران: نشر اطلاعات، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.