اونگارت تي از وسواس ما در تاريخ پردازي، در تحليل هيجانات معنوي و تحولات فکري و يافتن ريشه ها و سرچشمه ها، مي کاهد. او شاعري است که تجارب همه ي گذشتگان را در خود جمع کرده است. اما اگر از گذشتگان او نيز غافل باشيم، باز هنرش را تشريح توانيم کرد. هر بهره اي را که از فرهنگ مي گيرد به صورت الهامي خالص در جو زلال لايتناهي باز پس مي دهد.
به او لقب شاعر ناب داده اند و براي تعريف او نگارت تي همين بس است. اما اگر خوب دقت کنيم صفت « ناب » از صفاتي چون « ناملموس » و « ميان تهي » و « شعبده باز » کاملا دور است. او نگارت تي شاعري ناب و بنابر اين، کيهاني است. اما از واقعياتي رنج آلود و انساني که هشيارانه برگزيده است، الهام مي گيرد. وا ين معني، قصدي را که ما از آغاز، در تدوين اين مجموعه داشته ايم، روشنتر مي کند. و آن اينکه چگونه فقط با انتخاب هفت تن از ميان ده ها شاعر، تاريخ اجتماعي و سياسي و ادبي و حتي اقتصادي ايتاليا را مي توان نگاشت.
شعر ما و مخصوصاً شعر افلاکي، يا بهتر بگوييم « کيهاني » او نگارت تي، هرگز ميان تهي نبوده و به قصد آرايش کلام و نقشپردازي با اشکال و خطوط و خوش آهنگي محض ( که همه را به عنوان عيوب شيوه ي دانون زيو، مطرود شمرديم ) سروده نشده است.
او نگارت تي، شاعر افلاکي، به مفهوم « لايتناهي » احساسي چنان عميق و انساني مي بخشد که نظيرش در ادبيات ما کمتر ديده شده است. حتي مي توانيم گفت که او « لايتناهي » را از انسانيت سرشار کرده است.
اگر براي درک مقام تاريخي پالاتسسکي و سابا ناگزير بوديم که به فوتوريزم يا دکادنتيزم اشاره کنيم، و اگر به عنوان ناقد جدي مي بايست که رابطه اي ميان مونتاله و گوت زانو و پاسکولي بيابيم، و نيز اگر براي سخن گفتن از پازوليني و پاوزه لازم مي ديديم که به رئاليزم و وريزم (1) استناد جوييم، در مورد اونگارت تي، از همه ي « ايزم » هاي قرن بيستم به آساني توانيم گذشت و او را مستقيماً به سنت بزرگ غنايي شعر ايتاليا که از پترارک تا لئوپاردي (2) ادامه مي يابد، توانيم پيوست.
او نگارت تي در جستجوي « سرزميني معصوم » است و اين آرزو، طبعش را به سوي کلامي پاک و بياني بکر – که از فن بلاغت، بيگانه و همچون نداي ازلي، قاطع است – رهنمون مي گردد. به عنوان شباهت و نه متابعت، او نگارت تي را با لئوپاردي، خاصه در قطعه ي « لايتناهي »، توانيم سنجيد:
.................
بدين گونه، انديشه ي من،
خود را در اين بيکراني رها مي کند
و غرق شدن در دريا، مرا خوش مي آيد.
او نگارت تي، از عظمت لئوپاردي بهره دارد. و تصادفي نيست که زماني در دانشگاه رم اشعار لئوپاردي را با ظرافت تمام مي خواند و درس مي داد.
به يقين مي توان گفت که شعر غنايي معاصر وخاصه آثار گروهي از جوانترين شاعران « ارمتيک » ما، از هنر و بينش شاعرانه ي او نگارت تي تأثير پذيرفته است.
شرح اجمالي زندگي اين شاعر، کليدي براي کشف مضامين عميق شعر اوست.
