تخلص اديب الممالک فراهاني

اديب الممالک براساس اسناد بازمانده از اشعار او، چهار تخلّص ( پروانه، صادق پروانه، اميري، اديب ) و دو لقب شعري ( امير الشعرا و اديب الممالک ) داشته است:
چهارشنبه، 2 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تخلص اديب الممالک فراهاني
 تخلص اديب الممالک فراهاني

 

نويسنده: دکتر سيد علي موسوي گرمارودي




 

اديب الممالک براساس اسناد بازمانده از اشعار او، چهار تخلّص ( پروانه، صادق پروانه، اميري، اديب ) و دو لقب شعري ( امير الشعرا و اديب الممالک ) داشته است:

- تخلص « پروانه »:

بي گمان دستِ کم تا سال 1308، يعني تا 31 سالگي، هنوز « پروانه » تخلص مي کرده است:
«... از جمله اشعاري که با اين تخلص سروده، قصيده اي است که در سال 1308 قمري، با اشاره ي امير نظام گروسي در جواب ميرزا ابوالحسن جلوه، حکيم نامي، سروده است.
مقطع اين اثر 24 بيتي که در آن اشاره اي هم به نام « جلوه » شده چنين است:

چشمت اي پروانه، مات جلوه ي شمع هدي شد *** عن قريب از آتش غيرت تو را بي پر گرفتم... » (1)

بنابراين به طريق اولي پيش از تاريخ 1308 در اشعار خود تخلص « پروانه » داشته است.

- تخلص « صادق پروانه »

در زماني که تخلص رسمي او « پروانه » است، گاهي نام کوچک خود صادق را نيز به آن اضافه مي کند:

عهد ملک ناصر دين آن که يافت *** کرسي و ديهيم ازو زين و زيب
گشت امين شه و صدر مهين *** باني اين صحن خوشِ دلفريب
صادق پروانه به تاريخ گفت: *** « نصرٌ من الله و فتحٌ قريب » (2)

- تخلص « اميري »

اديب از پانزده سالگي در تهران با امير نظام گروسي، آشنايي يافته و از آن پس، به تفاريق تا زمان حيات با اين امير فضل پرور، فاضل، دانشمند، سخن شناس و شاعر، حشر و نشر داشته است.
اديب الممالک تخلص « اميري » را از وي گرفته است.
بهترين سند در اين مورد دو بيت از چکامه اي است که هفدهم جمادي الاولي سال 1311، خطاب به امير نظام گروسي، سروده و در آن تصريح کرده که تخلص « اميري » را از امير نظام گرفته است.

اميرا، اميري که بگزيده استي *** ز اولاد و احفاد قائم مقامش
اميري به نام تو دارد تخلص *** از اين نام دارد، قلم نيکنامش (3)

ظاهراً همزمان با هنگامي که اديب، تخلص خود را به احترام اسم اميرنظام، اميري کرده، امير نظام، از ناصرالدين شاه خواسته بوده است (4) که به اديب لقب « اميرالشّعرايي » داده شود و پيشنهادش مقبول افتاده بوده است.

- لقب « اميرالشعراء »

زمان گرفتن اين لقب هم، همان سال 1307 است. اديب خود در قصيده اي که با تاريخ 17 ذي الحجه 1307 در سپاس از تفويض همين لقب سروده، مي گويد:

تا خواند اميرالشّعرايم شه والا *** شعرم بزد از تاب و صفا، طعنه به شعري (5)

بنابراين، اگرچه لقب اميري را از طريق امير نظام گروسي، دريافت کرده، ولي به فرمان ناصرالدين شاه، اين لقب بدو اعطا شده است، زيرا در آغاز همين قصيده، خود يادداشت کوتاهي دارد که در آن به تشريفات رسمي اعطا اين لقب اشاره مي کند:
«... در روز 17 ذي الحجه 1307 که پيکرم را از بيرون و درون به طاقه ي کشميري که با بطانه ي (6) اميري بود، بياراستند، اين قطعه را به ستايش و شکرانه، آوردم... ».
و در ابياتي ديگر از همين قصيده، به اين مراسم اشاره دارد:

تشريفِ خداوند تنم نيک بياراست *** چونان که دل مرد خدا جامه ي تقوي
گر لفظ بود جامه ي معني به حقيقت *** در پيکر من جامه ي لفظ آمده معني

در چکامه اي ديگر نيز، خطاب به امير نظام گروسي در کرمانشاه به سال 1311 مي گويد که در تبريز مرا با فرمان و اجازه ي شاه به اميرالشّعرا ملقب کردي:

چو در تبريز با يرليغ (7) شاهم *** به مير شاعران کردي ملقب

- لقب « اديب الممالک »

يحيي آرين پور مي نويسد:
«... در ربيع الاول 1314 هجري قمري، از طرف مظفرالدين شاه به لقب اديب الممالک ملقب شد... ».

گر اديبم به ممالک شمري شايد *** که ممالک را من نيک اديبستم
از اديب الممالک اندر ياد *** داستاني لطيف و خوش دارم

وحيد دستگردي مي گويد:
«... در شهر ربيع الاول 1314 از طرف اعليحضرت همايوني ( = مظفرالدين شاه ) به لقب اديب الممالک ملقب گشته و به خطّ خود مي نگارد: خازنِ مُهر همايوني از من رسم همي خواست و من به اين دو بيت که مخاطب آن، صدر اعظم ايران بود، فرمان خود مُهر کرده باز ستدم:

خدايگانا از مُهردارِ شه فرياد *** که نيست ايمن از او در زمانه جان و تني
بگيرم خاتم شه را از او که کس ندهد *** نگين ملک سليمان به دست اهرمني.... » (8)

- تخلص « اديب »

ظاهراً بعد از گرفتن لقب اديب الممالکي، گاهي در برخي اشعار از تخلص « اديب » استفاده مي کرده است، چنانکه در اين چند مورد:

گر همي خواهي که اسلام آيد از خواري برون *** جان فدا کن، گريه را حاصل چه باشد اي اديب
گفتم مکن زياده به در پاي از گليم *** از ياد رفت پند « اديبت »، رضاقلي

گاهي نيز شايد براي محکم کاري! دو تخلص را در يک شعر به کار مي گيرد. چنانکه در اين غزل:

اديب دست بدارد ز دامنت روزي *** که خاک تيره کند سوده دامن کفنش
وگر چو پيرهنت، تنگ در بغل گيرد *** نگنجد اين تن نالان، درون پيرهنش
« اميري » از سر کويت همان طمع دارد *** که حاجي از حجر و بت پرست از وثنش

پي‌نوشت‌ها:

1. پژوهشنامه ي تاريخ مطبوعات ايران، س 1، ش 1، تهران، 1376، مقاله ي اديب الممالک فراهاني، از نيکو همت، ص 810.
2. اين شعر در کتاب کتيبه هاي حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله عليها) و حظيره هاي اطراف آن از دکتر منوچهر ستوده، نشر کتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي (رحمه الله) قم، ص 86 آمده است.
3. براي مطالعه ي کامل اين چکامه، رجوع فرماييد به، چکامه ي 86 در ديوان اديب، تصحيح گرمارودي.
4. ظاهراً اعطاي هر نوع لقب از اختيارات شاه بوده است.
5. براي مطالعه کامل اين چکامه رجوع فرماييد به ديوان اديب، تصحيح گرمارودي، چکامه ي 145.
6. بطانه: 1. آستر 2. دوست نزديک، رازدار.
7. يِرليغ: کلمه اي مغولي است به معنيِ فرمان.
8. يادداشت وحيد، در ديباچه ي ديوان قديم اديب، چاپ وحيد دستگردي، ص « يط ».

منبع مقاله :
موسوي گرمارودي، سيد علي؛ (1391)، اديب الممالک فراهاني، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.