گفتيم که پالاتسسکي اهل ايالت توسکان و سابا متولد شهر تري يست بوده اند. و خواهيم گفت که کوازي مودو در جزيره ي سيسيل و مونتاله در ايالت ليگوريا زاده شده اند. اکنون بايد بگوييم که او نگارت تي فقط ايتاليايي است. او که به سال 1888، از پدر و مادري توسکاني در اسکندريه ي مصر تولد يافته، به سال 1912 براي درس خواندن در دانشگاه سورين به شهر پاريس رفته است، خود او مي گويد:
« من در پاريس با مردان طراز اول شعر و هنر امروز اروپا پرورده شده » . اين دوره از زندگي معنوي او نگارت تي که در آستانه ي نخستين جنگ جهاني قرار دارد، بسيار مهم است. در اين هنگام، ملت ايتاليا به دو دسته تقسيم شده بود: طرفداران جنگ با اتريش و صلح طلبان، در ميان دسته ي اول کساني بودند که جنگ را به عنوان رستاخيز جديد ملي تلقي مي کردند و صميمانه باور داشتندکه براي تکميل مليت ايتاليا، بايد تري يست و ترنتو را از اتريش بازستاند. اما در همين گروه کساني ديگر نيز بودند که در آب گل آلود به دنبال ماهي مي گشتند. او نگارت تي وطن نداشت: از پدر و مادر ايتاليايي در مصر زاده شده و در فرانسه زيسته بود. و اگر نه « سه »، دست کم دو زبان مادري داشت. اما مي خواست که ميهني برگزيند و اين ميهن، ايتاليا سرزمين نياگانش بود. و براي نزديک شدن به اين مقصود، راهي از سر سپردن به دعوي ملي ايتاليا بهتر نيافت. پس طرفدار مداخله در جنگ و بازگرفتن ايالتهاي دوگانه از اتريش شد و داوطلبانه در نبردي بر رود کارسو روي داد، شرکت جست و دوشادوش هزاران سرباز تيره روز در سنگرها رنج برد. اين مرد بي سرزمين که به قول خود: « ميوه اي از پيوند تضادهاي بيشمار و پرورده ي گلخانه، بود، ايتاليايي شدنش را با کلماتي بکر و برهنه در شعري غنايي بدينگونه اعلام مي کند:
و من در جامه ي سربازي تو
چنان مي آسايم
که در گهواره ي پدر خويش.
اين مرد، وطني را که مي جست بر کرانه هاي ايسون زو، رودخانه ي جنگ، باز يافت.
در يکي از اشعار مشهور خويش، نام رودهايي را که در کنارشان زاده و پرورده شده است، بر مي شمرد و شرح زندگي خود را از خلال اين يادآوري باز مي گويد: نيل، سرکيو ( رودي در ايالت توسکان که کسانش از سواحل آن مهاجرت کرده بودند )، سن و ايسون زو، بعدها، يعني در سالهاي مصيبت بار دومين جنگ جهاني، ته وره را نيز بر آن رودها افزود:
اي ته وره ي گزير ناپذير،
تو نيز رود مني.
شايد که او نگارت تي، بزرگترين و نابترين شاعر جنگ در تمام طول تاريخ شعر ما باشد. اما کدام جنگ؟
او نگارت تي، از سخنان بليغ رزم آورانه اي که در آن روزگار رواج بسيار داشت، از نعره هاي حماسي موسوليني واز خشم و خروشهاي قهرمانانه ي دانون زيو يکسره بيگانه است. جنگ او، جنگ سربازان ساده ي گمنامي است که با جامه هاي زرد و چرکين، در سنگرها منتظر مرگند:
ما در اينجا، چنانيم
که برگهاي خزاني بر درختها.
و مفهوم عميق اخوت انساني از چنين جنگي پديد مي آيد:
از کدامين جوخه ايد،
برادران؟
او نگارت تي، بر کرانه هاي رود کارسو هماهنگي با کائنات را طلب کرد و دريافت.
اشعار کوتاه خود را بر اوراق پراکنده و پاکتهاي کهنه مي نوشت و براي همرزمانش مي خواند و هنگامي که اين ورق پاره ها را از کولباره ي سربازي خود بيرون کشيد و بر ناقدان عرضه داشت، مجموعه اي کوچک به نام بندر مدفون پديد آمد و مايه ي اصلي شعر جديد غنايي ما شد.
رود ايسون زو، براي او نگارتي مظهر غسل خونين جنگ و يادگار انتخاب آزادانه ي وطن بود و لحظه ي تصميم نهايي را در حيات او نشان مي داد. اما رودهاي ديگر نيز که يادآور دورانهاي گوناگون زندگي او بودند، به فراموشي سپرده نشدند: في المثل نيل و صحراهاي مصر، « تاج گل ستاره ها بر تارک مناره ها »، چادرنشينان و واحه ها، مضامين معمول شعر اويند و اين مناظر « شرقي » او نگارت تي، شايد او را بيش از هر شاعر ديگر به ايرانيان نزديک مي کند.
او نگارت تي، در حاشيه ي کوير زاده شده بود و هيچ چيز نمي توانست که آواز باديه نشينان و سکوتها و رنگهاي کوير و صداي کوفتن طبل را در اکناف دور، از چشم ذهن و حافظه ي او بزدايد. تاثير اشعار لئوپاردي و پترارک، بودلر و مالارمه با يادها و صوتها و منظره ها، در ذهن دوران نوجواني او پيوند يافته و رشد کرده بود. تجارب دوران اقامت در پاريس نيز از يادش نرفته بود. ما شعري را از اين دوران برگزيده ايم که بايستي به مذاق ايرانيان خوش آيد. اين شعر به ياد دوست نام داد: جواني شرقي که جلاي وطن کرده و در شهري بيکران و بي اعتنا مانند پاريس، گم شده و از ياد رفته است و اين مصيبت مردي بيوطن است که از اصل خود جدا مانده: « نه فرانسوي بود و نه ديگر در زير چادر کسانش – آنجا که آواز قرآن، در حال چشيدن قهوه شنيده مي شد – مي توانست زيست » و اين مصيبت بسياري از جوانان امروزي است که دل به افسانه هاي غير مي سپرند و از ارزش سنتهاي تاريخي و ادبي و مذهبي وطن خود غافل مي مانند.
عمر دراز او نگارت تي که اغلب به سختي گذشت، مايه هاي ديگري در هنرش پديد آورد و از اين رو به گفته ي فلورا: « زلال ترين » و در عين حال متعهدترين شاعر امروز در قبال واقعيات نو زندگي، هموست.
پس از دومين جنگ جهاني چند سالي در فرانسه زيست و آنگاه به رم بازگشت، سپس سالي چند در دانشگاه سن پائولوي برزيل تدريس کرد. خود او گفته است: دوران اقامت من در برزيل به سبب تضادي که ميان تمدن و طبيعت مي ديدم، اهميت بسيار دارد. و اين تضاد براي او خالي از رنج نبوده، زيرا از يک سو طبيعت بکر و وحشي و، از سوي ديگر، آدميزاد متمدن و مجهز به تمام وسايل فني و صنعتي را ديده است: « آنجا، آدمي از يک سو عظمت و از سوي ديگر به حقارت خود چنان پي مي برد که در هيچ کجاي ديگر امکانش نيست. » و اين، باز همان مضموني است که در اغلب اشعارش پرورده است: هماهنگي ميان بشر و کائنات.
او نگارت تي، تا سال 1943 در سن پائولو زيست و سپس به رم آمد، در مصائب بعد از جنگ، بار ديگر، اين شاعر ناب غنايي به شاعري متعهد بدل شد. و ادبيات غني دوران مقاومت را همچون نگيني درخشان زينت داد:
اينجا
زيستگاه ابدي چشماني است
که به روي نور بسته شدند
تا ديگران
چشماني هميشه بر نور گشاده داشته باشند.
آنگاه، تا هنگام مرگش که به سال 1970 روي داد، در دانشگاه رم به تدريس ادبيات مشغول بود.
کاهشماري
جوزپ په اونگارت تي
1888-در اسکندريه ي مصر از پدر و مادر ايتاليايي زاده مي شود.سالهاي زيادي را در فرانسه به سر مي برد.
تحصيلات خود را در پاريس به انجام مي رساند.
1915-1918- در جنگ جهاني، به عنوان سرباز داوطلب شرکت مي کند.
1943- 1936- تدريس ادبيات ايتاليايي را در دانشگاه « سن پائولو » ي برزيل به عهده مي گيرد.
از 1943 به بعد، ادبيات ايتاليايي را در دانشگاه رم تدريس مي کند.
1970- در رم، جهان را بدرود مي گويد.
به سال 1969، کليه ي اشعار خود را در مجموعه اي تحت عنوان « زندگي يک مرد » منتشر مي کند.
مهمترين بخشهاي اين مجموعه عبارتند از:
1916- بندر مدفون
1931- نشاط
1947- رنج
1950- ارض موعود
1952- يک فرياد و چشم اندازها
1952- تقويم يک پيرمرد
1961- بيابان و بعد ( نثر )
او نگارت تي، به زبانهاي فرانسه و اسپانيايي تسلط کامل داشته و از آنها ترجمه ي بسيار کرده است.
عقيده ي جوزپ په او نگارت تي درباره ي رسالت شعر:
« ...شعر همواره تأييد مي کند که رسالتش در حفظ استقلال و تماميت و شرافت مقام انساني است. اگر روزي در پيکار خود پيروز شود و سرانجام روح آدمي را نجات بخشد، اگر روزي همه ي مسلکها برتري روان را به عنوان قاعده ي اساسي تمام جوامع بپذيرند، شعر به پيروزي نهايي خود تواند رسيد وهمه ي مسائل، که تا کنون به نام اخلاق، جامعه ي بشري را چنين دردمندانه از هم گسسته است، حل خواهد شد...»
« ...شعر، ميوه ي يک لحظه است، يک لحظه ي لطيف، اما براي اينکه رشد کند به تربيت و تغذايه اي صبورانه و خالي از هرگونه چشمداشت نيازمند است، خاصه اگر اين ميوه از درخت زباني باشد که ريشه در فرهنگي کهن دارد...»
احتضار
همچون کاکلي تشنه کامي بر سراب جان سپردن،و يا همچون کرک از دريا گذشته اي
که ديگر هواي پريدنش نيست:
در نخستين بوته هاي ساحل جان دادن
مرا صد ره خوشتر است
تا مانند سهره اي کور، نالان زيستن (3)
از کتاب: نشاط
شب ارديبهشتي
آسمان به تارک مناره هاتاج گل نهاده از ستاره ها
از کتاب: نشاط
به ياد دوست
نامش محمد شهاب بودو بازمانده ي اميران چادرنشين.
خودکشي کرد
زيرا ديگر وطني نداشت.
فرانسه را دوست داشت
و نام خود را عوض کرد.
« مارسل » بود، اما فرانسوي نبود
و ديگر در زير چادر کسانش،
آنجا که آواز قرآن، در حال چشيدن قهوه شنيده مي شد
زيستن نمي توانست
و ديگر، سرود توکلش را
خواندن نمي دانست.
من و مديره ي مسافرخانه.
مسافرخانه اي که محل اقامت ما در پاريس بود:
- شماره ي پنج کوچه ي « کارم »،
آن کوچه ي افسرده ي سراشيب –
او را مشايعت کرديم.
و اکنون، در گورستان « ايوري » آرميده است « ايوري »، قصيده اي که هميشه به بازار روز مي ماند،
- بازاري از هم پاشيده –
و شايد تنها من هنوز مي دانم
که او، زماني زيسته است.
از کتاب: بندر مدفون
پينوشتها:
1-Verismo
2-Leopardi
3- در ايتاليا رسم است که پاره از اي پرنده بازان سهره را کور مي کنند تا بهتر بخواند.
لابريولا کاروزو، جينا؛ ( 1385 ) ، هفت چهره از شاعران معاصر ايتاليا، مترجم:نادر نادرپور و جينالابريولاکاروزو، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم